انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جلیقه‌زردها یک جنبش بوم‌شناخت‌ هستند: نگاهی به جنبش جلیقه‌زردها بر اساس آرای آرتور و اسکوبار

اول: ریشه‌های بحران

وقتی حضور خیابانی افراد از حدّ معینی فراتر برود و درمقابل، حکومت اعم از سیاسیّون پلیس و نیروهای امنیتی نیز به صف‌بندیِ گسترده‌ای در برابر آن دست بزنند و چنین امری تداوم داشته باشد؛ می‌توان از ظهور تمام‌قدِ یک جنبش خبر داد. شاید دوران پوشیده‌ی تحول و پیشرفت فکری در فضا و مکانی رخ داده که از دیدگان بسیاری‌ها مخفی مانده. جنبش جلیقه‌زردها شاید برای مکرون و تیمش شوک‌آور باشد اما اِسکوبار دهه‌ها قبل در مقاله‌ی معروف تصور عصر پساتوسعه از ظهور صورت‌بندی‌های جدید اجتماعی و فرماسیون‌های ایدئولوژیک گفتمانی‌ای برای جنبش‌های نوین خبر داده. از دیدگاه اِسکوبار، متعاقب بحران توسعه، کنش‌گران و جنبش‌های اجتماعی نوین پدید خواهند آمد. هویّت‌های جدیدِ مبتنی بر نوعی از تکثرگرایی رادیکال و ائتلاف‌هایی که تاکنون در جهان سیاست و درون هیات‌های حاکمه سابقه نداشته حال در دلِ جامعه و با اهدافی مشخص شکل می‌گیرد اهدافی همچون تصدیق راه‌های متفاوتی از دیدن و انجام‌دادن از سوی آنهایی که از سوی فرایند توسعه حتی درون یک کشور به‌اصطلاح توسعه‌یافته به حاشیه رانده شده‌اند. انگار که آن دم‌ودستگاهی apparatus که از دیدگاه پساساختارگراهایی همچون اسکوبار در تقلّای ساخت مدیریت و ارایه‌ی جهان سوم و مردم‌اش بوده درون خود کشورهای درحال توسعه نیز سال‌های سال تا به امروز در پناه شعارهای پرطمطراق از محافظه‌کارانه گرفته تا انقلابی، در سکوت، عمل کرده و همگان جز بانیان خوداش را مطرود ساخته و از مواهب زندگی محروم.

دیگر، چشم‌انداز یکسان‌سازِ توسعه منحصر و محدود به فرهنگ و جغرافیای جهان سوم نبوده و در عمل و رویه‌ی دولت اعتدال‌گرای ماکرون نیز لانه کرده سبب می‌شود تا او بدون ارزیابی از نیازهای اساسی مردم از دیدگاه خود آنها، گمان بَرَد که در حاشیه‌ی شهرها و در روستاهای کوچک و بزرگ فرانسه نیز همگان خواهان اتومبیل‌های سبز و هیبریدی هستند. یا اینکه به سادگی می‌توانند موتور بنزین‌سوز خود را موتور الکتریکی جایگزین کنند.

وقتی سیاست‌های برنامه‌ریزی شهری بازنشستگی و به‌خصوص محیط‌زیستیِ زادگاه توافق پاریس این‌گونه مورد هجوم مردمِ به‌تنگ‌آمده قرار می‌گیرد (چرا که باری که بر دوس مردم از اقشار گوناگون می‌گذارند متفاوت است فرودست‌ها بار بیشتری را متحمل می‌شوند مگر اینکه فرضا فن‌آوریهای سبز با قیمت یارانه‌ای در اختیارشان قرار گیرد) جا برای عوام‌فریبی چون ترامپ نیز باز شده تا به شکلی عوامانه توییت‌های عجیب‌غریب بنویسد. صدالبته هنوز راه درازی پیش پای ماست تا آرمان‌های توافقاتی همچون پاریس را در ذهن و جان مردم نهادینه کنیم. همواره ضعف در رویه‌ها و افکار اصلاح‌طلبانه و بروز رخوت و سستی در آنها، عرصه را برای فاشیزم و پوپولیزم هموار کرده و می‌کند. به یاد داشته باشیم که خشونت با فاشیزم متفاوت است.
از دید اسکوبار، بوم‌شناسی، در کنار جمعیت‌شناسی، سیاست‌های کشاورزی و تغذیه چیزی نیستند چون شعارهای فریب آمیزی که از دهان رژیم توسعه‌ای سرکوب‌گر نوین بیرون می‌زنند. بر این اساس، “نیاز اساسیِ مردم” نه توجه و دغدغه‌ی محیط زیستی که رفاه است. لذا حفظ طبیعت و توجه بدان هنوز وارد فضای ادراکی بسیاری از اقشار نشده و نوعی از قلمرو حقیقتِ به‌واقع جعلی و دروغ از خویش برساخته است.
اسکوبار می‌نویسد:
مساله‌ی حساس عبارت است از تحول رژیم نهادی، اقتصادی و سیاسیِ تولید حقیقت که عصر توسعه را تعریف میکند. این امر به نوبه خود، نیازمند تغییراتی در روابط اجتماعی و نهادی است؛ تغییراتی که به روی اشکال گوناگون دانش و بیانیه های فرهنگی، سبکهای نوین مشارکت و خودمختاری بیشترِ محلی در تولید هنجارها و گفتمان‌ها، گشوده باشد. اینکه این امر به تحولاتی اساسی در رژیم غالب منجر میشود یا خیر، باید بود و دید. جنبشهای اجتماعی یک زمینه تحلیلی و سیاسی بنا می‌کنند که در آن تضعیف توسعه و جابجایی مقوله های عمده مدرنیته( مثلا ترقی و اقتصاد) تعریف شده و مکشوف میگردند. بر حسب گفتمان جنبش اجتماعی است که ” توسعه” و نقش بنیادین آن در ساخت ” جهان سوم” و نظم اقتصادی بین المللی پس از جنگ میتواند به محک آزمون سپرده شود.

پس نتیجه آنکه نباید از سیاستهای تنظیم خانواده و یا حمایت از محیط زیست، حقیقتی خشن وهژمونیک و واقعیتی مسلّم ساخت که همگان در پی آن یا خواهان آنند. لیکن مشکل آنجا بروز می‌کند که از دید امضاءکنندگان توافق‌‌نامه‌ی پاریس (با هر نیتی که امضای خویش را پای توافق گذاشته‌اند؛ آیا یک لفاظی در میان بوده و غذای مدعوین نیز در ظروف یک‌بارمصرف کشیده شده یا اینکه نه دغدغه‌ها اصیل و واقعی است؟) خطر فاشیزم و سرمایه‌داری متاخر و مالیِ ضدطبیعت همواره در کمین است (این یک ترس واقعی است گواینکه همین حکومتها معافیت‌های مالیاتی گسترده‌ای به شرکت‌های غول‌آسا پیشکش می‌کنند)؛ و از دیگرسو آنها واهمه دارند که شاید از دل خودمختاری‌های محلی و به ‌قول گوستاوو استوا، دموکراسی رادیکال محلی و روستایی، نوعی مطالبه‌ی فاشیستی و ضدطبیت بیرون بزند (این ترسی بی‌مورد و انحرافی اساسی است). ریشه‌ی چنین واهمه‌ای از نوعی استنباط غلط آب می‌خورد: پوپولیسم ترامپی واجد پشتوانه‌ی اجتماعیِ واقعیِ مومن و سرسپرده است. هرگز چنین نیست و نخواهد بود. جنبش جلیقه‌زردها آنچنانکه در تحلیل فیلسوفِ فرانسوی-آلمانی گیوم پائولی می‌خوانیم با پوژادیسم فاصله‌ی بسیار دارد؛ جلیقه‌زردها خواهان تساوی مالیاتی و پراکنش عادلانه‌ی جمعیت در جغرافیای قابل سکونت و برخوردارِ فرانسه هستند.

 

دوم: ائتلاف نامقدسِ احزاب

در عصر پساتوسعه، یک پرسش اساسیِ دیگر این است که با فروپاشی ساختارهای سیاسی اقتصادیِ سابق که جوامع با ساختارهای تثبیت‌شده را به هستی‌های سیّال بدل می سازد؛ فرضا با درهم‌آمیزی و ادغام احزابی که پیش از این با ایدئولوژی‌هایی مشخص از طبقاتی مشخص نمایندگی می‌کردند؛ چه گروه‌های از مردم و به چه شیوه‌ای هویّت خویش را در معرض خطر می‌بینند؟ آن هنگام که احزاب سیاسی به پیروی از رویه‌ی پسامدرنِ شرکت‌های فراملیّتیِ در سرمایه‌داریِ مالیّه‌ی متاخر، دست به ائتلاف و ادغام می‌زنند؛ تا به تاسی از یک فرمول کاسب‌کارانه‌ی نوین، سود سیاسی بیشتر با ماندگاریِ بیشتر در مسند قدرت به دست بیاورند؛ چنین الگویی درون جامعه نیز فرافکنده شده؛ چپ‌های انقلابی با راست‌های افراطی همه و همه به خیابان می‌ریزند؛ هم چپ و هم راستِ تهیدستی که رای خود را برای مکرون به صندوق ریخته؛ برای رفتن سر کار به اتومبیل نیاز دارد. جلیقه‌زردها یک جنبش جغرافیایی و بوم‌شناختی است حتی اگر از نمادهای ناب انقلابی همچون سرود مارسی‌یز نیز بهره ببرد. از دید اسکوبار، یک جنبش بوم‌شناخت با جابجایی‌های فضایی و هویّتی خصلت‌بندی می‌شود؛ از کارگران به کنش‌گرانِ مختلط، از کارخانه به شهر، از عرصه‌ی عمومی به خانوار، از میدان به همسایگی. تمامی تلاش ماکرون آن است که “اعتراض” جلیقه‌زردها را به “پیشنهاد” تغییر دهد همچون حزب کارگر در برزیل، ائتلاف دموکراتیک اِم-۱۹ در کلمبیا، و جنبش کاردنیستا در مکزیک، باید بود و دید که آیا این حربه می‌گیرد یا نه. سخت است زیرا هویت جمعیِ جنبش‌های ریزومیک‌واری همچون جلیقه‌زردها در همان بدو امر مشخص نیست بلکه در فرایندی مستمر از تولید نمادین و فرهنگی، مفصل‌بندی می‌گیرد. آنچه چنین جنبش‌هایی را خطرناک، ماندگار پوشیده و برای تحلیل سخت می‌سازد؛ آن است که آنها در همان آغاز بر بسیج منابع متمرکز نشده بلکه درگیر کشمکش و منازعاتی می‌شوند برای ایجاد فضاهایی دموکراتیک برای کنش خودمختارانه. یعنی درست همان چیزی که ائتلاف‌های درون حاکمیِتی، از آنها دریغ نموده‌اند. هم مارین لوپن و هم ژان-لوک ملانشون از جلیقه‌زردها می‌هراسند و هم هنگام شاید تصویر خود را در منشور خواسته‌هاشان بیابند. اما بی‌سر بودن، منعطف‌بودن، کوچروبودن، و خصلت التقاطی داشتن، برآینده‌بودن و چیزهایی از این دست، همه و همه در فرم است؛ اصولن پساتوسعه و پسامدرن بیشتر دل‌مشغول فرم است؛ لیکن در رابطه با محتوا چه می‌توان گفت؟ چه چیزی در تحلیل نهایی تهی‌دستان، بی‌چیزانِ حاشیه‌ایِ مطرود، کاسب‌کارانِ خُرده‌پا، بیکاران و بازنشستگان را با شعارِ «سیاستمداران به فکر آخر جهان‌اند ما به فکر آخر ماه» به خیاباین کشانده؟ خیابان، مکانی است برای زمانی که کارد به استخوان رسیده یا عن‌قریب خواهد رسید. پاسخ ساده است: دستمزدهای پایین، حقوق بازنشستگی اندک، مالیات تبعیض‌آمیز و گرانیِ قوت لایموت انسان یا سوخت برای ماشین و گرم‌کردنِ خانه. راه حل چیست؟

 

سوم: راه حل یا همان بازگشت به میراث کلاسیک توسعه

‌مشکل آنجاست که اتخاذ سیاست‌های محیط‌گرایانه، گاه به‌صورت واقعی و گاه خیالین، خود را در تقابل با سیاستهای کلاسیک رشد و توسعه قرار داده‌اند. جلیقه‌زردهای فرانسه همچون کنشگران اعتراضات مشابهِ اقشار فرودست در دیگر کشورها تنها یک مطالبه‌ دارند: رفاه. اما اگر قرار باشد محیط‌زیست‌گرایی، واقعیت‌ها و امور مسلمی همچون فقر ناعدالتی تبعیض و گرانی را مستعمره‌ی خویش کرده و آنگاه خود به واقعیتی بدل شود؛ کار بیخ پیدا کرده و منازعه ایجاد خواهد شد. آنچنانکه آرام ضیایی معتقد است؛ رویه‌ها و آرمان‌های دوران کلاسیک توسعه هرگز نباید فدای آمال جهان پساتوسعه (همچون محیط زیست‌گرایی) گردد. خطر نارودنیک‌گری یا رواج شعارهای نژادپرستانه فاشیستی ضدمهاجرت از نوع پگیدا همواره وجود دارد اما هنوز به‌صورت کمون و پوشیده است. اگر مکرون نخواهد از طریق برخورد قهرآمیز جنبش را به آتش زیر خاکستر بدل کند تا دیگربار با خیزشی منسجم‌تر و شکیل‌تر بازگردد نه هیولاگونه، باید امتیاز بدهد. آرام ضیاعی معتقد است که شبح توسعه کماکان در جهان پساتوسعه در حال پرواز است؛ توسعه هرگز دفن نشده و رو به زوال نرفته است (این همان چیزی است که فریدمن تحت عنوان بن‌بست پساساختارگرا از آن یاد نموده و معتقد است که باید از فاز ایرادگیری و خودپسندی و تبختر پساتوسعه‌ای که با عاملیّت مشکل ذاتی دارد یک گام به پیش نهاد و راه حل ارایه داد). شبحی که خواستار پایان‌دادن به سه چیز است: فقر بیکاری و نابرابری. مکرون باید تساوی مالیاتی یا ترجیحا عدالت مالیاتی ایجاد کند؛ عدم نیاز به اتومبیل را به تدریج برقرار کند و راه‌های جایگزین را در اختیار روستاییان و حاشیه‌نشین‌های شهری قرار دهد. توسعه‌ی منطقه‌ای باید با حساب‌وکتاب و موزون انجام شود و انگاره‌ی “مناطق محروم” یک بار برای همیشه از طریق مداخله‌گری‌های توسعه‌ای مشارکتی رخت بر بندند. اینها برای توسعه در هر کشوری از جمله ایران نیز ضروری است. در هر کشوری که “خاطرات” ثروتمندان و برخورداران، برای تهی‌دستان و مطرودینِ از توسعه به “آرزو” بدل شده باشد؛ حتم بدانید که چند جای کار می‌لَنگد.