توضیح تصویر: تابلوی گرنیکا اثر پیکاسو
جان ریچاردسون
نوشتههای مرتبط
ترجمه گلی امامی
Gernika, 1937: The Market Day Massacre . Xabier Irujo. University of Nevada Press,2016. 311 pp.
در کتاب گِرنیکا ۱۹۳۷: کشتار بازار روز، مورخ اسپانیایی، خاویر ایرویو، حقیقت تاکنون ناشناخته¬ای را درباره تخریب شهر تاریخی گِرنیکا در باسک، فاش می¬کند: اینکه حمله و انهدام شهر توسط هرمان گورینگ، وزیر حکومت آلمان نازی، به عنوان هدیه¬ای برای روز تولد هیتلر در ۲۰ آوریل، برنامهریزی شده بود. گِرنیکا، مقرّ پارلمان ایالت بیسکی ، تا آن زمان هنوز به درگیری¬های جنگ داخلی اسپانیا کشیده نشده بود و بیدفاعی بود. مشکلات تدارکاتی، نقشه اصلی گورینگ را به تأخیر انداخت. در نتیجه، «کادوی تولد» هیتلر تا ۲۶ آوریل به او تقدیم نشد.
علاوه بر جشن گرفتن تولد «پیشوا»، حمله به گِرنیکا هدف نظامی مشخص دیگری هم داشت که عبارت بود از آزمونی برای ارزیابی قابلیت نیروی هوایی «لوفت وافه» در از بین بردن کلّ یک شهر و داغان کردن روحیه مردمش. سرهنگ ولفرام فون ریشتهوفن (رئیس گردان هوایی آلمان نازی) با دقت بسیار حمله را به گونه¬ای ترتیب داد که حداکثر صدمه ممکن را به ساکنان وارد کند، و حتی¬الامکان کسی جان سالم به در نَبَرَد. ابتدا یک حمله هوایی مختصر در ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح، بیشتر مردم را به پناهگاه¬ها کشاند. زمانی که مردم از پناهگاه¬ها بیرون آمدند تا به زخمی¬ها برسند، موج دوم و طولانی¬ترحمله هوایی آغاز شد، و مردم که در مرکز شهر گیر افتاده بودند، راه فراری نداشتند. هواپیماها در ارتفاع کم از بالای سر مردم پرواز می¬کردند و با شلیک رگبار مسلسل آنها را به قتل می¬رساندند. کسانی که مورد اصابت گلوله قرار نگرفته بودند بر اثر سوختگی ناشی از آتش یا کمبود اکسیژن میمردند. سه ساعت حمله هوایی بیوقفه و منظم شهر را با خاک یکسان کرد و ۱۵۰۰ کشته بر جای گذاشت. ریشتهوفن در خاطراتش از جنگ، این عملیات را چنین توصیف می¬کند: «فوق¬العاده باشکوه بود!…یک پیروزی نظامی کامل.» پیشوا به قدری هیجانزده شده بود که دو سال بعد، به ریشتهوفن دستور داد که مشابه این روش بمباران را در حدّی بهمراتب وسیع¬تر، برای تخریب کامل ورشو به کار ببرد، که نتیجه¬اش افروختن آتش جنگ جهانی دوم بود.
صبح روز بعد از بمباران، رادیو بیلبائو طی خبری، بیانیه رئیس جمهور باسک، خوزه آنتونیو آگویره را پخش کرد که طی آن انهدام گِرنیکا توسط بمباران لوفت¬وافه را به اطلاع جهانیان رساند. اسپانیایی¬ها و باسکی¬های ساکن پاریس بهسرعت دست به کار شدند. وقتی، خوان لارئا ی شاعر، رئیس اطلاعات سفارت اسپانیا، خبر را از هنرمند باسکی خوزه ماریا اوکلی در ورودی متروی شانزهلیزه شنید، بلافاصله در یک تاکسی پرید ، و به کافه فلور رفت تا پیکاسو را ملاقات کند.
چهار ماه پیش از این، پیکاسو سفارشی برای یک نقاشی دیواری در پاویون اسپانیا در نمایشگاه بین¬المللی پاریس دریافت کرده بود. لارئا، که فعالترین کارگزار پاویون اسپانیا بود، و سهم مهمی در انتخاب پیکاسو برای مدیریت پرادو داشت، متوجه شد که انهدام گِرنیکا می¬تواند برای هنرمند موضوع جالبی برای نقاشی دیواری پاویون باشد. وقتی پیکاسو مدعی شد که هیچ تصوری از شهری بمباران شده ندارد، لارئا جواب داد: «گاوی را در یک چینیفروشی مجسم کن.»
پیکاسو هنوز موضوعی برای سفارش نمایشگاه بین¬المللی در نظر نگرفته بود. مانند همیشه کارگاهش را ـ به عنوان موضوعی محبوب و تمثیلی از آشفتگی جهانی ـ در نظر گرفته بود و یک رشته طرح هم زده بود. یک هفته پس از بمباران گِرنیکا، طرح¬های قبلی را رها کرد و در مسیری که لارئا پیشنهاد داده بود به کار پرداخت. در نهم مه، به ترکیببندی¬ مدادی مقدماتی¬ای رسیده بود. این طراحی شامل تمام عواملی بود که روی آنها کار کرده بود، ولی هنوز از نظر مفهوم منسجم نشده بود. در یازدهم مه، طراحی به شکلی کامل بر روی بوم عظیمی ظاهر شد که مهمترین بخش پاویون اسپانیا در نمایشگاه شد.
دوستان «سورئالیست» پیکاسو، آندره برتون و پل اِلوار سال¬ها او را تحت فشار قرار داده بودند که به حزب کمونیست بپیوندد، هر چند هر دوی آنها چهار سال¬ پیش از حزب اخراج شده بودند. دست ¬مشت شده و رو به هوا، که در طراحی اولیه گِرنیکا دیده می¬شود، نشانه آن است که آنها به موفقیت نزدیک بودند. این درود کمونیستی (مشت فشرده رو به هوا)، در زمان جنگ داخلی اسپانیا، همچنین به عنوان حرکتی از اتحاد ضدّفاشیستی، توسط اسپانیایی¬ها هم به کار می¬رفت، لیکن سرانجام پیکاسو تصمیم گرفت آن را در نقاشی به کار نَبَرَد. وی مایل نبود اثرش بیش از حدّ سیاسی، و بدتر از آن با چاشنی «سوویِتیک» عرضه شود، و مشت از ترکیببندی نقاشی حذف شد. بهرغم داشتن هرگونه دیدگاه سیاسی، پیکاسو قلباً یک صلحطلب پرشور بود.
هنرمند تا اکتبر ۱۹۴۴ و پایان جنگ جهانی دوم کمونیست نشد. پیکاسو به قدری تحت تأثیر بازگشت پیروزمندانه دوگل به پاریس قرار گرفته بود که موافقت کرد به «گلیست»ها بپیوندد، لیکن پس از خوردن شامی با برخی از آنها، به همسرش دورا مار گفت که « این¬ها یک مشت عوضی هستند»، و بلافاصله به حزب کمونیست پیوست.
پیکاسو با مورد گِرنیکا برخوردی شخصی کرد. همانند بسیاری از آثار باارزش¬اش، این اثر هم سرشار است از مشکلات و ذهن-مشغولی¬های خودش. پژوهشگران و منقدان، بیخبر از اعتقادات مذهبی و نذر و نیازهای او، هنوز نه متوجه تصویر خواهر جوانمرگ او، کونچیتا (در نقاشی) شده¬اند و نه به اهمیت قولی که پیکاسو در زمان بیماریش به او داد و به آن عمل نکرد، پی برده¬اند.
در مقاله¬ای که در همین مجله [نیویورک ریویو آو بوکز] منتشر شد، من توضیح دادم چگونه پیکاسو، در چهاردهسالگی، قسم خورد و نذر کرد که اگر کونچیتا، که به دیفتری مبتلا شده بود بهبود یابد، هرگز نقاشی نخواهد کرد.
کونچیتا در نخستین طراحی¬های گِرنیکا حضور دارد، و در گونه¬های متفاوت طراحی آن هم باقی می¬ماند. تا کنون هیچکس او را شناسایی نکرده، چه رسد به دلیل حضور او بابت نذر پیکاسو. در اینجا کونچیتا دیگر دختربچه نیست، مانند حضورش در تابلوی «مینوتوروماچی» ، بلکه در گِرنیکا به زنی تبدیل شده که چراغ مقدسی در دست گرفته تا توسط الهه نور (میترا) روشن شود. این حرکت در یکی از پنج تندیسی که همراه گِرنیکا در پاویون اسپانیا به نمایش در آمد هم دیده شد: پیکاسو این تندیس عظیم را، با عنوان زنی با چراغ۱(۱۹۳۳)، برای نمایشگاه بین¬المللی بازسازی کرد. این تندیس به قدری برای پیکاسو اهمیت داشت که بعدها آن را با برنز ریخت تا بالای سنگ گورش در خانه¬اش در شاتو دو وِنارگ نصب شود.
سال¬ها بعد، در ۱۹۹۲، مصاحبه¬ای که با دوست قدیمی¬ام دورا مار انجام دادم؛ عکاسی با استعداد، که نه تنها شاهد تمام مراحل پدید آمدن گِرنیکا بود، بلکه با عکاسی آن را مستند کرد. پیکاسو به او گفته بود: «می¬دانم این نقاشی برای من مشکلساز خواهد شد، ولی باید برای جنگی که در پیش است آماده باشیم.» دورا تأیید کرد که لامپِ بعداً افزودهشده درون خورشید میترائیک در گِرنیکا، ارجاعی بوده به وسایل برقی او که کارگاه پیکاسو را حسابی به هم ریخته بود. همان کارگاه خیابان گراند آگوستن در پاریس. تخصص دورا بینهایت فایدهبخش بود؛ او موفق شد برای نخستین بار خلق یک اثر هنری مدرن قرن بیستم را از ابتدا تا پایان ثبت کند. او همچنین به پیکاسو کمک کرد که رنگ را کنار بگذارد و کار را سیاه و سفید بکشد که تأثیر آنی یک عکس را دارد. پیکاسو سطحی برّاق نمی¬خواست، این بود که از صاحبان رنگسازی ریپولین پرسید آیا می¬توانند رنگ دیواری¬ای که به شدت مات باشد بسازند؟ آنها موفق شدند و این نوع رنگ برای نخستین بار در گِرنیکا به کار رفت. علاوه بر ثبت مستند فرایند خلق گِرنیکا، زمانی که عوامل رسانه و تبلیغات مُصٌر بودند که عکسی رسمی برای جراید بگیرند، دورا مار ممانعت می¬کرد. هنوز بخش¬هایی از اثر ناتمام بود. پیکاسو گرفتار بود، بنابر این از دورا خواست که جزئیات پایانی کار را انجام دهد ـ خط¬های افقی¬ای که بدن و پاهای اسب را جدا می¬کنند [کار اوست]. هنرمند به دورا گفته بود که اسبِ در حال احتضار در گِرنیکا نشانه درد و مرگ است ـ در عین حال ارجاعی است به اسب¬ها در کتاب مکاشفات یوحنا. نعل اسب کنار سر سرباز تکهتکه (پایین سمت چپ) ارجاعی است به هلال مقدس اسلامی و وحشت پیکاسو از لشکر مراکشی فرانکو. او بهشدت مخالف اشغال دوباره اسپانیا توسط عرب¬ها بود.
هر چند دورا مدعی بود که گاو تمثیلی از مردم اسپانیاست، اما در حقیقت گاو برآمده از طرح¬های فوق¬العاده پیکاسو از «مینوتور» ریشدار است و بیشتر جنبه¬ای شخصی دارد. در این نقاشی پیکاسو خود را به شکل مینوتوری کشیده که با خونسردی از این کشتار روی برگردانده، و ظاهراً، دیدن مادری که نوزاد مرده¬اش را در بغل دارد و به طرف او نعره می¬زند، حسی در او بر نمی-انگیزد. دورا پرنده مرده روی میز را قربانی¬ای در پای محراب می¬داند. هم گاو و هم پرنده هر دو قربانی هستند.
دورا به من گفت که او انگیزه طرح زن در حال سوختن (بالا سمت راست) و نیز زن پادراز جلوی تابلو بوده است. هنری مور، مجسمه¬ساز انگلیسی، در خاطراتش شرح می¬دهد که چگونه عده¬ای شامل پل الوار، آندره برتون، رولاند پن¬رُز ، آلبرتو جیاکومتی ، ماکس ارنست و خود او با هم ناهار می¬خوردند و بعد تصمیم گرفتند سری به پیکاسو بزنند ببینند کار جدید چه دارد:
گِرنیکا هنوز مانده بود که تمام شود. شبیه (طراحی) کارتونی سیاه و خاکستری بود، که پیکاسو می¬توانست آن را رنگ کند، همانگونه که طراحی¬هایش را رنگ می¬کرد. به هر حال، زنی را که دوان از درون کلبه¬ای در طرف راست بیرون زده و یک دستش را جلویش نگاه داشته، می¬بینید؟ خُب، پیکاسو به ما گفت که این طرح چیزی کم دارد، بعد رفت و یک رول کاغذ توالت آورد و آن را در دست زن قرار داد، انگار میخواست بگوید که وقتی بمب¬ها فرود می¬آمده او در توالت بوده.
آنگاه پیکاسو به میهمانانش اعلام می¬کند: «بفرمایید، دیگر تردیدی در تأثیر عادی و ابتدایی وحشت وجود ندارد.» مور اضافه می¬کندک «البته این دقیقاً پیکاسوی واقعی بود ـ که بینهایت از حوادث اسپانیا تکان خورده بود، ولی با شوخی و مزاح آن را پس ¬می¬زد.»
دورا هر تغییر اساسی را در گِرنیکا، که بهسرعت هم در حال پیشرفت بود، عکاسی می¬کرد. عکس¬های او از مراحل مختلف پیشرفت کار تاریخ ندارند، ولی توالی آنها آشکار است. پیکاسو بوم عظیم را در چهارم ماه ژوئن تمام کرد. تکمیل اثر سی و پنج روز کار بُرد. دورا همچنان مسئول پذیرایی از سیل بازدیدکنندگانی بود که پیکاسو مجبور به پذیرفتن¬شان بود. هر چند پیکاسو همیشه از نقاشی کردن در برابر غریبه¬ها پرهیز داشت، اما احساس کرده بود برای این نقاشی به عنوان تبلیغی بر ضدّ فاشیسم لازم است. آماده بود که از هنرمندان، سیاستمداران متنفذ و سایر اعضای جنبش نوگرای اروپایی در کارگاهش استقبال کند. گِرنیکا موقعیت پیکاسو را به عنوان مشهورترین هنرمند مدرن جهان، محبوب جوانان، منفور فاشیست¬ها و دستراستی¬های متعصب، و آکادمیسین¬های کهنه¬پرست، تثبیت کرد.
سال¬های بعد دورا مار، مطالبی را که در مورد گِرنیکا نوشته شد نفی کرد. پس از جدایی از پیکاسو، دورا به کاتولیک دو آتشه-ای تبدیل شد و علاقه¬ای به نشان دادن احساساتش نداشت، مگر در مورد نقش بسیار مهمش به عنوان عکاس. طبیعت «خودآزار» دورا انگیزه اصلی پیکاسو در سیاهمشق¬های دلخراش طراحی گِرنیکا بود، و مهمتر از آن در سلسلهکارهای زن گریان، که در ۲۴ ماه مه، و پیش از پایان یافتن نقاشی آغاز کرده بود.
همانطور که پیکاسو بعدها گفته بود، هرگز نمی¬توانست دورا را در حال خندیدن نقاشی کند: «برای من او زن همیشه گریان است. سال¬ها او را به عنوان تصویر زنی دردمند نقاشی کردم، دلیلش «دیگرآزاری» من نبود، و لذّت هم نمی¬بردم؛ بلکه فقط تصویری بود که خود را به من تحمیل می¬کرد. واقعیت عمیقی بود، مطلقاً سطحی نبود». ماتیک پخش شده، خط چشم لکهلکه، اشک¬هایی که بر صورت خط انداخته¬اند، و دستمال خیس مچاله شده¬ در دستانی با ناخن¬های تیز، کل موقعیت دردمند او را، اعم از روانی و جسمانی، در بر میگیرد. تصاویر زن گریان، از گِرنیکا الهام گرفته شده است. این¬ها نیز حالتی بسیار شخصی را از جنبه وحشتناک جنگ داخلی اسپانیا نشان می¬دهند. در دسامبر ۱۹۳۷، پیکاسو اعلام کرد: «هنرمندانی که با ارزش¬های معنوی زندگی و کار می¬کنند، نباید و نمی¬توانند در برابر درگیری¬هایی که در آن بالاترین ارزش¬های انسانیّت و تمدن مورد خطر قرار می¬گیرند، بیاعتنا بمانند.»
*
با وجود شهرت پیکاسو، رسانه¬های فرانسه به گِرنیکا بیتوجهی نشان دادند. حتی ستاره نویسندگان روزنامه کمونیستی اومانیته، لویی آراگون هم اشاره¬ای به آن نکرد. فقط کریستیان زِروس ، ناشر آثار هنری، طیّ پرونده ویژه¬ای در دو شماره مجله پیشگامش، کایه¬دار، و با تصاویری بینقص [تولد] آن را جشن گرفت. در این مجله بسیاری از طراحی¬های اولیه و عکس¬های دورا مار با مقالاتی از میشل له¬ریس و شاعر و نمایشنامهنویس اسپانیایی خوزه برگامن و نیز شعری از پل الوار، با عنوان «پیروزی گِرنیکا» چاپ شده بود. وقتی گِرنیکا در نمایشگاه بین¬المللی عرضه شد، مسئولان پاویون اسپانیا، ارزش آن را زیر سؤال بردند. برخی با سبک مدرن آن مخالفت کردند و تلاش کردند آن را حذف کنند. در نتیجه، مکس اوب ، نماینده فرهنگی سفارت اسپانیا در پاریس، که از طرفداران پر و پا قرص پیکاسو بود، ناچار شد از گِرنیکا دفاع کند:
«احتمالاً این اثر به انتزاعی بودنِ بیش از حدّ و دشوار بودن برای پاویونی مانند پاویون ما، که بیش و پیش از هر چیز مایل است محبوبیت کسب کند، متهم شود. ولی من تردید ندارم که با کمی اراده، هر کسی قادر است خشم، خشونت، و اعتراض وحشتناکی را که این تابلو ارائه می¬کند، درک کند.»
سایر مقامات رسمی هم معتقد بودند که گِرنیکا بیش از حدّ برای بازدیدکنندگان مدرن است و آن را تحسین نمی¬کنند، و کوشیدند آن را با اثر دیگری که برای پاویون سفارش داده بودند، جایگزین کنند، اثری از هوراشیو فِرر دو مورگادوس ، کاری سطحی با عنوان مادرید ۱۹۳۷ (هواپیماهایی سیاه). ترکیببندی این تابلو هم برخی از موضوع¬هایی را که پیکاسو به کار برده بود داشت ـ قربانیان بمباران هوایی و ساختمان¬های منهدم ـ اما بازنمایی مورگادو کیچ و عوامپسندانه¬تر از اثر سیاه و سفیدِ مخوف و مدرن پیکاسو بود. مشت¬های گره کرده فیگورهایی با دستمال گردن¬های قرمزِ مورگادو بیشتر به مذاق کمونیست¬های اسپانیایی خوش می¬آمد. این تابلو در مکان شاخصی در پاویون قرار گرفت و رهبران جمهوری¬خواهان (اسپانیایی) آن را مهمترین و مورد توجهترین اثر پاویون خواندند. در حالی که گِرنیکا، به نقل قول از لوکوربوزیه « فقط پشت بازدید کنندگان را دید، چون از آن نفرت داشتند.»
برخی از مدرنیست¬های اسپانیایی هم با گِرنیکا مخالفت کردند. لوئیس بونوئل، کارگردان اسپانیایی بعدها اعتراف کرد:
«تحمل گِرنیکا را ندارم، با وجود این در عرضه¬اش کمک کردم. هر جزء آن مرا آزار می¬دهد ـ هم سبک پرطمطراق آن و هم سیاسی بودن هنرش. آلبرتی و برگامن هم با من هم عقیده¬اند. در واقع هر سه ما علاقه¬مندیم که این اثر را به آتش بکشیم.»
از این شدیدتر، واکنش فرماندار باسک بود. پیکاسو با سخاوت گِرنیکا را به مردم باسک هدیه کرد، ولی با خشم متوجه شد که رئیس جمهورشان به طرز توهینآمیزی آن را رد کرد. پیکاسو معتقد بود مردم باسک باید ممنون او باشند که پایتخت باستانی-شان را ماندگار کرده است. اما در عوض هنرمند باسکی اوچلی ، که از نقاشی متنفر بود، معتقد بود که از ابتدا باید کار را به هنرمندی باسکی سفارش می¬دادند. و گِرنیکا را چنین تشریح کرد:
«به عنوان یک اثر هنری، یکی از ضعیف¬ترین آثاری است که تاکنون در جهان تولید شده است. نه حسی از ترکیب بندی دارد و نه چیزی دیگر… فقط سه متر در هفت متر الفیه شلفیه است، که شهر گِرنیکا و یوسکادی (کشور باسک) را به گه کشیده است.»
همچنان که انتظار می¬رفت، حکومت آلمان نازی¬ هم نسبت به گِرنیکا ابراز تنفر کرد. راهنمای آلمانی نمایشگاه، نقاشی را «یک مشت دست و پای درهم و برهم زشت که هر بچه چهارساله¬ای می¬توانست آن را نقاشی کند» معرفی کرد. طرفه آن که افتتاح نمایشگاه بین¬المللی پاریس همزمان بود با افتتاح نمایشگاه «هنر مبتذل» در مونیخ.
در اول نوامبر، نمایشگاه بین¬المللی پاریس تعطیل شد، و گِرنیکا به پیکاسو بازگردانده شد. هشت روز بعد او در مراسم بزرگداشت سالانه گیوم آپولینر (که در سال ۱۹۱۸ درگذشته بود)، در پِرلاشز شرکت کرد. آپولینر نزدیک¬ترین و اثرگذارترین دوست شاعر پیکاسو بود. تا آن زمان، تندیس یادمان فوق¬العاده¬ای که پیکاسو به افتخار آپولینر برای مزارش ساخته بود، مورد پذیرش همسر آپولینر و کسانی که یادمانی سنّتی می¬خواستند، قرار نگرفته بود. دوستداران شاعر از سراسر اروپا در مراسم حضور پیدا کردند. لارئا، رئیس اطلاعات سفارت اسپانیا، درگیری شدیدی را بین پیکاسو و فیلیپو توماسو مارینِتی ، «بنیانگذار فوتوریسم، و کلهگنده¬ترین فاشیست روشنفکر ایتالیا»، که ظاهراً سخت مورد توجه اطرافیان قرار گرفت، مکتوب کرده است.
پیکاسو در گوشه¬ای با گروهی که سر و وضعی افتاده¬تر داشتند، صحبت می¬کرده است. ناگهان، فاشیست بدنام و از خودراضی به نقاش اسپانیایی نزدیک می¬شود و با دست¬های گشوده به طوری که همه بشنوند، می¬گوید: «به نظرم در مقابل مقبره آپولینر اشکالی ندارد که با من دست بدهی.» که پیکاسو در پاسخ می¬گوید: « انگار شما فراموش کرده¬اید که ما با هم در حال جنگ هستیم.»
پس از برگرداندن گِرنیکا به پیکاسو، وی ترتیبی داد که نقاشی در اسکاندیناوی و انگلستان به نمایش درآید. نقاشی در ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸ به لندن رسید و در گالری نیو برلینگتون به نمایش درآمد، جایی که منِ دانش¬آموز چهارده¬ساله، مبهوت آن شدم. سیزده سال بعد، طیّ ملاقاتی با پیکاسو، دوستی عمیقی بین¬مان برقرار شد، که انگیزه¬ای برای نوشتن زندگینامه او شد.
The New York Review of Books, (May 2016).