فصل دوم : هرمنوتیک و ساختار
۱. رابطه هرمنوتیک و ساختار (ادامه از قبل)
شاید بتوان اینگونه گفت که معرفت ساختاری مارکس در صدد کشف منطق ساختِ روابط اجتماعی بوده، و از آنجا که با منطق ساختاری سر و کار داریم، این منطق خود را تنها از راه صورتها و روابط میان ساختاری به معرض نمایش میگذارد. اما از سوی دیگر باید به یاد آوریم که بررسیهای ساختارگرایانه وی (مارکس) از جایگاه اعمال انتزاعی فهم (همان عملی که آلتوسر علمیاش مینامد)، محال است بییاری فهمی تاریخی که مشتمل بر انبوهی از پیشفهمهاست، صورت گیرد. پیشفهمهایی که به رغم شکل و صورتِ ساختاری منطقشان، به واسطه در ـ زمانی بودنِ فهم، خود را برپا میدارند.
اکنون شاید بد نباشد کمی هم درباره توافقی صحبت کنیم که بین دیدگاه هرمنوتیکی گادامر و نگرش ساختاری بارت در زمینه ارتباط با متن صورت گرفته است. اگر شلایر ماخر، تنها راه دستیابی به حقیقتِ معنایی متن را، پی بردن به نیّت مؤلف میداند، از نظر گادامرِ منتقد روش تجویزی هرمنوتیکیِ قدیم و نیز بارتِ ساختارگرا، هر متنی قادر است بدون دخالت دادن نیّت مؤلف (البته با فرض به اینکه اصلاً چنین امری ممکن باشد)، با مخاطبِ خود ارتباط برقرار سازد و به معنا دست یابد. هم گادامر و هم بارت و البته از دو جهت متفاوت، معنا را از چنگ «نیّت مؤلفِ» شلایر ماخری بیرون کشیدند. گادامر متن را بهمثابه عرصه گفت و گویی میبیند که در آن «امتزاج افقها» که از یک سو افق خود متن و از سویی دیگر افق مخاطب باشد، رخ میدهد. از نظر گادامر، متن امری در ـ زمانی است که معنایش را از ناحیه امتزاج افقها به دست میآورد و از این روست که وی معتقد است هیچگاه نمیتوان ادعای معنایی کامل و مطلق برای متن ابراز داشت. و از نظر بارت، معنای متن را نه پدیدآورنده اثر که مؤلف آن باشد، بلکه مَجازها و قاعدههای بیانی ـ زبانیِ دوران تعیین میکنند. بدین ترتیب از نظر بارت، متن بینیاز از یدک کشیِ نیّت مؤلف میگردد.
اکنون، پس از بیان توافق گفته شده، لازم است اختلاف موجود بین دیدگاه گادامر و بارت نیز گفته شود. هر چند گادامر و بارت معنای متن را آزاد و مستقل از نیت مؤلف میپندارند، اما همانگونه که دیده میشود، تفاوتی عمیق ومهم بین دو نگرش وجود دارد. بارت معنای متن را وابسته به ساختار حاکم بر زبان و بیانِ دورانی میداند که بر ذهن و زبان مخاطب متن مسلط است. در این حالت، گویی معنای مطلق و تمام عیاری وجود دارد که مخاطب از طریق دلالتهای زبانی دوران خود قادر است آنرا به چنگ گیرد. حال آنکه از نظر گادامر معنای مطلق متن به دلیل در ـ زمان بودنِ امر زبان، همواره از چنگ میگریزد. از دیدگاه هرمنوتیکیِ گادامر، ساختارهای زبانی هر دوران، خود در بستر زبانی جای دارند که به صورت در ـ زمانی میزیند. اینکه ما همچنان قادریم با متون بسیار کهن ارتباط برقرار سازیم و از سوی افق زمانیِ خود با آن به تعامل و گفت و گو بپردازیم (امتزاج افقها)، ناشی از فهم و زبانی است که بهگونه هرمنوتیکی عمل میکند.
گادامر، برای متن و معنای متنی، استقلالی در ـ زمانی قائل میشود. در روش ساختارگرایانه رولان بارت، از آنجا که معنا چه در هنگام نوشتن متن از سوی مؤلف و چه به هنگام قرائت متن از سوی مخاطب، توسط مجازها و قوانین ساختاریِ دورانی زبان تعیین میشود، متن به هیچ وجه قادر به کسب جایگاهی بهمنزله عرصه گفت و گو نخواهد بود و بدین ترتیب امتزاج افقهای مورد نظر گادامر رخ نخواهد داد. به عبارتی، معنای به دست آمده، معنایی نخواهد بود که حاصل و برآمده از تعامل باشد. بارت، به یاری پیشفرضهای ساختارگرایانهاش، «مرگ مؤلف» را اعلام میکند. مؤلفی که از نظر گادامر دارای افقی تاریخی و زمانی است و هنگام قرائت از سوی مخاطبِ متن خواهی نخواهی به نوعی باز و گشوده میگردد. اما اعلام مرگ مؤلف از سوی بارت، با وجود آنکه به ظاهر جایگاه گشودگی معنا را به مخاطل انتقال میدهد، از آنجا که خود این مخاطب زیر تسلط قوانین و روابط مجازی ساختار زبانیِ دوران خویش به سر میبرد، فاقد قدرت و تواناییِ آفرینندگیِ معنا میگردد. او همان معنایی را برای متن تدارک میبیند که ساختار زبانیِ دوران وی طلب میکند، و در این حالت آفریننده هنریِ خلق معنا نه مخاطب بلکه ساختار زبانی ـ ادبی حاکم بر مخاطب خواهد بود. و این تنها به این علت است که بارت فهم و زبان هرمنوتیکی را که در اصل پدیدآورنده قدرتِ در زمان حاضر بودنِ معنای کهن به موازات معنای امروزی است برای مخاطب در نظر نمیگیرد؛ هر چند که عملاً خود بارت آنرا به کار میگیرد. زیرا در غیر این صورت از طریق تعاملی که از افقِ امروزیاش با متن برقرار کرده بود، محال بود بتواند «مرگ مؤلف» را اعلام کند.
باری، امر در ـ زمانی، فراتر و گستر پیکرتر از امر ـ دوران است. افق امر در ـ زمانی، افقی هرمنوتیکی است که به جای فضای بسته، فشرده و محدود ساختاری، فضایی حجمدار به گونهای کیهانی میسازد که با وجود افق داشتگی همیشگیاش، عرصهای گشاده به روی گذشته، حال و آینده دارد. از طریق این گشادگی است که مخاطب قادر میگردد به جهانِ معناییِ سنتیِ متن، از جایگاه افق معنایی زمانهاش ملاقات کند و با آن به گفت و گو و تعامل دست زند؛ و به واقع خالق هنریِ معنایی باشد که توسط امتزاج افقها صورت گرفته است.
یکی از نکات دیگری که میتوان توسط آن از توافق نسبی ساختارگرایی و هرمنوتیک یاد کرد، در بحثی موجود است که چنانچه پیشتر به آن اشاره شد، از سوی لوی ـ استروس در باب یکسان بودن توانایی مغز و کارکردهای ذهنی انسان، از دیرباز تا کنون، مطرح شده است. شاید در نگاه اول کنار هم قرار دادن این دو نگرش در چنین بحثی نامعقول و نامربوط به نظر رسد، اما خواهیم دید که هرمنوتیکهایی با روش گادامری، نه تنها از عهده بحث و تعامل با آن برمیآید، بلکه وظیفه بررسی چنین مباحثی را نیز به گردن دارد.
از منظر افق هرمنوتیکی گادامر، ذهن آدمی، هنگامی به مثابه ذهن، از خود عملکرد دارد که پیشاپیش در بستری زمانی، تاریخی، و زبانی سکونت داشته باشد. به این معنا، نه در ـ زمان بودن و ساخت، اختراع ذهن بشری است و نه در ـ تاریخ بودن و نه در ـ زبان بودن؛ بدین ترتیب، به نوعی با صورتهای ذهنیِ کانتی که توسط گادامر در خدمت هرمنوتیک قرار گرفتهاند و اضافات انضمامیِ هستیشناسانه بدان افزوده شده، مواجهایم.
در چنین منظری حکم لوی ـ استروس را می توان به یکسان و همانند بودن امکاناتِ ذهنی ـ ارتباطیِ آگاهی تعبیر کرد. بدین معنا که کارکرد ذهن انسان امروزی، همچون انسان کهن، نمیتواند فارغ از امکانات وجودیاش که همانا مکانمند، تاریخمند، زمانمند، و زبانمندی وی در جهان باشد، عمل کند. هنوز و همچنان، آگاهی انسان از خود و جهان، متکی بر سازوکار صورتهایی ذهنی است که جدا از وجود داشتن وی در جهان نیست. در چنین تعبیر هستیشناسانهای، حکم لوی ـ استروس از دیدگاه گادامر قابل حمایت است. به محض آنکه این حکم، بنا بر خصلت ساختارگرایانهاش، مدعی معرفت و شناخت تمام و کمال گردد، افق هرمنوتیکیِ گادامر بالاجبار با وی به مخالفت برمیخیزد. زیرا این نگرش هرمنوتیکی، ساز و کار ذهن و آگاهی را که به تعبیر هرمنوتیکی همانا متکی بر امکانات وجودیِ زمانی، تاریخی، مکانی و زبانی باشند، جدای از خود زمان، تاریخ، مکان و زبان، بهمنزله عرصههایی که وجود و هستی در آن اشکار میشوند، نمیبیند؛ چنانکه هر یک از این عرصهها را همواره گشوده به حال، گذشته و آینده میداند.
بر مبنای چنین گشودگی است که از افق هرمنوتیکی گادامر، هیچ شناختی هیچگاه نمیتواند کامل و مطلق باشد. زیرا به رغم ثابت بودن امکانات وجودی ـ شناختیِ ذهن و آگاهی، به دلیل اتصال این امکانات به مبداء حیاتبخش و محرک اصلی و حقیقی که آبشخوری در ـ زمانی دارند، آگاهی ما فقط قادر است به یاری فهم و زبان هرمنوتیکیِ خویش، به مرحله گفت و گو و تعامل با افق غیر خود رسد، نه آنکه به لحاظ معنایی و فهمی بتواند بر آن مسلط گردد تا از این طریق ادعای فهم و معرفت مطلق کند…
باری، در جهان پیچیده امروز، به کارگیری روش علمی ساختار خصوصاً در علوم انسانی و به طور نمونه در جامعهشناسی امری ضروری است ؛ اما فقط در حد یک روش ساختاری؛ و نه اعتقادی ساختارگرایانه. همانگونه که فرضاً مارکس از آن در شناخت روابط کار و سرمایه، و به عبارتی، شناسایی ساختار اجتماعی ـ اقتصادی جامعه سرمایهداری سود جست. زیرا سر سپردگیِ خود تحریفی و محدود کننده، تنها به یک روش ، در هر زمینه پژوهشی که رخ دهد، همانگونه که در برخی از آنها بررسی شد، به حذف کنشگری فعال آدمی در قلمرو روزمره میانجامد. و انسان در این حالت به موجودی منفعل تنزل می یابد که افعال وی را صرفاً ساختارها تعیین میکنند.
حال آنکه از دید روش هرمنوتیکیِ مدرن، انسان و جهان ـ و در اینجا، جهان اجتماعیِ وی ـ از یکدیگر جدایی ندارند. از چنین منظری، انسان بهمنزله موجودی تعاملگر شناخته میشود. گفته مشهور مارکس مبنی بر اینکه، تاریخ انسان را میسازد و انسان نیز در ساختن تاریخ، دخیل است، نقل قولی است کاملاً هرمنوتیکی، زیرا به خصلت دو جانبه وجه تعاملی انسان و جهان تأکید و اشاره دارد. در هر عرصهای که انسان در آن حضور یابد، اعم از تاریخ، ادبیات، هنر، فلسفه، شعر و …، به دلیل نحوه جهانمندی و در ـ زمانی انسان، این حضور پیشاپیشی است و از اینرو آن عرصه را به جایگاهی تعاملی مبدل میسازد. و متأسفانه همین خصلت هستیشناسانه پیشاپیشی و در زمانی، تاریخی، مکانی، و زبانی است که در روشهای ساختارگرایانه، از صحنه پژوهشها بیرون رانده میشود. استفاده از روش ساختاری یک چیز است و ساختارگرا بودنِ اعتقادی ـ آیینی، چیز دیگری است.
به محض آنکه انسان اقدام به شناسایی جهان خود میکند، ناگزیر است هم از روش هرمنوتیکی یاری گیرد و هم از روش ساختاری؛ تفکیک این دو از یکدیگر و ادعای بهکارگیری تنها یکی از آنها، گمان نمیشود امری ممکن باشد. فهم، ادراک، و معرفت انسانِ جهانمند به یاری هر دو است که شکل میگیرد.
شاید یکی از بزرگترین ایرادهایی که بتوان به ساختارگرایان گرفت، اصرار آنها در به تصویر کشیدن فضای جزماندیشانه و غیر دموکراتیک یک سویه کنشگریِ ساختارهاست. فضای کاذب و آلوده به دروغی که فقط زمانی به حقیقت برپا میگردد که گسستی در خصلت جهان مندی انسان پدید آمده باشد، حال آنکه هنوز چنین فاجعهای رخ نداده است…