انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یکسال پس ازکشتار اسلو: کشتاری کم نظیر در بستر تفکری جاری در نروژ (لوموند دیپلماتیک: اوت ۲۰۱۲)

رمی نیلسون ترجمه محسن حافظیان

تصویر:بریویک در حال سلام دادن فاشیستی

محاکمه آقای آندرس برینگ بریویک به اتهام قتل ٧٧ نفر به دلایل سیاسی در ٢٢ ژوئن در اسلو پایان یافت. چگونه نروژ کشور توانگر که به آرام بودن معروف است، توانست چنین انفجار خشونتی را پدید آورد. کنشگری راست افراطی آقای بریویک نشانگر بینشی از جهان است که در اروپا رایج شده و برخی از فراورده های فرهنگی در عادی نشان دادن آن نقش بازی می کنند.

زمانی که در روز جمعه ٢٢ ژوئیه ٢٠١١، بمبی برزن اداری اسلو (Oslo) را ویران کرد یعنی جایی که اکثریت وزارت خانه ها و جایگاه دولت در آن قرار دارند، تحلیلگران بی درنگ بر این اندیشه شدند که این کار به دست تروریستهای اسلامگرای بین المللی انجام گرفته است و بلافاصله بد رفتاری با مهاجرین در خیابانها آغاز شد (١).

سردرگمی مردم زمانی آغاز شد که از کشتار جزیرۀ اوتایا (Utøya) خبردار شدند: چرا تروریسم اسلامگرای جهانی تصمیم گرفته باشد که ده ها نوجوان اردوگاه تابستانی «گردهمایی جوانان حزب کار» (AUF) را از بین ببرد؟ آدمکشی را که همان روز پلیس دستگیر کرد، مردی بود با چشمهای آبی و موهای طلایی که در برزن زیبایی بزرگ شده بود: آندرس برینگ بریویک (BreivikَA.B.). وی عضو پیشین حزب ترقی (Fremskrittspartiet) بوده است، حزبی عوام گرا با گرایشات راست افراطی. نروژ بهت زده است.

خیانت رهبران

با توجه به این که این کشتار را بریویک به تنهایی انجام داده بود، آن را می شد تنها حادثه جنائی عادی تلقی کرد. اما بریویک آن را چونان عملی سیاسی اعلام کرد، عملی برای جلب توجه دیگران به این که [در نگاه وی] «مارکسیسم فرهنگی» – یعنی تمامی چپ، در حال وانهادن اروپا به مسلمانان است. «بیانیۀ» هزار و پانصد صفحه ای او که در تارنما انتشار یافته است، گِردآیه ای از موضوع هایی را در اختیار خواننده می گذارد که خیلی بیگانه با بحث های سیاسی در نروژ نیست.

محافظه کاری فرهنگی، دفاع از ارزشهای مسیحی، نگرانی از دست دادن هویت اروپایی به علت اشتباههای ناشی از سیاستهای مهاجرتی آسان گیر، اسلام ترسی ای در پوشش گفتاری حقوق بشری و دیگر مواضعی نزدیک به مواضع حزب ترقی. در چنین راستایی بود که سرپرست پیشین این حزب، کارل ایوار هاگن (Carl Ivar Hagen) ، در سال ٢٠٠۴ گفت: «مدت زمان زیادی است که مسلمانان، مانند هیتلر، گفته اند که هدف دراز مدتشان حکومت کردن بر جهان است.»

اتحاد «سرخ- سبز» (٢) در انتخابات مجلس قانونگذاری سال ٢٠٠٩ اکثریت را بدست آورد (٣) ، در همین انتخابات حزب ترقی با ٩،٢٢ درصد قدرت سیاسی دوم نروژ شد. سرپرست فعلی این حزب، خانم سیو جانسون (Siv Jensen) از جریان «اسلامی سازی پنهان» می گوید. چهرۀ مطرح دیگری از همین حزب، آقای کریستیان تیبرینگ – ژییدِه (Christian Tybring-Gjedde) حزب کارگر را متهم می کند که «از پشت به فرهنگ نروژی خنجر می زند.» و سرپرست امور مهاجرت این پیام را روی تویتر گذاشته بود: « واهمه دارم که جنگ صلیبی دیگری ضروری شود.» یکی از سه تارنمایی که برنامۀ اصلی شان دفاع از این جنبش است (از جمله Rights.no)از وزارت امور خارجه کمک مالی دریافت می کنند. این تارنماها خود را «منتقد» اسلام می شناسانند و آشکارا خود را هوادار اسرائیل نشان می دهند و کاملا گرایشی ضد یهودی ستیزی دارند. یکی از گردانندگان اصلی این برنامه ها، که به گفتۀ بریویک الهام بخش وی بوده است، فردی است به نام فیوردمن (Fjordman) که مدتها ناشناس بود. بعدها، وی نام خود را شناساند که به عنوان همدست قاتل شناخته نشود.

نام واقعی وی پیدر ژانسون (Peder Jensen) است. وی دانشجو در رشتۀ زبان عربی بوده است و اکنون به عنوان بهیار در موسسه ای برای معلولین ذهنی کار می کند. پیش از این وی در سال ٢٠٠٢ از سوی یکی از سازمانهای حقوق بشری که از فلسطینیان پشتیبانی می کرد در الخلیل (Hébron) به عنوان ناظر حضور داشت. از آن تاریخ به بعد است که وی پشتیبان اسرائیل شده است. پیدر ژانسون پیرو نگرشی است که توسط بت یه اور (Bat Ye’or) پخش شده است. این نگرش توطئه انگارانه از نویسندۀ انگلیسی مصری تباری است به نام ژیزل لیتمان اوربی (Gisèle Littman Orebi). وی در کتابی به نام اورابیا (Eurabia) (۴) می نویسد که : رهبران اروپا تصمیم گرفته اند که، با خیانت کردن به سفیدپوستان، با مسلمانان همسو شوند تا تضمینی برای تامین نفت مورد نیازشان داشته باشند، این نتیجۀ ترسی است که از بحران نفتی ١٩٧٣ برایشان مانده است. (۵) مهاجرت «گستردۀ» مردمی که زاد و ولدش ظاهرا بالاست، نشانۀ این پیمان پنهانی است. در معنی کم و بیش دقیق واژه، به گفتۀ وی، اروپا وارد جنگ شده است. با این نگرش است که فیوردمن و همفکرانش مردم را به «مقاومت فعال» فراخوان می دهند و آشکارا شرایط امروزی را با دوران اشغال نروژ توسط نازی ها همسان می دانند. استاد مردمشناسی اجتماعی و متخصص مقولۀ چند فرهنگی، توماس های لاند اریکسون می گوید:«پیداست که اینها نونازی های سنتی نیستند، کسانی که در خیابان به مسلمانان تعرض می کنند. اینها گروهی از بیکاران مرد نیستند که با بسته شدن کارخانه ها به خیابان رانده شده باشند. این گروه از طبقۀ میانۀ رو به پایین جامعه برآمده اند و بسیار اهل مطالعه اند، هر چند که خواندنی هایشان بسیار گزینش شده است.» (۶)

آیا واقعا مشکلی به نام «مهاجرت» در نروژ وجود دارد؟ سیاست بازگشایی درها بر روی نیروی کار بیگانه از سال ١٩٧۵ متوقف شده است. تا آن زمان، این مهاجران پاکستانی بودند که وارد بازار کار می شدند. نسل اول و دوم این گروه قومی امروزه مهمترین گروه قومی غیراروپایی در نروژند و اکثریت ٩٠ هزار مسلمان را شامل می شوند. یادآوری شود که دولت نروژ یک دولت دینی است و ٨۶ درصد ۵ میلیون مردمان آن خود را پروتستان لوتری می دانند. بیشینۀ کسانی که پس از سال ١٩٧۵ به نروژ آمده اند، شهروندان کشورهای اتحاد اروپا هستند (سوئد، فرانسه، آلمان) که برای کار در صنایع به نروژ آمده اند. گروه دیگر پناهندگان و پناهجویانند که با سنجه های قانونی بسیار سختی پذیرفته شده اند. بیکاری در میان خانواده های مهاجران (٧.٧ درصد) از میانگین بیکاری کشور (٣.٣ درصد) بالاتر است. در میان نسل دوم مهاجران، که کم و بیش در جامعه ادغام شده اند، این تفاوت به ١ درصد می رسد. (٧) بنا به نظرسنجی ای که در سال ٢٠١٠ به انجام رسید، ٧٠ درصد نروژی ها فرهنگ مهاجران و شرکتشان در زندگی فعال را ارزشمند می دانند و می گویند که مهاجرانی که از کشورهای بیرون از منطقه اسکاندیناوی به نروژ آمده اند به رشد اقتصادی این کشور کمک می کنند. (٨)

این چنین به نظر می رسد که نروژ موفق شده است که جامعه ای چند فرهنگی بیافریند که درآن مشکل ویژه ای برای همسویی اجتماعی وجود ندارد. پس چگونه می توان «اسلام ترسی» را که روز به روز بیشتر در جدلهای سیاسی بروز می کند توضیح داد؟ کشور نروژ کشوری بسیار توانگر به لطف نفت و ذخایر دریایی است، اقتصاد این کشور بسیار کم از بحران مالی و بحران بدهکاری آسیب دیده است و درصد بالایی از داراییها به ٧٠ درصد مردم تعلق دارد. دولت رفاه (l’Etat de providence) همچنان فرمانرواست: حتی با بازسازی سازمانی که به بسته شدن برخی موسسات انجامیده است، هیچ قطع بودجه ای در هزینه های دولتی دجود نداشته است و سیاستهای اجتماعی این کشور بدون شک سخاوتمندانه ترین سیاستهای اجتماعی در دنیا بوده است.

طبقه میانه ای که خود را بازنده می بیند

در آخر بیافزاییم که در طول سالها، نروژ در رج بالای طبقه بندی سازمان ملل از نگاه شرایط خوب زندگی بوده است. با همۀ اینها، این کشور از سیاستهای نولیبرالی، که حزب کار به اجرا گذاشته، در امان نبوده است: نابرابری اجتماعی و تفاوت دستمزدها در این ٢٠ سال اخیر رشد بسیاری داشته است. بنا به گزارش گروه مانیفست : « پس از سال ١٩٩٠، تفاوت دستمزدهای ١ درصدی میان طبقۀ متوسط و کسانی که بیشترین درآمدها را در نروژ داشتند در این کشور در مقایسه با انگلستان یا با آمریکا بسیار بیشتر رشد کرده است. (٩) از سال ١٩٨۴ تا سال ٢٠٠٨، داراییهای مالی خالص (پس انداز بانکی، سهام،…) که طبقۀ متوسط در اختیار داشته به نصف کاهش یافته است. در حالی که درآمدهای ثروتمندان افزایش چشمگیری داشته است، از سهم دستمزدها در ارزش افزوده کاسته شده است.

در چنین متن اجتماعی است که مهاجرت در مرکز چالش سیاسی جای گرفته است. هواداران سیاستهای نولیبرالی، که تحت تاثیر گروه فکری سیویتا (Civita) قرار دارند و از سوی سازمانهای کارفرمایان پشتیبانی می شوند، تلاش دارند نشان دهند که الگوی اروپای شمالی دولت رفاه بی آینده است. این نظر علی رغم این واقعیت روزمره بیان می شود که این سیستم مالیاتی، رشد اقتصادی و تولید بوده است که سامانۀ موجود را سر پا نگه داشته است.

حزب توسعه و اعضایی از حزب دست راستی (Hoyre) مهاجران را متهم دانسته و می دانند. در بهار ٢٠١١ گزارش یک کمیسیون دولتی در بارۀ جایگاه مهاجران در زندگی اجتماعی منتشر شد. دست راستی ها که از داده های این گزارش بهره گرفتند تا مهاجران و دولت رفاه را متهم کنند، گفتند که مهاجران غیرغربی نمایانگر یک ضایعۀ بدیهی اند. این در حالی است که گزارش نامبرده نگاهی یکدست به این مسئله نداشته است. با این حال، این که یک دولت با گرایش چپ و محیط زیستی کمیسیونی از این گونه را راه بیاندازد نشان از یک دگرگونی بنیادی می دهد.

درآمد این کشور، که تولید خالص ملی اش بدون وقفه تا کنون رو به رشد بوده، به استثنای سال ٢٠٠٩ ، بالا رفته است وبرمبنای درآمد سرانه ملی در رتبۀ سوم کشورهای اروپایی جای می گیرد. (١٠). در این متن که نابرابریهای رشدیابندۀ اجتماعی به خوبی دیده نمی شوند، جریان راست عوامگرا میدان بازی یافته است که از سرخوردگی رای دهندگانی که به طبقۀ میانه اجتماعی تعلق دارند و از سالهای ١٩٩٠ در رابطه با داراترین طبقات بازنده به حساب می آیند، بهره برداری کند. اقتصاددان سوئدی ایرانی تبار، علی اثباتی، کارگزار گروه مانیفست و سرپرست پیشین حزب سوئدی جوانان چپ در این باره می گوید:« زمانی که گفتار سیاسی در بارۀ تغییرات سامانۀ اجتماعی، توازن قوا در بازار کار یا برنامه های اقتصادی که باید به انجام برسد موضوعهای به اندازۀ کافی مهمی به نظر نمی آیند، موضوعهای دیگری به میدان می آیند مانند چالشهای فرهنگی.»

اریکسون می گوید که پیوند مستقیمی میان وضعیت اقتصادی و برآمد جریان دست راستی عوامگرا وجود ندارد. با این حال وی در ادامه می گوید که :«جریان دست راستی افراطی ضد مسلمانان نروژی از کسانی تشکیل شده است که حس می کنند از جای خود رانده شده اند. آنها می گویند که سطح زندگی شان ثابت مانده است، خود را در حاشیه و طرد شدۀ جامعه حس می کنند. پس از [کشتار] ٢٢ ژوئیه ٢٠١١ بسیاری از آنان با صدای بلند می گویند که پیشتر صدایشان به گوش دیگران نرسیده بود. اینان خود را چون قدرت بنیادین ملی می دانند ولی نمی توانند خود را این چنین به دیگران بشناسانند چرا که فهم دیگری از جامعۀ ملی در قدرت وجود دارد: فهمی جهانی تر و برابری خواه. این فهم از جامعۀ ملی بیشتر بر مفهوم شهروندی استوار است تا تعلق قومی و ملیت.»

جریان راست عوامگرا بنا دارد که «ارادۀ مردمی» را از آن خود بداند، اراده ای که، بنا به گفتۀ علی اثباتی، «ارادۀ مردمانی است که به طبقات برجسته حوزه های گوناگونی تعلق دارند، مردمانی که نمی توانند تحمل کنند که کسانی را که از آنها نفرت دارند مقامهایی را در جامعه اشغال کنند که در نتیجۀ آن روز به روز بیشتر به دیده آیند. اینان از جنبش کارگری، از سازمانهایی که برای آزادی زنان فعالیت می کنند و همچنین از شخصیتهایی که در حوزه های فرهنگی و دانشگاهی که طرفدار نظم اجتماعی دیگری اند، منزجرند.

موج اروپائی

هلژ لوراس (Helge Lurås) «متخصص مسئلۀ تروریسم» از بنیاد مشهور امور بین المللی نروژ (NUPI) این نگاه را در گفتگو با تلویزیون روسی (Russia Today) در ٢٢ ژوئیه تایید می کند: « طرفداران جامعۀ چندفرهنگی مسئول این کشتارند، چرا که آنان ارادۀ مردمی را با سیاست مهاجرتی خود خفه کرده اند.»

هرچند که این خشونت استثنایی در نروژ اتفاق افتاده است، موج جریان راست به سرزمینهای اسکاندیناوی محدود نمی شود. به گفتۀ اثباتی، ریشه های آن را باید در بیرون از متن این سرزمینها جستجو کرد: « در این دهه های اخیر در تمامی جهان غرب، قدرت بسیار سامان یافتۀ سرمایه داری با بهره برداری بیش از بیش، با تصاحب دژهای جریانات کارگری و با یورش به برنامۀ بازنشستگی، خدمات پزشکی و حق کار ثبات اقتصادی را به چالش گرفته است. این شرایط آشفته یک موقعیت رویایی برای بهره گیری از ترس مردم و به وجود آوردن فضای اجتماعی تقسیم شده با مرز بندیهای قومی و دینی فراهم آورده است. این موضوعها رایجند و مرزی نمی شناسند.»

١-
Dagsavisen, Oslo, 25 juillet 2011.
٢- حزب کار، حزب سوسیالیست چپ که در سالهای ١٩٧٠ برضد سیاست های طرفدارامریکائی حزب کار بوجود آمد و حزب میانه.
٣- در آخرین انتخابات در سپتامبر ٢٠١١ تنها ١١.۵ درصد آرا را بدست آورد.
۴-
Bat Ye’or, Eurabia. L’axe euro-arabe, Editions Jean-Cyrille Godefroy, Paris, 2006.
۵-
Andreas Malm, Hatet mot muslimer (« La Haine envers les musulmans »), Atlas, Stockholm, 2011.

۶-
Aftenposten, Oslo, 1er août 2011.

٧- داده های دفتر ملی آمار www.ssb.no
٨-
« L’immigration et les immigrés 2010 », Bureau national de statistiques, www.ssb.no
٩-
« La nouvelle Norvège. La concentration du pouvoir économique de la période après 1990 », Manifest, Oslo, 2011.

١٠- بعد ار لیختن اشتاین و لوکزامبورگ

رمی نیلسون (Par Rémi Nilsen) سرپرست انتشار لوموند دیپلماتیک در نروژ

این مقاله در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و سایت دوستان لوموند دیپلماتیک منتشر می شود و در اوت ۲۰۱۲ به انتشار رسیده است.