اتفاقاتی نظیر پلاسکو می تواند همه را در دریایی از سردرگمی و بی اخلاقی غرق کند
شفقنا زندگی– بارها و بارها اتفاقات تلخی رخ داده و نه تنها تجربه ای کسب نکردیم بلکه علل و عوامل آن را به فراموشی سپردیم، به گونه ای به کمای فراموشی می رویم که تنها با رخ داد حادثه ای تلخ تر از قبل، به احیای موقتی دچار می شویم؛ این نوسان های رفتاری در جامعه ایران ناشی از چیست؟ چرا از حوادث تلخ، تجربه کسب نمی کنیم؟ چرا مسئولان ایران به سختی قصور خود را می پذیرند؟
نوشتههای مرتبط
دکتر ناصر فکوهی، استاد انسان شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ، کنش های متفاوت جامعه ایران در حوادث را نشانه سردرگمی می داند و می گوید: واکنش ها و کنش هایی مردم نه از سر عقلانیت بلکه عمدتا عاطفی است و گاه به گاه نیز اندیشه های سودجویی به سراعشان می آید و میان این دو گونه کنش سردرگم هستند. ما مکانیسم «فراموشی» را تبدیل به یک ابزار راهبردی برای مقابله با بن بست ها و مشکلات خود کرده ایم. فراموشی به خودی خود یک مکانیسم طبیعی و بیولوژیک است. انسان دارای این قدرت بیولوژیک است که سختی های گذشته را فراموش کند، دردهایش را فراموش کند و حتی کمتر نسبت به این نکته که فردی شکننده و میرا است فکر کند تا با قدرت امید بتواند به حیات ادامه داده و مفید باشد. اما این قدرت بیولوژیک برای آن بوده که ما کاری بکنیم و نه برای آنکه بی عملی خود را توجیه کنیم.
او در مورد علل عدم پذیرش قصور مسئولان اظهار می کند: این گونه رفتارها خود نیاز به فرهنگ و مدنیتی دارد که ما فاقدش هستیم. اما نه صرفا به دلیل اینکه مدرن نشده ایم بلکه همین طور به دلیل اینکه سنت و اخلاق قدیم خود را هم از دست داده ایم وگرنه در یک جامعه سنتی روستایی اگر چنین اتفاقی بیافتد و کسی که مسئول است نتوانسته باشد به وظیفه خودش عمل کند، خود به خود کنار می رود یا کنار گذاشته می شود.
متن گفت وگوی شفقنا با دکتر ناصر فکوهی را می خوانید:
* پس از حادثه پلاسکو به مردمی که در محل حادثه حضور داشتند و عکس و سلفی و فیلمبرداری کردند، انتقادهایی شد، جامعه ایران آگاهی دارد که تجمع و سلفی گرفتن با وقایع تلخ، صحیح نیست؟ چرا ادامه می دهند؟ نیاز است مهارت های اجتماعی را یاد بگیریم، این مهارت را باید از کجا یاد بگیریم؟
این مورد و بسیاری از موارد دیگر که امروز در شهرهایمان مشاهده می کنیم، حاصل شهری شدن شتاب زده کشور در زمانی محدود است که به همین دلیل و همچنین به دلیل تزریق گسترده و فساد برانگیز و رانتی ِ درآمدهای نفتی در طول بیش از نیم قرن، سبب شده اند فرهنگ و ادب و ظرفیت های سنتی و اخلاقی گذشته را از دست بدهیم، ولی روحیه مدرن شهروندی را هم به دست نیاوریم. اگر به جامعه روستایی و عشایری گذشته خود بنگریم، می توانیم مقایسه ای با وضعیت شهری کنونی مان بکنیم. درست است که در آن جوامع اثری از فناوری های جدید مثل آیفون و شبکه اجتماعی نبود، اما استدلال من آن است که مشکل ما نه در این فناوری ها، بلکه در از دست دادن اخلاق است، زیرا در آن جوامع هم کنش های مشابهی قابل انجام بود، مثل اینکه افراد در هنگام بروز یک مصیبت، منفعلانه بایستند و به ماجرا نگاه کنند و به جای کمک و همدردی و همبستگی، به فکر آن باشند که خوب همه جا سر بکشند تا همان شب در قهوه خانه روستا داستان های خود را بهتر تعریف کنند. اما آیا چنین کنش هایی در آن جوامع اصولا قابل تصور بوده یا هست؟ کمترین آشنایی با جوامع روستایی و عشایری نشان می دهد که چنین نیست. واکنش همیشه کمک بوده و هست، همیشه همبستگی، همدردی، دلسوزی و گرفتن گوشه ای از کار بوده است. حتی در سنت های اولیه شهری ما مثلا اگر به واکنش های مردم در زمان زلزله های بویین زهرا(۱۳۴۱) طبس (۱۳۵۷) و حتی رودبار (۱۳۶۹)، نگاه کنیم، ما هنوز چنین وضعیتی را نداشتیم. البته دخالت های عاطفی ِ مردم، ایجاد مشکل می کردند. ولی این دخالت ها بیشتر برای کمک بود نه برای «سرگرم کردن» خود یا دیگران مثل امروز با سلفی گرفتن. پس دو نتیجه اولیه می گیرم: در اینجا مشکل ما نه نفس ِ فناوری های جدید است که البته گرایش به نمایش و نمایشی شدن را ایجاد می کنند ولی تا حد مشخصی، و نه شهری شدن به خودی خود. مشکل ما در از میان رفتن اخلاق سنتی و دینی پیشین، زیر فشار موج خردکننده ساختارهای سرمایه داری مهارگسیخته نولیبرال و پولی و اقتصاد رانتی و فساد درونی آن است که به هیچ کس و هیچ چیز رحم نمی کند. امروز این رویکرد،نه فقط می خواهد از شکل گیری یک دولت رفاه و خدمتگزار به مردم جلوگیری کند، و یا دستاوردهای انقلاب در این زمینه را از کار بیاندازد، بلکه بر آن است برای این کار بدان گرایش دارد که تاریخ را هم تعریف کند، مصدق و ملی شدن نفت را «مصیبت» جلوه دهد، خصوصی شدن همه چیز را تبلیغ کند، همه مردم و همه پدیده ها را به «کالا» تبدیل کند و البته برای این کار نیاز به آن هست که مردم نیز گرایش های طبیعی خود را به کمک به دیگران، به دلسوزی، به همبستگی، کنار بگذارند، دین و ایمان و انسانیت خود را فراموش کنند و جای آنها را به تمایلات ناشی از همین روند کالایی شدن / کردن بدهند. متاسفانه نولیبرال های ما، به ویژه روشنفکران و دانشگاهیانشان، در حال پرورش آدم هایی هستند از جنس خودشان، که به هیچ کسی و به هیچ چیزی جز خودشان و سودی که ممکن است بتوانند به هر شکلی از هر چیزی ببرند، فکر نمی کنند در یک کلام پرورش «آدم» هایی بی دین و ایمان، بی وجدان و بی شرف که مرگ دیگران، مصیبت دیگران، نومیدی و نگونبختی دیگران برایشان فقط در ارزش «کالایی» آنها تعریف می شوند، در اینکه چقدر برایشان سود ایجاد کنند. «آدم» هایی که همه باورهای سنتی و دینی و اخلاقی شان را کنار می گذارند و البته مفاهیم جدید شهروندی و مدنیت هم برایشان کاملا بیگانه است، زیرا در خود کشورهای مرکزی توسعه یافته نیز نولیبرالیسم سال ها است در حال تخریب این مفاهیم است. بنابراین موضوع «ندانستن» نیست، بلکه «مسخ» و «تخریب اخلاقی» مردم است که گرایش های سودجویی، دلالی، رانت خواری، دلالی، نخبه پروری، قهرمان پرستی، فردگرایی و بی توجهی به خیر جمعی و برعکس تمرکز بر سود و تجاری کردن و بهره بردن از همه چیز آنها را هر روز تشدید می کند.
* نقش کمپین ها و فضای مجازی در این زمینه چیست؟
فضای مجازی و کمپین ها می توانند نقشی بسیار مهم داشته باشند. ولی ما خود با دست خود سبب شده ایم که فضای مجازی و در نتیجه کارزارهایی که از آن طریق می توانند انجام شوند به سوی «جرم زایی» بروند. موضوع فیلترینگ و سرعت پایین اینترنت که سال ها است ما نسبت به آنها هشدار می دهیم، جز ضربه زدن به اخلاق و وجدان مردم کاری نمی کند زیرا فضای مجازی را که بنا بر تعریف «ممنوع» است به محلی انحصاری برای گروه های خاص کرده و بی قانون و بی ضابطه بودن را به قاعده ای برای آنها تبدیل کرده است که همه کس و همه چیز در آن می تواند وارد شود و چون قانونا ما اعلام کرده ایم که «ممنوع» است، تصورمان هم این است که وجود ندارد. اما واقعیت این نیست: افراد تقریبا همه از طریق ابزارهای فیلتر شکن به این فضا دسترسی دارند در حالی که نبود قانون سبب می شود که در این فضا ها نیز فساد و بی بند و باری و عدم عقلانیت بیش از هر چیزی حاکم باشد. اگر دولت از آن هراس دارد که با گشودن فضای مجازی، رفع فیلترینگ و بالا بردن سرعت اینترنت، ضربه ای به اخلاق ِ جامعه و شهروندان بخورد یا کشور دچار نا امنی شود، به نظرم این کاملا استدلال اشتباهی است. درست برعکس در این صورت، بسیاری از افرادی که به دلیل غیر قانونی بودن این فضا امروز وارد آن نمی شوند و ترجیح می دهند آن را به حال خودش رها کنند، وارد میدان شده و می توانند در آن سالم سازی کنند. اگر وحشت ما از آن است که مردم فیلم ها و اخبار و مسائل غیر اخلاقی را ببینند، هم اکنون این اتفاق دارد می افتد. اما آن کاری که این فضا ها می توانند به صورت مثبت انجام دهند، یعنی سوق دادن مردم به طرف رفتارهای مدنی، آموزش دادن آنها، گسترش فرهنگ، تربیت و ایجاد امکان برای کنش مدنی برای آنها اتفاق نمی افتد، چون بسیاری از افراد نمی خواهند فعالیتی غیر فانونی داشته باشند. ما خواسته یا ناخواسته و به نظر من تحت تاثیر کسانی که در پی تخریب و سودجویی و فساد مالی هستند، خود را از مهم ترین ابزارهای قرن بیستم، مثلا سیستم های یوتیوب و ویدیویی، بسیاری از امکانات موتورهای جستجو و بسیاری از امکانات فیس بوک و غیره محروم کرده ایم، در حالی که امروز این ها موثر ترین ابزارها برای ایجاد تحول در همه جوامع هستند. کافی است ببینید چقدر نیروهای مترقی برای مثال امروز در سراسر جهان و علیه زورگویی و نظامی گرایی دولت آمریکا در حال استفاده از این ابزارها هستند و ما خود را به دست خود از آنها محروم کرده ایم.
* گروه های مرجع آموزشی از جمله علما، رسانه ها و نخبگان در آموزش مهارت های اجتماعی موفق بودند؟ چه کاستی هایی داشتند؟
هر یک از این ها، موفقیت هایی داشته اند، اما نبود راهبردهای مناسب و دقیق و به خصوص نبود اجماع بر سر اینکه چگونه راهبردها باید عملی شوند، هر کدام از آنها را در عمل و در بسیاری موارد با شکست روبرو کرده است. برای نمونه نظام آموزشی ما حاضر نیست بر اساس سیستم های پیشرفته دانشگاهی جهان، در خود نوسازی های لازم را انجام دهد و به دانشگاهی که متعلق به قرن پیش است، دلبسته مانده و با اعداد و ارقام ساختگی از موفقیت هایش دل خوش می کند؛ رسانه های ما و سایر نخبگان ما هنوز در اندیشه ساختن یک جامعه یک دست و یکپارچه هستند که همه مردم در آن یک گونه فکر کنند و یک گونه سلیقه داشته باشند، و یک گونه سبک زندگی داشته باشند و هیچ کسی با هیچ کسی تفاوتی نداشته باشد. البته حتی آنها امروز که پس از ده ها سال تلاش به این نتیجه رسیده اند عملا این امر ناممکن است، به جای رفتن به طرف فضای باز و در وحشتی بی دلیل از آن، از همه می خواهند «ظاهر» را حفظ کنند. حال مشکل در آن است که بیماری های اجتماعی مثل بیماری های طبیعی، از طریق «ظاهر» نیست که بدن را نابود می کنند بلکه از درون و از «باطن» آن را تخریب می کنند. حفظ ِ ظاهر کردن و اینکه افراد وانمود کنند به چیزهایی باور دارند که ندارند، حرف هایی بزنند که خودشان هم می دانند دروغ است، اداهایی در بیاورند که خودشان هم می دانند ریا کاری است، جز تخریب بدنه اجتماعی از درون تاثیری ندارد و بهای این اشتباهات را باید روزی به سختی و بسیار گزاف، پس بدهیم. جامعه اما امروز بیش و پیش از هر چیز به اخلاق و عقلانیت نیاز دارد، اما نه «ظاهر» اخلاقی و «ظاهر» عقلانی، بلکه آنچه همه می دانند واقعا اخلاق و عقلانیت است.
* به یکباره رویکرد و رفتار جامعه تغییر می کند، تا دیروز تجمع و تلاش برای عکس و فیلم گرفتن و پس از آن کمک از جمله کمک غذایی و دعا و نیایش و شرکت گسترده در مراسم تشییع پیکر، این تفاوت این چنینی در رفتار مردم از کجا نشأت می گیرد و نشانه چیست؟
این ها نشانه های سردرگمی است. نشانه های آنکه مردم واکنش ها و کنش هایی دارند که نه از سر عقلانیت بلکه عمدتا عاطفی است و گاه به گاه نیز اندیشه های سودجویی به سراعشان می آید و میان این دو گونه کنش سردرگم هستند. این در حالی است که در جامعه سنتی کنش مردم هم طبیعی است و هم عقلانی، همه می دانند که کمک کردن به دیگری هم به سود دیگری است و هم به سود خودشان که ممکن است همان فردی که نجاتش می دهند، فردا روزی به نجاتشان بیاید. مردم شهری ما امروز چنین عقلانیتی ندارند. آنها صرفا از کنش های عاطفی با دیدگاه های کوتاه مدت سودجویانه آن هم در سطح فردی تبعیت می کنند. قشر ثروتمند ِ جامعه ما، در اغلب موارد به دلیل بادآورده و فاسد و رانتی بودن منشاء درآمدهایش، هر اندازه هم که ثروت به دست می آورد سیری پذیر نیست، و به سوی تفاوت درآمد های چند صد برابر می رود، غافل از اینکه این اختلاف های موقعیت در یک جامعه، یعنی وقتی کسی پول ندارد حتی بیماری های ساده خود را معالجه کند و دیگری برای خوردن نهار و شام به اروپا می رود و بر می گردد، یا خودروی چند میلیاردی به دست فرزندانش می دهند که در شهر خودنمایی کنند، همه را در موقعیتی بسیار خطرناک قرار می دهد و در لحظات فاجعه – که فاجعه پلاسکو تنها یکی از کوچکترین فجایعی است که ممکن است در یک شهر اتفاق بیافتد- ممکن است همه را با هم در دریایی از آشفتگی و سردرگمی و بی اخلاقی غرق کند.
* اتفاقی می افتد و در زمانی که درگیر احساسات هستیم بسیار به این مساله می پردازیم اما بعد فراموش می کنیم و تغییر در مسایل به وجود نمی آید، راه حل کاهش این مسایل چیست؟
به این دلیل ساده که ما مکانیسم «فراموشی» را تبدیل به یک ابزار راهبردی برای مقابله با بن بست ها و مشکلات خود کرده ایم. فراموشی به خودی خود یک مکانیسم طبیعی و بیولوژیک است. انسان دارای این قدرت بیولوژیک است که سختی های گذشته را فراموش کند، دردهایش را فراموش کند و حتی کمتر نسبت به این نکته که فردی شکننده و میرا است فکر کند تا با قدرت امید بتواند به حیات ادامه داده و مفید باشد. اما این قدرت بیولوژیک برای آن بوده که ما کاری بکنیم و نه برای آنکه بی عملی خود را توجیه کنیم. صدها سال است که کشور ما قربانی زلزله های مهیب بوده است و در تمام این مدت به جای آنکه کارهایی اساسی انجام بدهیم از یک دیالکتیک تبعیت می کنیم: در یک سو، رفتارهای عاطفی پر شور و شدید در هنگام وقوع اتفاق و از سوی دیگر فراموشی پس از آن. هر دو سوی این دیالکتیک، هم بی تاثیر و غیر کارا هستند و هم به شدت آسب زا، زیرا ما را از اندیشیدن درست به مسائل باز می دارند و خطرات را در آینده برایمان بیشتر و در نهایت اعتماد ما به یکدیگر و نسبت به آینده مان نیز کاهش می دهند. در این مورد نگاه کنیم به سیاست های راهبردی ژاپن که به مراتب از ما زلزله خیز تر است، و آنها را مقایسه کنیم با سیاست های راهبردی خودمان که تقریبا هیچ کاری اساسی برای آمادگی مقابله با این مصیبت های طبیعی و پیشگیری و مدیریت آنها انجام نداده ایم.
* استعفا در حوادثی که قصورها زیاد هست مانند کشورهای دیگر، تاثیری در ممانعت از حوادث تلخ دارد؟ انتخاب شهردار توسط رای مستقیم مردم به تکرار نشدن این امر کمکی می کند؟
این گونه رفتارها خود نیاز به فرهنگ و مدنیتی دارد که ما فاقدش هستیم. اما نه صرفا به دلیل اینکه مدرن نشده ایم بلکه همین طور به دلیل اینکه سنت و اخلاق قدیم خود را هم از دست داده ایم وگرنه در یک جامعه سنتی روستایی اگر چنین اتفاقی بیافتد و کسی که مسئول است نتوانسته باشد به وظیفه خودش عمل کند ، خود به خود کنار می رود یا کنار گذاشته می شود. اگر ما روی پرورش و تربیت اخلاق کودکان و نوجوانان و سایر افراد جامعه از طریق بازگشایی فضا و افزایش مکانیسم های دموکراتیک و نه از طرق آمرانه عمل کنیم، بی شک می توانیم نتایج بهتری را شاهد باشیم. اما تا زمانی که اصرار داریم همه چیز را با روش های آمرانه و با زور به سرانجام برسانیم، جز ضربه زدن به خودمان و دیگران کاری را به پیش نمی بریم. همین طور با نصیحت کردن های دائم نیز جز از بین بردن شان و ارزش نهاد ِ نصیحت و راهنمایی که ارزش های بالایی در فرهنگ ما بوده اند، کاری نمی کنیم. البته متاسفانه همه این نکات بارها گفته شده است و مساله بیشتر از آنکه گفتن آنها باشد، شنیده شدنشان است. اینکه مردم و مسئولان به خود بیایند.