انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پاره های معماری(۲۰)، فوکو: فضاهایی دیگر یا «دگرجای ها»(بخش دوم)

برگردان ناصر فکوهی

بخش دوم

اگر خواسته باشیم باز هم دقیق تر سخن بگوییم، مساله مکان یا محل استقرار برای انسان ها، در چارچوبی جمعیت شناختی مطرح می شود؛ و این مساله آخر در مورد محل استقرار انسان، صرفا مربوط به آن نیست که از خود بپرسیم: آیا مکان کافی برای انسان ها در جهان وجود خواهد داشت یا نه. مساله ای که البته بسیار مهم است. مساله اما، این است که چه روابطی از همنشینی، چه گونه ای از انباشت، از چرخش، از تشخیص، از طبقه بندی ِ عناصر انسانی را باید در این یا آن موقعیت، اولویت بخشید تا به این یا آن هدف رسید. ما در دورانی هستیم که فضا خود را به ما در قالب روابط ِ استقرار عرضه می کند.

بهر رو به گمان من، دغدغه امروز به صورتی اساسی به فضا مربوط می شود؛ و این امر، بی شک بسیار بیشتر از آنکه درباره زمان دغدغه داشته باشیم؛ زمان شاید تنها به مثابه یکی از بازی های توزیع ِ محتمل میان عناصری که در فضا پراکنده اند، مطرح باشد.

باید دانست که برغم همه فناوری هایی که فضا را در بر گرفته اند، برغم همه شبکه هایی از شناخت که به ما امکان می دهند فضا را تعیین بخشیده و یا به آن شکل بدهیم، هنوز شاید نتوانسته باشیم از فضای معاصر به طور کامل تقدس زدایی کنیم – و این بی تردید، بر خلاف [پدیده] زمان که در قرن نوزدهم از آن تقدس زدایی شد. البته ما گونه ای تقدس زدایی نظری از زمان را داشته ایم (همان فرایندی که آثار گالیله آغازگرش بود) اما شاید هنوز نتوانسته باشیم به تقدس زدایی عملی از فضا برسیم. و شاید هنوز زندگی ما به وسیله گروهی از تقابل ها هدایت شوند، که نهادها و کنش هنوز جسارت دست اندازی به آنها را نداشته اند: تقابل هایی که به نظر ما کاملا بدیهی می آیند: برای نمونه، تقابل میان فضای خصوصی و فضای عمومی، میان فضای خانوادگی و فضای اجتماعی، میان فضای فرهنگی و فضای کاربردی، میان فضای اوقات فراغت و فضای کار؛ همه این تقابل ها هنوز با گونه ای تقدس ِ مبهم جان می گیرند. آثار ارزشمند بشلار و توصیف های پدیدار شناسان به ما نشان می دهند که ما در یک فضای همگن و تُهی زندگی نمی کنیم. و برعکس، فضای زندگی ما، بسیار آکنده از کیفیت ها است؛ البته فضایی که شاید آکنده از اشباح هم باشد؛ فضای ِ دریافت های نخستین ما، فضای رویاهای ما، فضای شور و شوق های ما، همه اینها در خود کیفیت هایی را دارند که شاید جزئی ذاتی از آنها باشد؛ این فضاها، سبُک و اثیری و شفاف هستند و یا برعکس، تیره ، سخت و سنگین و دست و پاگیر: این ها یا فضاهایی هستند از بالا، فضای اوج ها، و یا برعکس فضاهایی از پایین، فضای گل و لای ها؛ یا فضاهایی که می توانند همچون آب روان باشند یا برعکس، سهمگین و ایستا همچون قطعه ای صخره ای و یا از جنس سخت ِ کریستال.

با وجود این، هر چند چنین تحلیل هایی برای تاملات معاصر بنیادین هستند، اما بیشتر به فضاهای درونی مربوط می شوند. اما من اکنون تمایل دارم از فضاهای برونی صحبت کنم.

فضایی که ما در آن زندگی می کنیم، فضایی که ما را از درون خود بیرون می کشد و درون آن، دقیقا زندگی ما است که فرسایش می یابد؛ زمان و تاریخ ما می گذرند، فضایی که وجود ما را می خُورد، و حفره ای در وجود ما می کَنَد، این فضا هم فضایی ناهمگن است. به عبارت دیگر ما در گونه ای از خلاء زندگی نمی کنیم که بتوان درونش افراد و اشیاء را [به دلخواه خود] جای داد؛ ما درون فضایی تهی زندگی نمی کنیم که با زرق وبرق های گوناگون، رنگ آمیزی شده باشد؛ ما درون مجموعه ای از روابط زندگی می کنیم که مکان های استقرار ِ غیر قابل تقلیل ِ همه را مشخص می کنند؛ مکان هایی که به هیچ وجه قابل جایگزینی با یکدیگر نیستند.

البته، شکی نیست که می توان هر یک از این مکان های استقرار را توصیف کرد و برای این کار باید به جستجوی مجموعه روابطی رفت که از خلال آنها، این مکان ها تعیین یافته اند. برای نمونه، توصیف مجموعه روابطی که مکان استقرار ِ گذرها، خیابانها، قطارها (رشته های خارق العاده روابطی که در یک قطار می بینیم: زیرا قطار چیزی است که ما از خلالش می گذریم، و همین طور چیزی که از خلال آن می توانیم از نقطه ای به نقطه ای دیگر برویم، و باز چیزی که خود نیز در گذاراست). ما می توانیم چنین رشته ای را در قالب مجموعه ای از روابط تعریف کنیم که به آن تعیین می بخشند، مکان هایی از اسقرار، از توقف ِ موقت، همچون کافه ها، سینماها، پلاژها. همچنین می توان رشته روابط را، از خلال مکان های ِ زیستگاهی ِ بسته یا نیمه بسته، همچون خانه، اتاق، تختخواب و غیره تعریف کرد. اما آنچه در میان همه این مکان های استقرار، برای ما جالب تر است، برخی از آنها هستند که از خاصیت عجیبی برخوردارند: اینکه با تمام مکان های استقرار دیگر در رابطه اند، اما به شیوه ای که مجموعه روابطی را که از خلال آنها شکل گرفته، بازتابانده و باز می نمایند و به حالتی از تعلیق در می آورند و خنثی می کنند. این فضا ها که به نوعی با تمام فضاهای دیگر پیوند خورده اند، و در عین حال تمام فضاهای دیگر را نفی می کنند ، دو گونه اصلی دارند: آرمانشهرها(اتوپیاها) و دگرجای ها (هتروتوپیاها).