سهیل سمی، میعاد عبدالباقی
میعاد عبدالباقی: پیرو مسیرمان در بررسی تاثیر و تاثر ادبی نویسندگان معاصر، ترجمه و معرفی واپسین آثار آنها، و مصاحبه و مخابرهی تازهترین آرایشان، در این شماره مجله، پرونده مذکور را به جویس کرول اوتس نویسنده پرآوازهی امریکایی اختصاص دادهایم. اوتس با پشتهای از موفقیتهای گوناگون ادبی امروز در آستانهی ۷۶سالگی است و کماکان در عرصهی نویسندگی و در کسوت استادی ادبیات مشغول به کار است و همهی این فعالیتها را زندگی میانگارد و نه کار به مفهوم عامی آن. شاید همین نگاه اوست که موجب شده تا در طول نیمقرن فعالیت حرفهای تا به امروز بیش از ۱۳۰ عنوان کتاب اعم از رمان، داستانکوتاه، نمایشنامه و داستانهای کودک و نوجوان تحریر کند که بخش قابل توجهی از این آثار جوایز معتبری را برای نویسندهاش به ارمغان آورده. البته اوتس به تازگی اعلام کرده که بعد از برگزاری آخرین سمینار نویسندگی در دانشگاه پرینستون در پاییز امسال از سِمت استادی این دانشگاه بازنشسته خواهد شد. اما او همچنان مینویسد و تازهترین رمانش را به نام «Carthage» در ژانویهی امسال منتشر کرده است. این طور که از آثار پیشین اوتس بر میآید تاکید او همواره بر باورپذیر جلوه دادن روایات، شخصیتها و موقعیتهایی است که در بطن این روایات خلق میکند و با آنکه غالب آثار نویسنده در محیطی باورپذیر و عموماً بسته میگذرد، تلاش او بر پرده کشیدن از ظواهر واقعیت و شرح نومیدی خاموش انسان معاصر از رسیدن، نه تنها برای او مانعی بر قلمفرسایی و تفحص در انواع سبک ادبی نشده، بلکه نشانگر دامنهی شناخت نویسنده از ادبیات است که نیز به خلق آثار سوررئال و گوتیک کشیده میشود و معرف تضادی بر شخصیت خستگیناپذیر و در عین حال ناامید اوست. این دامنه تا آنجا میگسترد که جان بارت (رماننویس) در موردش مینویسد: «جویس کرول اوتس برای هر چیز نقشهای زیباییشناسانه طرح میکند». ترس از دست دادن معنا همواره موجب حرمان نویسنده از ورطهی شیءوارگی و افتادن به دام تداول انسان معاصر در قبول و تندادگی به قواعد محوری قدرت شده، که در حرکتی عمودی و گردابوار پیشرفتاش را در گرو بیشتر فرو رفتن خود میبیند و سر آن دارد تا مفهوم شناختهشده از انسان را در عمق زمان فرو و به تاریخ موکول کند و از آمال و آرزویهای این پدیدهی به تاریخ تصلیبشده اسطورهای بسازد. اوتس همواره با درک این موقعیت و از طریق آسیبشناسی محصولات کاپیتالیسم اعم از رسانه، اقشار یک جامعه و امیال آرمانگرایانهی آن به طور مستقیم به مواخذهی علت میپردازد و به این ترتیب و با حرکتی افقی در انتظام این رسم عمودی نقب میزند تا از کلمات راهی به بیرون ترساش بتراشد. اما او میداند که بیرون از هر ترس، ترس تازهای پیله بسته است و مادامی که آب هست، گرداب هست؛ و نویسندهی واقعی همواره ناگزیر از نوشتن.
نوشتههای مرتبط
اما در این پرونده زحمت تحریر مقدمه؛ یادداشت بر سبک و ماهیت آثار نویسنده را آقای سهیل سمی مترجم آثار ایشان بر عهده گرفتند، در بخش مصاحبه هم زحمت هماهنگی با نویسنده و همچنین همکاری در ترجمهی گفتوگو را خانم پویه خوشخو استاد دانشگاه بر عهده گرفتند. اما بخش آخر این پرونده ترجمهی داستان کوتاه «ماستیف» -منتشر شده به تاریخ جولای سال ۲۰۱۳ در سایت نشریهی نیویورکر- است که به رسم معمول، با همکاری خانم فروغ منصورقناعی انجام گرفته است. فارسیشدهی این داستان نخستین بار است که در جریدهای منتشر میشود؛ به رسم پویندگان: تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
***
*از شما متشکرم که با وجود مشغلهی فراوان درخواست مصاحبهی ما را پذیرفتید. یقیناً پاسخهای شما به این سوالات برای مخاطب فارسیزبان خالی از لطف و آموزه نخواهند بود. زمانی آقای آپدایک رمانهای خود را خانگی (domestic) توصیف کرد. شخصیت رمانهای شما برعکس شخصیتهای نویسندگانی چون جان بارت یا همینگوی در بستر خانواده تعریف میشوند. آیا از این لحاظ میان خودتان و آپدایک قرابتی میبینید؟
درست است که من در بیشتر مواقع «خانگی رئال» مینویسم اما داستانهایم در عین حال بیشتر از جان آپدایک سوررئال است ضمن آنکه بسیاری از داستانهایم نیز گوتیک هستند. رمان اخیرم به نام «ملعون» (The Accursed) هم یک اثر گوتیک است و هم در بستر خانواده جریان دارد. از آنجا که من ساختارگرا هستم، و به ساختار و انواع ادبی علاقه دارم، هیچگاه خودم را به یک نوع مشخص از فرم و شیوهی بیان محدود نمیکنم.
*در جایی گفتهاید: «اگر کسی ترس واقعی را تجربه نکند، نمیتواند تجربهای از زندگی داشته باشد». سوال در مورد همین ترس و اضطرابیست که کالبد و استخوانبندی اغلب آثار شما را تشکیل میدهد. خودتان فکر میکنید ریشههای این ترس پایدار و ویرانکننده در کجاست؟
این طبیعی است که هر انسانی احساسات مختلفی را -حتی آنها که تاریکتر هستند، مثل ترس، وحشت، خشم و ناامیدی- تجربه کند. یک هنرمند واقعی و جدی در قلمرو کارش باید تا آنجا که میتواند دربارهی همه این احساسات طبیعی بنویسد. نگاهی اجمالی به روزنامهها یا هر برنامهی خبری این موضوع را به ما یادآور میشود که ترس و وحشتزدگی در دنیای امروز چندان هم غیرمنطقی نیست.
*در اغلب آثار شما نوعی نگاه منفی و انتقادی به کاپیتالیسم امریکا مشهود است. تا آنجا که به نظر میرسد، شما نه تنها به این تئوری مظنوناید، که اساساً این تئوری و ایدهآلیسم برآمده از آن را شکستخورده میپندارید. مثلاً در رمان سیاهاب (Black Water) که مستقیماً خطای یک سناتور بلندپایه را مورد مواخذه قرار میدهید، یا در رمان اشتهای امریکایی (American Appetites) که توجهتان به امنیت اخلاقی و تزلزل روانی فرد، در جامعهی نخبه و حومهنشین امریکاست. نظر خورد شما در این باره چیست؟
بله، همیشه صدها سوال منطقی و عقلانی بر ضد کاپتالیسم در ذهن به وجود میآید مخصوصاً دربارهی آسیبی که به طبیعت وارد کرده و همچنین سهلانگاریهایش که انسانها را در موقعیت خطرناکی قرار داده به طوری که فقر شدید به شکلهای مختلف گریبانگیر آنها شده.
*شما بخشی از زندگیتان را در اروپا و کانادا گذراندهاید، همین مساله میتواند باعث شود که نویسندهای به لحاظ مضمونی گرایشهای جهانوطنی پیدا کند. اما رمانهای شما همیشه به مفهوم خاص کلمه امریکایی هستند. این تقید را چطور تفسیر میکنید؟
بیشتر نویسندگان از چیزی که به آن اشراف کامل دارند مینویسند؛ آن چیز هم به احتمال خیلی زیاد کشور زادگاهشان است که در آن متولد شدهاند.
*در مصاحبهای در سال ۲۰۰۸ به این موضوع که تبادل ایمیل یک خردهژانر تازهی ادبی را رقم زده اشاره کردید. به نظر شما آیا باید این را ادامه نوع ادبی «نامهنگارانه» قلمداد کرد؟ و آیا اثری دارید که متاثر از این اعتقاد شما نوشته شده باشد؟
نه، الان به این موضوع معتقد نیستم و این را نمیگویم. توییتر بیشتر یک خردهژانر ادبیمآب در دست کارورزان مختلف است. توییتر بیشتر شبیه کتیبهها و نوشتههای کوتاهی است که در بیشتر مواقع به شعرهای کوتاهی میمانند. البته نوشتن در توییتر از بسیاری از خردهژانرهای ادبی دیگر سختتر است چون مجبوری خودت را به ۱۴۰ کلمه محدود کنی.
*با وجود نثر زنانهی شما به نظر میرسد همواره استقلال فردیتان را در برابر ادبیات فمینیستی حفظ کردهاید. آن طور که از آثارتان بر میآید در نظر شما همه افراد (اعم از زن و مرد) قربانی جامعه خود هستند. این را میتوان نوعی گذر از فمینیسم محسوب کرد. نظر خودتان در این باره چیست؟
بله، صد درصد. من معتقدم مرد و زن هر دو به یک اندازه قربانی و مظلوم واقع شدهاند. هر چند در رمانهای «ملعون» (The Accursed) و «ما مولوین بودیم» (We Were the Mulvaneys) من به شدت منتقد فرهنگ مردسالارانه هستم.
*موفقترین رمانهای شما همیشه روایت سرراستی داشتهاند، آیا تا به حال تکنیکهای رمانهای تجربی یا پسامدرن وسوسهتان نکرده است؟
بیشتر رمانهای من به شکلی پستمدرن هستند مثل «Mudwoman»، که در آن چندین صحنه وهمی/سوررئال وجود دارد و یا «ملعون» (The Accursed) که یک اثر پستمدرن به معنای واقعی کلمه است. «بلوند» (Blonde) روایت یک مرده است، که به طور کامل پستمدرن محسوب میشود. پستمدرنیسم، ترم پیچیدهای است و میتوان از آن معناهای مختلفی استنباط کرد. از بین داستانهای کوتاهم، به عنوان مثال در داستان «کوکب سیاه و رز سفید» (Black Dahlia & White Rose)، داستانهایی هستند که نمیتوان صراحتاً آنها را رئالیسم خواند و هستند داستانهایی که تجربی محسوب شوند. برای من مسالهی ضروری ادبیات، قصهگویی و ساختن شخصیتهای باورپذیر است.