فصل سوم: امتزاج افقها
۱. سقراط و آلن دوباتن؛ دشواریهای عدم محبوبیت (ادامه از قبل)
آیا جداً سقراط قصد داشته دیگران به وی «حساب پس بدهند» و یا آنکه قصدش این بوده که دیگران درباره اعمال ، ارزشها و تفکراتشان به تأمل واداشته شوند و درباره آنها قبول مسئولیت کنند!؟ اما اگر اینطور که دوباتن بدون هر گونه تأویل و تفسیری از کلام سقراط، باور نهفته در گفتگو را ارائه میدهد، حاصل کار این میشود که این «حساب پس دادن»، بخشی از همان روش تکساحتیِ حقیقتیابی و شجاعت سقراطِ کلیشهای گردد که گمان نمیشود در عصر حاضر پذیرفتنی باشد. اما نکته بسیار جالب اینجاست که دوباتن کمترین خُردهای به این سقراط ارائه شده نمیگیرد. در حالیکه اگر با حفظ انتقاد از این روشِ حریم شکنی، سقراط را به دلیل درک حقایق دشوار و شجاعتش در بیرون زدن از گله تأیید میکرد، آن زمان میتوانست این امکان را برای مخاطبِ امروزی خود به وجود آورد تا ضمن حفاظت از تساهل فرهنگیِ مورد نیاز این عصر، خود را به دروننگری انتقادیِ مورد منظور سقراط مجهز کند. روشی که باعث میشود تا به جای فرافکنی و افتادن در دامهای پارانویایی، به موقعیتی فراخ و گشوده به روی خود و دیگری در گفتگو (تعامل) دستیابیم. وضعیتی که شدیداً مورد نیاز عصر حاضر است، اما دوباتن که گویی خود به شدت تحت تأثیر روش مجادلهبرانگیز سقراط است به آن بیاعتنا است. امروزه با توجه به معضلات اجتماعی و فرهنگیِ عصر حاضر نیازی مبرم به گفتگو است ؛ به منزله وضعیتی برای نزدیک شدن به تفاهم، برای انجام کاری جمعی از موقیت های محلی گرفته تا جهانی و بین المللی آنهم علارغم تفاوت هایمان. اینکه در اثر ممارست و تأثیرات فرهنگی در دراز مدت ممکن است نسلهای آیندهمان به اشکال مختلف «تغییر» کند (که احتمالش بسیار است) دلیل خوبی برای مقاومت در برابر ترک خشونتهای اقتدار طلبانه نگرشهای تک ساحتی نیست. مجادله سقراطی بنیانش مشکل دارد. چرا که مجادله بر سر «رستگاری» است و یا حد اعلایش مسئولیتی است که سقراط برای «رستگار کردن مردم» در پیش گرفته است. و از قضا مشکل قرن بیستم در همین «رستگار کردن و یا متمدن کردن دیگری متفاوت از خود » بوده است. و چنانچه دیدیم متفکران انتقادی مدرنیته به محضی که متوجه خشونت طلبیِ استعمارگرایانه این نحوه نگرش قدرتهای سیاسی گشتند ، به افشایش پرداختند…؛ پس مجادلهای که حریم شخصی دیگری را رعایت نکند و قصدش به زور برای رستگاری و یا درست فکر کردن و یا متمدن کردن دیگریِ متفاوت از خود باشد ، در عصر حاضر نمیتواند پسندیده باشد. دوباتن، در درسگفتار موجز خود به نام ” چگونه مستقل فکر کنیم”، ضمن تحسین روش فکری سقراط، ناآگاهانه به طور طنزآمیزی، خواننده امروزی را تشویق میکند تا به پیروی از روش فکری سقراط (تقلید؟)، به استقلال فکری دست یابد! اما این به اصطلاح پیرویِ استقلال آفرین، زمانی جالبتر میشود که دوباتن آن را نه به منزله عملی تأملی و متکی بر تفکری خاص، بلکه همان گونه که گفته شد، همانند پیروی از دستورالعمل کتابهای راهنما میبیند:”به دلیل پیروی این روش از مراحل منطقی، اگر آنرا در قالب زبان کتاب آشپزی یا کتاب راهنما ارائه کنیم بیانصافی نکردهایم”(همان : ۳۱). اما مسئله زمانی بیش از پیش جالب میشود که میبینیم مثالهای مورد استفاده دوباتن نه از مقولات بدیهی قلمرو روزمره در عصر حاضر، بلکه از احکام بدیهی قلمرو روزمره در زمان سقراط انتخاب شدهاند.
به هر حال دوباتن به قول خودش به پیروی از آموزههای سقراطی، تلاش میکند تا با طرح پرسشهای تسلی بخش، به عنوان مثال اینکه انتقاد و نکوهشِ شرارتبار بر چه مبنایی انجام شده، مرحله گذر از ناراحت شدن در برابر انتقاد دیگران و همچنین گذر از رنج عدم محبوبیت را به مخاطبان خود بیاموزد (همان :۳۷). و یا اینکه:”آبرومندی واقعی نه از رأی و اراده اکثریت بلکه از استدلال درست حاصل میشود… نباید مرعوب تفکر نادرست شویم” (همان : ۴۱). اما از آنجا که وی توضیحی درباره مبنای انتقادات دیگران و یا ماهیت نادرستی تفکرات آنها به مخاطب نمیدهد، و مثالی هم برای روشن شدن آن نمیآورد، آموزهاش یکراست به سمت توانمند کردن هر چه بیشتر مواضع پارانویایی میرود. مواضعی که همواره در بحثهای جدلی و (نه تفاهمی) موجودند. و این همه، در حالی است که در صفحات آخر مطب دوباتن دستگیرمان میشود که علارغم اظهارات آشکار دوباتن درباره بیارتباط بودنِ درستیِ نظر با تعداد تأییدکنندگان، در نهان، تا چه اندازه حقانیت فکر را با تأیید دیگران (کثیر) پیوند میزند. به عنوان مثال، آنجا که میگوید، “شاید نتوانیم به موقع اعضای هیئت منصفه محلی را برای کمک به خود قانع سازیم، ولی میتوانیم با چشمانداز نویدبخش حکم آیندگان تسلی یابیم” (همان: ۵۱) و یا زمانی که گویی امیدوار به سرنوشت آگاه و بیدار مینویسد:”ولی در این داستان، رستگاری نیز وجود دارد. به زودی پس از مرگ سقراط اوضاع رو به تغییر نهاد. به گزارش ایسوکراتس، تماشاگران نمایشنامه پالامدس اثر اورپید، وقتی نام سقراط برده شد به شدت اشک ریختند؛ (…) فقط اندک زمانی پس از مرگ سقراط، شهر آتن ملتوس را به مرگ محکوم و آنوتوس و لیکون را تبعید کرد و مجسمه برنزی گرانبهایی از سقراط بر پا کرد…”(همان : ۵۰ ـ ۵۱)، و این سخنان نشان میدهد که نه تنها دوباتن عملاً به «نظر مردم» (و نه فقط نخبگان فکری) اهمیت میدهد، بلکه هنگام ناملایماتِ برخاسته از عدم محبوبیت، آنچه به طور واقعی تسلیاش میدهد، تصورِ آشکارشدن محق بودن سخنش نزد مردم در آینده است، حتی اگر سالیان طول کشد. و این بدین معنی است که منبع واقعی تسلیبخشیِ آلن دوباتن، همان فرهنگ عرفیِ مبتنی بر تأیید نظر عموم است…
اما آیا این مسئله در مورد سقراط هم صدق میکند؟ به بیانی آیا نسبت به ناملایمات ناشی از عدم محوبیت، مایه تسلی سقراط، تأیید نظر مردم در آینده بوده است؟ مسلماً پاسخ به این پرسش، مسئولیتی پژوهشی میطلبد که در این بحث از آن بیبهرهایم، اما دوباتن خود به آن پاسخِ آری میدهد : “سقراط پیشبینی کرده بود که آتن سرانجام به واقعیت پی خواهد برد، و چنین شد. باور کردن این رستگاری دشوار است…”(همانجا). به نظر میرسد خبر «رستگاری»ای که دوباتن درباره مردم آتن، پس از مرگ سقراط میدهد، به قول خودش یک جورهایی غیرمسئولانه است. وی میگوید: «باور کردن این رستگاری دشوار است»؛ کاملاً همینطور است. او اصلا از خود نمیپرسد، چگونه این مردم رستگار شدند؟ آیا با رسیدن به شناخت و درک سقراطی؟ آنهم بیآنکه مقدماتی برای این کار داشته باشند؟ دوباتن هیچ خبری از چگونگی این رستگاری به ما نمیدهد. فقط میگوید: «باور کردنش مشکل است»؛ معلوم است که باور کردنش مشکل است! اگر رستگاریِ سقراط، شناخت از درون و رویگردانی از معیارهای عرفی باشد، مگر میشود پس از مرگ وی، به یکباره همه آتنیها به جای پیرویِ کورکورانه معمول و عادتی خود، همانند فلاسفه، دست به تأمل زده باشند و به اصطلاح با روش سقراطی به شناختِ از درون که متکی بر سنجش و ارزیابیِ عقلانی ـ منطقی است راه یافته باشند؟! پس چنانچه ملاحظه میشود، به راستی گزارش دوباتن در رستگار شدن مردم آتن، پس از مرگ سقراط باور نکردنی است. مگر آنکه این رستگاری را پشیمانی شدیدی درباره صدور حکم مرگ سقراط بدانیم: بد وجدانیای که برای جبرانش مجسمه او ساخته شود و یا کسانی را که در کشته شدناش نقشی مؤثر داشتند به تبعید فرستند و … ؛ اما آیا به راستی چنین واکنشهایی رستگاری است؟ اگر هست، بیشک خویشاوندی نزدیکی با بیخبری دارد. از آن نوع که میتواند گاو سامری را تولید کند …
منبع : آلن دوباتن، تسلیبخشیهای فلسفه، ؛ ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۳