جهانی شدن، انقلاب اطلاعرسانی و رسانهای، حرکت از نوشتار به تصویر و عریانی تصاویر همگی گویای عصر نوینی است که از واپسین سالهای دوران جنگ سرد آغاز شده است. جهانی شدن، با فشردن و درهمآمیختن گزیرناپذیر فرهنگها و انسانها، فاصلهها را از میان برداشت. «فاصله»، در مفهوم مکانی و زمانی، اکنون بسیار کمتر بر روابط انسانهای سرتاسر گیتی حاکم است. حال، بسیاری از شهرهای بزرگ جهان، نمایشگاهی است از فرهنگها و نژادهای مختلف. اقلیتهای متعدد قومی، نژادی و مذهبی در پیشرفتهترین گلوگاههای سرمایهداری مفهوم نوینی از حذف فاصله را به میان آوردهاند. فاصله، در مفهوم جدید آن، زمان و مکان را کمرنگ ساخته و در عوض جهان را به تصویری یکجا در پیش رو تبدیل کرده و زمان گریزپا را نیز چنان فشرده که «حال»، تنها، تصویری مبهم است و مرزهای «گذشته» و «آینده» چنان درهم تنیده شدهاند که تصویری آشفته از زمانهای مختلف و مکانهای مختلف یگانه تصویری است که از زمان حال و جهان حاضر پیش رو داریم.
فشردگی زمان و مکان در جهان معاصر و حذف فاصلهها بهطبع و با توجه به همبستگی معکوس اخلاق و فاصله، باید، جهان امروز را بس اخلاقیتر از روزگاران پیش میکرد. اما آنچه در عمل شاهد هستیم پارادکس رنگ باختن ارزشهای اخلاقی در جامعهای است که در اصطلاح دهکدهی جهانی نامیدهاند. فشردگی زمان و مکان در دوران جدید از سویی خشونت را عریان میسازد و از سوی دیگر دشوار.
نوشتههای مرتبط
اگر افراد، بر کسی ترحم میکنند یا مهربانی میکنند که او را میشناسند از سوی دیگر، بر کسانی نیز غبطه میخورند یا به رقابت برمیخیزند که قرابتی با آنها داشته باشند. جهانی شدن با نزدیک کردن انسانها و فرهنگها به یکدیگر، هر دو سوی این سکه را یکجا ارزانی کرد. غبطهی ویرانگرانهای که در ذهن شهروندان «جنوب» در برابر شهروندان «شمال» شکل گرفته است، حاصل همین درهمآمیزی فرهنگها و حذف فاصلههاست. در حقیقت، یازده سپتامبر تصویری از انتقام کور کشورهای جنوب و فرهنگهای حاشیهای علیه فرهنگ متروپل و کشورهای شمال بود. آنچه زمینهساز یازده سپتامبر بود، فرایند جهانی شدن و گسترش بیرحمانهی مناسبات نوین اقتصادی میان فرهنگهای مختلف است. واکنش جنوب به جهانی شدن در دو سویهی افراطی تجلی یافته است: در پذیرش تمامعیار ارزشهای جهانی شدن یعنی لیبرال دمکراسی به اضافهی بازار آزاد، یا در نفی بیرحمانهی این ارزشها. پس، فاصله میان آدمیان از میان برداشته شد، تا آنچه جایگزین شود، نه ترحم و همبستگی که جنگ رودررو و رقابت ویرانگر باشد.
۲
برخی روشنفکران، قرن نوزدهم را زیباترین قرن در تاریخ کوتاه بشریت میدانند. مشاهدهی تاریخ به مثابه جریانی متعالی، مسیری دیالکتیکی که از طریق تضادها به وحدت میانجامد، تصویری است از ایدههای حاکم بر روشنفکری قرن نوزدهم. اما گذر از این ایدهی قرن نوزدهمی که قرار بود سرانجام به اخلاق جهانشمول انسانی بینجامد به دنیای دردناک قرن بیستم گذری تلخ و حسرتبار بود.
اکنون، رویکردهای سادهانگارانهی اخلاقی در میان نظریهپردازان و انقلابیون قرن بیستم به تصویری تلخ از جهانی انجامیده که پیش رو داریم. آنان، بی آن که فروپاشی اخلاق و رنگ باختن انگارههای انکارناپذیر اخلاقی همچون عدالت، آزادی و انسانیت را در برابر چشمان خود ببینند، به افقهای دوردست خیره شده بودند تا با اشاره به ناکجاآباد اخلاقی مبهمی در آیندهی دستنایافتنی، اکنونِ خود را تطهیر کنند. هگل در گفتاری پیشگویانه در قرن نوزدهم تاریخ را یک کشتارگاه نامید. گویا قرن بیستم به جای آن که «جریان متعالی و پیشروندهی تاریخ» در اندیشهی هگل را اثبات کند، گفتهی اخیر هگل را تحقق بخشید تا دورانی بر ویرانههای قرن نوزدهم پی بریزد که به نام صلح و آزادی و پیشرفت، به نام قرن مذهب عاری از خرافه و سیاست عاری از جنگ، به نام قرن دانش و هنر، آغاز شود، اما اتاقهای گاز نازیها، اردوگاههای کار اجباری استالین، سیاستهای فاجعهبار مائو، استعمار عریان جهان سوم، بمباران کره، برگرداندن ویتنام و کامبوج به دوران پیش از تاریخ، و لشکر دیکتاتورهایی را در پیش داشته باشد که بر جای استعمارگران مینشستند.
بنای عظیم تاریخ قرن نوزدهم در شعلههای جنگ اول جهانی ویران شد، این قرن جدید در نیمهی نخست به صراحت از لیبرالیسم به اقتدارگرایی و فاشیسم منتهی شد. یکباره، در عمل، رویاهای دمکراتیک و تساویطلبانهی روشنگری انکار شد و اقتدارگرایی راه را برای بربریتی نوین گشود. حذف خشونت که شاید رویای عصر روشنگری بود جای خود را به خشونتی تمامعیار داد که برگبرگ تاریخ قرن بیستم را با خون نوشت.
در نیمهی دوم قرن بیستم شاید خشونت فراگیر و جهانگیر نیمهی نخست، جای خود را به تهدید دایمی خشونت (شمشیر داموکلس جنگ سرد) و خشونتی بنیادی در کشورهای جنوب و رابطهی شمال – جنوب داد. اما دهههای پایانی قرن بیستم آنگاه که از سویی، جهان تکیهگاههای پیشین خود را از دست داد و به آغاز دوبارهی ناپایداری و بحران روی آورد. به رغم جایگزینی دولتهای مشروطه و شبهمشروطه به جای رژیمهای اقتدارگرا، ارزشهای اخلاقی و زندگی انسانها و حرمت آنها، جایی درخور در نظامهای کشورها و نیز در بحران روابط شمال – جنوب پیدا نکرد.
در عوض، در واپسین سالهای قرن بیستم نیز این بربریت بود که همچنان پیش میتاخت. کشتار و تصفیهی قومی و نژادی در یوگسلاوی سابق، پدیدهی طالبان در افغانستان و گسترش بنیادگرایی، نمادهایی از این بربریت در واپسین سالهای سدهی بیستم است.
قرنی که از ایدهئولوژیهای روشنگری نیرو میگرفت با جنگ جهانی اول شکل گرفت و با کشتارهای قومی در یوگسلاوی سابق پایان یافت. راستی تکلیف قرن بیست و یکم چیست که از بستر نظریههای برخورد فرهنگها و نیز تروریسم و «جنگ علیه تروریسم» بربالیده است؟ قرنی تازه که در این پنج سالی که از آن میگذرد لحظه لحظه، آکنده از بوی مشمئزکنندهی خون است.
۳
یازدهم سپتامبر، آغاز موج جدیدی از خشونت کموبیش در سرتاسر جهان بود که اینبار، عریان در برابر چشمان همه، قرار داشت. نمایش عریان خشونت را برتری جامعهی مدرن به پنهانکاری خشونت در جوامع ماقبل مدرن برشمردهاند. در حقیقت، موج خشونتی که جهان را از آغاز سدهی بیستم درنوشته در قرن بیستویکم و به خصوص از یازده سپتامبر بدین سو با فشردگی و عریانی وصفناپذیری، استمرار یافته است.
زبان خشونت از همهی زبانها روشنتر است و جایی برای ابهام و دوپهلوگویی باقی نمیگذارد. توسل به زبان خشونت نشاندهندهی شکست زبانهای دیگر در پیشبرد ارتباطات است. خشونتی که لحظه به لحظه تاریخ قرن بیست و یکم را از خود انباشته و بوی مرگ را بر جهان حاکم ساخته، قبل از هر چیز، نشانگر استمرار بحران جهانی شدن و بحران روابط شمال – جنوب و بحران هویت شهروندان این دهکدهی جهانی است. پایان جنگ سرد، آغاز دوران جدیدی برای صلح و آزادی نبود. آغاز جنگی جهنمی بود که دیگر جبههای نداشت. بحران کنونی که نشان میدهد دنیای ناهمگون فعلی، توان ارتباط و همزیستی را از شهروندانش سلب کرده است. غبطه و حسرت جنوب نسبت به شمال و بیرحمی شمال در گسترش جهانیسازی و یکسان ساختن انگارهها، رفتارها و فرهنگها ما را اینک، شاید، در برابر یکی از بحرانیترین فصول تاریخ قرار داده است: خشونتی عریان در برابر همهی مردم. خشونتی جاری که دیگر علت خود را به فراموشی سپرده، راه خود را میرود و از هیچکس فرمان نمیبرد.
پس شاید حذف فاصلهها این بار زمینه را برای حذف اخلاق فراهم آورده است. غبطه، رقابت ویرانگر و تباهی اخلاق، پیامدهای دنیای فشرده و بیفاصلهی کنونی است.
یازده سپتامبر واقعهای نفسگیر، حیرت آور و دهشتناک و نمادی صریح از حذف اخلاق است و ما در دنیای پس از یازده سپتامبر در برابر این واقعیت قرار گرفتهایم که آیا اخلاق در مفهوم محض آن و با ایدههایی همچون آزادی و عدالت و حرمت انسانها اصلاً دستیافتنی است؟ آیا نباید بار دیگر به آرمانهای عصر روشنگری و دیدگاه اخلاقی الهامبخش این دوران بازگردیم تا شاید حذف خشونت که رویای این دوران بود بار دیگر امیدبخش شهروندان دهکدهی جهانی باشد؟
منابع:
محمدرضا نیکفر، خشونت، حقوق بشر و جامعهی مدنی، طرح نو، ۱۳۷۸
اریک هابربام، عصر نهایتها، ترجمهی نشر آگه، ۱۳۸۰
باربارا تاکمن، برج فرازان، ترجمهی عزت الله فولادوند، نشر علمی، ۱۳۸۰
اخلاق و فاصله، ترجمهی پرویز صداقت، فرهنگ توسعه، ۱۳۷۴