نگاهی انسانشناختی به شعر شاملو با تماشای مستند این بامداد خسته
وقتی شاملو از روزی میگوید که “معنای هر حرف دوست داشتن است، روزی که آهنگ هر حرف زندگیست، روزی که کمترین سرود بوسه است” چطور میشود از حظ امید سرشار نشد؟ هر بیت این شعر را میتوان در صورتی کبود صبح وقتی که آسمان به استقبال آفتاب میرود با تلخی قهوه مزهمزه کرد و زندگی را همینگونه که شاملو سروده آغازید. اما وقتی میشنوی که شاملو زندگیاش را بدون هیچ دستاوردی میداند گلویت میسوزد، آسمان صبحت خاکستری میشود و گلویت از مزهی تلخ قهوه به سوزش میافتد. شاملو در مصاحبهای میگوید:
نوشتههای مرتبط
“همهی سالهای زندگی ما بیهوده گذشت. در یک مشت دست و پا زدن در برابر اون وهنی که به انسان میره. در مجموع که جمعبندی میکنم میبینم زندگی ما حروم شده. ما فقط یک مقدار دست و پا زدیم و زندگیمون هم مصرف شده. بدون هیچ متاسفانه دستاوردی”.
آیا لذت خواندن هر شعر، داستان، کلام و معنایی که به بهای نابودی و رنج کشیدن خالقش آفریده شده یک جور خودخواهی نیست؟ چگونه میشود از چنین اثری بدون هیچ رنجی لذت برد؟ دستاوردی که شاملو از آن سخن میگوید چیست؟ در فرهنگ لغت فارسی دستاورد را نتیجهی عمل یا فکر معنا کردهاند. عمل یا فکر شاملو چه بود که به ظن خویش نتیجهای نداشت؟
نمیتوان در لحظه نبود و از لحظه گفت. نمیتوان در پی فردا بود و از درد امروز سرود. زندگی شاملو به گواه شعرهایش در لحظه جاری بود. این در لحظه بودن که به گفتهی اریک فروم انسان بودگی محض است باید برای انسان رضایت به همراه داشته باشد. کدام انسان؟ فروم از کدام بودن سخن میگوید؟ انسان به مثابه انسان بودن هویتی متمایز از آنچه که در پی داشتن آن میرود دارد. انسان مجموعهایست از یک تن و افکاری متغیر که با این همه یک “من” است. شاید بهترین “من” برای شاملو همان “من” میخائیل باختین باشد. تعریف “من” در “دیگربودگی”.
به نظر باختین ما خود را از چشم دیگری میشناسیم. ما لحظات تغییر و تبدیل اندیشه خود را در مناسباتمان با دیگری باز مییابیم. در یک کلام، بازتاب زندگی خویش را در آگاهی افراد دیگر درک میکنیم. ما هرگز خود را در ساحت بیرونی خویش نمیبینیم. تنها بازتاب خودمان را در دیگران مییابیم. “من” به تنهایی و در خلأ وجود ندارد. “من” تنها در ارتباط با دیگران معنـا مییابد. راه ارتباط با دیگران چیست؟ باختین پاسخ میدهد: مکالمه. وی میافزاید زنـدگی بنابر ماهیت خود، یک مکالمه است. زنده بودن به معنای شرکت در مکالمه اسـت. زنـدگی پرسیدن است. گوش کردن، پاسخ گفتن، توافق داشتن و… است.
شاملو در شعرهای خود به سنت نیما و به تعریف باختین بر چند صدایی زبان پایبند است. شعرهای او حاصل مکالمه اوست با هستی. هر شعر یا داستانی آینهایست از ارتباط خالقش با جهان. باختین برای این چندصدایی به قدری اعتبار قائل است که نثر را به دلیل حضور همین مکالمه و گفتگو مقدم بر شعر میداند. اما شعری که دیگر اسیر نظم و قافیه نباشد در آزادی اندیشه شاعر پرواز میکند و شخصیت و گفتگو میآفریند. بـاختین از تعریف دیگربودگی نیز عقیـدهی خروج از خویشتن را برمیگیرد و در آفرینش رمان به ضرورت دو مرحله تأکید میکند: مرحلـهی اول هـمحسـی یـا همگوهری (که رماننویس خود را بهجای شخصیت آفریدهی خود قرار مـیدهـد) و سـپس بازگشت به خود. نظریه سخن کارناوالی باختین نیز که مرتبط با این بحث است، از منطق مکالمه و پس از اثبات اهمیت آن بیان شده است. بارزترین ویژگی سخن کارناوالی از بین بردن مرزبندیهای رسمی و دگرگون ساختن و واژگونی گفتمانهای قدرت است. کارناوالیته همانطور که از اسمش پیداست با استفاده از ابزاری چون انتقاد، هجو، کنایه و تمسخر، قوانین و ارزشهای حاکم بر جامعه را به چالش میکشد و فضای تک صدایی را بر هم میزند و جامعهای چندآوایی همراه با گفت و گوهای متنوع پدید میآورد.
شعر شاملو را میتوان با در نظر گرفتن تمام این فاکتورها صدای دیگران نامید. کارناوالی در هم آمیخته از شاعر، مردم، طبیعت و جامعه که تکصدایی در آن رنگ باخته:
“من آن خاکستر سردم که در من/ شعلهی همه عصیانهاست/ من آن دریای آرامم که در من / فریاد همه طوفانهاست/ من آن سرداب تاریکم که در من/ آتش همه ایمانهاست”
شاملو در شعرش انسان را در کانون و مرکز توجه دایرهی انسانیت خود قرار میدهد. نگرش و روحیهی انساندوستانهی شاملو از او شاعری میسازد که در برابر ناملایمات غیرانسانی برمیآشوبد و در صدد ایجاد سرزمینی آرمانی بر میآید. او کلا مبلغ انسان و انسانیت است. او برای تثبیت حضور انسان در شعرش من انسانی خود را توسعه میدهد و همین به او قابلیتی فراتر از من فردی میبخشد. اینگونه است که میتوان گفت من فردی او از حالت فردیت خارج میشود و به منهای گوناگون از قبیل من اجتماعی، تاریخی، فلسفی، اساطیری، سیاسی و عاطفی تسری مییابد.
” او با لبان مردم لبخند میزند/ درد و امید مردم را/ با استخوان خویش پیوند میزند”.
وقتی شاملو نشسته بر ویلچر، تمام زندگیاش را به دست و پا زدن تعبیر میکند آیدا میگوید: “اون لذتی که از کار میبری فکر میکنم از هیچ چیز دیگهای نمیبری”
- شاملو: “من به کار پناه میبرم شاید، لذت نمیبرم”
- آیدا: “شایدم پناه میبری نمیدونم”
- شاملو: “تو قبول نداری که کار من یک مقداری خودخوریه؟”
- مصاحبهگر: “حالا اینطور شده یا همیشه اینطور بوده؟”
- شاملو: “نه همیشه اینطور بوده”
سارتر این چنین دیگری بودن را خود جهنم میداند با این حال او هم برای معرفت خود هیچ راهی به جز عبور از دیگری نمیداند. “من برای اینکه فلان حقیقت را درباره خودم تحصیل کنم باید از دیگران عبور کنم. دیگری لازمه وجود من است، همچنانکه برای معرفتی که من از خویشتن دارم وجود دیگری لازم است. در این وضعیت، کشف من در عین حال موجب کشف دیگری میشود”
“بار خود بردیم و بار دیگران/ کار خود کردیم و کار دیگران/ با تن فرسوده، پای ریش ریش/ خستگان بردم بسی بر دوش خویش”
اگر منظور از دستاورد، بیدردی مردم باشد نه یک زندگی که هزاران زندگی هم به چنین حاصلی ختم نخواهد شد. نمیشود با هیچ معنایی بر بیمعنایی ترسناک زندگیها رنگ پاشید. نمیشود به روی غم شاعر لبخند زد و برایش از دستاورد گفت. با این حال من ِ دیگری که صدایم را در شعرهای شاملو میشنوم میتوانم او را از نگاه خویش تعریف کنم. من این زندگی را نه تقلای بیثمر که تلاشی برای رسیدن به خود میدانم. این “خود” در دورترین فاصله به من است. در سختترین راه ممکن.
کلمات شاملو پربار هستند؛ باری از بینهایت حرف، بینهایت فریاد، بینهایت رنج از بینهایت حنجرهی خاموش. عاشقانههایش پر از تپش هستند،؛ بینهایت ضربان، بینهایت قلب، بینهایت عشق. شاملو از بینهایت دیگری گذشت و به خود….
پایانش با خود او …
منابع
– جلیلی، رضا؛ مشهور، پرویندخت (۱۳۹۶)، تحلیل مولفههای کارناوالی در مجموعهی هوای تازه احمد شاملو با رویکرد به آراء باختین، دوفصلنامه مطالعات نقد ادبی، شماره ۴۶
– رامیننیا، مریم؛ قبادی، حسینعلی (۱۳۹۲)، مفهوم دیگری و دیگربودگی در انسانشناسی باختین، فصلنامه پژوهشهای ادبی، شماره ۴۰
– سارتر، ژان پل، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر (ترجمه مصطفی رحیمی)، تهران، نشر نیلوفر
– فداییان، فرشاد، مستند این بامداد خسته