– طبیعی است که جنابعالی شخصیت علمی چند بعدی دارید اما اگر بخواهید بزرگترین دغدغه فکریتان در حوزه اندیشه را بیان کنید، کدام حوزه را انتخاب می کنید و اگر امکان دارد کمی درباره این حوزه برای ما توضیح بدهید ؟
بزرگترین دغدغه فکری من، در حوزه اندیشیدن به فرهنگ و سازوکارها و روابط درونی و برونی آن است. من از این باور محوری و پایهای حرکت میکنم که در طول یکصد سال گذشته ما بیشترین امکانات مادی و معنوی برای رشد و مدرن شدن خود، به معنای قرار گرفتن در مکان و جایگاهی که شایسته مردم این کشور و سرزمین است، را داشتهایم، اما به دلایلی اساسی نتوانستهایم به حد مورد قبول برسیم: یکی از این دلایل، موقعیت سیاسی بوده که در این زمینه به شدت شاهد دخالتهای بیرونی تهاجمی، از دخالت متفقین در جنگ جهانی اول تا دخالت آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد و دخالت قدرت های بزرگ در جنگ عراق علیه ایران، تقویت گرایش های استبدادی و جلوگیری از رشد فضای آزاد به دلیل این دخالت ها و البته اشتباهات خودمان بودهایم. این موارد بسیار مهم هستند، اما از لحاظ دغدغه نمیتوانم بگویم برای من این موارد، اصلی بودهاند چون معتقد به ثانویه بودن امر سیاسی نسبت به امر فرهنگی هستم. از اینجا به دغدغه اصلی خودم می رسم و آن این است که دلیل ناکامی های ما برای رسیدن به جایگاهی شایسته این فرهنگ در جهان و ارائه خدمات و موقعیتی که مردم ما حق دارند از آنها برخوردار باشند، بیشتر از آنکه سیاسی باشد، فرهنگی است.
به همین دلیل من در تمام سال های اخیر در پی آن بودهام که دست به یک آسیبشناسی عمومی در زمینه فرهنگ بزنم. این کار نیز ممکن نبوده است مگر آنکه در کنار فعالیت های کلاسیک علمی خود، دخالتهای اجتماعی و رسانهای منظم و وسیعی داشته باشم. این کاری بسیار سختی بوده است زیرا به دلایل بیشمار، دانشگاه در برابر حضور در رسانه ها موضع دارد و رسانه ها نیز چندان با زبان دانشگاهی و علمی آشنا نیستند که مستقیما بتوانند از منابع علمی برای خود توشه لازم در بحث و استدلال های ضروری را بسازند. میان این دو گروه، یک بی اعتمادی بسیار سخت به وجود آمده که می توان نشانههایش را در تنش و حتی تقابل میان روشنفکران و دانشگاهیان دید. من تلاش کردهام یک دانشگاهی روشنفکر یا یک روشنفکر دانشگاهی باشم. و از این موضع بوده که شروع به آسیب شناسی در زمینه های مختلف فرهنگی کرده ام. البته وقتی از فرهنگ صحبت می کنم، منظورم یک حوزه محدود نیست، بلکه این امر شامل تمام جنبه های زندگی روزمره و حتی بخشهایی از زندگی پایهای مثلا رویکردهای فلسفی و غیره نیز می شود. مسئله من آن بوده که در این صد سال چه گذشت که ما نتوانستیم از فرصت های بی شماری که پیش پایمان بود استفاده کنیم و برعکس ناچار به شکست های سختی شدیم. و پاسخ را من در حوزه فرهنگ می جویم و روش من نیز روش پژوهش تحلیلی و تفسیری و مشاهده و مشارکت در مسئله است. به عبارت دیگر دخالت در کنش اجتماعی برای شناخت، درک و تحلیل این شناخت و احتمالا ارائه راهکارهایی برای تغییر آن.
– از چه زمانی و چرا به این حوزه علاقه مند شدید و مسیر شما در این حوزه چگونه بود؟
نوشتههای مرتبط
علاقه من به این حوزه از زمان دانشجوییام شروع شد که در زمینه انسان شناسی و جامعه شناسی سیاسی تحصیل می کردم. در این زمان بسیار بر امر سیاسی به مثابه امری مرکزی و اساسی در جوامع انسانی متمرکز بودم. روشن است که وقتی به تاریخ کشور خودم می رسیدم این تمرکز دو چندان می شد و در این زمان متوجه شدم که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق «تاریخ» هایی که درباره ایران مدرن نوشته شدهاند، عمدتا «تاریخ سیاسی» آن هم از نوع کلاسیک یعنی با یک رویکرد تطوری – خطی هستند. همه این روایت ها با رنگ و لعابی که از ایدئولوژی نویسنده خورده بودند: تاریخ ایران را برای خودشان مصادره به مطلوب می کردند و از کلیشههایی استفاده می کردند که با نوعی هندسه متغییر می توانستند به هر صورت بخواهند داده هایشان را درونش قرار دهند تا به نتایجی برسند که بر اساس ایدئولوژی شان می توانستیم از همان ابتدا نیز آنها را بدانیم. در نتیجه متوجه شدم که با این راه و روش به جایی نمی رسیم و این جز آب در هاوان کوبیدن نیست. گروهها و شخصیت های سیاسی یا ملهم از سیاست هر کدام با روایت هایی که برای تشریح منطق تاریخی و سیر زندگی اجتماعی و سیاسی در ایران بر زبان می راندند، هدفشان آن بود که از خود ، قهرمان بسازند و از دیگران، شیطان و خائن و در نهایت جز ارائه نوعی جبرگرایی پیش پا افتاده در این یا آن جهت ارائه نمی دادند. این گونه تاریخ شناسی نه فقط خطی و جبرگرایانه بود، اغلب حتی روشهای همین تاریخ شناسی را هم رعایت نمی کرد و در نتیجه با هزاران هزار کتاب و مقالهای که نوشته شد و می شود ما تغییرات زیادی را ندیدیم. و وقتی گروه بزرگی از نخبگان ما به خارج مهاجرت کردند و با سرمایه های خارجی در دانشگاه های کشورهای دیگر و در برنامه هایی که طبعا سود همان نهادها را تامین می کرد وارد کار شدند، وضعیت از این هم بدتر شد. دلیل آن بود که این مهاجران خود را «پناهنده» اعلام کرده و در نتیجه مدعی بودند که چون در کشور مبدا قادر به پژوهش نبودهاند، باید در کشور میزبان این کار را از راه دور انجام دهند، و صرف نظر از اینکه چقدر این کار به خصوص در حوزه های علوم اجتماعی ممکن است یا نه، مسئله این بود که چارچوب هایی که این افراد باید درونشان کار می کردند نه تنها تابع سیاست های دانشگاهی غیر ایرانی بلکه تابع رویکردهای «ایران شناسانه» در معنای «شرق شناسانه» سعید، بودند و افزون بر این با امرسیاسی ارتباط مستقیم داشتند یعنی با دستگاههای تامین بودجهشان که آنها را وامی داشت تاریخی را روایت کنند که مخاطبانشان دوست دارند بشنوند. در این میان فکر می کنم کار ی که باید یک مورد استثنایی بدانیم دانشنامه ایرانیکای مرحوم یارشاطر بود که تا حد زیادی توانست از این قید و بندها – البته به دلیل اقتداری که از پیش داشت- خود را کنار بکشد.
در نتیجه توجه به فرهنگ، دنبال کردم مسیرهای چندگانه و پیچیده فرهنگی و حتی ارزیابی رابطه بین ایدئولوژی ها و فرهنگ ها در چارچوب های مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و غیره مهم ترین هدفی بود که من برای خود تعیین کردم و از آن زمان تا امروز نیز این کار را انجام می دهم. اینکه بیشترین مطالعات من عنوان انسان شناسی بر خود دارد دلیلش انطباق بسیار بالای این رشته با رویکرد و راهبردهای پژوهشی و آموزشی من است. انسان شناسی یک علم بین رشتهای و بسیار کاربردی است و نباید آن را با مردم شناسی که علم شناخت جوامع دوردست غیر شهری و علمی استعماری بوده اشتباه گرفت. اینکه امروز گروهی اغلب با کوته بینی و دانش بسیار اندک و ایدئولوژیک از تاریخ و سیر وقایع و اندیشهها در جهان، اصرار دارند نام «مردم شناسی» را برای این علم حفظ کنند، دقیقا به این دلیل است که ابزارهای مدرن و به روز انسان شناسی و دستاوردهای متاخر آن را در طول پنجاه سال گذشته را بر نمی تابند و اصولا آنها را درک نمی کنند ، بنابراین می خواهند همه را از آنها محروم کرده و ما را ناچار کنند در کشوری با بیش از ۸۰ در صد شهر نشینی و روستاهایی که اغلب مسائلشان شهری است به سراغ مطالعات روستایی و عشایری برویم که البته مهم هستند، اما در نسبت هایی که که در جمعیت کشورمان داریم.
– به نظر شما این حوزه فکری چگونه به بهتر شدن جهان کمک می کند؟
من آنقدر جاه طلب نیستم و یا آنقدر برای کار خودم ارزش یا اهمیت قائل نیستم که تصور کنم یا بهتر بگویم توهم داشته باشم قرار است با کار من «جهان» عوض شود، حال چه بهتر شود و چه بدتر. اتفاقا یکی از آسیب های فکری که در ایران با آن مبارزه می کنم همین توهمات در نزد بسیاری از نخبگان ما اعم از سیاسی و اجتماعی و فکری است که مانع می شود بتوانند درست فکر کنند و در حد توان خود، اقدامی را هدف بگیرند و مقیاس مورد نظرشان «جهان» نباشد. من معتقدم ما برای آنکه بتوانیم به جزئی واقعی و تاثیر گذار در «جهان» تبدیل شویم، چیزی که در دورانهای بسیار طولانی بودهایم و اهمیت زبان فارسی و هنر و ادبیات ایرانی گویای این امر است، باید ابتدا دارای هویت خاص خود و سیاستگزاری های فرهنگی مشخص باشیم. منظور من از سیاستگزاری آن است که ابتدا بتوانیم در دورهای دستکم صد ساله همه مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و غیره را بشناسیم و تحلیل کنیم و سپس بر اساس آنها برای خود یک نقشه راه تهیه کنیم که بتواند ما را مثلا در یک تا سه دهه به موقعیت بسیار بهتری از امروز برساند. فکر می کنم به عنوان یکی از کسانی که ممکن است سهمی ولو کوچک در چنین فرایندی داشته باشد، بتوانم مطرح باشم. دستکم تلاش خودم را با تدریس، پژوهش، نوشتن و دخالت اجتماعی انجام می دهم. حال اینکه موفق باشم یا نه را آینده نشان خواهد داد.
– اگر امکان دارد برخی از مفاهیم حوزه مورد مطالعه خود را برای ما شرح بدهید.
حوزه مطالعات من «انسان شناسی فرهنگی» است که به طور کلی به تمام مسائل فرهنگی در حوزه عمدتا معاصر می پردازد. شیوه و بحثهایی که من به آنها می پردازم در بسیاری موارد دائرهالمعارفی هستند و این لازمه یک تفکر پیچیده و غیر قطعی و بین رشتهای است. البته در آشفته بازار آنچه در ایران به نام «نقد» رایج است به همین دلیل بسیار مورد اتهام «پراکندهگویی» و «از عالم و آدمگویی» شدهام. ابلهانی که اینها را برای ابلهان دیگری میگویند حق دارند و باید چنین بگویند و اگر چنین نبود اسباب تعجب می بود. اما خوشبختانه بسیاری از بزرگترین اندیشمندان ایرانی و گاه غیر ایرانی و پیشکسوتانی که امروز با من در چارچوب موسسه انسان شناسی و فرهنگ یا در چارچوب پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن، همکاری می کنند و نام هر یک از آنها به یک لشگر از آن ابلهان میارزد، و جوانان بسیار زیادی که با ما همراه هستند، بسیار کار میکنندو بسیار اندیشمند هستند اما ادایی ندارند، قوت قلب کافی را به من می دهند که راهم را ادامه بدهم. بی آنکه ادعا کنم بهترین یا تنها راه یا درست ترین مسیر باشد. این تنها راهی است که من می توانستهام برگزینم و با خودم همسو باشم، مسئولیتش را نیز خود بر دوش میکشم. این را هم بگوییم که اگر در طول تاریخ و در ایران یا در جهان قرار بود سیر اندیشه و هنر از چنین «مریدان» و «هواداران» این و آن «مراد»، از «جوانان جویای نام» و «پیران ورشکسته» و ابلهانی که نام «فیلسوفان بزرگ» بر خود گذاشتهاند، تبعیت کند، امروز بخش بزرگ این تاریخ وجود نمی داشت.
بهررو، افزون بر این رویکرد بین رشتهای و دائره المعارفی، من به طور مشخصتر بر آسیب شناسی فرهنگی در دوره مدرن و امروزین در زمینههای شهری شدن، هویتهای جدید، روابط و نابرابری های شهری و بین فرهنگی کار می کنم. مفاهیمی که ما با آنها سروکار داریم در اکثر موارد همان مفاهیمی هستند که مثلا در شهرسازی می بینید: کالبد شهری، طراحی شهری، زمان و مکان شهری، زیبایی شهر، نشانهشناسی ، تضاد هویت ها، مشکلات جماعت گرایی های مدرن، مفاهیم فرهنگی در شهر و روابط آنها با موقعیت های کالبدی و فیزیکی در آنها. مشخص است که این مفاهیم به گونهای که ما آنها را درک می کنیم چیزی نیستند که مثلا کارگران یا مهندسان و یا مسئولان شهرداری ها از موضوع می فهمند. از این روست که وجود گفتگوهای پایدار و پیوسته از ابزارهای مهم کار ما به شمار می آیند. در این گفتگوهاست که باید مخاطبان خود را نسبت به اهمیت موضوع هایی که ما مطرح می کنیم آگاه و در ادامه سبب شویم که این گفتگوها در رده سیاسی و اجتماعی بتوانند به نتایجی هر چه عملی تر و کاربردی تر برسند.
– دشوارترین مبحث مربوط به این حوزه کدام است؟
دشوارترین مبحث در این حوزه رابطه میان آنچه فرهنگ مادی نامیده شده است با فرهنگ غیر مادی است . به این مفهوم عموما «گسست فرهنگی» می گویند. وقتی در یک جامعه تغییرات گسترده فرهنگی در حوزه مادی اتفاق می افتد مثلا فناوری های بسیار زیادی به ناگهان وارد می شود اما فرهنگ جامعه آمادگی این نوآوری ها را ندارد ، شکاف و گسستی ایجاد می شود که به صورت چرخه های باطل به شدت به جامعه ضربه می زند و می تواند فرایندهایی بسیار فاجعه بار به وجود بیاورد. مثالی روشن در این زمینه وضعیت مادی خودروسازی و استفاده افراد از خود روها از یک سو و نبود فرهنگ خودرو سواری از سوی دیگر است که سبب شده تصادفات رانندگی به دلیل اول مرگ جوانان در ایران تبدیل شود. و یا مزاحمت ها و عدم رفاه در مجتمع هایی که امروز به زیستگاه های همه افراد تبدیل شده اند اما از لحاظ فرهنگی افراد تفاوت معنای آپارتمان و خانه را نمی دانند و در نتیجه دائما و به صورت روزمره در حال برخورد و تنش با همسایگانشان هستند. و غیره. یافتن راه حلی برای جبرانی این گسست، مثلا با تغییر رویکرد افراد نسبت به زمان و مکان یا رفاه مادی و رفاه غیر مادی کاری بسیار توانفرسا است که بدون یک برنامه ریزی گسترده فرهنگی وداشتن تخصص ها و کار و اراده روشن بین رشته ای قابل تحقق یافتن نیست.
– چگونه در این حوزه خود را به روز نگه می دارید؟
روشهایی که فکر می کنم در این حوزه خاص بسیار اهمیت دارند، نخست در جریان بودن و خواندن تحلیل های مختلف درباره مسائل جهان و ایران است، در گذشته، حال و آینده نگری ها است. در اینجا منظورم آن است که یک آسیب شناس اولا باید یک خط افقی را در پژهش های خود در نظر داشته باشد که او را از یک نقطه محلی به سایر نقاط متصل کند، مشکلاتی که ما در اینجا در فرهنگ خود داریم ، در بخشی از آنها یا در تمام آنها، ممکن است در سایر نقاط جهان نیز وجود داشته باشند. بنابراین باید اخبار و تحلیل ها را درباره آنها دنبال کرد. از طرف دیگر خطی عمودی به طرف گذشته و آینده در جامعه خود و سایر جوامع ، یعنی دنبال کردن این مشکلات و این پدیده های فرهنگی در طول تاریخ گذشته تا امروز و همچنین مطالعات آینده نگری در باره آنها. این روشی است که من اغلب به کار می برم تا بتوانم دیدگاه های خودم را به روز نگه دارم. چه بُعد تاریخی را نادیده بگیریم و چه بعد جغرافیایی را از جریان عقب می افتیم. البته به جز این همواره باید توجه داشت که تنها با برخورداری از شناخت تحصصی و شناخت عمومی نظری در حوزه خود و سایر حوزه ها می توان به کار خویش عمق داد. من عموما به مسائل به صورت بین رشته ای نگاه می کنم و سایر شاخه ها برایم اهمیت دارند. نکته نهایی اینکه برای به روز ماندن نباید از سهم بزرگی که حوزه هنر و ادبیات در رابطه با واقعیت ها دارند، یعنی به صورت عام حوزه تخیل نسبت به حوزه واقعی، غافل نماند.
به نظر من ما اغلب در حوزه علوم اجتماعی و انسانی به دلیل آنکه رابطه مان با این علوم از بیرون بوده و عمق نداشته نتوانسته ایم اهمیت هنر و ادبیات و فلسفه را در شکل دادن به آنها درک کنیم و حتی ترجمه های بسیاری که از آثار در انی زمینه می شود باز هم مخاطبان را کمتر متوجه اهمیت این شاخه ها در شکل گیری تفکر اجتماعی نظری در رده های بالا می کند. از ین رو هر اندازه درباره اهمیت شناخت گسترده و عمیق با ادبیات و هنر و فلسفه برای کار در زمینه های اجتماعی بگوییم کافی نیست.
– اگر کسی بخواهد در حوزه شما فعالیت کنید ، چه مسیری را پیشنهاد می کنید ؟
پیشنهاد من آغاز مطالعه به صورت تخصصی در انسانشناسی و به صورت بین رشته ای در علوم انسانی و اجتماعی از یک سو و درگیر شدن با واقعیت های اجتماعی برای مثال با مشارکت در انجمن های مدنی و یا رسانه ها از سوی دیگر است. بدون شک برای آنکه فرد بتواند به موقعیتی برسد که خودش کار خود را ارزیابی کند، فاصله زیادی هست و این اتفاق به نوعی هرگز کاملا نمی افتد. ما همیشه نیازمند نظر دیگرانی هستیم که درباره کیفیت کارمان به ما کمک کنند. از این رو پیشنهادم این است که از ابتدا افراد وارد کار گروهی شوند و از فرد گرایی فاصله بگیرند، فرد گرایی به ویژه در حوزه علمی از مختصات جهان سوم و موقعیت های ناپختگی و عدم شکل گیری عقلانیت است. هیچ چیز نمی تواند جای کار گروهی را بگیرد، همفکری، برنامه ریزی و با ریتم یکدیگر کار کردن البته بسیار سخت تر از کار فردی است چون باید در هر لحظه خود را با بسیاری افراد دیگر هماهنگ کرد اما تنها از این راه است که کسی می تواند در چنین حوزه هایی پیش برود و کارش موثر واقع شود.
– درباره مجموعه آثار منتشرشده خود برای ما بفرمایید
کارهای من در طول بیست تا سی سال گذشته شامل چندین گروه از فعالیت ها بوده است. من نخست کار فکری خود را با ترجمه ادبی آغاز کردم که تا امروز به صورت محدودتر ادامه دادهام. همواره به ادبیات علاقمند بوده ام و امروز که تقریبا در اواخر دوره دانشگاهیام هستم، فرصتی یافتهام که این گروه از کارهایم را بیشتر دنبال کنم. از آثار قدیمی ترم در این زمینه ترجمه هایی بوده که از اوکتاویو پاز، رومن رولان، مارگریت یورسنار، لوکلزیو و رولان بارت داشتهام، چندین کتاب با رویکرد ادبی در حال حاضر در دست دارم از جمله «کتاب پنجاه و پنج نفر» که مجموعه ای از عکس های مهرداد اسکویی از شخصیت های فرهنگی ایران، با متن هایی از من است، کتاب دیگری هم از مجموعه ای از متن های ادبی فرهنگی دارم با عنوان «فرهنگ اوهام» که با عکس هایی از ویوین مایر، آن هم در شرف انتشار است. از این گذشته نوشته ها و کتاب های قدیمی ادبیام را هم بزودی بازنشر می کنم.
بخش دیگر و شاید اصلی فعالیت های من در این سال ها کار دانشگاهی ام در حوزه انسان شناسی بوده است. شاید بیشتر از دو سوم کتاب های ترجمه و یا تالیف های من در زمینه درآمد، نظریهها، حوزه های تخصصی انسان شناسی است. همچنین درسگفتارهای متعددی که در این زمینه دارم را رفته رفته به صورت کتاب منتشر می کنم. برای نمونه کتاب دو جلدی «بوردیو و میدان دانشگاهی» و یا کتاب مفصلی با عنوان«انسان شناسی، اندیشمندان، نظریه، کنش» که به تازگی منتشر شده است. من ده سال است سردبیر مجله علمی-پژوهشی دانشگاه تهران در انسان شناسی با عنوان «پژوهش های انسان شناسی ایران» نیز هستم و این خود بخش زیادی از وقتم را می گیرد. و به عنوان یک دانشگاهی یکی از کارهای پیوسته ام مشارکت در برنامه ها و سمینارها و سخنرانی ها و میزگردهای دانشگاهی است که بهر حال فکر می کنم مفید هستند و وظیفه ما است که در آنها شرکت کنیم. اما تعداد کلاس هایم را بسیار کم کرده ام و در هر ترم حداکثر دو یا سه کلاس و آن هم فقط در دانشکده خودمان بیشتر ندارم. فکر می کنم کلاس وقت زیادی می گیرد و نباید دانشگاهیان میزان زیادی از وقت خود را صرف آن کنند، اما معتقدم که یک دانشگاهی باید همیشه ذهنیت آموزشی خود و شخصیت معلم را در خویش حفظ کند.
بخش دیگری از کارهای من نوشته ها و یادداشت ها و گفتگوهایم در حوزه هنر و به ویژه سینما و عکاسی است . من از جوانی به خصوص به سینما علاقمند بودم از این رو همواره این رابطه را با عکس و سینما را حفظ کردم. دو کتاب در این زمینه در دست انتشار دارم یکی در زمینه عکاسی و دیگری در زمینه سینمای داستانی. فکر می کنم در آینده تعداد نوشته هایم در این زمینه بیشتر هم بشود، زیرا برنامه های متعددی داریم که در همکاری با حوزه های دیگری مثل معماری و هنر با محوریت سینما انجام می دهیم و درسگفتارهایی از آن بیرون می آیند که منتشر می شوند. مجموعه ای از متن های کوتاه در حوزه معماری و شهر و هنر را نیز در دست انتشار دارم که ترجمه است و تاکنون دو جلد از آنها به انتشار رسیده است. این مجموعه ادامه خواهد داشت و در آن تلاش می کنم که خوانندگان ایرانی را با اندیشمندان و اندیشه های جدید در این حوزه ها از طریق بخش هایی از آثارشان آشنا کنم.
بخش بزرگی از کارهای من در حوزه آسیب شناسی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که در قالب های مختلفی به انتشار می رسند. هم در مطبوعات و هم به صورت کتاب های دانشگاهی. اخیرا دکتر رنانی عزیز پروژه ای تعریف کرده اند که بر روی این نوشته ها کار علمی مهمی انجام و تحلیل و عرضه شوند . این پروژه در چارچوب پروژه بسیار بزرگی قرار دارد که ایشان درباره رویکردهای متفکران و دانشگاهیان ایرانی در حوزه توسعه دارند و «پویش توسعه » نام دارد . این افتخار را به من نیز داده اند که بخشی از کار بر روی آثار من در زمینه توسعه انجام بگیرد.
بخش بزرگی از کارهای من نیز در رابطه با رده های مختلف مخاطبان نیمه متخصص و عمومی انجام می گیرد. در نتیجه درسگفتارهای منظم هفتگی دارم که همه می توانند در آنها شرکت کنند. همچنان که در روزنامه ها و مجله ها و رسانه های دیگر حضور پیوسته دارم. در محیط مجازی نیز از طریق کانال های تلگرامی و اینستاگرامی و سایت این حضور خود را ادامه داده ام. موسسه انسان شناسی و فرهنگ که یک موسسه مردم محور است را حدود چهارده سال پیش با گروهی از دانشجویانم تاسیس کردیم و هدف این موسسه نیز ترویج علوم انسانی و اجتماعی در قالب بین رشته ای است و چندین سایت و کانال های متعدد و جلسات و انتشارات دارد.
بهررو فکر می کنم اگر کسی علاقمند باشد با یک جستجوی کوچک در بانک های اطلاعاتی نظیر لینکدین، ویکیپدیا، و بانک های داخلی نظیر نورمگز، پرتال جامع علوم انسانی و یا اصولا با خود گوگل می تواند با اغلب کارهای من آشنا شود.
– آخرین کتابی که در حوزه مورد نظر خود خواندید چه بود؟
کتابهایی که در حال خواندنشان هستم مربوط به دوره درسگفتاری است که مشغول تدریسش هستم: آرمانشهر تامس مور، کتاب فرانسواز شوای ترجمه دکتر محسن حبیبی: شهرسازی و تخیلات و همچنین کتاب بسیار خوبی با عنوان «عمومی کردن انسانشناسی» که ویراستارش جرمی مک کلانسی بوده است. البته باید توجه داشت که شیوه کتاب خواندن تخصصی با شیوه کتاب خواندن متعارف متفاوت است یعنی بر اساس کارهایی که می کنیم و نیازهایی که داریم کتاب می خوانیم یا بهتر است بگوییم به کتاب ها بازمی گردیم یا در آنها به دنبال مفهوم و استدلالی می گردیم. غیره.
– وضعیت ترجمه و آثار تالیفی در ایران؟
من این موضوع را اخیرا در یک گفتگوی نسبتا طولانی با خبرگزاری کتاب ایران مطرح کرده ام که به آن استنادتان می دهم. اما به صورت خلاصه باید بگویم متاسفانه به دلیل وضعیت بسیار بد ناشران دانشگاهی و ناشران خصوصی که کتاب های دانشگاهی منتشر می کنند، ما هیچ سیاست نشر مناسب و قابل اعتنایی ندارم. ترجمه و تالیف در ایران صرفا به صورت کمی بالا رفته اما به صورت کیفی به نظرم دریک آشفتگی کامل هستیم که در آن خشک و تر با هم می سوزند. چه بسیار استعدادهای جوان که می توانند در آینده نویسندگان و اندیشمندانی قدرتمند شوند اما امروز به دلیل طمع ناشران از یک ترجمه به ترجمه دیگر هدایت می شوند و چه بسیار کسانی که هیچ جایگاهی در تفکر و دانشگاه ندارند و برای خودشان اسم و رسمی ساخته اند. ناشران ما به نشر به عنوان یک کالا و یک برند نگاه می کنند و اغلب در سطح کار فرهنگی نیستند. هم از این رو اغلب جوانانی که باعشق به سمت کار نشر کتاب می روند ممکن است زود ورشکست شوند و از کار نومید. در یک کلام وضعیت بسیار ما نامطلوب است زیرا هیچ کسی را در جایگاه خودش نمی بینم. گروهی اوباش فرهنگی در حال تعیین کردن سلیقه عمومی مردم هستند و هیچ ذهنیتی از کار علمی ندارند. نبود کپی رایت در این شرایط موقعیتی از قانون جنگل به وجود آورده که ما را با وضعیتی به شدت نابسامان روبرو کرده است. وضعیت به صورتی است که بسیاری از کتاب ها اصلا دیده نمی شوند و تلاش بسیاری از افراد پیش از آنکه حتی یک بار خوانده شود برای همیشه به فراموشی سپرده می شوند. به نظر من باید در برابر این نابسامانی گسترده اقدامی انجام داد اما واقعا نمی دانم در بازاری به شدت کالایی شده و نولیبرالی که در آن کتاب با میوه های میدان تره بار، فرقی برای ناشران نمی کند، چه می توان کرد. کسانی که در این میان بیشترین ضربه را تحمل می کنند، نویسندگان و مترجمان جوانی هستند که کار فرهنگی را انتخاب کرده اند و در این پهنه که همه به فکر سودجویی هستند تمایل دارند شناخت خود و دیگران را بالا ببرند، اما متاسفانه جامعه بدترین رفتارها را با آنها می کند و اغلب پس از مدتی مایوس می شوند.
– صنایع فرهتگی مردم را به چه سمت می برد؟در سطح جهانی و ایران
اگر منظورتان از صنایع فرهنگی نوعی تولید انبوه است، به نظر من روشن است که ضربات سختی به اندیشه می زند. پوپولیسم همان قدر که در سیاست خطرناک است در فرهنگ خطرات بیشتری دارد. اما نباید تصور کرد که هر چیزی را مردم دوست داشتند لزوما مناسب نیست و «عامه پسند» است. فرهنگ می تواند بسیار متنوع باشد و من معتقدم می توان کتاب ها، موسیقی ها، فیلمها و نمایش هایی در سطوح مختلف فکری و سلیقه ای را داشت. این امر با ابتذال در فرهنگ که فکر می کنم منظور شما از سئوالتان است متفاوت است. سودجویانی که امروز همه محصولات فرهنگی را در دست گرفته اند در حال مبتذل کردن سلیقه عمومی هستند و این است که یک فاجعه به حساب می آید. افرادی که با شرافت و با دانش و هوشمند دلسوز هستند به کنار زده می شوند و افراد تازه به دوران رسیده و اغلب در سطح پایین، جانشینشان می شوند. از این افراد نیز نمی توان انتظاری جز تخریب فرهنگ داشت. جامعه تازه به دوران رسیده، قهرمان می خواهد و دوست دارد پادو و مرید این و آن شود و کسانی باشند که در نقش مراد برایش بازی کنند. چنین جامعهای نمی تواند فکر کند و به جای فکر کردن دائم در حال خودنمایی است و این امر سرانجام خوبی ندارد. به نظرم سایر کشورها حتی در جهان سوم از ما وضعیت بهتری دارند.
– این صنایع فرهنگی چقدر تحت تاثیر سرمایه داری است ؟
بدون شک چنین است. آیا گمان می کنید که ناشران ما به چه دلیل با کپی رایت مخالف هستند به دلیل آنکه سهمشان از کالای کتاب کم می شود، مجبورند هزینه بیشتری را صرف کیفیت کنند و کمتر می توانند حق نویسنده و مترجم را ضایع کنند. متاسفانه همین را در تمام بخش های دیگر فرهنگ نیز می توان گفت. اگر در کشوری خواسته باشیم سیاستگذاری فرهنگی بکنیم، آن هم در کشوری مثل کشور خود ما که به شدت به چنین سیاست گذاری نیازمند است، نمی توانیم ملاک خودمان را سرمایه داری و بازار قرار بدهیم بلکه باید نیاز سنجی درستی انجام شود و بر اساس عقلانیت در حوزه های مختلف محصولات فرهنگی مناسب به وجود بیایند، استعدادها شناسایی شوند، به کار گرفته شده و به سوی پیشرفت کیفی و نه کمی حرکت کنیم.
– وضعیت رسانه در ایران چگونه است ، چقدر با واقعیت و حقیقت همخوانی دارد.
رسانههای دیداری و شنیداری یعنی تلویزیون و رادیو هنوز در یک قرن پیش سیر می کنند یعنی زمانی که انحصار بر این گونه رسانه ها وجود داشت در نتیجه این رسانه ها عملا از کار افتاده اند و به بخش خصوصی ، بازاری ، بی کیفیت و پوپولیست و لومپن واگذار شده اند. با ممنوع کردن یعنی عدم شفافیتی هم که در رسانه های اینترنتی به وجود آمده عملا این پهنه به گستره ای از لومپنیسم تبدیل شده است: نگاهی به فیس بوک، و سایر شبکه های اجتماعی بیاندازید تاببینید که چه وضعیتی وجود دارد. این ها حاصل عدم درک موقعیت جهانی است که با ممنوعیت های خیالین نمی توان سیاستگزاری فرهنگی کرد. این گونه ممنوعیت ها مثل فیلترینگ و ممیزی های شدید، هیچ ثمره ای جز آن ندارند که افراد را به سوی مبتذل ترین اشکال فرهنگ هدایت کنند و سیاستگزاری فرهنگی در جهان واقعی همچون جهان مجازی را ناممکن کنند زیرا هر گونه شفافیتی را از میان می برند.
– درباره تفاوت نسلی و شکاف نسلی نظرتان را بفرمایید ، نسل جدید چه تفاوت هایی با نسل های قبلی دارد ، چقدر ارزش ها؛ ارزش های معنوی و اخلاقی برایشان مهم است
با سرعتی که فرهنگ و جوامع انسانی تغییر می کنند لزوما تفاوت های بین نسلی نیز شدت می یابند اما اگر ما سیاستگزاری فرهنگی مناسبی داشتیم که اساسش نه سانسور و ممنوعیت بلکه رسیدن به حداکثر شفافیت و آزادی بود می توانستیم گروهی از ارزش ها را برغم تفاوت های نسلی خفظ و از نسلی به سل دیگر منتقل و بدین ترتیب به انسجام اجتماعی و فرهنگی خود کمک کنیم. اما با سیاست هایی که در حوزه فرهنگ پیش گرفته شده است شکی نداشته باشیم که ارزش های حتی بسیار ریشه دار به سرعت کم رنگ شده و ضد ارزش ها رشد می کند. کما اینکه در حال حاضر صداقت، درستکاری، ساه زیستی، قناعت بیشتر در نظام های شهری ما ضد ارزش شدهاند و مضحکه می شوند در حالی که شهرت طلبی، اشرافی گری، تمایل به سلبریتی شدن، خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی تبدیل به ارزش هایی شدهاند که بسیاری از جوانان و حتی میان سالان به شدت به دنبال آنها هستند. برای اینکه این را درک کنیم ، می توانیم موقعیت خود را با موقعیت جهانی مقایسه کنم که تازه این موقعیت هم ایده آل نیست، زیرا در جهان هم امروز شاهد همین گرایش ها هستیم، اما منظور من شدت تمایل جوانان در سایر فرهنگ ها به طرف نوعی پوپولیسم فرهنگی در مقایسه با جوانان خودمان است. این حاصل مشکلی خاص در مردم و سرزمین ما نیست، بلکه حاصل ندانم کاری و نداشتن سیاستگذاری های فرهنگی و انتخاب راه های نادرست به طرف سراب هایی است که برای خود ساخته ایم و چنان تعصبی نسبت به آنها داریم که چشمانمان قادر به دیدن ساده ترین حقایق نیز نیستند.
۸ خرداد ۱۳۹۸ – گفتگو با هفته ناکه مثلث