روحی : ممنون از اینکه دعوت مرا برای مصاحبه پذیرفتید. لطفا خودتان را معرفی بفرمائید .
گلناز بنی فاطمی : سپاس از دعوت شما برای مصاحبه. من متولد سال ۱۳۴۵ متاهل و دارای یک پسر ۱۸ ساله هستم. روحی : تا آنجا که اطلاع دارم ، شما به همراه خانواده تان اخیراً از ایران مهاجرت کرده اید ، ممکن است بفرمائید چه مدت است و در کجا مقیم هستید ؟
نوشتههای مرتبط
بنی فاطمی : حدود یکسال و نیم پیش به همراه همسر و فرزندم به امریکا مهاجرت کردیم و در حال حاضر در ایالت کالیفرنیا، شهر لس آنجلس زندگی میکنیم.
روحی : ممکن است بفرمائید دلیل مهاجرت شما چه بوده ؟
بنی فاطمی : حدود ۱۳ سال پیش پدر همسرم که اقامت امریکا را دارند برای خانواده ما تقاضای کارت سبز کرده بودند، صدور کارت سبز بعد از ۱۱ سال (در بهمن سال ۱۳۸۷ ) موقعیتی را برای ما فراهم کرد که به امریکا سفر کنیم هنوز همه افراد خانواده بر سر اقامت در امریکا توافق نظری نداشتیم؛ بیشتر از همه پسرم که در آنزمان ۱۷ ساله بود تمایل به ماندن داشت به هرحال با اینکه نیمه سال تحصیلی بود در مدرسه ثبت نام شد، خانه ای اجاره کردیم و ماندیم.
روحی : چه چیزی در آمریکا بود که ماندنتان را به تردید انداخته بود . و یا به قول خودتان ، توافقی بر سرش بین اعضاء خانواده وجود نداشت ؟ آیا برایتان مقدور است تا هر اندازه ای که بشود ، از اختلاف نظر آنزمانتان بر سر ماندن در آمریکا بفرمائید ؟ در حال حاضر چطور آیا با هم به توافق رسیده اید ؟ در صورت امکان لطفا توضیحی هر چه بیشتر در شرایط آنزمان خودتان بدهید .
بنی فاطمی : هر کدام از ما نظر متفاوتی داشتیم، برای پسرم همه چیز جذاب بود بخصوص بعد از ثبت نام در مدرسه، تفاوت مدارس امریکا با ایران در تمامی زمینه ها چه از لحاظ تدریس، چه قوانین کلاس و مدرسه چه روابط بین دانش آموزان با هم و با معلم، همه یکجور راحتی و لذتی داشت که جذاب بود و هنوز هم هست حتی بیشتر از اوایل ورود چون در آن زمان به هر حال تازه وارد بودن و نا آشنایی با شرایط جدید مشکلات خاص خود را داشت که الان بر طرف شده اما در مورد من و همسرم قضیه متفاوت بود، ابتدای ورود برای همسرم جذاب و برای من بسیار نا امید کننده بود، تجربه من از نوع زندگی، فرهنگ، ظاهر شهری و ظاهر رفتار شهروندی، روابط بین ایرانیان مهاجر و غیره در یک کشور خارجی منحصر به کشور آلمان بود که شاهد زندگی خواهرم در دایره دوستان ایرانی و آلمانی اش بودم در کشوری که از یکجور یکدستی فرهنگی و احساس مسئولیت شهروندی برخوردار بود. این خصوصیات برای من که مسافر بودم و فقط برای مدت موقت به دیدن خواهرم میرفتم یکجور احساس احترام به آن فرهنگ و آن کشور را ایجاد میکرد، در ابتدای ورود به امریکا، من ناخودآگاه همه چیز را با آلمان مقایسه میکردم و همه چیز متفاوت بود و در آن زمان نا امید کننده، یکدستی فرهنگی به هیچ عنوان وجود نداشت، این عدم یکدستی در همه چیز قابل رویت بود از ظاهر شکل و لباس گرفته تا زبان و گویش و حتی مدل راه رفتن طرز زندگی و خلاصه همه چیز و برای من باعث احساس ناآرامی و نا امنی میشد.
روابط بین ایرانیان مهاجر مسئله خیلی مهم دیگری بود که باز در اثر مقایسه با ایرانیان مهاجر آلمان روی من اثر بسیار منفی گذاشت. بین ایرانیان ساکن امریکا البته آن عده ای که من شاهد نوع زندگیشان بودم از همبستگی و حمایتی که من بین ایرانیان مهاجر آلمان دیده بودم خبری نبود اصولا روش زندگی در اینجا تفاوت داشت که بعدا متوجه شدم درصد زیادی از آن بدلیل قوانین این کشور است؛ قوانینی که باعث منفرد و جدا شدن هر چه بیشتر شهروندانش میشود، قوانینی که بیشتر جنبه مالی دارد بنظر من ترسهای مربوط به پول بین مردم این کشور رایجترین بیماری اجتماعی را تشکیل میدهد که نوع آن بسته به اندازه درآمد و ذخیره مالی متفاوت است.
مسئله دیگری که باز در آن زمان اثر منفی زیادی بر من گذاشت، سطح آگاهی عمومی مردم بود نسبت به آنچه در دنیا وجود دارد یا در حال وقوع است، ضعف شدید خبر رسانی در رسانه های عمومی مجانی در دسترس مردم (منظور کانالهای تلوزیونی که در دسترس عموم مردم هست جدای از کانالهایی که باید برای آنها پول پرداخت کرد) که فقط شامل اخبار محلی هر شهر (تصادف، دزدی، آدم ربایی و قتل) یا اخبار ورزشی میشود باعث شده که عموم مردم و البته نه افراد تحصیل کرده، نسبت به دنیای اطراف ناآگاه و در نتیجه بسیار بی تفاوت باشند. سوالهایی که باید جواب میدادیم خنده دار و همزمان غم انگیز بود مثل اینکه: ایران کجاست نزدیک کالیفرنیا؟ یا اینکه کشور ایران؟ نشنیدم ولی کشور من جورجیا است (یکی از ایالتهای امریکا)…
حالا که مدتی از ماندنم در اینجا گذشته و در شرایطم بیشتر جا افتاده ام تعدادی از نکاتی که در ابتدا برایم ضعف محسوب میشد بخصوص در مورد اولی که توضیح دادم کم کم به یکجور جذابیت تبدیل شد: عدم یکدستی کشوری که تشکیل شده از مهاجرین، کشوری بدون تاریخ کهن، بدون غرور تمدن قدیم و در نتیجه بدون تعصب، شرایط زندگی را برای مهاجرین بسیار راحت کرده، مهاجر تازه وارد خیلی زود در جامعه پذیرفته میشود، همه ورودش را به او تبریک میگویند، با لبخند از او استقبال میکنند،هر کس با هر رنگ پوست و هر نژاد و هر زبان و هر لباسی خیلی زود عضوی از جامعه رنگارنگ امریکا میشود، بدون احساس کمبود یا جدایی از جامعه که در آلمان زیاد شاهدش بودم.
اما در مورد همسرم، خیلی زود جذابیت ابتدایی امریکا جای خودش را در درجه اول به نگرانی کار و معاش داد و بعد از آن دلتنگی برای ایران و خانواده و فامیل و دوستان، غصه از تنهایی و تمامی آنچه که در ایران بود و اینجا نیست جای آنرا گرفت.
روحی : آیا در ایران شما شاغل بودید ، میزان تحصیلات شما چیست؟ چه شغلی داشتید؟
بنی فاطمی : در سال ۱۳۷۰ با مدرک لیسانس در رشته باستانشناسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم متاسفانه بازار کار در رشته تحصیلی من بخصوص برای فارغ التحصیلان دختر بسیار کم بود بنابراین به جستجوی کار در زمینه های دیگر گشتم، در آن زمان موسسه ای بنام موسسه بازرگانی ایران و آلمان برای کسانیکه به زبان انگلیسی یا آلمانی تسلط داشته و دارای حداقل مدرک تحصیلی لیسانس بودند، کاریابی میکرد. از طریق همین موسسه در یک شرکت خارجی تولید لوازم استخراج نفت مشغول به کار شدم، در حدود ۴ سال در این شرکت کار میکردم، بعد از بسته شدن شرکت مزبور بطور پراکنده در مراکز مختلفی از جمله حدود ۳ سال در یک شرکت حسابداری و ۴ سال در یک شرکت برنامه ریزی مشغول به کار بوده ام.
روحی : در آمریکا چطور ، آیا شما شاغل هستید ؟ آیا تجربه کاری در آمریکا داشته اید ؟ وضعیت کار در آنجا چطور است ؟
بنی فاطمی : بعد از ورود به امریکا خیلی زود متوجه وضعیت بد بازار کار شدم، این وضع برای تازه واردها و کسانیکه تحصیلکرده این کشور نیستند به مراتب بدتر است. بنابراین تصمیم گرفتم یک دوره آموزشی بگذرانم. چون در ایران در زمینه های خیاطی و جواهرسازی دوره دیده و کار کرده بودم و به هر دو بخصوص جواهرسازی خیلی علاقه مند بودم، برای یک دوره ۶ ماهه فشرده جواهرسازی ثبت نام کرده و همزمان بدنبال کار در هر دو زمینه خیاطی و جواهرسازی میگشتم، به هرجایی که فکر میکردم امکان یافتن کار موقت یا دائم یا سفارش و تعمیرات و یا به هر شکل دیگر باشد سر میزدم، جواهراتی را که ساخته بودم به فروشگاههای مختلف میبردم، در بازارهای موقت شنبه بازار عرضه میکردم اما بازار کار در همه زمینه ها کساد بود و هست و نیروی کار ارزان فراوان. تنها زمان گرمی بازار ایام کریسمس است (حدود دو ماه قبل از کریسمس و یک ماه بعد از آن) که فروشگاهها بطور موقت استخدام میکنند. من هم در تنها کریسمسی که تا به حال در امریکا بوده ام توانستم ۳ ماه در یک فروشگاه، کار فروشندگی انجام بدهم.
روحی : هزینه زندگی تان چگونه تأمین می شود به عنوان مثال : اجاره خانه ، خورد و خوراک ، بهداشت و درمان ، تحصیل پسرتان و امور دیگر ؟
بنی فاطمی : در واقع خرج زندگی ما از پس اندازی که در ایران داریم تامین میشود. خورد و خوراک، کمترین و اجاره خانه بزرگترین قسمت هزینه ها را به خود اختصاص میدهد، همچنین پرداختهای ماهانه مثل آب و برق، تلفن، گاز و غیره رویهمرفته مبلغ زیادی را تشکیل میدهند بخصوص که قرار است تومان به دلار تبدیل شود. به این ترتیب شروع زندگی بسیار مشکل بود و بنظر غیر ممکن میرسید اما بعد از گذشت چندین ماه که بیشتر در شرایط خود جا افتادیم و محیط را بهتر شناختیم بهتر توانستیم خرج و دخل را تنظیم کنیم و بعد از آن که همسرم مشغول به کار شد شرایط مالی خیلی قابل تحملتر شد. پسرم به مدرسه دولتی میرود بنابراین هزینه ای ندارد، در مورد بهداشت هم پسرم تا ۲۱ سالگی تحت پوشش دولت است اما برای ما بیمه ای از طرف دولت وجود ندارد، تنها کلینیکهایی در سطح شهر هستند که برای بیماریهای درواقع سرپایی مثل سرماخوردگی بطور مجانی ویزیت میکنند. اصولا مسائل بهداشتی و بیمه در آمریکا یکی از نگرانیهای عمده قشر کم درآمد و بخصوص بدون کار است، موسسات درصورتیکه به کارمند خود از تعداد ساعات مشخصی بیشتر برنامه کاری در هفته بدهند باید کارمند و خانواده او را (که شامل همسر و فرزندان زیر ۲۱ سال میشود) بیمه کنند، بنابراین کسانیکه تازه مشغول به کار میشوند اکثرا از آن تعداد ساعات (برای بعضی موسسات مانند آنهایی که عضو اتحادیه کارگری هستند از جمله بیمارستانها و مدارس ۲۰ ساعت و بعضی دیگر ۴۰ ساعت) برنامه کاری کوتاهتری دریافت میکنند. امکان اینکه کسی خودش را بیمه کند و ماهیانه پول آنرا به شرکت بیمه پرداخت کند وجود دارد اما شرکتهای بیمه همه خصوصی هستند و بسیار غیر قابل اعتماد در نتیجه احساس ناامنی و نگرانی از بیماری و مسائل بهداشتی یکی از معظلات آمریکاست.
روحی : آیا شما از دولت آمریکا کمک هزینه ای دریافت می کنید ؟ لطفا به طور مشخص هر نوع کمکی که از دولت دریافت می کنید را بفرمائید؛ مثلا آموزش زبان ، کار ( در این خصوص آیا هزینه آن دوره آموزشی جواهر سازی را خودتان پرداخت کردید یا دولت به شما کمک کرد؟ )
بنی فاطمی : دولت آمریکا به کسانیکه اینجا کار کرده و مالیات به دولت پرداخت کرده و بعد به دلیلی بیکار شده باشند حقوق بیکاری پرداخت میکند همچنین برای کسانیکه به دلیل بیماریهای شدید و غیر قابل برگشت به سلامتی کامل یا به هر دلیلی توانایی کار کردن نداشته باشند و این ناتوانی از طریق دکتر متخصص تایید شده باشد امکاناتی قائل میشود مثل شرکت در هر کلاسی بدون پرداخت شهریه، دریافت ماهیانه و غیره به جز این دو مورد افراد بالاتر از ۶۰ سال که اقامت آمریکا را دارند حتی اگر در آمریکا سابقه کار نداشته و مالیات پرداخت نکرده باشند(بسیاری از ایرانیان مقیم ایران که از طریقی دارای اقامت امریکا نیز میباشند در این گروه جا دارند) از حقوق ماهانه و مزایای بسیار کامل بهداشتی دولت آمریکا برخوردارند. اما در مورد خانواده ما که در سن میانسالی هستیم و قبلا در آمریکا کار نکرده و مالیات درآمد به دولت پرداخت نکرده ایم شرایط خیلی سختتر است. البته از لحاظ آموزش کلاسهای علمی و دوره های کسب مهارت در رشته های فنی و غیره تسهیلات برای همه حتی کسانیکه بطور غیر قانونی در اینجا زندگی میکنند بسیار فراوان است. کلاسها در زمینه های مختلف و با شهریه های بسیار مناسب برای همگان قابل استفاده است، کلاسهای زبان انگلیسی در بعضی موسسات دولتی بطور مجانی ارائه میشود.
مراکز آموزشی دولتی برای ثبت نام اجازه بازدید کارت شناسایی متقاضی را ندارند، بنابراین همه کسانیکه در اینجا زندگی میکنند، چه مجوز اقامت داشته باشند و چه نداشته باشند میتوانند از امکانات آموزشی استفاده کنند که البته این امکلانات هم به دلیل بد بودن اوضاع اقتصادی و محدودیت بودجه دولت مرتبا کاهش پیدا میکند یا کلاسها تعطیل میشوند یا شهریه افزایش پیدا میکند، اما هنوز هر کسی با هر درآمدی میتواند در هر زمینه ای که بخواهد تحصیل کند. در کنار این امکانات البته موسسات آموزشی خصوصی با شهریه های بسیار بالا هم هستند.
اما در مورد موسسه ایکه من دوره جواهرسازی را در آن گذراندم قضیه بسیار متفاوت بود و فکر کنم گفتنش برای شناخت جامعه رنگارنگ و خیلی وقتها ناامن و غیر قابل اعتماد آمریکا بد نباشد. زمانیکه من در کلاس جواهرسازی ثبت نام کردم هنوز ۲ هفته بیشتر از ورود ما به آمریکا نگذشته بود، من خیلی عجله داشتم که زودتر یک دوره بگذرانم و بتوانم زودتر کار کنم، هنوز از هیچکدام از امکانات آموزشی که در بالا گفتم اطلاعی نداشتم و از نابسامانی و ناامنی بازار نیز بی خبر بودم بنابراین بعد از جستجوی فراوان از طریق اینترنت و مجلات کاریابی و غیره موسسه مزبور را در یک مجله کاریابی پیدا کردم، عنوان آن بود: بعد از گذراندن دوره های آموزشی فنی در زمینه های مختلف، مشغول به کار شوید، تماس گرفتم و برای بازدید کلاس به محل رفتم، دقیقا چیزی بود که میخواستم، موارد آموزشی بسیار کامل بود، استاد با تجربه بود، کلاس مجهز بود و خلاصه همان چیزی بود که باید باشد(حداقل از نظر من که تجربه ای از آمریکا نداشتم) با همسرم برای ثبت نام رفتیم به دفتر ثبت نام تا شرایط را بپرسیم، مسئول ثبت نام برای ما توضیح داد که حتما بعد از اتمام کلاس مشغول کار میشوم، گفت شهریه کلاس ۹۰۰۰ دلار است که ۳۰۰۰ دلار آن به دلیل اینکه خانواده ما درآمد ماهانه ندارد از طرف دولت بخشیده میشود و ۶۰۰۰ دلار بقیه بعد از اینکه مشغول به کار شدم ماهانه ۵۰ دلار از حقوقم کسر میشود. همه چیز به نظر ما بسیار عادلانه بود و جذاب بنابراین ثبت نام کردم و مشغول شدم. البته کلاس بسیار خوب و کامل بود اما بعد از اتمام کلاس از کار خبری نبود، مرتب تماس میگرفتم و سر میزدم و باز خبری نبود، بعد از چند ماه نامه ای از یک موسسه دولتی دریافت کردم مبنی بر اینکه زمان پرداخت وامی رسیده که برای گذراندن کلاس دریافت کرده بودم و اشاره شده بود که از آن تاریخ به بعد بهره خیلی بالایی به مبلغ وام تعلق میگرفت. دریافت این نامه در آن شرایط مالی بد واقعا وحشتناک بود، با کلاس تماس گرفتم تلفن قطع بود، به محل کلاس رفتم ساختمانهای همسایه و نگهبان ساختمان گفتند که یک روز تمامی وسائلشان را جمع کردند و رفتند و هیچکس هم خبر نداشت کجا رفته اند. با اداراتی که پیگیر اینگونه مسائل هستند تماس گرفتم همه ابراز تاسف کردند اما کاری از دستشان بر نمی آمد، گویا در سال تعداد زیادی موسسات مشابه به همین شکلها پولی به جیب میزنند و جمع میکنند با موسسه پرداخت کننده وام تماس گرفتم و شرایطم را توضیح دادم، مبلغ وام به جای خود باقی بود اما افزایش بهره را یک سال به تاخیر انداختند که خود کمک بزرگی بود.
بعدها که با مهاجرین ایرانی بیشتری آشنا شدم متوجه شدم که اکثر آنها مثل ما تا با شرایط اینجا و ناامنیهای مالی آن آشنا شوند هزینه های نابجای زیادی پرداخته اند. شاید اگر ایرانیان منسجم تر بودند، بیشتر به هم کمک میکردند، تجربه های خود را در اختیار تازه واردها میگذاشتند، یاسازمانهایی تشکیل میدادند تا هر تازه وارد به تنهایی همه چیز را از سر تجربه نکند. فقط اگر اینهمه ترس از همنوع بین ایرانیان وجود نداشت.
روحی : اگر برایتان مقدور است لطفاً کمی بیشتر درباره این ترسی که فرمودید بین ایرانیان شایع است، صحبت بفرمائید . و نیز آیا می دانید علتش چیست ؟ آیا اطلاع دارید که در شهرها و ایالت های دیگر هم این ترس بین ایرانیان هست یا نه ؟
بنی فاطمی : از زمانیکه من و خانواده ام وارد امریکا شدیم و حتی قبل از آن، زمانیکه قرار بود به امریکا مهاجرت کنیم از کسانیکه تجربه زندگی در امریکا را داشتند عباراتی از این دست زیاد میشنیدیم که: “به ایرانی اعتماد نکنید” یا “در لس آنجلس نمانید ایرانی زیاد است”… وقتیکه وارد امریکا شدیم و شروع به زندگی کردیم، آشنایان و فامیل که سالهای زیادیست اینجا زندگی میکنند، سفارشاتی از همین دست میکردند، دوست همسرم از ایالتی دیگر با ما تماس گرفت و سفارش کرد برای هیچ کاری چه شروع کار، چه اجاره خانه و چه سرمایه گذاری یا هیچ کار دیگری به ایرانی اعتماد نکنید.
در همان اوایل کلاسی میرفتم که خانمی ایرانی با همسرش نیز در همان کلاس بودند و سالهای زیادی بود که در اینجا زندگی میکردند، اولین روزیکه با هم برخورد داشتیم هر دو رفتاری دوستانه داشتند اما وقتی متوجه شدند تازه از ایران آمده ام رفتار هردو تغییر کرد؛ قضیه را برای یکی از آشنایانم گفتم و دلیلش را سوال کردم، گفت ترسیده اند ازشان کمک بخواهی، معمولا اینجا همینطور است تقصیری هم ندارند، بخاطر قوانین اینجا خیلی وقتها اگر کمک کنند دودش به چشم خودشان میرود، تمام این موارد برای من نشانه نوعی ترس بین ایرانیان بود.
اما تجربه شخصی من در این مدت مخلوطی از اعتماد و بی اعتمادیست.
نمونه تجربه مثبت من اجاره منزل بود، برای اجاره خانه بدلیل اینکه ما در امریکا سابقه ای نداشتیم و دارای اعتباری نبودیم وضعیت خیلی سختی داشتیم، هر خانه مناسبی که پیدا میشد یکی از شروط اجاره، داشتن اعتبار بود تا اینکه صاحب یکی از خانه ها که اتفاقا ایرانی و از اقلیت آسوری بود وقتی فهمید ما ایرانی هستیم و تازه از ایران آمده ایم شرط اعتبار را حذف کرد و گفت: “ما که سالهای زیادیست اینجا زندگی میکنیم باید از کسانیکه تازه آمده اند حمایت کنیم” و در آن شرایط سخت کمک بزرگی به ما کرد.
اما در مورد ایالتها و شهرهای دیگر اطلاع زیادی ندارم، زمانیکه به امریکا آمدم از طریق اینترنت دنبال سازمانهای ایرانی میگشتم که برای یافتن کار یا گرفتن اطلاعات برای مهاجرین بتوانم به آنها مراجعه کنم در آنزمان فقط در بوستون در ایالت ماساچوست آنرا یافتم مراجعه به سایتهایی که مربوط به ایالت کالیفرنیاست در این زمینه ها به من کمکی نکرد.
روحی : به نظر می رسد ، شما و همسرتان باید اوقات فراغت زیادی داشته باشید ممکن است بفرمائید این زمانها را چگونه می گذرانید.
بنی فاطمی: من بیشتر در کلاسهای آموزشی ثبت نام میکنم. کلاسهای آموزشی برای حرفه های مختلف با شهریه های بسیار مناسب عرضه میشود و من با توجه به اینکه شغلی ندارم فکر میکنم یادگیری هرکدامشان شاید برای پیدا کردن کار به من کمک کند در عین اینکه وقت آزادم را هم پر میکند.
روحی: آیا روزهای تعطیل ، شما به اتفاق خانواده (همسر و فرزندتان) برای تفریح بیرون از خانه میروید؟ بیشتر کجاها می روید و معمولا چه کار می کنید ؟ آیا نوع تفریح شما نسبت به زمانی که در ایران زندگی می کردید ، تفاوت کرده است؟
بنی فاطمی : بله، معمولا یک روز در آخر هفته را برای تفریح میگذاریم، تفریح مورد علاقه من رفتن به طبیعت و تفریح مورد علاقه همسر و پسرم سینماست، گاهی به خواست آنها و گاهی به خواست من، از هردو استفاده میکنیم، طبیعت اطراف لس آنجلس هم خیلی زیبا و هم متنوع شامل کوه و جنگل و دریاست و همه سلیقه ها را به خود جذب میکند.
نوع تفریحات ما نسبت به ایران کاملا تفاوت کرده است. در ایران روزهای تعطیل بیشتر در بین فامیل و دوستان میگذشت و معمولا زمان زیادی برای استفاده از طبیعت یا تفریحات دیگر باقی نمیماند؛ گذشته از آن رفتن به طبیعت در ایران فصلی است، برای استفاده از آن باید برای فصل مناسب برنامه ریزی کرد اما بیشترین دلیل تغییر نوع تفریحات خانواده ما در واقع همان تنهایی است؛ در ایران فرق بین هفته و آخر هفته به اندازه اینجا اصلا حس نمیشد.
روحی: خسته نباشید ، یک بار دیگر از همکاری صمیمانه شما سپاسگزاری میکنم ، لطفا اگر مطلب خاصی در رابطه با «مهاجرت» دارید و امکان گفتن آن پیش نیامده بفرمائید.
بنی فاطمی : من هم بار دیگر از شما بخاطر این گفتگو تشکر میکنم.
http://zohrerouhi.blogspot.com