انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با ناصر فکوهی: انتظارات جامعه دانشگاهی و روشنفکر از دولت جدید

سیاست در همه جا حضور دارد. پس از موفقیت کاندیدای اتئلاف ملی یا دولت تدبیر و امید، بسیاری از مردم در حوزه های مختلف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و… وارد عرصه سیاست شدند تا خواسته های خود را از دولت آینده به صورت های مختلف مطرح کنند.در این بین روشنفکر و طبقه نخبه دانشگاهی نیز که به قول ادوارد سعید همواره در میان گروه‌های ضعیف و فاقد قدرت است نیز خواسته‌هایی از دولت آینده دارد.

می‌دانیم که روشنفکران لزوما در پی هیچ منفعت مادی نیستند و از این رو گویی می خواهند به نحوی اعلام کنند که: قلمرو من در این جهان خاکی نیست. آنها بی مهابا دغدغه مردم، میهن و آینده را دارند.

امروزه، هر کسی که در هر زمینه‌ی مربوط به تولید یا توزیع دانش کار می کند از دیدگاه گرامشی می تواند روشنفکر باشد. در واقع دانشگاهیان تولیدکنندگان اندیشه هستند و دانشجویان توزیع کنندگان آن تا درونی ترین لایه های اجتماع. و در نهایت روشنفکر می کوشد نسبت میان حقیقت و قدرت را بیان کنند.

در این میان روشنفکران ارگانیک که به نحوی با دولت مرتبط هستند خواسته‌هایی دارند. به همین رو با دکتر ناصر فکوهی استاد دانشگاه تهران و مدیر «انسان شناسی و فرهنگ» به گفتگو نشستیم تا با پیشنهادات این طبقه از جامعه برای دولت آینده بیشتر آشنا شویم. فکوهی نخبگان و روشنفکران را دارای مسئولیت تاریخی می داند و ازجمله روشنفکرانی است که همواره بر اهمیت انتخابات تاکید می کرده و نبود یا انحراف در انتخابات و نتایج عملی آنها ضدیت با دموکراسی را مساوی سوق دادن کشورها به سوی خطراتی می دانست که در جهان امروز و در منطقه ای به شدت نظامی شده چون خاورمیانه ما را تهدید می کنند. وی همچنین معتقد است که از ابتدای دولت نهم نوعی ضد نخبه گرایی آغاز شده بود.

شما معتقدید از ابتدای دولت نهم و دهم نوعی ضد نخبه گرایی در کشور آغاز شد، آیا برای این سخن مصادیقی دارید؟

بله. اما این امر به تدریج از سال ۱۳۸۴ آغاز شد و می توان گفت در نیمه دولت دهم به اوج خود رسید. دلیل امر نیز صرف نظر از مسائل سیاسی صرف مربوط به روابط میان جریان ها، واکنشی منفی بود که جامعه نسبت به نوعی اشراف گری اقتصادی در دوران موسوم به «سازندگی» و سپس نوعی اشرافی گری فرهنگی در دوره موسوم به «اصلاحات» نشان می داد. آقای احمدی نژاد، سوای گرایش هایی که از لحاظ حزبی و جناحی مطرح بوده و هستند، نماینده یک سبک زندگی و موقعیت هایی در جامعه بود که این اشرافی گرای ها را رد می کردند. مهم نیست که ما واقعا فکر می کنیم چنین فرایندهایی به صورت اشرافی گری وجود داشته اند یا نه، مهم احساسی است که به نظر می رسد در جامعه وجود داشته است و به نظر من هنوز هم در بخش بزرگی از آن وجود دارد. پاسخ دولت نهم و به خصوص دهم، برای پاسخ به این ناخرسندی، فرایندهایی مشخص بود که همان مصادیقی است که شما می خواهید و آنها را می توان در مولفه های متعددی مشاهده کرد که شخصیت ریاست جمهوری نیز آنها را تقویت می کرد. برای نمونه و شاید یکی از آشکارترین این مولفه ها، زبان بود، زبانی که رئیس دولت و بسیاری از طرفدارانش به کار می بردند، زبانی به اصطلاح «کوچه بازاری» بود: استفاده از ضرب المثل ها، کلمات و اصطلاحاتی در مرز آنچه در زبان ما «ادب» را از «بی ادبی» و «اخلاق» را از «بی اخلاقی» جدا می کند. در طول این مدت ما شاهد آن بودیم که رئیس دولت به صورت گسترده از این ادبیات استفاده می کرد به گونه ای که هر بار «جنجال» و «حاشیه» ای ساخته می شد و بارها به صورت رسمی و به وسیله دوستان و رقبا از وی خواسته شد که عذر خواهی کند. مسئله زبان صرفا در اظهارات توهین آمیز و به دور از ادب نبود، بلکه استفاده گسترده از خرافات و پا فراتر گذاشتن از آنچه در یک جامعه مدهبی و حتی یک جامعه سکولار یک فرد معمولی باید رعایت کند، نیز بعد دیگری از این امر بود: مثلا استناد های متعدد و مقایسه هایی که میان انسان های زمینی با ائمه و اهل بیت و حتی امام زمان می شد و حتی بعد از انتخابات اخیر نیز موردی از آنها را شاهد بودیم که جنجالی جدید بر انگیخت و باز هم خواسته عذر خواهی مطرح شد. این زبان خود یکی از بهترین مصداق های نفی نخبه گرایی و سطح شعور جامعه ای بوده و هست که در آن میلیونها دانشجو و تحصیلکرده وجود دارد و علمای دینی آن نیز هرگز در برابر علم (بر خلاف مثلا کاتولیسیسم) موضع نگرفته اند.

پرونده سازی، برخوردهای امنیتی و سلیقه ای در رابطه به ویژه با منتقدان که پیش از این دولت ها صرفا برخی از مطبوعات بود که سالیان سال در آن تخصص داشتند و جز شهرت و محبوبیت و اعتبار اجتماعی برای کسانی که به آنها حمله می کردند، به بار نمی آورند، به زیر سئوال بردن علوم انسانی و اجتماعی، علوم پایه فلسفی، از کار انداختن هنرها و خانه نشین کردن هنرمندان و برعکس تشویق هنر و هنرمندان کاسه به دست و چاپلوس و الگو سازی از آنها برای کل جامعه، ترویج خرافات و تقلیل دین به باورهای سطحی و اغلب مردود در نزد مراجع … همه مصادیق دیگری هستند که نه لزوما آگاهانه ولی بهر جال در واقعیت به دست جریان های دور و نزدیک به دولت انجام می گرفتند و هدف از آنها تضعیف توان های حیاتی یک فرهنگ برای آن بود که بتوان بهتر و بیشتر آن را از درون و برون مورد یورش قرار داد و به کلی تخریبش کرد و به دست بیگانگان سپردش، البته بدون در نظر گرفتن اینکه این فرهنگ یک شبه ساخته نشده است که یک شبه از میان برود.

مصداق دیگر، نوعی انقلابی گری جوان گرایانه بود که به شدت مسئله تعهد را مقابل تخصص قرار می داد یعنی نوعی «ادعا»ی بازگشت به سال های ابتدای انقلاب، با این تفاوت که اگر آن زمان به دلیل تغییر رژیم، ممکن بود این بحث قابل دفاع باشد، یعنی متخصصان لزوما دارای تعهد به نظام جدید نباشند، این حرف در کشوری که اکثریت بزرگ افراد آن در نظام جدید به دنیا آمده و تربیت شده اند چندان معنایی جز نوعی عوام گرایی انحرافی نداشت. به همین دلیل نیز این گفتمان ناچار بود که بلافاصله خود را «تافته ای جدا بافته» قلمداد کرده و تمام سال های پیش از خود از آغاز انقلاب را بی ارزش قلمداد کند تا بتواند جوان گرایی را در برابر متخصصانی که خود جوانان انقلابی ابتدای انقلاب بودند توجیه کند و اغلب نیروهای دارای پیشینه بالای انقلابی را به حاشیه براند.

مصداق دیگر، از میان بردن نهادهایی اساسی و پایه ای و بنیادین در مدیریت تخصصی و نخبه جامعه بود که حتی انقلاب با زیر و رو کردن رژیم پیشین، ضرورت حفظ آنها را می دانست، مهم ترین این موارد سازمان برنامه بود. قرار دادن مدیران غیر متخصص و بی تجربه، جا به جا کردن دائم مدیریت ها، عزل و نصب های بدون منطق و سلیقه ای، ناگهانی و حتی با ضربه زدن به اعتبار بین المللی کشور (نظیر عزل وزیر امور خارجه در هنگامی که وی در یک سفر رسمی بود) و … در یک کلام مدیریت به سبک بدترین و ضعیف ترین حاکمان دوره قاجار با عامه گرایی ای از آن دست، با توزیع پول میان مردم و تقویت گدا صفتی و دست به دامان دولت بودن به جای تکیه بر توان و کار و شعور خود، مصداق های دیگری هستند که می توان قهرستی بی پایان از آنها تهیه کرد اما به نظر من این کار سودی ندارد، چون در طول تمام این سال ها بسیاری از افراد سیاسی و اقتصاددانان و جامعه شناسان به صورت پیوسته با انتشار مقاله و نامه و تذکر و اعتراض این کار را کردند، ولی متاسفانه راه به جایی نبردند زیرا گروهی از کسانی که بعدها متوجه تخریب ها شدند بدون آنکه مسئولیت اشتباه خود را بپذیرند، به شدت از این روندها دفاع می کردند و یا دستکم آنها را توجیه می کردند.

حضور نخبگان در دولت نهم و دهم در عرصه تصمیم گیری کشور و اختیارات دانشگاه‌ها برای حضور در عرصه کارشناسی به چه میزان بوده است ؟

در ابتدا این حضور همچون سایر دولت ها در سطح متوسط قرار داشت و اصولا در طول سال های پس از انقلاب همواره از یک قشر بالایی و بیشتر سیاسی که بگذریم، بدنه کارشناسی حفظ می شد و تلاش می شد که این بدنه کار خود را انجام دهد و بنابراین کشور با خطری از لحاظ کمبود نیروی متخصص روبرو نشود. با گذشت سال های زیاد، به تدریج تعداد متخصصان پرورش یافته در نظام جدید نیز بیشتر و بیشتر شدند و بنابراین احترام هر چه بیشتری برای نخبگان به وجود آمد و دیگر کمتر این گفتمان که تخصص در برابر تعهد قرار دارد ، مطرح می شد. اما از دولت نهم این گفتمان به شدت بار دیگر مطرح شد و اغلب بدون بررسی های کارشناسانه، شاهد آن بودیم که متخصصانی که از هر لحاظ مورد تایید نظام بودند به کنار گذاشته شدند و تجربه سال های مدیریت را نیز با خود به خانه بردند. البته این امر واکنش های بسیار زیادی را برانگیخت اما هر بار همان گفتمان عامه گرایانه به میدان آمد و این ادعای بزرگ که فصلی جدید در تاریخ انقلاب گشوده شده است و همه آنچه تاکنون گذشته فاقد ارزش واقعی بوده است. در واقع تلاش های بی پایان سی سال به سرعت به زیر سوال رفت تا فعالیت هایی تایید و در صف نخست قرار گیرند که دائما با گذشت زمان توخالی بودنشان بیشتر مشخص می شد. نخبگان هر چه بیشتر واکنش نشان دادند و صداهای اعتراض هر چه بیشتر و بیشتر بلند شد که این وضعیت قابل دوام نیست و نتیجه همان بود که دیدیم یعنی انتخاباتی با چندین کاندیدا که هیچکدم از آنها حاضر نبودند میراث دولت پیشین را حتی اندکی بپذیرند، زیرا از آن واهمه داشتند که این آنها را مستقیم به سوی باخت ببرد.

چرا در میان نامزدهای موجود بیشترین تمایل لااقل در میان قشر نخبگان و تحصیلکردگان و کارشناسان به آقای روحانی بود در حالی که کاندیداهای دیگر بعضا شعارهای بسیار تند تر و وعده های شیرین تری را برای پس از انتخابات عرضه می کردند؟

من معتقد نیستم که بیشترین تمایل به آقای روحانی بود. البته شکی نیست که ایشان توانستند به دلیل هوشمندی اصلاح طلبان در انجام ائتلاف و سرسختی اصول گرایان در عدم پذیرش ائتلاف ، و همینطور به دلیل پشتیبانی بزرگان نظام به ویژه آقایان هاشمی، خاتمی و سید حسن خمینی، در موقعیت ممتازی قرار بگیرند، اما آرای سایر کاندیداها به جز یکی دو مورد نیز به صورت نسبی بالا و گویای تمایل عمومی به خروج از وضع موجود و تغییر بود. بنابراین من آرای کاندیدا ها را در مقابل همدیگر قرار نمی دهم اما معتقدم که هوشمندی، کاریزما و محبوبیت و پیشینه مدیریتی و همین طور استدلال ها و گفتمان خود ایشان در طول مناظره های تلویزیونی توانست این پیروزی را برایشان به ارمغان بیاورد. اما این امر خود پیروزی ایشان را دو چندان می کند، زیرا توان انتخاباتی و تمایل عموم انتخاب کنندگان در جهت تغییر بود، پتانسیلی که ایشان می توانند از آن به نحو احسن استفاده کنند. منظورم آن است که کاندیداهایی که رقیب ایشان هم بودند در بسیاری موارد همان اهداف ایشان را مطرح می کردند بنابراین رایی که به نظر من ایشان می توانند رویش حساب کنند بسیار بیشتر از ۵۰ و خرده ای درصدی است که اعلام شده است. افزون بر آنکه اعتماد نسبی و اولیه نخبگان و دانشگاهیان و هنرمندان و… کشور نیز اکنون در جانب ایشان است و همه در انتظار آن هستند که تغییرات را ولو به صورت معتدل و آرام شاهد باشند.

کابینه پیشنهادی آقای روحانی معیار خوبی برای تشخیص نگاه و رویکرد دولت منتخب است. انتخاب کابینه مشخص می‌کند که او یک انتخاب سیاسی دارد یا بر اساس نیازهای جامعه کابینه‌اش را معرفی می‌کند. چه پیشنهادی برای انتخاب کابینه دولت جدید دارید؟

اینکه انتظار داشته باشیم کابینه آقای روحانی کابینه ای صرفا تخصصی باشد، انتظاری بیش از اندازه و حداکثری است. بهر تقدیر رئیس جمهور جدید از گروهی از معادلات سیاسی و سازوکارهای سیاسی تبعیت می کند که ساختارهای سیاسی این کشور را می سازند و اصولا نه در اینجا و نه در هیچ کجای دنیا انتظار این نیست که کابینه تغییر سیاست ها، جای سیاستمداران را در حرکتی یکباره به افراد متخصص بدون سابقه سیاسی بدهد. چنین چیری اگر هم اتفاق بیافتد مطلوب نیست. کابینه باید از افرادی سیاسی شکل بگیرد که سازو کارهای سیاسی کشور را می شناسند و به کار در آنها خو گرفته و آمادگی لازم را نیز برای این کار دارند. اما همه می دانیم که سرمایه های مدیریتی بسیار بالایی در سطح کشور وجود دارد که در طول هشت سال گذشته حاشیه شده اند ولی آمادگی کار را دارند. در هر حوزه ای به ویژه حوزه های علوم و فرهنگ و یا حوزه هایی که با زندگی هر روز مردم سرو کار دارند مثل وزارت کشور ، رئیس جمهور می تواند هم فراجناحی عمل کند و هم تخصصی ، این دو به نظر من در تقابل با یکدیگر قرار ندارند. فایده ای که این هشت سال برای همه دولتمردان داشت این بود که نشان داد تخصص چقدر اهمیت دارد و تخریب کارشناسی در واقع تخریب نظام است و می توان در پشت جوان گرایی، آینده جوانان ر نیز تخریب کرد. در حالی که این جوانان همیشه این شانس را دارند که در یک رشد طبیعی و دراز مدت به مدیرانی توانا تبدیل شوند. از این رو فکر می کنم استفاده از نخبگان برای تعیین این کابینه نیز کاری مفید باشد که ظاهرا ایشان نیز از همین روش در حال تعیین کابینه خود هستد و امیدواریم موفق شوند تیمی قدرتمند داشته باشند که ثبات، کارشناسی، تعهد و تخصص و اعتماد سازی در مردم مهم ترین خصوصیات آن باشد. کاری که از دست ما بر می آید ، آن است که فضا به نحوی تغییر کند که بتوان آزادانه نقد کرد و اشتباهات را یادآور شد و هزینه دلسوزی برای کشور و آینده آن مثل سال های گذشته به حدی بالا نباشد که اکثر نخبگان تصمیم بگیرند خاموش بمانند و خون دل بخورند و در انتظار روزهای بهتر روزشماری کنند. این نه به نفع دولت است و نه به سود مردم.

شما در گذشته گفته بودید که لزوما تغییر حتی در راس سیستم اجتماعی به معنی تغییر در خود سیستم اجتماعی نیست. با این وجود نباید زیاد به عملی شدن درخواست و انتظارات نخبگان امیدوار بود؟

مسلم است. تغییر قدرت سیاسی در معنای دموکراتیک و محدود آن یعنی تغییر حکومت و حتی در معنای رادیکال و انقلابی آن به این مفهوم نیست که بتوان یک سیستم اجتماعی را تغییر داد. این یک توهم کامل است. سیستم اجتماعی سازوکارها و پیچیدگی های خودش را دارد. با وجود این تغییرات سیاسی اگر به بهبود شرایط کار متخصصان و نخبگان اجتماعی و فکری یک جامعه منجر شود، بدون شک وضعیت در دراز مدت در سیستم اجتماعی نیز تغییر می کند. همانگونه که بارها این مثال را زده ام ، بسیار تفاوت هست میان بیماری که اجازه می دهد پزشک کارش را بکند و از طریق تجویز دارو و یادآوری نیازهایی که به تغییر در رفتارهای بیمار وجود دارد، او را به سوی درمان پیش می برد و بیماری که به پزشک حمله می کند و او را دائما زیر سئوال و اتهام می برد و در بهترین حالت چیزی که به دست می آورد آن است که پزشک اذعان کند او وضعیت کاملا رضایت بخشی دارد در حالی که بیماری در حال کشتن او است. شرایط سیاسی به عنوان موقعیت های مساعد یا نامساعد نقشی تعیین کننده در پیشرفت یا توقف کنش های اجتماعی و جهت گیری های آنها دارد و این کنش ها هستند که یک جامعه را در یک جهت یا در جهت دیگر تغییر داده، بهتر یا بدتر می کنند.

تضعیف سیستم مدیریت کشور از جمله انتقاداتی است که برخی بر دولت پیشین وارد می کنند. از آنجایی که روحانی در مناظره خود گفته است که از پیشکسوتان متخصص در حوزه های مختلف استفاده می کند، در صورت عملی شدن این سخن آینده دولت جدید را چگونه می بینید؟

به گمانم این خبر بسیار خوشی خواهد بود که بسیار از آن استقبال کرده و امیدواریم تحقق پیدا کند و به سهم خود بتوانیم در این امر کمک کنیم، همانگونه که بسیاری از اندیشمندان و هنرمندان و روشنفکران در روزهای اخیر مطرح کرده اند کشور به دلیل سوء مدیریت هشت ساله و فشار بیرونی در وضعیت بسیار وخیمی قرار گرفته است و به همین دلیل به نظر من نیاز به اراده ای ملی و فراتر از جناح ها نیاز وجود دارد تا بتوان به تدریج و بدون شعار دادن و حاشیه سازی به ترمیم ویرانی ها پرداخت. در این راه به نظر من یکی از مهم ترین اقدامات استفاده از تمام ظرفیت هایی است که به دلایل واهی امروز از آنها محروم هستیم. اشاره من به دوستان و دلسوزانی است که امروز از آزادی محروم شده اند و جای آنها امروز در میان همه مردم است. استقبالی که گروه های سیاسی، اعم از اصول گرا واصلاح طلب و مراجع تقلید و روشنفکران و دانشگاهیان و مردم عادی و همچنین همسایگان و کشورهای خارجی از انتخاب آقای روحانی کرده اند، سرمایه بزرگی است که باید قدر آن دانسته شود. مدتهای زیادی بود که کشور و سیستم سیاسی ما از چنین اعتباری برخوردار نبود و بنابراین امروز که این اعماد در حال بازسازی است فکر می کنم استقاده از متخصصان و مدیران سالم و با تجربه در کنار جوانانی که هیچ شکی در صداقت آنها وجود ندارد اما نیاز به تجربه آموختن دارند، می تواند کشور را در سال های آینده در موقعیت بسیار بهتری قرار دهد . شایسته آن است.

در چند سال اخیر با سوء تفاهمی نسبتا بزرگ میان حوزه سیاسی دولت و روشنفکران و نخبگان کشور روبرو بوده ایم و بدنه اصلی نخبگان، دانشگاهیان و روشنفکران به سود رقبای دولت موضع گرفته اند. پرسش این است که چرا به چنین نقطه ای رسیدیم؟

فکر نمی کنم سوء تفاهمی در کار بوده باشد. از ابتدای شروع به کار دولت آقای احمدی نژاد به ویژه در دور دوم آن، بحث روشنفکران و دانشگاهیان همواره یک چیز بود: اینکه نباید سرنوشت یک کشور هشتاد میلیونی با اهمیت بین المللی ایران و با تاریخ تمدنی چند هزار ساله را به دست، گروهی افراد بی تجربه، خرافاتی، متحجر و غیر شفاف در روابط افتصادی و مالی داد و در همین زمان تمام نهادهای کنترل را از میان برداشت و هر مخالفی را به هر شکل و بهانه ای حاشیه ای کرد و دایره علاقمندان و همکاران و دلسوزان را آنقدر تنگ کرد که در آن جز افراد سودجو و بی تجربه و پر مدعا باقی نمانند. افرادی که سال های سال شعار دادند بدون آنکه کوچکترین قدمی برای بهبود وضعیت مردم بردارند و در کمتر از هشت سال، موقعیتی را ایجاد کردند که ایران در طول سی سال انقلاب هرگز با آن روبرو نبوده است، یعنی رساندن اقتصاد به لبه ورشکستگی و انفراد اجتماعی در بالاترین حد ممکن از جمله با نزدیکترین همسایگان بکشانند. بنابراین باز هم تکرار می کنم سوء تفاهمی در کار نبوده و نیست مسائل روشن بوده و هست، دلیل اصلی عدم اعتماد به روشنفکران و متخصصان و دانشمندان و اندیشمندان در هر کشوری و در هر دوره ای همواره آن بوده که اهل قدرت خواسته اند بدون مزاحم و بدون توجه به حقوق مردم و نیازهای آنها به هر شیوه ای بخواهند حق آنها را ضایع کنند. در این مدت، روشنفکران و به خصوص دانشگاهیان علوم انسانی و اجتماعی تمام تلاش خود را به کار بردند که نشان دهند نه در پی تسخیر قدرت هستند ، نه در پی تخریب، نه در پی شکستن هنجارها، نه در پی خشونت و نه در پی عدن تبعیت از قانون، بلکه درست برعکس صرفا نمی خواهند شاهدان ساکت تخریب سیستماتیک خانه و کاشانه خود و سرنوشت آینده خود و فرزندانشان باشند. مسائل روشن بود: عامه گرایی مدل قاجاری که گدا پروری و پخش یارانه محقرانه و یا پخش پول را در سفرهای استانی برای تحقیر مردمی که حقشان آن است که جزو ثروتمندترین مردم جهان باشند، هدف گرفته بود، امروز شکستی تاریخی خورده است و امیدواریم روزی هم مسئولین اصلی و هم کسانی که برغم هشدارها از به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن آنها پشتیبانی کردند، ناچار باشد پاسخگویی ضایعاتی باشد که در این مدت بر مردم و کشور ایران وارد کردند، ضایعاتی که برخی از آنها البته جبران ناپذیر هستند.

اگر فرض را بر حمایت دولت از روشنفکر بگیریم، آیا در این شرایط استقلال روشنفکر از بین نمی رود؟

مسئله آن نیست که روشنفکران یا دانشگاهیان، برگ سبزی از دولت بخواهند و یا طالب آن باشند که دولت سرمایه و پولی را روانه جیب های آنها کند. روشنفکران در این کشور در صد سال اخیر مرغ عزا و عروسی همگان و بهویژه حاکمان بوده اند . اما مسئله برای اکثر به قریب اتفاق روشنفکران، نخبگان غیر سیاسی، هنرمندان و داناشگاهیان آن است که به آنها در کار ها و تخصص هایشان احترام گذاشته شود و در عین حال دست و پای آنها دائما با ندادن مجوزهای لازم برای انجام کارهایشان بسته نشود. من به هیچ عنوان اعتقادی به رشد اندیشه و علم و هنر با کمک مستقیم دولت ندارم. بلکه معتقدم کافی است که دولت مانعی برای این رشد نشود و همه چیز را منوط به انواع و اقسام مجوزها، سانسور و کنترل ها نکند و از طرف دیگر البته مانع از قانون شکنی گروه های خودسری شود که در سال های گذشته بارها و بارها، بدون کوچکترین هراسی از مجازات قانون شکنی کرده اند و دتنها در دوره اخیر تا حدی آرام بودند زیرا اقداماتی که آنها می خواستند انجام دهند،عملا شکل نهادینه و رسمی به خود گرفته بود. جایی که اثری از فکر و اندیشه و هنر نباشد و همه ناچار باشند عدم فعالیت را اصل بگیرند، طبعا کسی هم نخواهد بود که به این عدم فعالیت ایراد بگیرد و خاطیان را تنبیه بکند. امروز خواست اکثریت قریب به اتفاق مردم ، چه کسانی که به آقای روحانی رای دادن و چه دیگران و فکر می کنم حتی کسانی که اصولا رای ندادند این است که ما به عقلانیت بازگردیم و درک کنیم که جامعه ای با سرمایه های اجتماعی و فرهنگی بالا و سرمایه های اقتصادی بالقوه بالا را نمی شود مثل یک جامعه صد سال پیش مدیریت کرد و با «شیرین زبانی» ها و زبان متلک وار و رفتارهای شلخته واری که در شان هیچ مقام مسئول و حتی هیچ فرد عادی بزگسال و حتی کودک با ادبی نیست، خود و مردم و همه جهان را به مسخره گرفت و زمانی که با تبعات کار خود و دفع شدن از جانب همه اقشار و گروه های اجتماعی روبرو شد، باز هم متوسل به خرافات و موهومات شد و انتظار داشت که همه این اقدامات و اعمال بی پاسخ و بی مجازات باقی بماند. به گمان من، روشنفکران و دانشگاهیان در این دوره ضربه خوردند ، اما ضربه به بسیاری از مردم و دلسوزان نظام بسیار بیشتر بود، این ضربات در بسیاری موارد، منظورم در مواردی چون جنایات کهریزک، هرگز قابل جبران نیست و تنها می توان امیدوار بود که بازماندگان صبر پیشه کنند و هرگز تن به وسوسه های خشونت آمیز ندهند و به قانون و عقلانیت که امروز ظاهرا باز آمده اند، اعتماد کنند.

اگر دولت از روشنفکر حمایت کند، ممکن است روشنفکر ارگانیک حقیقت رویدادها را به نام «مصلحت اندیشی» یا «افتخار ملی» تحریف کند؟

اگر تفکر دولت در اعتمادی که بخواهد به روشنفکر و دانشگاهی بکند در همان حد گفتارهای سخیف پیشین باشد، این را نمی توان اعتماد نامید و یحث اساسی این است که حاکمان سیستم سیاسی درک کنند که همانگونه که وظیفه آنان حکومت کردن و ایجاد نظم و آرامش و امنیت و رشد و توسعه کشور و در این راه شاید به کار گرفتن یک زبان هموراه امیدوار کننده و خالی از تردید و نومیدی است، وظیفه روشنفکران و دانشگاهیان و دانشمندان نیز استفاده از ابزارهای فکری خودشان از جمله امکان نقد و دقیق شدن و شک کردن در مسائل برای شفاف کردن مشکلات و ارائه راه حل هایی است که گاه ممکن است خوشایند نباشند. نقد ممکن است بسیار سهمگین باشد، ولی کسی که نقد می کند بدون شک یک دوست است در حالی که تملق و چاپلوسی همواره در طول تاریخ ابزارهای اساسی دشمنانی بوده اند که به این وسایل توانسته اند گاه محکم ترین سیستم ها را به خاک بنشانند. تجربه دیکتاتورهای بی شمار قرن بیستم از جمله دیکتتوری رزیم پیشین، با ما فاصله اندکی دارد و می تواند نشان دهد که بریدن از نقد و از میان بردن شرایط تحقق یافتن آزادی بیان و اعتراض می تواند به چه فجایعی برای قدرت های سیاسی منجر شود.و بنابراین به نظر من یک قدرت سیاسی که اساس کار خود را به گشایش حداکثری فضا بدهد تا بیشترین نقد بر کار او انجام شود و بیشترین شفافیت را برای مردم داشته باشد، بیشترین عمر را نیز خواهد کرد و از بالاترین محبوبیت و اعتماد در نزد مردم نیز برخوردار خواهد بود. بدین ترتیب من گمان نمی کنم که روشنفکر و متفکر خوب، روشنفکری باشد که دائما تملق دولت و قدرتمندان را بکند و برای مخالفان پرونده سازی کند، اگر قرار بر عدم دموکراسی و آزادی باشد نیازی به پرونده سازی وجود ندارد و بنابراین پرونده سازان در واقع بزرگترین دشمنان نظامی هستند ه به ظاهر از آن دفاع می کنند، زیرا تمام امکانات و راه های کشوده برای حل مشکلات را از میان می برند تا شرایط انفجار انگیز ایجاد کنند. این را تجربه صد ساله ایران به خوبی نشان می دهد. روشنفکر و متفکر مفید برای این کشور کسی است که کار خود را یعنی اندیشیدن و نقد اجتماعی را در بالاترین و پر کیفیت ترین شکل به انجام رساند.

از آنجایی که خارج از حوزه دولت نمی شود اقتصاد خاصی را برای روشنفکر در نظر گرفت، نزدیکی روشنفکر به دولت چه تبعات و پیامدهایی می تواند داشته باشد و آیا روشنفکر مستقل از دولت در کشورمان معنایی دارد؟

اولا گمان نمی کنم چنین باشد، اتفاقا باید در آن جهت پیش رفت که روشنفکران و دانشمندان بیشترین استقلال مالی را داشته باشند. این امر کاملا ممکن است. مشکل امروز در آن نیست که روشنفکران نمی توانند هزینه های خود را تامین کنند مثلا نمی توانند سیستم های آموزش خصوصی و نشر و کار فرهنگی و غیره مستقل از دولت داشته باشند و بدون کمک دولت کارهای خود را بگردانند و رشد دهند، مشکل دقیقا این بوده است که حوزه سیاسی نمی خواسته است که این کار شکل بگیرد و بیشترین تلاش را برای رانتی کردن همه چیز انجام داده است. خودی و غیر خودی کردن روشنفکران و دانشمندن، پرونده سازی علیه همه، حتی بنیانگذاران و نزدیکترین دوستان نظام سیاسی، به حاشیه راندن مدیران با تجربه، زیر سئوال بردن هر کس که کوچکترین نقدی را مطرح کرده و برعکس تشویق همه چاپلوسان و متملقان که کاری جز تخریب نظام انجام نداده و نمی دهند، فرایندهایی بوده اند مهلک که به همراه خود وابسته ساختن افراد را به صورت اقتصادی به قدرت های سیاسی داشته اند. در حالی که نیازی به این کار وجود نداشته است. سیستم های دانشگاهی ما امرزو ساختارهای عظیم و بیش از اندازه گسترده ای هستند که بدون شک باید در آنها اصلاحات اساسی انجام بگیرد و از جمله همچون سراسر جهان به بخش های کوچکتری تقسیم شده و میزان خودمختاری اقتصادی و علمی و اجرایی در آنها به شدت افرایش یابد. این کاری است که امروز در همه کشورهایی که علم در آنها پیشرفت داشته است انجام گرفته. در این کشورها دولت به جایث وابسته کردن نهادهای علمی به خود به منظور کنترل آنها، به این نهادها تمام امکانات را برای رشد بر پایه قابلیت های خودشان را می دهد. کنترل هم معنایی ندارد زیرا، کنترل را باید سیستم اجتماعی انجام دهد و رشد و توسعه در جامعه به حدی برسد که مردم بتوانند خود تصمیم بگیرند که مثلا کدام دانشگاه یا موسسه آموزشی بهتر و کدام ارزش کمتری دارد. کاری که دولت باید بکند ایجاد شرایط مناسب است و این لزوما به مسائل مالی و کمک های اقتصادی بر نمی گردد بلکه نیاز به بالا بردن اعتماد دولتمردان و سیاستمداران به حوزه علم و دانش و فکر و هنر دارد. اعتمادی که لازمه آن همزبانی و هم دلی است. چطور می توانستیم انتظار داشته باشیم که افرادی با زبانی شلخته و به دور از شان و ادب و احترام و آبرو و شئون دینی و اخلاقی این جامعه بتوانند با روشنفکران و دانشگاهیان و هنرمندان به همزبانی برسند. اظهار نظرهایی را که در همین چند روز از جانب این گروه ها که سال ها خاموش بودند،بیان شده اند، نشان می دهند چگونه با بازگشت امید به جامعه ، با کنار رفتن هراس از افتادن به دام همان منطق عامه گرایی و توهین و چرخه فساد و بی اعتباری و بی آبرویی، می توان امید به حمایت و همکاری همگان داشت. البته باز هم تکرار می کنم این حمایت و این هیجان در ابراز همدلی و پشتیبانی از دولت آقای روحانی خودکار و به منزله یک چک سفید نیست بلکه بستگی کامل به عملکرد ایشان و انطباق عمل و کنش ایشان با شعارهایی دارد که در طول کارزار انتخاباتی داده اند. من مطمئن هستم هیچ یک از نویسندگان و روشنفکران و هنرمندان ما نه سهمی از قدرت می خواهند نه زیاده خواه هستند و نه آنقدر خوش خیالند که تصور کنند آنچه در طول هشت سال به کلی ویران شده در عرض چند ماه قابل باز سازی است. اما آنچه به سرعت می توان به جامعه بازگرداند ، اعدتدال و احترام و کنار گذاشتن زبان سخیف و رفتارهای به دور از شان و خرافه مانندی است که جامعه را به زور دلار های نفتی در سال های اخیر آکنده و همه را مسموم کرده است. کاری که می شود کرد به حاشیه راندن افراط تندرو با هر شعار و ادعایی، افراد پرونده ساز و قانون شکن و پرمدعایی است که سال ها است عادت کرده اند پاسخگوی اعمال خود نباشند. این کار، شدنی است و همه انتظارش را می کشند. هر بار آقای روحانی سخن می گوید و ما زبان معتدل ، مودبانه، به دور از توهین و آبرومندانه را می شنویم، این اعتماد تجدید می شود و به گمانم این انتظار بسیار بالایی در کوتاه مدت نباشد. بسیاری از حرف ها و جیزهایی که در برخی از مطبوعات و رسانه های ما علیه بخش های بزرگی از مردم و روشنفکران بیان می شود در بسیاری از کشورهای حتی نیمه دموکراتیک جهان قابل تعقیب قضایی است، توقف این جریان امری ممکن است که می تواند به سرعت انجام بگیرد.

بهتر نیست روشنفکران به دنبال فضاهایی بیرون از فضای دولتی باشند؟

روشنفکران همواره چنین بوده اند و به گمانم روشنفکران و دانشگاهیان وهنرمندان واقعی همواره چنین خواهند بود. در این سال های عامه گرایی قاجاری، نیز کمترین کسانی که در این بازی قدرت برای گسترش گدا پروری و کاسه بیس کردن مردم مشارکت کردند، همین افراد بودند. در آمد همه ما به دلیل سقوط بهای پول ملی و فشار خارجی در کمتر از یک سال به یک چهارم کاهش پیدا کرد، اما کجا مشاهده کردید که روشنفکران و اندیشمندان کاسه گدایی به دست بگیرند و به دنبال ماشین صاحبان قدرت بدوند که پول در کاسه شان بیاندازند. مسئله ما نه این بوده و نه این خواهد بود که انتظاری از دولت در جهت کمک ویژه به خود داشته باشیم، انتظار، اما ایجاد شرایطی برای کار کردن آبرومندانه، برداشته شدن فشارهای زور و بی آبرویی و پرونده سازی و توهین و دهن کجی کردن به فکر واخلاق . دین از طریق دامن زدن به جادوگری و رمالی و طالع بینی و سخن گفتن به شیوه زشت کم سوادان و فرومایگان و بی اخلاقان است آن هم در تمدنی که زبان شعر و ادبش از بزرگترین افتخارات تاریخی اش بوده است. روشنفکران به دنبال انجام رسالت خود در کار فکری و اندیشه هستند و نه امتیازات دولتی. آنها مایلند کاری کنند که شاید دیگر هرگز در این کشور شاهد چنین بی آبرویی ها و چنین گفتارها و اعمالی آن هم از جانب بالاترین رده ها در حوزه سیاسی نباشم و سیاست بیش از پیش، هم برای خودش هم برای آنها، احترام قائل شود.

این گفتگو در خبرگزاری کار ایران (ایلنا) نیز منتشر شده است
http://ilna.ir/news/news.cfm?id=97182