…روح خیامی
قاضی می نویسد آن روح اپیکوری (خیامی شدید)که در زوربا هست در من نیز وجود دارد من هم مانند زوربا ناملایمات زندگی را گردن نمی گیرم و در قبال بدبیاری ها روحیه شاد و شنگول خود را از دست نمی دهم.من نیز نیازهای واقعی انسان فهمیده را در چیزهای اندک و ضروری که خورم یا پوشم نمی دانم و خود فروختن! و دویدن و به دنبال کسب و جاه و جلال و ثروت و مال را اتلاف وقت می شمارم و می کوشم تا از آنچه بدست میآورم به نحوی که فکر و روح و وجدان اجتماعی ام را اقناع کند استفاده کنم. و در ادامه من نیز یعنی نویسنده متن با همین مقدمه قاضی از کتاب زوربای یونانی یادداشت هایم را در خصوص این نویسنده،مترجم،و بالاتر از اینها انسانی بزرگ آغاز می کنم …قاضی و امثال او شخصیت های طرازنوین دوره خاصی از این سرزمین بوده اند که هم عشق مبارزه برای آزادی و استقلال وطن داشتند و هم در پی کسب دانش و دانایی بودند بی انکه در این ماجرا بدنبال سودی و منفعتی شخصی باشند به عبارتی باسری پر شور و دلی امیدوار…بذر آرمانخواهی را از مسیر اندیشه و قلم در این سرزمین کاشتند!
نوشتههای مرتبط
بعد از نهضت ابتدایی ترجمه در اوان مشروطیت از ادبیات فرنگ و بویژه فرانسه محمد قاضی شناخته شده ترین مترجمی ست که فرهنگ ترجمه را در زبان فارسی وزن و منزلت داد چنانکه همه اهل ادبیات وقلم اورا در عرصه ترجمه خوب می شناسند واحتمالا کتابی را از او تورق کرده اند و شاید هم خوانده اند زیرا کتابهایی که او ترجمه کرده است شناسنامه متعینی دارند و رایحه عشق و امید و زندگی را به خواننده دیکته می کنند .
نهضت ترجمه او بر پا داشت برای خواننده فارسی زبان علاوه برجنبه آموزشی در جهت نقش آفرینی اخلاقی وهنری کار ترجمه را لذت بخش کرد، وظیفه ای که از عهده هر کسی بر نمی آمد تا خواننده بتواند زوایای زیبایی در اثر ادبی بیابد که از زبانی و فرهنگی بیگانه برای خواننده فارسی زبان ناشناخته بود با مرتبه ای فراتر از تصور اما روش قاضی سلاست و روانی خاصی با خود داشت که باعث جذب مخاطب میگردید .
در باره ارزش والای کار قاضی همین کافی است که گفته باشم او همان مترجمی ست که دکتر شفیعی کدکنی این تراز و مرتبه دست نایافتنی در عرصه نقد و سنجش ادب فارسی به قصیده ای غزلواره این چنین از او یاد میکند:
قاضیا ، نادره مردا، بزرگا، رادا
سال هشتاد و یکم بر تو مبارک بادا
عمری ای دوست به فرهنگ وطن جان بخشید
قلمت ، صاعقه هر بد و هر بیدادا
شمع کُردانی و کُردان دل ایران شهرند
ای تو شمع دل ما پرتو ت افزون بادا
همچنین شاد و هشیوار و سخنپیشه بِزی
نیز هشتاد دگر بر سر این هشتادا
وطرب ناکم که کلام آنجا مرا یاری می کند که در باره این قاضی می نویسم که استاد کدکنی رادمردش خطاب می کند…حکایت اوحکایت انسانهای بزرگی ست که در این سرزمین نهال فضیلت و مدارا کاشتند و در قبال آن بجز رنج و هجران برداشت نکردند چنانکه قاضی با عزت نفس همیشه اشاره ها به این بزرگان می کرد و با خاطرهایی که داشت بین نسل ها پل می زد … زیرا او متعلق به زمانه ای بود که اندیشه وران روشن ضمیر توانسته بودند دور چراغی که خود برافروخته بودند بی کمک عوامل قدرت و جور، جمع شده و در عرصه های تالیف و ترجمه دست به کارهای سترگی بزنند و نسلی را آماده خیزش در جهت درک آزادی و استقلال و پیشرفت میهن نمایند اگر چه این مسیر سنگلاخ بود با ناهمواری بسیار.
شروع جدی ترجمه قاضی با قصه شاهزاده و گدا اثر مارک تواین است که در همان ابتدای کار بینش و اندیشه خود را در کلام اثر جاری می نماید و خواننده را با قلم خود همراه می کند.
به یاد داشته ایم که این مترجم با وسواس و شوری وزین به جهت روشنگری و اعتلای اندیشه انسانی قلم می زد و کار در این عرصه را یک وظیفه اخلاقی و ملی می دانست ! زیرا که در سالهای دور به عنوان کتابخوانی ،این کتاب نیز معیاری بود برای کتابخوانان زمانه همچون دون کیشوت سروانتس یا آثار بالزاک و رولان و امیل زولا ، بگذریم از نام ها و یادهای ان همه نویسنده انساندوست شرق و غرب همچون تولستوی و چارلز دیکنز و مترجمین خبره با سبک و سیاق ویژه که کم از قصه های شیرین مادر بزرگهای ما نبودند تا شبهای سنگین ودیرپای سرد و بارانی سبک و زود گذر طی شود و بعد همه ما منتظر که شب های زمستانی را در آغوش عروسک های نازنین آن قصه های خیالی فرو رویم تا به خواب های طلایی رسیم ،که از نداشته ها ی بشر همچون عشق و آزادی لبریز بودند. به همین علت آن روزها به تعبیر فروغ که همه رفتند ، ما قصه شاهزاده و گدا را از بر می شدیم به گونه ای که هر آن در پوست یکی از قهرمانان آن فرو می رفتیم آن قهرمانان خوش جنس و بدجنس به ما یاد اوری می کردند که مسیر زندگی در هر صورتی پیچیده و سخت است و راه رسیدن به حقیقت وسعادت ناهموارو دشوار،بویژه با حلاوتی که ترجمه قاضی داشت و رنگ زندگی را به کلمات می داد…رنج تنهایی شاهان و شاهزادگان و بیچاره گی و درمانده گی گدایان و دریغ از ان همه افسانه ها همچون سلطان و شبان ما که در فرهنگ عامه به شنونده و بیننده توصیه می کرد که به چه انتخابی دست بزنند.
قاضی در ابتدای دهه شصت عمر یعنی در ابتدای جوانی پیری! پس از عمل جراحی سرطان گلوی خویش، با میکروفن حرف میزداما با همه این احوال همیشه شوخ و شاد بود، و مصمم و امیدوار به زندگی بی آنکه مطالبه گری سودا گرایانه داشته باشد.
جایی گفته بود… همسرم که درگذشت، با خواهر زنم ازدواج کردم، و این کار را برای صرفه جوئی در مادرزن انجام دادم . دوستان خندیدند و ایشان نیز به قهقهه خندید، و باز دوستان قدیم خاطره ای از ایشان تعریف می کنند که حال چه خوش است کنسرتی برگزار شود، به آذین با دست مصنوعی خویش ساز بزند، یونسی با یک پای بریده اش برقصد، و من با این گلو که تارهایش را از دست داده ام بخوانم و اینها به تعبیر سایه همه دوستان هم آواز قاضی بودند که تجربه های بکری با بار عاطفه هایی آرمانی برای جامعه ایرانی داشتند…..دوستان همآوازی که پراکنده شدند!
البته در این عرصه اگر به قله نرسیدی چه باک ؟!غبنی نیست زیرا به نوعی سرشاری می رسی که کسی را یارای مقاومت در برابر این مجاهدتها نیست …. اینجا همه به نشانه احترام کلاه از سر برمیدارند زیرا که مرتبه ای ست ورای تاب اوری و گذشت و فداکاری ابتدای رنجی ست که اهل قلم با خود همواره در زندگی دارد که به پایان هم نمی رسد ….
باری زمانی بود که هرکتاب سرشار از معرفت را که باز می کردیم اگر ترجمه باشد شک نداشتیم باید دست رنج محمد قاضی یا یکی چون اوکه به تعداد انگشتان یک دست نمی رسند به آذین …عبدا..کوثری…فرزانه…یونسی اینها که دست روی انسانی ترین مفاهیم ادبیان جهان می گذارند تا جانی و جهانی نو بزایش درآید ….در این میان محمد قاضی بی شک گل سرسبد مترجمین زبان و ادبیات فارسی از دهه بیست به بعد است اغراق نمیگویم اگر معیار شعر فارسی حافظ است معیار ترجمه امروز محمد قاضی ست که با او از کلمه و کلام بسان درختی پر بار مفاهیم لطیف می روید با مهری که از نوک قلم قاضی بر صحیفه عالم رقم خورده است ….
سالها پیش که دن کیشوت را می خواندم گویی کتابی کلاسیک از ادب فارسی است به همین دلیل در فضای ذهنی یم داستانهای گلستان سعدی با همان وزانت نثرسعدی تداعی می شد جمله های معترضه و کوتاه که خواننده را بدنبال واقعه می کشاند آنچنانکه فضا و تصویر گویی از کاروانسراهای شاه عباسی می گذشت تا به راسته بازار کاشان می رسید … شما رمان دن کیشوت را که می خوانی گویی گلستان را از زبان سعدی می خوانی قلم روان سبک موجز و سجع و بدیع آنجا که باید بکمک متن می اید تا کتاب برای خواننده جذاب تر شود در این کتاب نمونه ها بسیارند..در مقدمه مطولی که قاضی بر کتاب دن کیشوت نوشته اشاره می کند سروانتس نجیب زاد ای فقیر است یکی از نجیب زاده گان که مردی زیرک بود گفت اگر فقر و احتیاج است که این مرد را به نوشتن وا می دارد خدا کند هیچوقت ثروتمند نشود تا با فقر خود آثاری عظیم خلق نماید و با آثار خود دنیا را فتح کند : که همین مطلب گویای قدر و منزلت این رمان کلاسیک و ارزش کار سترگ مترجم است در انتقال مفاهیم آن هم از ترجمه فرانسوی کتاب ،و من اینک که باز به کتاب مراجعه می کنم شیوایی کلام را در سیمای قهرمانان قصه دن کیشوت پیر و سانچو پانزا ی مهتر را با زبانی ویژه ورفتارهای عجیب شان در فرهنگ شوالیه گری اسپانیایی به یاد می آورم و با اصل قصه نیز همذات پنداری می کنم.
استفاده بجا و بموقع از کنایه ها و طنزها و مثل های فارسی همراه با زبان خاص اثر که عصر پهلوانان و شوالیه گری اروپا را تداعی می کند به تعبیر بیهقی نه کاری ست خرد و براستی که در این قضیه باید استخوانداری باشی به مانند قاضی که زبان مادریش کردی ست اما بسان ادیبان برجسته دانشگاهی روان وبلیغ می نویسد و می خواند و برای هر کتاب ترجمه بر اساس مقتضیات آن کتاب زبان و کلام مقتضی را انتخاب می کند و براستی فارسی زبانان در هر جای این عالم اگر با بسیاری از بزرگان ادب جهان آشنا شده و به انس و الفتی رسیده اند مدیون زحمات و فراست محمد قاضی می باشند کتاب دن کیشوت پر از پند و اندرزهای شیرین فارسی بود که از زبان قهرمانان کتاب بیان می شد و ما گویی در اسپانیای قرن شانزدهم همراه سروانتس شوالیه های بخت برگشته را دنبال می کنیم . استفاده بجا از ظرایف زبان فارسی نشانه ورزیده گی قاضی در ترجمه این متن کلاسیک اروپایی ست.
از دیگر اثار بی نظیر که قاضی ترجمه کرد یی خانمانهای ویکتور مالو بود که خواننده را به دنبال سرنوشت قهرمان قصه به مزرعه رنج و شکفتن می کشاند وسپس به نیکوس کازانتاکیس می رسیم و زوبای یونانیکه بیانگر حال و هوای اجتماعی ما بعد از کودتای سال ۳۲ و زندگی نسلی زیر تیزاب شکست بود و در این میان زوربا در عین دانایی نسبت به وضع موجود راه حلی برای تحمل آن وضع جستجومی کند راهی که درد زیستن در ان فضای ناامیدی قابل تحملتر شودزیرا مجموعه قصه نیز شباهت هایی کمابیش با کشوری که از یکسو گرفتار استبداد داخلی و از سویی اسعتمار خارجی ست و مترجم فضای درد و رنج و مقاومت اثر را خوب می شناسد و به خواننده منتقل می کند به همین دلیل اثار قاضی ترجمه صرف نیست بلکه هنر ترجمه است که خواننده از پل بیگانه اثر به سمت همان جایی که اثر افریده می شود رهنمون می گردد و موضوع اصلی کتاب که رها شدن از مباحث و دغدغه های متافیریکی ست در جهت درک لذت های زندگی نشانه می رود علیرغم بگیر و ببندی که حتی بخاطر این کتاب که بر اهل اندیشه می رود…به همین دلیل هرگاه خواستم به زوربای یونانی مراجعه کنم احساس می کردم ارجاعی متمرکز بر شخصیت خود زوربا است که نویسنده و مترجم اثر هر دو در واکاوی شخصیت ساده و مبارز او بدنبال اتوپیایی از زندگی بهتر برای مردمان سرزمینشان بودند. زوربایی که نامه اش را اینگونه امضا می کند:بنده شیطان صفت درگاه خداوند.
داستان مردی به نام گئورگس زوربا که الهام بخش نویسنده اثر در آفرینش قهرمان کتاب بنام الکسیس زوربا بود و در سال ۱۹۴۲ در صربستان بدرود حیات گفت ،در ترجمه می خوانیم که زوربا شور و شوقی واقعی به زندگی دارد و فکر و روحش از هرگونه تعصبی عاری است و به ریش همه اندیشهها و باورهای رایج میخندد، و مظهر انسانی آزاده و ماجراجوست او در عین بیاعتنایی به همهچیز به ما درس زندگی میدهد، و این درسها را با حرف زدن، با آواز خواندن، با رقصیدن و با نواختن سنتور ساز محبوش با رگه های شرقی ساز و معشوقه ای که همچون جان برایش ضروری است بیان میکند.
شاید این برداشت شخصی من از ترجمه کتاب باشد اما زوربایی که مترجم به خواننده فارسی زبان نشان می دهد شخصیتی است که برای همه زمانه ها حرف برای گفتن دارد و نویسنده با توجه به شرایط اجتماعی آن سالهای یونان و مترجم نیز با همین تصور از کشور خویش دست به کار سترگ ترجمه اثر می زند مهمترین ویژگی شخصیت زوربا رهایی اوست از همه ی قیود حتی از قید بی قیدی.این رهایی به زوربا نوعی شادی عمیق و پایدار بخشیده است تا جایی که اگر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند حاشا که کک این شخص گزیده گردد! و مگر همه ما از زندگی چه می خواهیم بجز عیش مدام و راحتی جان! ببین چگونه روح مبارزه طلبی زوبای یونانی در قلم زوربای ایرانی متجلی شده است .
همیشه از قلم و قدم می خواهم یاریم کند در باره کسانی بنویسم که حقیقتا به قلم و قدمشان اعتقاد دارم و دراین میان محمد قاضی برجسته ترین است که زندگی و ادب و ادبیات و رنج و شادیش برای من و همنسلان و آیندگان همه درس است …او کسی ست که وقتی روی تخت بیمارستان رودرروی پزشک آلمانی بعد از عمل جراحی سرطان حنجره دکتر با تعجب می پرسد با وجود اینکه حنجره تو برداشته شده است و تو دیگر قادر به سخن گفتن نیستی اما این اتفاق تورا ناراحت نمی کند و قاضی با همان متانت و ادب می گوید آقای دکتر من در کشوری زندگی میکنم که حرف زدن قدغن است چه اهمیت دارد که قوه ناطقه داشته باشم یا نداشته باشم
ترجمه های ارزشمند محمد قاضی اگر نگوییم بی شمار اما بسیارند که شرح و بسط تک تک آن همه از توانایی من خارج و در این مجال نمی گنجد مگر اعلان کتابهایی که باید فهرست وار در این وجیزه اندک بیاورم
جزیره پنگوئنها اثر آناتول فرانس
چهل روز موسی داغ اثر فرانتز ورفل
درد ملت ترجمه به همراه احمد قاضی از رمان کردی «ژانی گهل» نوشته ابراهیم احمد
شازده کوچولو، سنت اگزوپری، ۱۳۳۳
صلاحالدین ایوبی اثر آلبر شاندور
قلعه مالویل اثر روبرمرل
کمون پاریس کمون پاریس. نویسندگان : ا. ژلوبوفسکایا , نویسنده: آلبرتزاخاروویچ مانفرد , نویسنده: آ. مولوک
مسیح بازمصلوب / نان و شراب اثر اینیاتسیو سیلونه…که هر کدام حدیث مکرری ست از عشق و دلداده گی به آزادی و فراغت انسانی
باری اگر نه همه ی کتاب ها، ولی بجرات می توانم بگویم تعداد بسیاری از ترجمه های محمد قاضی را خوانده ام و از هر کدام درس ها برای زندگی به مفهوم اخلاقی و انسانی آن گرفته ام و حالا که به پایان این مقال می رسم از دوستانم در هر سنی و نسلی می خواهم هم ترجمه های ایشان را بی کم و کاست و هم زندگی نامه قاضی که خود نویسی از وقایع زندگی شخصی و دوران پر فراز و نشیب او را در بر میگیرد حتما بخوانند که راهی ست صادقانه برای زیستن درست ، قاضی به سال ۱۲۹۲ در خانواده ای اصیل ازکرد های مهابادی به دنیا آمد و زبان مادری یش کردی بود اما زبان فارسی را بهتر از هر متخصص و ادیب فارسی زبان می شناخت و مکالمه میکرد و به آن اشراف داشت چنانکه ادیبان طراز اول ما به نثر آفرینی ایشان اذعان دارند زیرا در ترجمه و تالیف زبان را به تناسب اثر بکار می گرفت می خواهد اثر فرانسوی باشد یا اسپانیایی که حس سرزمین صاحب اثر به خواننده منتقل می شد . هر چند بسر رسید این دفتر اما حکایت محمد قاضی همچنان باقی ست که بعد از عمری مساعدت و خدمت به ادبیات کهن پارسی به راه ورسمی عاشقانه که در هیچ کلام و بیان نمی گنجد سرانجام به تعبیر ی که خود دوست داشت نامیده شود یعنی این زوربای ایرانی به تاریخ ۲۴ دی ماه ۱۳۷۶ رخ در نقاب خاک کشید و در زادگاهش مهاباد آرمید …