تغییرات اجتماعی در بندر ماهشهر در گفتگو با محمد عابدی
متن زیر مصاحبهای در مورد تغییرات اجتماعی در سبک زندگی و روابط اجتماعی در بندر ماهشهر میباشد. بندر ماهشهر به دلیل صنعتی شدن شدید ناشی از توسعه صنایع نفتی و ورود گروههای مختلف فرهنگی در معرض تغییرات شدیدی قرار گرفته است. مصاحبه در بندرماهشهر و با یکی از نویسندههای ادبی این شهر بهنام محمد عابدی انجام شد. محمد عابدی متولد ۱۳۳۹ است و باوجود فعالیت فرهنگی و ادبی مستمر، بهخاطر حساسیتهای شخصی خود، آثار کمی را تابهحال منتشر کرده است. با این حال آثاری در زمینه فرهنگشناسی، داستان، ناداستان، مکاننگاری و… در نشریات چاپی و اینترنتی منتشر کرده که در دسترس میباشند.
نوشتههای مرتبط
قابل توجه است که این متن مکتوب شدهی یک گفتگو میباشد، گفتگو باتوجه به شناخت قبلی بهطور شفاهی، صمیمانه و به شکل مصاحبه باز و با طراحی خطوط کلی و اهداف آن انجام شده است. پرسشها از پیش در اختیار مصاحبه شونده قرار نداشته و مصاحبه زنده و بداهه بوده است. با این حال تغییرات مناسبات اجتماعی و سبک زندگی در گفتگو قابل درک است و روایتهای گرم محمد عابدی به شناخت وضعیتهای گوناگون کمک کرده است.
برای جداسازی جملات، گفتههای مصاحبه کننده با “آ” و گفتههای مصاحبه شونده یعنی پاسخگو با “ب” نقل میگردد. همچنین تنها در یک مورد شخص سومی وارد گفتگو میشود که جملههایش با حرف “س” ثبت شده است.
آ: میخواهم گفتگویی پیرامون تغییرات اجتماعی و بهطور خاصتر درباره تغییرات سبک زندگی داشته باشیم، شاید مناسب باشد با یک سوال کلی گفتگو رو شروع کنیم، از دید شما سبک زندگی مردم نسبت به دورهی نوجوانی شما چه تغییراتی داشته؟
ب: الان با نسبت به اون دوره؟ آخه توی چه بعدی؟
آ: پس بهتره سوال رو جزییتر کنیم. مثلا توی سنتها و آداب و رسوم بومی و محلی، توی این زمینه آیا تغییراتی داشتیم یا به شکل ملموس میشه تغییراتی رو مشاهده کرد؟
ب: آره خب طبیعتا میشه مشاهده کرد، تغییرات خیلی هم زیاد هست در حدی که مثلا بعضی از چیزها نیست دیگه، بعضی از رفتارها و سنتها که در اون دوره رایج بود الان محو شده
آ: می تونید براش مثالهای عینیتری بزنید؟
ب: مثلا مراسم خواستگاری، مراسم “دوما بِرون” (بردن داماد)، مراسم عروسی که حداقل هفت شبانه روز بود توی محلهها. “شو روزک” گرفتن، نذرهای مختلف در این شب دادن…
آ: شو روزک چه بود؟
ب: شو روزک شب دهه محرم بود که مردم بهصورت خودجوش نه اینکه رسمی و مثل امروز رسمیت از بالا و از این سو و آن سو نداشت، هرکس بنا به اعتقادش که شب تا صبح رو به روز میرسوندن یه مراسم روزه و دعایی بود که برگزار میشد و صاحب خونه یک چیز نذری هم تدارک میدید، یا باقالی یا نخود یا شیر داغ یا غذا میدادن و …
شخص سومی وارد گفتگو می شود که با حرف س جمله های او نقل می گردد
س: یعنی الان دیگه نیست؟
ب: نه عملا دیگه به این شکل نیست!
س: آره به این شکل نیست، من به یاد دارم که حتی میدونستیم شو روزک کی چی داره، مثلا دی رضا نخود داشت، دی مصطفی آش میداد.
ب: آره همین نیست دیگه
س: گفتم شاید هنوز توی بخش سنتی وجود داشته باشه
ب: نه بخش سنتی تقریبا میتونیم بگیم که محو شده دیگه. حداکثر اگر خیلی هم بشینن تا ۱ یا ۲ میشینن و تمام میشه دیگه، ولی اون موقع اینجور نبود و تا صبح میچرخیدیم در محلهای مختلف. بعد معمولا اینجور بود که هرکسی میرفت سعی میکرد از صاحب مراسم یه چیزی بدزده. مثلا اگر شیر میدادن یه قاشقی توش بود سعی میکردن قاشق رو بدزدن، بهعنوان اینکه تبرکی باشه و تا سال آینده همین موقع مراد بگیرد. دوره میافتادند بچهها و جوانها.
س: آره میخواستم این رو هم بگم که شوروزک برای هر قشری یه فهوا و مفهومی داشت، برای ما اینجوری بود که شوروزک رو دور هم جمع شویم و در خیابانها بچرخیم.
ب: آره برای بچهها اینطوری بود، برای جوانها و نوجوانها گشتن و چرخیدن بود، از این خونه به این خونه.
س: چون تنها شبی بود که کسی کارمون نداشت که کجا میرید یا کجا هستید.
آ: الان در مورد دو تا مساله صحبت کردید، یکی سنتهای ازدواج و سنتهای دینی، اگر اجازه بدید اول از باورهای دینی شروع کنیم. شما فکر میکنید که باورهای دینی در جامعه تغییراتی داشته و اگر بله، چه تغییراتی در این زمینه رخ داده؟
ب: واقعیتش اینه که فکر میکنم که باورها دیگه کمرنگ شدهاند، دیگه باورها شکل اون موقع نیست، واقعا اون موقع به معنی کامل کلمه باور داشتند. گذشته از اینکه برای بچهها و نوجوانها همه چیز جنبه تفریح داشت. ولی بزرگترها باور داشتند میرفتند مینشستند روضه میخوانند و سینهزنی میکردنند که امشب باید به مرادی برسند یا ثوابی ببرند. حالا هم احتمالا بین عدهای هنوز هست ولی اونهایی که میشناختیم از اون سلسله مردم دیگه دیده نمیشه، الان بیشتر شکل خودنمایی و تظاهر به دینداری گرفته در صورتی که اون زمان اعتقادات خالص بود.
آ: فکر میکنید چه چیزی باعث این تغییر شده، یعنی تغییر توی باورهای دینی، تغییر توی مناسکی که رخ میدهد؟
ب: اون موقع کسی به این رسمیتی نمیداد، از یک جایی از یک وضعیتی خارج از خود اعتقادات مردم، خود مناسبات بین مردم و ایمان و اعتقادشون (سرچشمه نمیگرفت)، مستقیم وصل بود به اون منبعی که به اون اعتقاد داشتند. ولی در طول زمان برای این دگرگون شد به نظر من که یک شکل رسمی پیدا کرد و انگار یک حکمی سراسری برای اون صادر شد و حتی شکل اون رو تعیین میکند، که خود به خود به تظاهر و وضعیت اسفناکی کشیده میشود.
آ: ما در مورد یک شکلی از باورها صحبت کردیم که ارتباط داره با ارزشهایی که در جامعه حاکم بوده، بهطور کلی چه ارزشهایی کمرنگ شده و چه چیزی جای اون رو گرفته؟
ب: والا به نسبت که نگاه کنید تقریبا همه ارزشهای درست و انسانی اگر نگوییم کاملا ولی عمدتا از بین رفته، چیزی به نام اخلاق و اخلاقیات کمتر آدم میبیند، مناسبات و روابط اخلاقی کمتر هستند. برای نمونه مثلا: توی محل یک پسر جوان با یک دختر جوان تا سرحد امکان نمیخواهم بگویم مطلقا، سعی میکردند به هم دستدرازی نکنند، چون در یک محله بودند، محله را حریم خود دانسته و همدیگر را جزو یک خانواده میدانستند. من حتی به یاد دارم که اگر یک غریبه دو بار، حالا کوچه که عام بود و از دو سو راه داشت، ولی اگر یک غریبه اگر دو سه بار در یک محدوده زمانی از آن کوچه رفت و آمد میکرد کوچک و بزرگ معترض میشدند، اون شخص هم احتمالا کاری داشته یا محل گذرش بوده ولی مردم محل احساس میکردند دارد به حریمشان وارد میشود و مورد تعرض قرار گرفتهاند. نه از باب اینکه نظر تنگی داشتند، نه از باب اینکه چشمشان تنگ بود و نمیتوانستند یک غریبه را ببینند. چه بسا که غریبهای از جای دوری اگر میآمد در خانه خود به او جا میدادند و به او جا و مکان و حمایت و حتی گاهی در آنجا زن و بچهدار میشد. ولی اون نه اون شکلی بود که حس میکردند کسی دارد به حریمشان تجاوز میکند. ولی الان این مسایل که نیست هیچ، اولین اتفاقی که میافتد این هست که تا میتوانی دستدرازی کنی حتی اگر همسایه هم باشه مهم نیست.
آ: خب ما وارد حوزه و بحث مربوط به محله شدیم، میخواهم بپرسم که آیا معنی و مفهوم همسایه و روابط همسایگی در طول زمان تغییراتی داشته و چه تغییراتی؟
ب: آره خیلی، نمودهای بیرونی و عینیاش خیلی ساده اینجوری بود، تقریبا تمام…، خارج از اینکه بخواهیم به مفهومها بپردازیم و کلیگویی کنیم، خیلی عینی اینجوری بود، توی اغلب کوچهها و محلهها مثلا ۲۰ یا ۳۰ تا خانه بود که یا نسبت فامیلی داشتند یا اصلا هیچ نسبتی نداشتند ولی همسایه بودند، اینها معمولا دیوار خونههاشون به اندازهای بلند بود که بتوانستی پات رو بگذاری و بروی آنور دیوار بدون اینکه خیز بردارید.
آ: در واقع اینقدر کوتاه بود.
ب: بله و علاوه بر این معمولا یک دری نیز توی دیوار بین خودت و همسایه وجود داشت که هر وقت افراد این خانه یا آن خانه باهم کاری داشتند یا چیزی نیاز داشتند میرفتند و میآمدند. همسایگی اینگونه بود.
آ: در واقع مرز بستهای وجود نداشت.
ب: مرزی به این معنا وجود نداشت، من خودم خیلی از خانهها را به یاد دارم که در داشتند، در واقع دروازهای بود که درب نداشت و گاهی فقط یک پرده بود و دیوار توی کوچه هم کوتاه بود چون خونه همسایه هم که روبرو بود از بالای دیوار صدا میکردیم و اگر چیزی نیاز داشتیم یا کاری داشتیم ارتباط برقرار میکردیم.
آ: ما اینجا با یک ارتباط مداومی روبرو هستیم.
ب: آره انگار خونه یکی بودن، همسایگی اینجور بود، میگفتند خونه یکی.
آ: خب تغییراتی که بهوجود آمده؟
ب: تغییرات که اصلا وحشتناک هست، نمیشود اصلا به حریم کسی وارد شد. حتی اگر به خونه برادرت بخواهی سربزنی باید قبلش هماهنگ کنی، زنگ بزنی، اون آماده باشه، سه شب قبلش، یا یه هفته قبلش یا یک شب قبلش بگویی ما میخواهیم فلان شب بیایم پیشتان، اونها تدارک ببینند، که شام اینجوری باشد، میوه اون باشد، شیرینیش این باشه، آجیلش اون باشه، مبل نو باشه، فرشش فرش فلان باشه، که اگر زن شما رفت اونجا زنبرادرت کم نیاره جلوی شما…
آ: با یک شکلی از کالا نگری روبهرو هستیم؟
ب: یک شکلی از کالانگری، چشم و همچشمی، یا عرض کنم … کلا اون مناسبات و روابط دیگه نیست، با نزدیکترین آدماتم نمیتونی رابطه اون شکلی دیگه داشته باشه.
آ: روابط اجتماعی که در یک شهر بهطور کل برقرار بود اون هم دستخوش تغییر قرار گرفته؟
ب: آره، نمونههاش هست، ببین من یه روز کوچیک بودم حدود ۱۰ سال، عمهای داشتم که ماهشهر نبود، نامه میدادند اون موقع، نامه اومد در خانه از سمت عمه و برای پدر خواندیم، فهوایش این بود که برادر من پولی احتیاج دارم و دستمان تنگ است، اگر میتوانی پولی برایمان مهیا کن و بفرست. همون روز پدر من منو صدا کرد گفت بیا برو پیش فلانی، فلانی دوست قدیمی بود که میگفت فلانجای شهر میشینه، یعنی الان آنجاست. معمولا مثلا روی یک سکو در کنار مغازهای یا خانهای چند نفر همیشه کاسه میگرفتند (کاسه گرفتن= دور هم جمع شدن به منظور گپ و گفت).
آ: یعنی قابل پیشبینی بود که توی این تایم از روز فلانی کجا هست؟
ب: آره، همینجوره. زیاد هم دور نبود از خانه ما، الان زایشگاه شده. گفت برو پهلوی این و بگو بابام میگه بیا خونه کارت دارم. منم رفتم دیدم آره نشسته کنار چند نفر دیگه و یه چفیه ( نوعی سربند ) هم زده و صحبت میکنند. گفتم پدر سلام رسوند و گفت که بیا کارت دارم. گفت چشم و همراهم آمد. رسیدیم خانه و نشستیم. همیشه به شوخی به پدرم را کچل خطاب میکرد. گفت چی میخوای کچل؟ گفت حکایت اینجوری است، اگر میتونی پولی بده. یارو گفت اینکه عزا نداره، این کاری نداره کچل، پدر گفت چرا کار داره پاشد و سند خانه را آورد و جلوی طرف گذاشت برا گرو، او ناراحت شد و گفت این چه کاری هست که میکنید و سند را پرت کرد. از این اصرار و از آن انکار! گفت پس بگذار کار دیگری کنم، پدرم یه باریکه سیبیلی داشت از آن یک تار کند و توی یک کاغذ گذاشت و با اصرار به او داد. رفت و بعد از حدود نیم ساعت با پول آمد. پدرم نیز پول را برای خواهرش فرستاد و ماهانه پولی به طرف میداد تا آن مبلغ تمام شد. الان که دیگه گفتن نداره، نه کسی به کسی پولی میده نه کسی میتونه کسی رو ضمانت کنه!
آ: فارغ از مساله پول اونجا ما با یک زنجیرهای از روابط اجتماعی روبرو بودیم که فکر میکنید امروز گسسته شده.
ب: نه اصلا تقریبا وجود نداره، یه عدهای از آدمها در قشرهای مختلف پیدا شدن که کارهای عام المنفعه یا خیریه انجام میدن ولی روابط بین افراد به اون شکل دیگه نیست.
آ: خب ما با یک معیارهای عمومی برای ارتباط و معاشرت در اون جامعه روبرو بودیم فکر میکنید معیارها در این زمینه تغییر کرده؟
ب: مسلما تغییر کرده که این اتفاقات قبلی و ارتباطات قبلی رو نمیبینیم.
آ: اون موقع معیارها برای ارتباط و معاشرت چی بود و امروز چی هست؟
ب: اونموقع بهنظرم بیشتر یک وضعیت سنت پایداری بود که مربوط به همون دوران خاص هم نبود یعنی از خیلی قدیمترها و از یک وضعیت تاریخی اومده بود که مثلا ریشه در رفتارهای جوانمردی و توی فتوتنامهها آثارش هست. ما توی قشرهای مختلف توی صنفهای مختلف فتوت نامهها مختلفی داشتیم که چگونگی رفتار و روابط رو تعیین و تنظیم میکرد.
آ: معیارهای جایگزین برای ارتباط و معاشرت در جامعه امروز رو چی میبینید؟
ب: شاید من نگاهم خیلی بدبینانه باشه و شاید اینقدر سیاه هم نباشه بیرون، ولی خیلی بیشتر سودپرستانه، منفعتطلبانه و نگاه کاسبکارانه هست. روابط بیشتر منشاهای اینطوری داره تا اینکه بخواهیم بگیم برخوردار از یک طینت درست و حسابی و انسانی و لطیف
آ: یعنی ما از سمت معیارهای اخلاقی و ارزشهای ذهنی رفتیم به سمت معیارهای منفعتطلبانه و مادیگرایانه؟
ب: منفعتطلبانه و مادیگرایانه است، ولی بحث سر مادیگرایانه تنها نیست، بحث اینه که حتی توی اخلاقیات هم منفعتطلبانه برخورد میکنیم یعنی اگر با کسی دوستی میکنیم این دوستی رو شاید بهره مادی نخواهیم ببریم ولی یک وجوهی میبینیم که این میتونه ما رو در یک جایی یک موقعیتی بهمون کمک کنه و بهخاطر همین این رابطه را برقرار میکنیم که تظاهر به دوستی است و نه دوستی!
آ: خب ما بریم به بحث ازدواج که در ابتدا بهش اشارهای کردید، این بحث رو با همسرگزینی آغاز میکنیم، چه تغییراتی توی شیوههای همسرگزینی بهوجود اومده؟
ب: کاملا متفاوت شده، این دیگه معلوم هست. اون موقع معمولا اینجوری بود که عدهی کمی دختری را میدیدند که خودشان انتخاب کنند و بروند خواستگاری، یا اگر هم بودن رفتن به خواستگاری منوط به اجازه بزرگترها بود، ضمن اینکه اگر در یک خانواده چند پسر بود برای کوچکتره نمیرفتند خواستگاری تا وقتی که پسر بزرگتر مجرد بود، برا دخترها هم چنین بود دختر کوچکتر را همسر نمیدادند تا وقتی خواهر بزرگتر هنوز در خانه بود. سلسله مراتب رعایت میشد. کاری به درست بودن و غلط بود اینها ندارم، شیوه اینگونه بود. بعد یک عده از بزرگهای خانواده و گاهی همسایه را جمع میکردند و به خانه دختر برای خواستگاری میرفت. معمولا هم اینجور بود که به سرانجام میرسید. نه اینهایی که خواستگار بودند و نه اونهایی که خواستگاری میشدن خیلی هم سخت نمیگرفتن زندگی رو.
آ: خود دختر و یا پسر چقدر نقش داشتند توی اینکه همدیگه رو بخواهند یا نخواهند؟
ب: اولا که ازدواجها بیشتر فامیلی بود، همین خودش همه چیز را تسهیل میکرد. شناخت متقابل داشتند. پسرخاله یا پسرعمو بود، دختردایی یا دخترعمه بود و… حتی آنها که غریبه بودند هم آنچنان غریبه نبودند مال چند محله آنسوتر بودند که با یک میانجی بزرگ در محلهها آشنایی و اتصال صورت میگرفت.
خب امروز دیگه اینجوری نیست، معیارها اینگونه نبود که تو باید خونه جدا داشته باشی، پولدار باشی، ماشین داشته باشی، ماشینی وجود نداشت. اینگونه نبود. نهایتا دوتا حصیر بود و دوتا نمد و پشتی و چند تکه ظرف و کمدی چیزی. این میشد زندگی و جشنی میگرفتند و زندگی میکردند.
آ: روابط زوجیت سنتی (ازدواج) به لحاظ کمیت چه تغییراتی داشته و چه سبک تازهای از پیوند در حال شکلگیری است؟
ب: به نسبت جمعیت در گذشته ازدواج خیلی بیشتر بود، اونموقع چیزی بهنام زن و مرد مجرد وجود نداشت جز در موارد خاص. مثلا طایفههایی وجود داشتن که دختر به کسی خارج از طایفه نمیدادند اگر تعداد پسران کمتر از دختران بود در نتیجه عدهای مجرد میماندند. معمولا هم همآنگونه که گفتید زوجیت بود، یعنی یک مرد با یک زن ازدواج میکرد، یعنی فراتر از این نبود، نه اینکه کلا انکار کنم که هیچگونه رابطهای غیر از این رخ نمیداد، گاهی هم بود و چنین اتفاقهایی میافتاد اما بحث سر زوجیت ماهیتاً به اون شکل بود. اما الان دیگر به اون شکل نیست یعنی هم ماهیت زوجیت تغییر کرده، البته یه عدهای از مردم هنوز همانگونه همسر انتخاب میکنند و خواستگاری میروند اما اینکه چقدر دوام داشته باشد دیگر معلوم نیست…
آ: پس ما با دوتا مساله مواجه هستیم یک اینکه به لحاظ کمیت ازدواج کاهش داشته و مساله دوم اینه که از دید شما دوام ازدواج هم کاهش داشته.
ب: بله به نسبت جمعیت ازدواج کاهش یافته و آمارهای طلاق هم گویای وضعیت دوام ازدواج هست که آن هم کاهش یافته.
آ: پس ما باید با اشکال تازه و جانشینی برای ازدواج روبرو باشیم؟
ب: بله، همین پارتنر داشتنها که رسم شده و مجرد زندگی کردن یک شیوه و نحوه زندگی برای پسرها و دخترها شده. دختر بهطور سنتی اگر ازدواج نمیکرد تا پیر هم که میشد در خانه پدر زندگی میکرد، اما الان اینگونه نیست الان دخترهایی هستند که استقلال مادی و فکری یا هر نوع دیگری میخواهند و از خانه پدری به خانهای مستقل رفته و تنها زندگی میکنند و توانایی این رو هم دارن که به لحاظ مادی زندگی خود را بچرخانند. خب دنبال یکسری از آزادیهایی هستن که به یه نسبتی اون رو بهدست میارن. توی این بین بخشی از اینها بهسمت اون نوع رابطه جدا از ازدواج میرن که ازدواج موقت یا غیررسمی و گاهی سالیان سال ۱۰-۱۵ یا ۲۰ سال باهم زندگی میکنند.
آ: مساله بعدی که تمایل دارم درباره اون صحبت کنیم اعتماد اجتماعی هست، میزان اعتماد اجتماعی بین اقشار مختلف جامعه چه تغییراتی داشته است؟
ب: ما یکی از بزرگترین ضرباتی که توی این چند دهه خوردیم و باعث فروپاشی جامعهمون شده ازبین رفتن این حس اعتماد بههمدیگه است، چه در وضعیت همگانیاش و چه در وضعیت فردیاش! اصلا دیگه هیچکس به هیچکس اعتماد نداره، این حس عدم اعتماد هست که همه رو به یک وضعیت نابهنجار ناجوری کشونده. ممکن هست در خیابون کسی را بیدلیل بزنند و بلایی سرش بیاورند، صد نفر میایستند و نگاهش میکنند، کسی نمیپرسد چه بلایی بر سر این میآورید؟ این حاصل بیاعتمادی است.
آ: در واقع از بین رفتن اعتماد اجتمادی یک نتیجهای که داشته این بوده که همبستگی اجتماعی رو هم از بین برده.
ب: اصلا این شومترین چیز هست، هیچچیزی توی این چند دهه در تخریب همبستگی اجتماعی و مجموعه روابط سنتی که بوده تاثیر نداشته است.
آ: میزان مشارکت عمومی برای همیاریهای اجتماعی چه روند تغییراتی داشته است؟
ب: تغییراتی داشته ولی برای دقیق صحبت کردن باید متکی به آمار بود، مثلا یکسری افراد بهطور خودجوش گروههایی برای کمک به افراد نیازمند چه مادی و چه غیر مادی درست میکنند و از جاهای دور و نزدیک در این زمینه همراهی میکنند. اینها رو میبینم و در جامعه هست، منشاش شاید این باشه که دست از امید به بهبود اوضاع از جانب حاکمیت و دولت بریدن و از این رو میبینند کسی که در حال فرو رفتن است مثلا سر مهرماه قلم و دفتر تهیه کرده و پخش میکنند و کمک به بیمارها و… اما اینکه اینها چند درصد هست که بخواهیم با قبل مقایسه کنیم سخت هست.
آ: شکلش هم فکر میکنم تفاوت داشته باشه با قبل، یعنی ما در جوامع سنتی با یک شکلی از مشارکتهای عمومی مواجه بودیم اینجا مشارکتها اشکال خاص …
ب: آره، اشکال خاص پیدا کرده بله، مثل جزایر پراکنده است الان، هر چند نفری از راه دور یا نزدیک باهم دیگه توافق میکنن که اینکار رو انجام بدن، در قالب انجمنهای خیریه و…، ولی قبلا اینگونه نبود، قبلا طایفه و خانواده بود و همسایهها هم باهم مناسبات اینچنین داشتند. حتی همانطور که پیشتر گفتم گاهی غریبهها نیز مورد حمایت قرار میگرفتند و به او کار میدادند و دستش را میگرفتند. مشارکت در همه کارها حتی در ساخت و ساز چیزهای عمومی مانند سده برای جلوگیری از سیل همه با هم کار میکردند.
آ: فاصله بین طبقات جامعه چه تغییراتی داشته است؟
ب: ( باخنده) اینکه دیگه نمیخواد دربارهاش حرف بزنه آدم، ما الان دو طبقه بیشتر نداریم یکی توی آسمون و یکی توی قعر چاه هست. یه عده عظیمی از مردم در فلاکت و بدبختی و مفلسی زندگی میکنند و عده قلیلی هم که خب خدا داده هستن و تکلیفشون معلومه، از ما بهترونن.
آ: روابط بین قومیتهای گوناگون چه تحولاتی داشته و در طول زمان آیا حرکتی بهسوی همزیستی مسالمتآمیزتر یا افزایش تنشها را داشته است؟ چه عواملی در این تحولات دخیل میبینید؟
ب: من درباره همه قومها نمیتونم صحبت کنم، نیاز به مطالعه علمی و اساسی داره برای پاسخ گفتن. ولی توی همین منطقه رابطه بین اعراب و فارسها بهطور مشخص در گذشته خیلی حسنهتر بوده، تعصبات خاصی مثلا برای ازدواج درون قومی وجود داشته ولی نگاه بدبینانه و دشمنانه نداشتن نسبت به همدیگه و درِ خونه آنها بهروی هم باز بوده است. مثلا ما عرب نبودیم ولی بعضی از صمیمیترین دوستان پدرم عرب بودن.
آ: خب میخواهیم که برای پایان گفتگو جمعبندی کنیم، بهطور کلی از نظر شما چه عواملی نقش عمدهای در تغییرات اجتماعی که مورد بحث قرار گرفتند داشته است؟
ب: خب عوامل ناگفتنی زیاد هست که نمیشه درموردشون حرف زد، ولی یه چیزی که باعث همه این مسایل شده حس عدم اعتمادی هست که شایع شده…
آ: چی باعث اون شده؟
ب: خب میگم یکسری چیزها هست که اصلا نمیتونم دربارشون حرف بزنم، مبنایم بر این نیست که خودسانسوری کنم، خیلی متعدد هست، بحث بر سر نوعی تفرقهافکنی هست بهشکل حادش.
آ: یعنی ما از سوی نهادهایی چنین…
ب: نه سیاستهای کلی اینجوری هست، ببین توی این ماهشهر شیعه بوده و سنی هم بوده که باهم زندگی میکردند الان دیگه تقریبا سنی نمیتونید ببینید، تماماً تبدیل به شیعه شدن. توی این شهر عرب و عجم با همان روابط در کنار هم زندگی میکردند ولی الان جداسازیها بیشتر شده است.
آ: من اینجوری استنباط میکنم که مجموعهای از سیاستگذاریهای نامتناسب منجر به قومگرایی شده؟
ب: آره، شدیدش کرده، اگر هم بوده کمرنگ بوده و الان پررنگ شده
آ: تغییرات موجود به نظر شما در آینده چه سمت و سویی میگیرد و موجب چه تحولاتی خواهد شد؟
ب: اگر بخواد همینجوری پیش برود ما با بحرانهای خیلی بزرگ اجتماعی روبرو خواهیم شد و از طرفی همه مسایل اجتماعی هم به همدیگه وصل هستن. البته نمیخوام بگم حتما همونجوری میشه که من میبینم چون ممکنه هزار عامل دیگه باعث تغییر اوضاع بشه ولی چیزی که الان مشخص هست فضای بسامانی نیست و بازم همون حس عدم اعتماد برای من با خودش همیشه نگرانی داشته است. ولی اینکه در آینده شرایطی برای تشدید یا برطرف شدن آن پیش آید من نمیتونم صحبت دقیقی کنم.