انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفت‌وگو با برنار لاهیر (۲): ساخت اجتماعی یک فرد

برنار لاهیر، جامعه‌شناس و استاد اکول نرمال سوپریور لیون، چند ماه پیش، در گفت‌وگو با سایت اینترنتی “la vie des idées”، به مروری بر مسیر فکری خود، در بازخوانی دیدگاه‌های پیر بوردیو و طرح نظریاتش در مقیاس جامعه‌شناسی فردی پرداخته است. ترجمه بخش نخست این گفت‌وگو پیش از این در همین صفحه منتشر شده بود.
بخش دوم این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

– آقای لاهیر، در خلال بحث‌های شما، پرسش‌هایی درباره روش برای ما مطرح می‌شود. قاعدتاً جامعه‌شناسی باید خود را به عنوان یک حوزه علمی، با تأسی از بنیانگذاران خود، حفظ کند و در عین حال، در دام نشانه‌های تبدیل شدن به یک شغل و حرفه روتین نیفتد. به تعبیری باید رویکردی چند وجهی نسبت به زندگی اجتماعی داشته باشد. به نظر می‌رسد جامعه‌شناسی شما تلاش دارد در عین حفظ این شرط و نیاز علمی، تحول جدیدی را نیز در جامعه‌شناسی آموزش و پرورش، جامعه‌شناسی کار و شغل و … ایجاد کند. در این نوع جامعه‌شناسی، فرد این امکان را می‌یابد که در مقابل موانع کم و بیش نهادین، چین و چروک‌های خود را باز کند. من برای پرهیز از طولانی شدن بحث از توضیح بیشتر در این باره می‌گذرم. در این باره نکته‌ای وجود دارد که ممکن است به دلیل درک نادرست از منظور شما صورت گرفته باشد. شما می‌گویید بوردیو، با مفهومی که از یک عادت‌واره همگن در نظر دارد، از نوعی هارمونی در فعالیت‌های درون طبقات اجتماعی خبر می‌دهد. نظریه شما که از وجود تنوع و اختلاف بین فردی و حتی درون فردی سخن می‌گوید، برای نخستین بار در سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ مطرح شده است، یعنی در زمانی که در دنیای آکادمیک و خارج از آن، بحث‌هایی در رابطه با تداوم یا افول طبقات اجتماعی مطرح بود. در آن زمان، خوانش‌هایی از تئوری شما صورت گرفت که از دو زاویه آن را مورد بررسی قرار دادند؛ یکی اینکه در دیدگاه برنار لاهیر طبقات اجتماعی دیگر چندان جایگاهی ندارند و یا به تعبیری، او ایده افول طبقات اجتماعی را می‌پذیرد و دیگری اینکه بالعکس لاهیر بیش از حد طبقات اجتماعی را به عنوان عواملی برای تجزیه و تحلیل‌های جامعه‌شناختی خود در نظر گرفته و واقعیت اجتماعی را به وسیله این مفهوم تفکیک می‌کند. شاید این سوال که در اینجا مطرح می‌شود، کمی گسترده باشد ولی می‌خواهم بپرسم شما در نظریه خود چگونه فصل مشترک میان فرد و طبقه را تفسیر می‌کنید؟

– من فکر می‌کنم همکارانی که وجود و نقش طبقات اجتماعی را در نظریات من ندیده‌اند، چندان در آنها عمیق نشده‌اند. من کار خود را با بررسی رابطه کودکان طبقات پایین جامعه با نهادهای آموزشی و تحصیلی آغاز کردم. بدین ترتیب، من جامعه مورد مطالعه خود را از روی جایگاه و ریشه اجتماعی دانش‌آموزان تعریف و انتخاب کردم. سپس تلاش کردم مقایسه‌ای داشته باشم میان کودکانی از همین طبقه که در تحصیلات خود موفق بوده‌اند با آنهایی که موفقیت چندانی نداشتند. بنابراین در کل، جامعه مورد مطالعه شامل کودکانی بود که والدینی از قشر کارگر یا کارمندان رده پایین شهری داشته‌اند. در کتاب “فرهنگ افراد” (La Culture des individus, B. Lahire ; 2004) من فصل‌هایی را به طبقه اجتماعی (طبقه فرادست، متوسط و فرودست) اختصاص داده‌ام. بنابراین به نظر من، طرح این نقد که من در دیدگاه خود از مسأله طبقات اجتماعی غفلت کرده‌ام، چندان ساده نیست. در واقع این مسأله نه بدان دلیل است که در این تئوری از تحلیل‌های کلان‌نگر برای بررسی تفاوت‌های میان گروه‌ها و طبقات اجتماعی استفاده نشده و تأکید و تمرکز بر تفاوت‌ها و تنوعات بین فردی گذاشته شده است؛ بلکه اساساً بیشتر بر ایجاد شک‌ در عدم وجود چنین تفاوت‌هایی دلالت دارد. کسی نمی‌تواند پژوهشگری را که درباره مولکول‌ها مطالعه می‌کند متهم به انکار وجود سیارات کند. این هیچ معنایی ندارد و در واقع نشان می‌دهد که جامعه‌شناسی هنوز در برخی مسائل رویکردی ساده‌انگارانه دارد. مسأله کار ما موضوعات داغ اجتماعی است و طبیعی است که این موضوعات به سیاست هم تنه بزند، در حدی که وقتی یک محقق مثل من در مورد مسأله تنوعات و تفاوت‌های بین فردی یا درون فردی شروع به کار می‌کند، به او مشکوک می‌شویم که این تحقیق بهانه‌ای است برای …

– برای ورود به دنیای سیاست.

– دقیقا. در واقع، تصور بر این است که دیگر تفاوت و یا تنوعی در گروه‌ها و یا در طبقات اجتماعی وجود ندارد و اگر به هر شکلی طبقات اجتماعی حذف شوند، آن‌چه باقی می‌ماند، تنها رفتار فردی است که این رویکرد می‌تواند به ترویج فردگرایی و مسائلی مانند آن منجر شود. من معتقدم که ما مشخصاً در جوامعی زندگی می‌کنیم که گرایش به فردگرایی در آنها به عنوان یک ویژگی بارز مطرح است. اکنون هیچ کس نمی‌تواند این مسأله را تکذیب کند. در این جوامع، صورت‌هایی از فردگرایی وجود دارند که با فرایند قشربندی اجتماعی در رابطه هستند. نوبرت الیاس با نشان دادن اینکه تقسیم کار اجتماعی به صورت خاص، برای افراد جامعه نوعی حس بیگانگی نسبت به دیگران در برداشته، به خوبی به این موضوع پرداخته است. این افراد اکنون نسبت به اجتماعاتی احساس تعلق می‌کنند که بیش از پیش کوچک شده‌اند. آنها در واقع محصول چنان فرایند جامعه‌پذیری پیچیده‌ای هستند که در مقابل «جامعه»‌ای که در آن زندگی می‌کنند، خود را تنها و متفاوت می‌بینند. این امر نشان می‌دهد که اگر ما جامعه را آن طور که هست، با معیارهای عینی که در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ مطرح بود (سطح درآمد و منابع فرهنگی) ببینیم، طبقات اجتماعی را با شرایط وجودی آنها مشاهده خواهیم کرد.

– در واقع شما تأکید دارید که با خوانشی مجدد از داده‌هایی که بوردیو در کتاب تمایز به واسطه آنها وجود عادت‌واره‌ای بسیار همگن را در طبقات مختلف اجتماعی نشان داده، می‌توان از تنوع‌ها و تفاوت‌ها حکایت کرد.

– وقتی شما یک جدول آماری را می‌خوانید که نشان می‌دهد یک بخش از یک گروه مانند اکثریت گروه رفتار نمی‌کند – و البته گاهی ما تنها تفاوت‌های خیلی نسبی را میان گروه‌های اجتماعی می‌بینیم – می‌توانید مطمئن شوید که تنوع‌ها و تفاوت‌های بین فردی وجود دارند؛ چنان‌که در هر حوزه کاری و رفتاری شما با افرادی مواجه هستند که به نوعی خود را از دیگران متمایز می‌کنند. اگر من در اینجا از مثال “سینمای مولف” (cinéma d’auteur، ]این اصطلاح از دهه ۱۹۵۰ در فرانسه برای فیلم‌هایی مطرح شد که به نوعی بازتاب نگاه کارگردان هستند. این اصطلاح بعدها در نقاط مختلف جهان رواج یافت[) استفاده کنم که به عنوان یک سینمای روشنفکرانه شمرده شده و مخاطبانی را با سطوح بالای تحصیلی جذب می‌کند، باید بتوانیم دقیقاً داده‌های مربوط به این حوزه را بخوانیم: اقلیتی از افراد با سرمایه فرهنگی بالا هستند که سینمای مولف را به عنوان سینمای مورد علاقه خود معرفی می‌کنند. در این زمینه نباید منطق سالن‌های نمایش را با منطق مخاطبانی که به یک گروه اجتماعی یا یک قشر اجتماعی مشخص تعلق دارند، اشتباه کرد. اگر شما یک سالن اپرا را مورد مطالعه قرار دهید، مشخصاً افرادی را در آن می‌بینید که به طبقه‌ای با سرمایه فرهنگی بالا تعلق دارند ولی این مانع از آن نمی‌شود که افق پیش روی کسی که صاحب سرمایه فرهنگی بالا به شمار می‌رود و یا به طبقه بورژوا تعلق دارد، این باشد که هرگز به اپرا نرود. باید چنین داده‌هایی را نیز در نظر داشت تا تفاوت‌های درون یک گروه یا یک طبقه مورد غفلت واقع نشوند. از سوی دیگر، توجه به مقاطع فرهنگی فردی نشان می‌دهد که افرادی که به اپرا می‌روند، ممکن است به طور موازی، اغلب اوقات موسیقی راک گوش دهند، رمان‌های جنایی بخوانند یا سریال‌ها و برنامه‌هایی را در تلویزیون ببینند که در تقسیم‌بندی فعالیت‌های فرهنگی، مختص طبقات پایین جامعه شمرده می‌شوند. این در حالی است که ما با افتخار آنها را صاحبان نوعی درک و شعور عاری از خطا برای مشروعیت فرهنگی می‌دانیم.

– یکی از شاخص‌های این تکثر پیش‌زمینه‌ای و گرایش آن به فردگرایی، “اختلاط و ناهمگونی فرهنگی” (dissonance culturelle) است، این همان چیزی است که شما در پژوهش‌های مربوط به کتاب “فرهنگ افراد”، از جنبه های مختلف، کمی و کیفی، به خوبی نشان داده‌اید. شما در آن کتاب، علاوه بر اشاره به رواج بسیار زیاد این اختلاط فرهنگی، بعد دیگری را نیز مورد توجه قرار داده‌اید که به نوعی به تحلیل قشربندی‌ اجتماعی اشاره دارد. در این کتاب تصویری ارائه شده که تا حدی تحلیل ترکیب جامعه بر اساس طبقات اجتماعی را تغییر داده و اعلام می‌کند که این طبقات ثابت نیستند، یعنی در حوزه‌های مختلف فعالیت، ممکن است یک فرد در رده‌بندی اجتماعی جایگاهی بسیار بالا یا بسیار پایین داشته باشد. بر این اساس، نوعی اختلاط و ناهمگونی مهم در اقشار اجتماعی صورت می‌گیرد. آیا می‌توانید کمی درباره معنای جامعه‌شناختی این نوع توزیع اقشار اجتماعی و عناصر تأثیرگذار در آن برای ما توضیح دهید؟

– وقتی که ما روند تغییرات در فعالیت‌های مختلف فرهنگی (سینما، موسیقی، مطالعه، تلویزیون و غیره) را مورد بررسی قرار می‌دهیم، می‌بینیم که طبقه متوسط (بلکه حتی طبقه بالا) است که درصد بالایی از اختلاط‌ها و ناهمگونی‌های فرهنگی را به‌وجود می‌آورند؛ در واقع افرادی که وقتی میزان مشروعیت فرهنگی فعالیت‌های مختلف آنها را مورد بررسی قرار می‌دهیم، می‌بینیم که مثلاً مطالعاتی دارند که نزد جامعه بسیار خاص شمرده می‌شود و رابطه آزادتری را با تلویزیون حفظ کرده‌اند و یا وقتی که به سینما می‌روند، رابطه به تعبیری رابطه بسیار بازتر و متنوع‌تری با مقوله فرهنگ مشروع دارند. بنابراین ما می‌توانیم تنوع میزان مشروعیت فرهنگی را مشاهده کنیم، به جز در مواردی که با تراکم (جمعی از) افرادی مواجه می‌شویم که نوعی «عادت‌واره فرهنگی» (این مفهوم در این گونه موارد بسیار مرتبط و قابل استفاده است) بسیار همگن دارند، خواه اینکه این عادت‌واره در فضای اجتماعی در سطح خیلی بالایی شمرده شود و خواه در سطح پایین). در واقع، شرایطی از جامعه‌پذیری وجود دارد که بسیار همگون است، به خصوص زمانی که گروهی تلاش می‌کند کنترل زیادی روی روند اجتماعی شدن کودکان داشته باشد، با این هدف که بتواند بازتولید اجتماعی خود را کنترل و حفظ کند. ما تحقیقی درباره فعالیت‌های تحصیلی افراد در طبقه بورژوا در شهر لیون انجام دادیم و طی آن به خوبی مشاهده کردیم که چگونه مادران با جدیت تمام تلاش می‌کنند که مجموعه فعالیت‌ها و رفتارهای فرزندانشان را انسجام بخشند، بدین معنی که روند تحصیلی، نوع معاشرت‌ها، دوستان، کتاب‌ها و در واقع همه بخش‌های زندگی فرزندان خود را به دقت مورد کنترل قرار می‌دادند. در چنین شرایطی، می‌بینیم که یک برنامه به شدت منسجم برای فرآیند اجتماعی شدن از سوی خانواده در نظر گرفته می‌شود و طی آن، در یک دوره طولانی، ریسک پذیرش خطر برای هیچ اتفاق پیش‌بینی نشده‌ای که به واسطه آن کمی از میزان تأثیرگذاری روی فرزندان کاسته شود، در این فرآیند پذیرفته نمی‌شود. بالعکس، ما با نوعی همگن‌سازی شرایط جامعه‌پذیری به واسطه ناپایداری و فقر فرهنگی و اقتصادی مواجهیم. به همین دلیل، ما در واقع میان دو حد نهایی پیش‌زمینه‌های منسجم در دو سر طیف فضای اجتماعی به فعالیت مشغولیم. در هر مورد، من فکر می‌کنم لازم است که شرایطی برای قرار گرفتن در زمینه‌ها و فضاهای جامعه‌پذیری غیر همگن و حتی گاه متضاد برای فرد فراهم شود. این مسأله به‌ویژه خیلی در مورد طبقه متوسط مطرح است. در واقع این طبقه از افرادی «آواره» تشکیل شده (افرادی که همواره در حال صعود یا افول‌اند) و بوردیو در کتاب “تمایز” اشاره می‌کند که این افراد در خیلی از موارد نمی‌دانند چه باید بکنند. آنها معمولاً شخصیت‌هایی چندگانه و ترکیبی دارند و آن‌چه برایشان بسیار مهم است همگن کردن این فرهنگ ترکیبی است (می‌توان در اینجا از اصطلاح «حسن نیت فرهنگی» طبقه متوسط سخن گفت). با این وجود، من تأکید دارم که جامعه‌پذیری فرهنگی بسیار همگن تنها در مورد درصد بسیار پایینی از جمعیت در دو سر طیف فضای اجتماعی یافت می‌شود و نکته‌ جالبی که در اینجا اهمیت دارد این است که احتمال کمی وجود دارد که ما در نقطه‌ای که خود را در فضای اجتماعی تصور می‌کنیم، از شانس داشتن فرهنگی هارمونیک بهره‌مند باشیم.

– در اینجا ما نوعی استمرار کار بوردیو، به خصوص در بخشی که کمتر مورد بررسی و اظهار نظر قرار گرفته، مواجهیم که البته به نظر من، این عدم بررسی تا حدی ناعادلانه بوده است. در کتاب تمایز، گروه‌های اجتماعی به نوعی از طریق علائم و نشانه‌هایی که تحمیل می‌کنند و برایشان واقعیت خارجی قائل می‌شوند، در حال مبارزه هستند. در این زمینه و در همان راستا، ما از شما می‌شنویم که مادران، در طبقه بورژوا، در یک فرایند بازتولیدی ارادی، تلاش در انتقال ارزش‌های خود به فرزندانشان را دارند. در واقع، این بیشتر نشانه‌ای است که از وجود نوعی مبارزه در درون فرد برای دستیابی به یک همگونی در فعالیت‌ها و سلایق خود خبر می‌دهد. به نظر می‌رسد در مورد جنبه مبارزه ذاتی در زندگی اجتماعی نزد بوردیو که او آن را در وجه بیرونی به نمایش گذاشته، در کار شما، با نوعی اکتشاف مبارزه درونی که تمایز اجتماعی را تولید می‌کند، تکمیل شده است. شاید این همان عنوان فرعی کتاب شما باشد؛ یعنی “فرهنگ افراد: ناهمگونی فرهنگی و تمایز با خود” (La Culture des individus : Dissonances culturelles et distinction de soi)

– دقیقاً. من فکر می‌کنم که اگر ما تحقیقاتی را در سال‌های ۱۹۷۰ نیز انجام می‌دادیم، دقیقاً با همین پدیده‌هایی مواجه می‌شدیم که من توصیف می‌کنم. به بیان ساده‌تر، ما در تحقیقات خود، از مصاحبه شوندگان درباره اینکه آنها چگونه با این تفاوت‌های خود زندگی می‌کنند، سوال نمی‌کنیم. این در حالی است که برای درک این نوع مسائل لازم است که چنین پرسش‌هایی مطرح شوند. در این خصوص، مصاحبه شوندگان چه می‌گویند؟ من در تحلیل و بررسی حدود ۱۰۰ مصاحبه، با افرادی برخورد کرده‌ام که مسأله سلسله مراتب فرهنگی برایشان معنادار بوده است و در واقع، این نوع سلسله‌بندی را برای خود حذف نکرده بودند. این به دلیل آن است که آنها پیش‌زمینه‌های فرهنگی مختلف را در خود درونی کرده و محدوده بزرگی از فعالیت‌ها را برای خود در نظر گرفته‌اند که همه فعالیت‌ها برایشان ارزش خاص خود را دارد. من به این مسأله به صورت گذرا اشاره می‌کنم؛ چرا که بسیاری از مفسران و تحلیل‌گران می‌گویند که ما در یک فضای نسبی عمومیت یافته زندگی می‌کنیم و این بسیار خطرناک است. من دراین شرایط می‌توانم بگویم که افرادی که با آنها مصاحبه داشته‌ام، به خوبی تفاوت میان آن‌چه «والا و متعالی» شمرده می‌شود و آن‌چه را که «پست و نازل» می‌خوانند را می‌شناسند. آنها همواره خود را سرزنش می‌کنند که در روز وقت زیادی را مقابل تلویزیون، برخی سریال‌های آمریکایی یا مواردی از این قبیل می‌گذرانند. آنها خود، برخی فعالیت‌هایشان را با دیدی منفی می‌نگرند. آنها خود فعالیت‌هایشان را سلسله‌بندی می‌کنند و در مورد بخش‌هایی از آنها همواره خود را مورد نکوهش قرار می‌دهند. حتی می‌توان گفت که این افراد گاهی وقتی که می‌گویند که «خیلی تلاش کرده‌اند که این عادت خود را ترک کنند» و …، لحن و حالتی معتادگونه به خود می‌گیرند. معمولاً بحث‌هایی که در مورد تلویزیون صورت می‌گیرد، از این نوع‌اند: «من خیلی دوست داشتم می‌توانستم این عادت را ترک کنم، چون مشخص است که به این شکل وقت خودم را برای چیزهایی تلف می‌کنم که می‌دانم احمقانه هستند. ولی این برای من نوعی سرگرمی است که استرس و اضطراب‌هایم را کاهش می‌دهد. به همین دلیل بین یک برنامه سرگرم کننده در شبکه TF1 و یک برنامه مستند در شبکه Arte، من معمولاً اولی را انتخاب می‌کنم». در مواردی این مکالمه مربوط از سوی افرادی صورت می‌گیرد که تحصیلات و فرهنگ بالایی دارند. در واقع آنها مدام یک نوع مبارزه‌ با خود سخن می‌گویند که همواره با آن درگیر هستند، چرا که نظام سلسله مراتبی را در خود درونی کرده‌اند. من فکر می‌کنم ترس از “سقوط و نزول” به عنوان موتور محرکی برای تمایز عمل می‌کند. “در مسیر مناسب حرکت کردن”، “نزول نکردن”، مدام به دنبال ایجاد و حفظ ارتباط با افرادی بودن که در نظام سلسله مراتب فرهنگی در رتبه‌ای بالا قرار دارند و …، از جمله توصیه‌هایی است که افراد همواره به خود می‌کنند. در چنین شرایطی، می‌بینیم که افراد زیادی هستند که وقتی راجع به فعالیت‌های خود حرف می‌زنند، می‌گویند: «متأسفانه، من فلان چیز را می‌خوانم، می‌بینم، گوش می‌کنم و …» و بدین ترتیب، به عناوین مختلف در طول مصاحبه بابت برخی فعالیت‌های خود عذرخواهی می‌کنند. «من می‌دانم این کاری که انجام می‌دهم چندان خوب نیست و باید وقت کمتری را برای آن بگذارم. اما این در زندگی من یک استثناست و بیشتر مربوط به تعطیلات است، وقتی که خسته هستم یا در موارد این چنینی.» بدین ترتیب، افراد هزاران دلیل برای انجام کارهایی که خود می‌دانند در سلسله مراتب فرهنگی ارزش زیادی ندارد، می‌آورند. من سعی کرده‌ام در تحلیل‌های خود این دلایل را تا حدی رمزگشایی کنم. در واقع، می‌توان گفت که اغلب فرآیند تمایز و تشخص در افراد، یافتن تفاوت‌های خود با خود را نیز در بر می‌گیرد و یا شامل رابطه با کسانی می‌شود که از نظر اجتماعی به شخص مورد نظر بسیار نزدیک‌اند، در مقابلِ کسانی که به دیگر طبقات اجتماعی تعلق دارند.
پس زمینه این تمایزها و شرایط امکان‌پذیری آنها، قاعدتا تفاوت‌های عمیق اجتماعی و تفاوت‌های میان طبقات است. من فکر می‌کنم که حق با بوردیو بود وقتی که می‌گفت فرهنگ کارکردی اجتماعی دارد و مردم آن را به عنوان ابزاری استدلالی برای متمایز کردن خود از دیگران و پیدا کردن فعالیت‌های متمایز شده و متمایز کننده به‌کار می‌گیرند. این بدان معناست که در زندگی روزمره، بیشتر در مقابل یک برادر، یکی از والدین، یک همکار هم رده و همین‌طور در مقابل خود است که می‌توانیم کارکرد موتور محرک تمایز و تشخص را ببینیم و نه در مقابل افرادی که از نظر اجتماعی با آنها فاصله زیادی داریم.

– با توضیحات شما، می‌بینیم که موتور تمایز و تشخص چگونه کار می‌کند. کاری که شما همراه و گاهی در تقابل بوردیو از کتاب “انسان متکثر” (L’Homme pluriel, B. Lahire ; 2001) تا کتاب “شرایط ادبی: زندگی دوگانه نویسندگان” (La Condition littéraire: La double vie des écrivains, B. Lahire ; 2006) و در آن میان با “فرهنگ افراد” (La Culture des individus) انجام داده‌اید، به تعبیری در این حوزه، یک نوع تاخت و تاز و شاید حتی سبقت به شمار می‌آید. موضوع این است که به نوعی بتوانیم به جعبه سیاه خود بازگردیم به جای آن‌که حقیقت کارکردهای فراوان بازتولید اجتماعی که بوردیو مورد توجه قرار داده را انکار کنیم. اما برای نشان دادن شیوه عمل، برای بازگشت به جعبه سیاه، باید دید که چگونه این تفاوت‌های اساسی که به خوبی مانند یک صحنه نمایش در فضای آزاد مستقر شده‌اند، ساخته می‌شوند. اما در عین حال، در این تاخت و تاز شما، یک نوع محافظه‌کاری نیز دیده می‌شود؛ چرا که بسیاری هستند که آثار شما را به عنوان کارهایی در نفی برخی ایده‌های بوردیو می‌خوانند. این در حالی است که اساساً شما شاید شما خود به صورتی بسیار محافظه‌کارانه آنها را می‌نگرید؛ چرا که در این تاخت و تاز خود لزوماً همواره بر اشتراکات موجود با دیدگاه‌های بوردیو تأکید دارید.

– برداشت‌های صورت گرفته از کار من، از نظر جامعه‌شناختی بسیار متضاد و متناقض‌اند. گاهی عده‌ای معتقدند که این نظریات چیزی جز یک سری جابه‌جایی‌های کوچک که من انجام داده‌ام نیستند و در واقع من بخشی از همان روش‌هایی را استفاده کرده‌ام که بوردیو به واسطه آنها مسأله را مطرح کرده و راه حل را نیز ارائه کرده است و این به عقیده من درست است. اما در عین حال، عده‌ای بر این باورند که من در حال نوعی مبارزه با این سنت فکری هستم و بدین شکل سعی می‌کنم به نوعی خود را در این میدان جای دهم. در واقع من، مسیری که بوردیو برای حل و تبیین مسائل در پیش گرفته بود (در ادامه همان مسیری که دورکیم، وبر، مارکس و بسیاری دیگر از محققان نیز رفته بودند) را دوباره طی کنم و در این زمینه من بر این باورم که او برخی از این مسائل را پیش از اینکه واقعاً مطرح کند و شاید پیش از اینکه تحقیقات تجربی‌ای روی آنها انجام دهد، حل کرده است. وقتی که من دانشجوی جامعه‌شناسی بودم، نظریه عادت‌واره (habitus) به عنوان یک نظریه مطرح در مباحث جامعه‌پذیری و نظریه کنش مرا به وجد می‌آورد؛ ولی وقتی که ما آنها را به صورت واقعی در میدان مطالعات تجربی قرار دهیم، تا حدی با یک سری محدودیت‌ها و مشکلات برخورد می‌کنیم. اگر بوردیو از نزدیک دیده بود که چگونه اینها عمل می‌کنند، بدون هیچ شکی خود نیز با همین مشکلات مواجه می‌شد که می‌توانست شروعی برای یک کار جدید باشد. قطع و یقین، ما نمی‌توانیم بوردیو را مورد انتقاد قرار دهیم که این کار را نکرده است. او هزاران دستاورد داشته و نمی‌توانسته همه بخش‌های نظریه خود را تا انتها پیش ببرد ولی می‌توانیم به صورت موازی کاری برای حل این مسأله بکنیم. من معمولاً در پی این نیستم که ببینم آیا پرسش‌های من به آن‌چه که بوردیو مطرح کرده نزدیک هستند یا نه. این کار واقعاً در اولویت اول فعالیت‌های علمی من نیست. در هر حال بدیهی است پرسش‌هایی که بوردیو به آنها پاسخ داده پرسش‌های عمیق و تاریخی جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی هستند که ما به نوعی می‌توانیم آنها را نزد وبر، در جامعه‌شناسی دین و نزد دورکیم در جامعه‌شناسی آموزش و پرورش نیز ببینیم. در عین حال، اینها سوالات عمیقی هستند که مارسل موس و یا موریس هالبواش نیز مورد توجه قرار داده‌اند و من هم سعی کرده‌ام که از زاویه‌ای در مطالعه امر اجتماعی در مقیاس فردی و در حالت چین و چروک یافته (درونی شده) که در سوالات پیشین درباره آن صحبت کردیم، این موضوعات را مورد بررسی قرار دهم.

………………………………………………………………………………
منبع:http://laviedesidees.fr/La-fabrication-sociale-d-un.html?decoupe_recherche=lahire
فیلم مصاحبه: http://www.dailymotion.com/video/k1lp6h0wn4YCPn1cXZa#from=embed?start=6
مصاحبه شونده: برنار لاهیر (Bernard Lahire)، استاد جامعه‌شناسی اکول نرمال سوپریور لیون و مدیر
گروه “تحقیقات در زمینه جامعه‌پذیری مرکز ملی پژوهش‌های فرانسه (CNRS)”
مترجم: بهناز خسروی، دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی در دانشگاه لیون ۲ و اکول نرمال سوپریور لیون behnaz.khosravi@ens-lyon.fr