نمایی از کنیسای لهستانی ها در محله قدیمی یهودیان
نوشته: یاکوف رابکین، استاد تاریخ در دانشگاه مونترئال. وی که همزمان با انتخابات مجلس به کشورمان سفر کرده بود، مشاهدات خود از جامعه یهودیان ایرانی را در قالب گزارشگونهای با ذکر جزئیات چاپ کرده است که در ۵ قسمت ارائه خواهد شد. از کتبهای او که به زبان فارسی ترجمه شده، «یهود علیه صیهونیسم» برگردان عبدالرسول دیانی است.
نوشتههای مرتبط
برگردان: مرجان یشایایی
تهران
در بازگشتم به تهران، از من دعوت شد درباره تضاد بین یهودیت و صیهونیسم در جمعی حدودا چهل نفره به نام «گروه فارغالتحصیلان یهودی ایران» که غالبا دانشآموختگان دانشگاههای ایران بودند، سخنرانی کنم. بسیاری از افراد حاضر در آن جمع میدانستند من کتابی نوشتهام با همین موضوع که به فارسی ترجمه و در ایران چاپ شده است. جلسه در عصر یک روز سهشنبه در کنیسای کوچکی برگذار شد که شنبه قبل برای اجرای نماز جماعت به آنجا رفته بودم.
این بار برخلاف دفعه قبل، کسی کفشها را درنیاورد. فکر میکنم این کار بیشتر در زمان نماز رسم باشد. پیش از شروع سخنرانی به دکتر سیامک مرهصدق معرفی شدم، نماینده یهودیان در مجلس شورای اسلامی که کتاب من را همانجا خریده و دست به دست میگرداند. غیر از سخنرانی، وقت ما به گپ و گفت و گرفتن عکسهای دستجمعی در فضایی دوستانه گذشت.
مخاطبان اشتیاق جالبی به تاریخ صیهونیسم داشتند. بسیاری از آنها میخواستند درباره مخالفت روحانیت یهودی با آن و دنیای افتراقات حاکم بر تفکرات یهودی بدانند که یهودیان ایرانی هرگز با آن سروکاری نداشتهاند. فقط یک خاطره دور را بسیاری از یهودیان ایرانی نقل میکنند که زمانی، شاید صد سال قبل، اختلاف بر سر چندوچون غذای کاشر به برخوردهای خشونتآمیز در جامعه منتج شد. برخی یهودیان از ترس همکیشان دیگرشان به جاهای امن پناه میبردند، اما در آخر پادرمیانی یکی از آیتالههای معروف آرامش را دوباره در بین آنها برقرار کرده بود.
چهار پنج نفر بهخصوص نماینده مجلس بیشترین سوالات را میپرسیدند و معلوم بود من در آن سخنرانی لازم نیست مخاطبانم را قانع کنم که یهودیت با صیهونیسم تفاوت دارد. اگر کشوری را بتوانم نام ببرم که یهودیان از کتاب من استقبال کرده باشند، آن کشور ایران است. احساس میکردم در اینجا ، در قدیمیترین جامعه یهودی جهان، دانستن فرق بین صیهونیسم و یهودیت، یعنی همان موضوعی که در کتابم به آن پرداخته بودم، اهمیتی حیاتی دارد. این امر باعث شد با نوعی حس اعتماد و امنیت به دیدار آنها بروم.
روز بعد، مرجان [مترجم] و پدرش، هارون یشایایی رئیس اسبق انجمن کلیمیان تهران و تولیدکننده فیلمهای سینمایی، چند کنیسای کوچک در محله قدیمی کلیمیان در عودلاجان، پایینتر از جایی به نام سرچشمه و بیمارستان دکتر سپیر و برخی جاهای خاص را نشانم دادند. یکی از این کنیساها، قدیمیترین کنیسا در تهران، هنوز دایر بود. بر دیوارهای این کنیسا آیاتی از زبور حضرت داوود با گچ کندهکاری شده و کنیسای دیگر مزین به ریمونیم، نوعی تزئینات نقره، بود که توسط هشدار پلیس حفاظت میشد. این کنیسا به یاد زنان و مردان و کودکان لهستانی که در جنگ جهانی دوم در ایران ماوا گرفته بودند کنیسای لهستانیها گفته میشد و دیگری به نام کنیسای هاداش که عمر کمتری داشت، بنا به کتیبهای که تاریخ بنا بر آن حک شده بود، در سال ۱۸۷۹ به شکل معبد سلیمان در اورشلیم تاسیس شده بود.
مرجان برایم تعریف کرد پدرش پیش از انقلاب از هواداران جدی گروههای چپ و مخالف رژیم شاه بوده است و ظاهرا در همین زمان با برخی انقلابیون مسلمان طرح دوستی میریزد. یکی از آنها آیتاله خمینی، رهبر انقلاب ایران، بوده که بعد از سالها تبعید یکی دو ماه قبل از پیروزی انقلاب به کشور بازمیگردد. بعد از انقلاب یشایایی که رئیس جامعه کلیمیان را هم داشته، ارتباط خود با انقلابیون مسلمان را حفظ میکند تا اینکه در زمان ریاست جمهوری احمدینژاد به دلیل نوشتن نامهای با عنوان «هولوکاست افسانه نیست» به رئیس جمهور وقت و مقاله دیگری به نام «هیولای فاشیست» که در نشریه افق بینا، ارگان انجمن کلیمیان تهران، چاپ شد، مجبور میشود از همه سمتهای خود کنار برود. با تمام این احوال در ۸۱ سالگی وی هنوز فعال است و کلید همه کنیساهایی را که به من نشان داد، در دست دارد.
مرجان در یک نشریه سلامت دبیر است و یکی از افراد دخیل در گزارشی با عنوان تاثیر تحریمها بر سلامت مردم ایران که به مجامع بینالمللی هم ارائه شده است. گزارش غمانگیزی بود که من هم آنرا خواندم. مرجان یهودی بود، به گفته خودش کاملا غیرمذهبی اما علاقمند به امور یهودیت. در حیات یکی از کنیساها در گلدانی بزرگ بوته مورد کاشته بودند، گیاهی با بوی نافذ و دلپذیر که برای یکی از دعاهای شکرانه از آن استفاده میشود. مرجان پیشنهاد داد دعای شکرانه را برای بوی دلپذیر گیاهان بخوانم.
درنزدیکی دو کنیسای قدیمی در محله سنتی کلیمیان به دیدن بیارستان دکتر سپیر رفتیم که بر بالای سر در آن آیه معروف تورات «همنوعت را مانند خودت دوست داشته باش» به زبان فارسی و عبری بر تابلویی نوشته شده بود. برخلاف بیمارستان یهودیان مونترال که در پاسخ به حرکتهای ضدیهودی در به کار نگرفتن پزشکان یهودی در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در این شهر بنا شده بود، بیمارستان یهودیان تهران یک مکان خیریه بود که طی جنگ جهانی دوم برای درمان تیفوس به شکل درمانگاهی در یک کنیسا کار خود را آغاز کرد، بهتدریج مردم خانههایی را برای گسترش آن وقف کردند تا اینکه به صورت امروزی ساخته شد. یهودیان سالهاست که از آن منطقه [عودلاجان] به نواحی دیگر شهر کوچ کردهاند، اما بیمارستان همچنان به بیماران یهودی و مسلمان خود خدماترسانی میکند. یهودیانی که در سالهای انقلاب مشروطه در آن محل میزیستند، در وقوع آن انقلاب نقش داشتند و به گفته یشایایی کنیسای بزرگتری که امروز تنها بخشی از آن فعال است، یکی از محلهای تجمع انقلاب مشروطه بوده است.
آخرین جای بازدیدم در محله قدیمی، کاروانسرایی بود که زمانی یهودیان اولین بانک را در آنجا تاسیس کرده و محل مبادله ارز در زمان خود بوده است. امروز از آن کاروانسرا و بانک یهودی خبری نیست و به جای آن رستورانی به توریستهای مشتاق مانند من که مایل به دیدن محلههای قدیمی تهران هستند، خدمات ارائه میکند.
گردش آن روز ما به خوردن غذا در رستوران کاشر در میدان ولیعصر پایان یافت. چیزی دال بر کاشر بودن رستوران دیده نمیشد، اما مردم آنجا را میشناختند و به گفته مرجان بیشتر مشتریها یهودی بودند، هرچند اینجا هم مردان کمی کلاه مخصوص یهودیان را به سر داشتند. باوجود رعایت قواعد کشروت در آن مکان، به نظر میرسید مشتریهای یهودی رستوران چندان در بند خواندن دعای شکرانه بعد از غذا نیستند.
میدانستم اغلب یهودیان ایرانی اعتقادات مذهبی دارند و اعمال مذهب یهود اساس هویت یهودی آنها را تشکیل میدهد و این همان کاری است که هر یهودی به دلیل یهودی بودنش میکند. اینجا برای احراز هویت یهودی جایگزینی برای احکام تورات وجود ندارد، از صیهونیسم، ادبیات یهودیان سکولار و رقصهای اسرائیلی و البته از درسهایی در مدارس یهودی در حمایت از دولت اسرائیل هم خبری نیست. از این منظر، جامعه یهودیان ایران ریشهای هزار ساله دارد که امروز بسیاری از اعضای آن مهندس، پزشک یا دارای مشاغل دیگر هستند. آنها آنطور که روحانیون یهودی در سایر نقاط جهان تبلیغ میکنند، مدافع یک ایدهئولوژی خاص نیستند. آنها همچنان که ایرانی باقی ماندهاند، یهودی زندگی میکنند و به دنیای امروز وارد شدهاند.
در صحبتی با یهودیان تهران از جفری گلدبرگ صحبت به میان آمد که با آنکه ایران را ندیده بود، زمانی ایرانیان یهودی را حیوانات خانگی خوانده بود. بسیاری از همصحبتهای یهودی من در تهران این مطلب را شنیده، اما ترجیح داده بودند از کنار آن عبور کنند.
«گرمی و اصالت یهودیان ایرانی که من شانس ملاقات با آنها را داشتم، عمیقا در من اثر گذاشت. در ایران یهودیان متعهدی را دیدم که با رفتاری طبیعی پا به زندگی مدرن میگذارند، بی آنکه دچار خودآگاهی یا انشقاق هویتی از سوی برادران اشکنازی، یهودیان غربی، خود شده باشند. حقیقت آن که این اتفاق در یک کشور محافظهکار اسلامی در حال وقوع است که تاریخ یهودیان آن با تاریخ همکیشانشان در سایر کشورهای اسلامی یا اروپا تفاوت دارد. کسی زندگی آنها را ایدهآل و بدون چالش نمیداند، اما آنها درست در نقطهای ایستادهاند که پویشی فعال در کار لکهدار کردن رابطه یهودیان و مسلمانان برای پایهریزی یک ایده سیاسی است، ایدهای که میگوید هیچ جایی جز کشور اسرائیل برای یهودیان امن نیست.»