انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفت‌وگو با ماریو بارگاس یوسا: مادام بوواری مونث جاودان است

خجسته کیهان

تلاش برای ارتباط با ماریو بارگاس یوسا از اوایل اسفند ماه ۱۳۹۲ با نوشتن نامه‌ای آغاز شد که در آن درخواست کرده بودم به ترتیبی که خود بر می‌گزیند درباره‌ی زندگی و آثارش با او مصاحبه کنم.

اما پاسخ این نامه پنج ماه بعد، زمانی که دیگر امیدی به دریافتش نداشتم، با نامه‌ی الکترونیک کوتاهی که در آن تاریخ و ساعت مصاحبه‌ای تلفنی را تعیین کرده بود به من رسید؛ با این توضیح که زمان مصاحبه تنها نیم‌ساعت خواهد بود.

از این‌رو آنچه در زیر می‌خوانید مصاحبه‌ای‌ست که طبق قرار با آقای بارگاس یوسا در ۲۸ شهریور، ساعت دوازده و نیم به وقت تهران و ۱۰صبح به وقت مادرید انجام دادم.

ضمناً ماریو بارگاس یوسا زبان‌های انگلیسی و فرانسه را به خوبی صحبت می‌کند، اما به دلیل نزدیکی بیشتر زبان فرانسه به اسپانیولی (زبان مادری‌اش) مصاحبه را به زبان فرانسه انجام دادم.

در آخر باید اضافه کنم که از ابتدا و در تمام طول مصاحبه از لحن و حالت دوستانه و بی‌تکلف یوسا و از فروتنی‌اش شگفت‌زده شدم.

***

تلفن چند بار زنگ زد، خانمی‌ گوشی را برداشت و من خود را معرفی کردم و گفتم همان طور که قرار بود از ایران تماس می‌گیرم. پس از مدتی سکوت و نجواهایی که از دور شنیده می‌شد، صدای آقای بارگاس یوسا به گوشم رسید که گفت:

روز به خیر، حالتان چطور است؟ من منتظر تماس شما بودم.

*روز به خیر، متشکرم. بسیار خوشوقتم که با شما صحبت می‌کنم.

لطف دارید. از اینکه می‌بینم در ایران خوانندگانی دارم, بسیار خوشحالم.

*بله, ما آثار شما را بسیار تحسین می‌کنیم و نویسنده‌ی مورد احترام ما هستید.

راستی؟ بسیار مایه‌ی خوشحالی‌ست. من با کشور شما آشنا نیستم، ولی از طریق اخبار سعی می‌کنم به روز باشم.

* من چند پرسش آماده کرده‌ام…

پرسش‌ها را آماده کرده‌اید؟

* بله.

پس می‌توانیم شروع کنیم.

* اولین پرسش مربوط به محل زندگی شماست. می‌دانم که چند ماه از سال را در مادرید به سر می‌برید…

درست است. چند ماه در مادرید، چند ماه در پرو، و گاه – بیشتر در مواقعی که در دانشگاه تدریس می‌کنم‌- مدتی هم در ایالات متحده زندگی می‌کنم. ولی ما زیاد سفر می‌کنیم و در واقع در لیما و مادرید زندگی می‌کنیم.

*در چه جور ساختمانی منزل دارید، در یک ساختمان قدیمی ‌یا مدرن؟

در لیما آپارتمانی در نزدیکی دریا داریم. من دریا را بسیار دوست دارم… اما در مادرید در مرکز شهر زندگی می‌کنیم، در «پورتو دل سل» در یک ساختمان قرن هفدهم آپارتمانی داریم که کاملاً بازسازی شده و بسیار راحت است. از این خوشحالم که می‌توانیم پیاده به رستوران‌های کوچک، سینما یا تئاتر برویم و نیازی نیست سوار ماشین یا مترو بشویم… . شما با مادرید آشنا هستید؟

*تا حدودی. خیلی وقت پیش به این شهر سفر کردم و چیزهایی در خاطرم مانده.

مادرید شهری بسیار زنده و دوست‌داشتنی‌ست، شهری بین‌المللی و خوشبختانه با زندگی فرهنگی غنی.

* ممکن است از برنامه‌ی روزانه‌تان صحبت کنید؟

من بیش از هر چیز می‌نویسم، می‌دانید؟ با نظم بسیار می‌نویسم. آدم خیلی منظمی ‌نیستم، ولی در مورد کارم فرق می‌کند. صبح خیلی زود بیدار می‌شوم -‌شب‌ها پنج، شش ساعت بیشتر نمی‌خوابم- صبح زود بیدار می‌شوم و همراه با همسرم روزی یک ساعت پیاده‌روی می‌کنیم، این کار هر روزمان است و از پیاده‌روی لذت می‌بریم. بعد، روزنامه می‌خوانم و معمولاً در ساعت ۱۰صبح برای شروع کار به استودیو می‌روم. هر روز صبح تا ساعت دو بعد از ظهر کار می‌کنم و این ساعت‌ها برایم بسیار پراهمیت هستند، ساعت‌های خلاقی که نوشتن را پیش می‌برم. بعد از ظهر‌ها غالباً کارها را تصحیح می‌کنم، مطلب می‌خوانم و کار روز بعد را آماده می‌کنم. شب‌ها را هم معمولاً همراه دوستان می‌گذرانیم و به سینما یا تئاتر می‌رویم که بسیار مورد علاقه‌ی من است. اما زندگی من کاملاً وقف نوشتن است.

* کدام یک از رمان‌هایتان را ترجیح می‌دهید و چرا؟

در میان کتاب‌هایی که نوشته‌ام شاید بیشتر به رمان‌هایی علاقه دارم که رویشان بیشتر کار کرده‌ام و از میان آنها «گفت‌وگو در کاتدرال» را ترجیح می‌دهم. این رمان در سال ۱۹۶۹ منتشر شده و رمانی‌ست در‌باره‌ی دوران استبداد نظامی‌ در پرو که هشت سال به طول انجامید و بر هم‌نسلان من بسیار تاثیر گذاشت، زیرا ما در جامعه‌ای رشد کردیم که در آن از آزادی مطبوعات خبری نبود و رادیو، روزنامه‌ها و مجلات تحت کنترل دولت بودند، همچنین زندگی سیاسی وجود نداشت و احزاب و فعالیت‌های سیاسی ممنوع بود. دانشگاه‌ها تحت نظارت بودند و بسیاری از دانشجویان و استادان به زندان یا تبعید محکوم شده بودند‌. چنین بود که رمان «گفت‌وگو در کاتدرال» را برای نمایاندن عمق فساد و نادانی که در آن به سر می‌بردیم نوشتم، برای نمایاندن اوضاع پرو در دوران استبداد ژنرال اودریا. برای نوشتن این رمان بسیار تلاش کردم چون می‌خواستم نشان دهم طبقات مختلف آدم‌ها با فرهنگ‌های گوناگون چگونه آن شرایط را تجربه می‌کردند. می‌دانید جامعه‌ی پرو بسیار متنوع است، بنابراین شخصیت‌های بسیاری در رمان وجود دارند. یکی از رمان‌هایی‌ست که خیلی رویش کار کردم و بیش از سه سال مشغول نوشتن‌اش بودم، بنا‌بر‌این اگر می‌بایست یکی از رمان‌هایم را برگزینم، «گفت‌وگو در کاتدرال» را انتخاب می‌کنم.

* رمان شگفت‌انگیزی‌ست.

شما آن را خوانده‌اید؟

*البته، من بیشتر آثار شما را خوانده‌ام.

بسیار خوشحالم.

* آیا تجربه‌ی روزنامه‌نگاری به نویسندگی شما کمک کرده؟ چگونه؟

بله، بسیار کمک کرده. گمان می‌کنم اگر قبلاً روزنامه‌نگار نبودم نمی‌توانستم نیمی ‌از آثاری که تا‌کنون منتشر کرده‌ام را بنویسم. حرفه روزنامه‌نگاری کمک کرد تا جامعه‌ی پرو را با همه‌ی گوناگونی‌اش بشناسم. البته حالا شرایط تغییر کرده، اما وقتی من جوان بودم جامعه‌ی ما بسته بود، به طوری که اگر پسر جوانی از طبقه‌ی بورژوازی متوسط بودید، از دنیای سرخ‌پوستان هیچ چیز نمی‌دانستید، همچنین از زندگی در محلات فقیر‌نشین بی‌خبر بودید، ما در فضا و طبقه‌ی خود بسیار منزوی بودیم و روزنامه‌نگاری یکی از معدود حرفه‌هایی بود که شناخت جامعه را در همه‌ی ابعادش میسر می‌ساخت و در شناخت عمیق کشورم مرا یاری کرد، به شناخت اختلافات، نابرابری‌ها و بیش از همه به تنش‌ها و رویارویی‌های گاه آشکار و گاه بی‌صدایی که میان گروه‌های مختلف جامعه‌ی پرو وجود داشت. بنابراین روزنامه‌نگاری برایم منبعی بسیار غنی از موضوعات و شخصیت‌ها فراهم کرد، به طوری که شاید بتوان گفت بدون آن نویسنده نمی‌شدم.

*در خلق شخصیت‌ها بیشتر از ادبیات الهام گرفته‌اید یا از واقعیت، مثلاً شخصیت «کایو برمودس» در «گفت‌وگو در کاتدرال»؟

کایو برمودس بیشتر به شخصیت یک آدم واقعی نزدیک است. او رئیس اداره‌ی امنیت در دوره‌ی استبداد ژنرال اودریا بود، مردی خشن و بسیار ظالم و فاسد که برای دانشجویان آن دوره آدمی ‌شناخته‌شده بود. من برای خلق شخصیت کایو برمودس بسیار از او الهام گرفتم. می‌خواهم برایتان لطیفه‌ی مضحکی بگویم، چون پس از انتشار کتابم در پرو، همه متوجه شده بودند که شخصیت اصلی آن با الهام از رئیس اداره‌ی امنیت آن دوره نوشته شده، این بود که روزنامه‌نگاران برای مصاحبه نزد رئیس سابق رفتند و گفتند در مورد این شخصیت کتاب که از شما الهام گرفته شده چه می‌گویید؟ و او پاسخ داد اگر آقای بارگاس یوسا قبلاً برای مشاوره نزد من آمده بود نسبت به آنچه نقل کرده چیزهای جالب‌تری برایش می‌گفتم (خنده). او کاملاً شیطان‌صفت بود، اگرچه حس طنز داشت.

*(خنده) به علاوه انگار احساس غرور هم می‌کرد…

همین طور است.

* آیا درست است که تحت تاثیر آثار ژان پل سارتر، گوستاو فلوبر و ویلیام فاکنر بوده‌اید؟

کاملاً همین طور است. زمانی که دانشجو بودم تاثیر زیاد فیلسوفان و متفکران اگزیستانسیالیست فرانسوی در سراسر امریکای لاتین مشهود بود. از این رو من هم بسیار تحت تاثیر اگزیستانسیالیست‌ها به ویژه ژان پل سارتر قرار داشتم، بیشتر به جهت آنچه درباره‌ی ادبیات متعهد می‌گفت، اینکه نویسنده دارای وظیفه‌ای اخلاقی‌ست و باید در بحث‌های عمومی ‌شرکت کند، از دیدگاه سارتر نویسنده نباید به مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زمانه‌اش بی‌اعتنا بماند. در آن زمان تحت تاثیر سارتر بودم، ولی بعداً همه چیز تغییر کرد و کتاب کوچکی نوشتم به نام «از سارتر به کامو» که در آن تحول دیدگاه سیاسی‌ام را شرح دادم. در آغاز وقتی خیلی جوان بودم سارتری متعصبی بودم، اما رفته‌رفته طرفدار آلبر کامو شدم. میان سارتر و کامو بحث پرسر و صدایی درباره‌ی وضع حقوق بشر در شوروی سابق و اردوگاه‌های کار اجباری درگرفته بود و گمان می‌کنم دست آخر حق با آلبر کامو بود.

*البته.

همان طور که گفتم قبلاً هوادار سارتر بودم، اما در پی بحث آن دو به طرفداران کامو پیوستم و روند و چگونگی این تحول را در کتاب کوچکی زیر عنوان «از سارتر به کامو» شرح دادم. از این گذشته باید گفت وقتی شروع به نوشتن کردم، ویلیام فاکنر – به طور کلی ادبیات امریکای شمالی- و نویسندگانی همچون همینگوی و دوس پاسوس بر من تاثیر بسیار گذاشته بودند. با این حال شاید بتوان گفت در میان رمان‌نویسان بیشتر از گوستاو فلوبر الهام گرفته‌ام. من آثار فلوبر را در سال ۱۹۵۹ که به پاریس رفتم کشف کردم و رمان «مادام بوواری» را در همان سال خواندم، رمانی که به طرز عمیقی بر من اثر گذاشت و پس از آن کم و بیش همه‌ی آثار فلوبر را خواندم، به ویژه نامه‌هایش که برایم بسیار پراهمیت است. فلوبر در آنجا می‌گوید می‌توان نویسنده‌ای واقع‌گرا بود، ولی در عین حال با دقت تمام به فرم، نثر، ترکیب و ساختار روایت پرداخت. به گمان من گوستاو فلوبر همه‌ی اینها را به بهترین وجه اجرا می‌کرد و همین باعث شد بتوانم خود را دریابم و کشف کنم که چه نوع نویسنده‌ای می‌خواهم باشم. از این رو از فلوبر همیشه سپاسگزارم و اگر باید از اثر‌گذاری سخنی بگویم بیش از همه به فلوبر اشاره می‌کنم.

*درباره‌ی رمان «دختری از پرو» که عنوانش به زبان فرانسه «حیله‌ها و ترفندهای دختر شرور» است…

عنوان کتاب به زبان اسپانیولی کاملاً چنین نیست، با این حال من عنوان ترجمه‌ی فرانسه‌ی رمان را بسیار می‌پسندم و گمان می‌کنم بیانگر روحیه‌ی رمان است.

*آیا می‌توان گفت که بازنویسی «مادام بوواری» است؟ بعضی‌ها این طور فکر می‌کنند.

نه, «مادام بوواری» رمانی‌ست که در قرن نوزدهم نوشته شده، حالا همه چیز بسیار تغییر کرده، نه تنها حکایت‌ها و خرده‌ماجراها، بلکه طرز نوشتن و روش وارد کردن زمان به درون رمان. به نظر من کتاب «دختری از پرو» بیشتر رمان زمانه‌ی ماست و ماجرای شخصیتی از زمان ماست، با این حال شاید قهرمان زن رمان چیزی از «مادام بوواری» داشته باشد. هر چه باشد «مادام بوواری» مونث جاودان است، نه؟ و دختر رمان من هم به نحوی مونث جاودان است.

* بله، شاید. می‌خواستم کمی‌ درباره‌ی آخرین رمان‌تان «قهرمان محتاط» صحبت کنید.

مگر شما آن را خوانده‌اید؟ ترجمه‌ی فرانسوی‌اش که هنوز منتشر نشده…

*نه، اما خلاصه‌ها و نقد‌هایی درباره‌اش خوانده‌ام. بار دیگر ماجرا در پرو می‌گذرد، نه؟

بله، ماجراهای رمان در لیما روی می‌دهد، همچنین در شهری به نام پیورا در شمال پرو. در این رمان می‌بینیم کشور پرو در سال‌های اخیر بسیار تغییر کرده و مدرن‌تر شده و خوشبختانه دولت‌هایی داشته‌ایم که دموکراسی را رعایت کرده, سیاست‌های اقتصادی نسبتاً مدرن و تشویق به ابتکار و نوسازی را در پیش گرفته‌اند. ولی از سوی دیگر می‌بینیم که مدرنیزاسیون کشور اثرات بسیار منفی نیز بر جای گذاشته، از جمله فساد و خشونت که پیامد صنعت مواد مخدر است، صنعتی که امروزه در سراسر امریکای لاتین رواج یافته، و چگونگی اثرگذاری آن بر کل زندگی اجتماعی و سیاسی کشور. این پس‌زمینه‌ای‌ست که ماجرای رمان در آن روی می‌دهد.

* نویسنده‌ی معاصر مورد علاقه‌ی شما کیست، مثلاً در امریکای لاتین؟

می‌دانید که بدبختانه اخیراً چند نویسنده‌ی بزرگ درگذشتند، منظورم گارسیا مارکز و کارلوس فوئنتس است، قبلاً هم بورخس، کارلوس اونتی و خولیو کورتاسار از میان ما رفتند، با این حال خوشبختانه نویسندگان جوان وجود دارند و تداوم ادبی به خوبی حفظ شده‌. بسیاری از نویسندگان جوان امریکای لاتین در سایر کشورها ناشناس‌اند، ولی همان‌ها هستند که سنت خلاقیت، پژوهش‌های زیبایی‌شناسانه و تجربه‌های فرمی‌ را حفظ می‌کنند.

* ما در قرنی پر‌شتاب زندگی می‌کنیم، کمی ‌از ادبیات در اوایل قرن بیست‌و‌یکم بگویید.

تغییرات بسیاری صورت گرفته و ما هنوز درست نمی‌دانیم این انقلاب الکترونیک چگونه بر ادبیات اثر خواهد گذاشت. نمی‌دانیم طبق گفته‌ی بعضی ناظران کتاب‌های الکترونیک به کل جایگزین کتاب‌های کاغذی خواهند شد یا نه. این تغییرات تنها مربوط به کاربرد نرم‌افزار نیست، بلکه ادبیات نیز دگرگون خواهد شد. می‌دانید، هنوز پرسش‌های مهمی ‌بی‌پاسخ مانده. به نظر من این که در آینده کتاب‌های الکترونیک همراه با کتاب‌های کاغذی وجود داشته باشند بسیار مهم است. همچنین گمان می‌کنم اگر آثار ادبی تنها برای پرده (سینما یا تلویزیون) نوشته شوند، ادبیات کم و بیش سطحی و مبتذل خواهد شد. نمایش می‌تواند ادبیات را نابود کند، نه؟ منظور ژرفا، بلندپروازی و غنای سنتی ادبیات فاخر است. تصور می‌کنم هنوز در آستانه‌ی دگرگونی هستیم و نمی‌دانیم فرهنگ در قرن بیستم به کدام سمت خواهد رفت.

 

این مطلب در همکاری با مجله سینما و ادبیات منتشر می شود