انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با میرجلال الدین کزازی: شادی در ذات ایرانیان است

تصویر: کزازی

در چند دهه ی اخیر رد پای شادی ها و به طور کلی شادمانی حتی در حد نام بردن از جشن های باستانی و اهمیت شاد بودن در ادبیات داستانی و شعری ما و حتی در گفتمان اجتماعی بسیار کمرنگ شده تا حدی که هرقدر داستان یا شعری غمگین تر باشد، در باور شنوندگان زیباتر می آید و این در حالی است که ما دست کم در ادبیات کلاسیک مان حتی در بخش های تراژیک آن هم حضور شادی را بسیار می بینیم.

ندا عابد: برخی از جامعه شناسان و روانشناسان معتقدند سهم شادی در زندگی ما بسیار کم است و بسیاری از ناهنجاری ها و خشونت های رفتاری را حاصل همین غیبت شادی از زندگی اجتماعی و حتی فردی ما می دانند، در حالی که در فرهنگ ما شادی در قالب جشن های گوناگون که هر کدامشان به عنوان یک آیین جمعی کار کرد اجتماعی داشته اند یک عنصر مهم است، پرسش من از شما به عنوان یک معلم و استاد دانشگاه که با جوانان برخورد نزدیک دارید و اشراف بسیار به مباحث فرهنگی و تاریخ ایرانی، این است که چرا سهم شادی در زندگی ما کم شده است؟

میرجلال الدین کزاری: آن چه من به گونه ای کلان و فراگیر در این زمینه می توانم گفت، آن است که گونه ای دگرگونی یا شاید دگردیسی در کار کرد شادی نزد ایرانیان رخ داده است. زیرا هنگامی که ما به تاریخ و فرهنگ ایران می نگریم از دورترین روزگاران؛ می بینیم که شادی در منش و خوی ایرانی جایگاهی بسیار برجسته دارد. حتی میتوانم گفت که ایرانیان کمابیش انگیزه هایی نیرومند داشته اند که هر روز شادمانه باشند. تا آن جا که من میدانم در هیچ فرهنگی به اندازه ی فرهنگ ایرانی شادی گرامی و ارزشمند نیست. در هیچ فرهنگی، به اندازه ی فرهنگ ایرانی جشن ها و آیین های شادمانی پرشمار کاربرد نداشته است. به گونه ای که می توان یکی از شالوده های فرهنگ و منش ایرانیان را شادی دانست. اگر به روزگاران بسیار کهن باز گردیم نمونه ای بسیار برجسته وبنیادین در ارج و ارزش شادی خواهیم یافت. آن هم بندی ازآغاز سنگ نبشته ی داریوش شهریار هخامنشی در بیستون است. در آغاز این سنگ نبشته که درازدامان ترین است در جهان در گونه ی خود، داریوش هنگامی که خدای خویش اهورامزدا را میستاید و نیایش می برد و دِهِش های او را یک به یک برمی شمارد، از شادی نیز سخن می گوید. او می گوید: «خدای بزرگ اهورامزدا است که شادی را برای مردمان آفرید» شما از همین بند در سنگ نبشته ی داریوش بزرگ آشکارا می توانید ببینید که شادی تا چه پایه ارزشمند بوده است نزد ایرانیان و حتی می توان گفت به گونه ای ناگزیر شمرده میشده است. به سخنی دیگر «ایرانی اگر شاد نباشد، در ایرانی بودن او میتوان به گمان افتاد» یکی از نشانه های ناب ناگزیر در ایرانی بودن، شادی است. از همین روست که ایرانیان به هر انگیزه ای و بهانه ای چه خرد، و چه بزرگ جشنی می آراسته اند و به بزم و شادی می نشسته اند. از این جشن های پرشمارتنها، اندکی بر جای مانده است که امروز برگزارده می آید. گذشته از جشن های آیینی، باورشناختی، تاریخی، اسطورهای، اخترشناسانه، گاهشمارانه، جشن هایی در پیوند با دگرگونی های گیتی بوده است و ایرانیان در هر ماه جشنی بزرگ داشته اند که آن را با شکوه برپای میداشته اند. زیرا که در گاهشماری کهن ایرانی پایه بر روز و ماه بوده است، نه بر هفته.

ن.ع: هفته در گاهشماری نوین ایران برگرفته از فرهنگ های دیگر است. از همین روست که نام روزهای هفت گانه نیز واژه ای است که از زبان دیگر ستانده شده است. «شنبه»، واژه ای سامی است که در اصل سَبَت یا شَبَت بوده، در عبری ریخت پارسیانه ی آن شَنبَذ یا شَنبَد و سرانجام “شنبه” شده است. در فرهنگ ایرانی اما هر کدام از روزهای ماه نامی داشته است ویژه ی خویش. نام ماه های دوازده گانه ی سال نیز در آن شماره بوده است. پس به ناچار در هر ماه روزی هم نام می افتاده با آن ماه. این هم نامی را نیاکان ما به مُروا و فال نیک میگرفته اند، خجسته میدانسته اند و به پاس آن جشنی بزرگ برپای می داشتند.

م.ک: در چند دهه ی اخیر رد پای شادی ها و به طور کلی شادمانی حتی در حد نام بردن از جشن های باستانی و اهمیت شاد بودن در ادبیات داستانی و شعری ما و حتی در گفتمان اجتماعی بسیار کمرنگ شده تا حدی که هرقدر داستان یا شعری غمگین تر باشد، در باور شنوندگان زیباتر می آید و این در حالی است که ما دست کم در ادبیات کلاسیک مان حتی در بخش های تراژیک آن هم حضور شادی را بسیار می بینیم. در خسرو و شیرین مراسم جشن و بزم بسیار است، در لیلی و مجنون و یا شاهنامه حتی می خوانیم که گه گاه در شب جنگ مراسم بزم در اردوی ایرانیان برپا بوده است.
من با شما هم داستانم که ایرانیان امروز مانند نیاکان شان شادمانه نیستند و به سخن دیگر شادی کارکرد همواره ی خود را در زندگانی ایرانی از دست داده است. به سخن دیگر، شادمانگی از پدیدهای درونی، منشی و روانشناختی به پدیدهای یکسره فرهنگی فروکاسته است. اگر ایرانیان روزی چند در سال شادمانه اند، این شادمانگی به پاس آن است که بر خود بایسته میدانند که در آن روزها شادمان باشند. اما این جشنها و بهانه های شادمانی در ایران کهن برآمده از خاستگاهی درونی و نهادی روانشناختی بوده است. امروز تنها کارکرد بیرونی و فرهنگی آن به جا مانده است. این آن دگردیسی است که من در آغاز سخن از آن یاد کردم و ما نشانه های این فروکاستن را در آثار ادبی بسیار روشن می بینیم.
این که در سروده ها و نوشته های امروزین کمتر به شادی پرداخته می شود از آن روست که شادی بادل و جان و نهاد و نهان سخنور و سراینده آمیخته نیست، از همین روست که در آفریشن ادبی که آفریشنی است ناخوداگاهانه و برآمده از جوشش های درونی از آن چه در ژرفای نهاد هنرمند میگذرد، شادی نمودی کم تر دارد. چون هیچ هنرمندی بیش از نوشتن یا سرودن به آن نمی اندیشد که چه خواهد آفرید. البته پیرنگی در ذهن دارد، اما آن پیرنگ روشن نیست که چه سرانجامی خواهد یافت. هرگز کسی نمی تواند با سنجیدن و اندیشیدن باریک به آفریدن بیاغازد. پس آن سرود یا آن نوشته برترین نشانه ی ساختاری منشی و درونی هنرمند است. آیین های است که آن چه هنرمند خود نیز به روشنی نمی داند و از آن آگاه نیست، در آن باز میتابد پس اگر شما در سروده یا نوشته ای سخنی از نوروز یافتید، این سخن در شمار آن اندیشیده هاست. کسی از هنرمند خواسته است یا خود او بر آن سرافتاده است که درباره ی نوروز بنویسد یا بسراید. این آن دگردیسی است که من دوباره برآن انگشت می نهم که شادی از پدیدهای درونی به پدیدهای فرهنگی فروکاسته است.

ن.ع: اما در ادبیات کلاسیک ما حتی در داستان های با پایان تراژدیک در طول داستان با بزم ها و عیدها و شادمانی های بسیار روبه رو هستیم که هر کدام در روح خواننده اثر خود را باقی می گذارد و نشان از همان روحیه ای است که شما درباره اش گفتید.

م.ک: بی گمان چنین است. در شاهنامه در شکست ها و اندوهان بزرگ و ناکامی های دل گداز شما رگه ها و نشانه هایی از شادمانی و امید را می بینید. حتی استاد طوسی گاه در فرجام اندوه نامهای خود با خواننده سخن می گوید و بر آن می رود که آدمی بنده ی فرمانبردار سرنوشت نیست و آن سرنوشت تلخ را اگر بخواهد می تواند به سرنوشتی نوشین بدل کند.

ن.ع: انتخاب اول بهار به عنوان عید نوروز چه قدر به این روحیه ی شادی خواه ایرانی برمی گردد. این که اول بهار زمان زایش طبیعت و رویش درختان وبه نوعی شادی طبیعت است؟

م.ک: شما بر جشنی انگشت برنهادید که از دید من نمونه ی برترین و نماد شادمانی و امید و خجسته گی است در منش و فرهنگ ایرانی. جشن نوروز به آن شیوه ای که ما در این روزگار آن را برمی گزاریم به راستی آمیزه ای از چندین جشن و آیین است که اندک اندک با هم در آمیخته است. در همهی این جشن ها و آیین هایی که سرانجام نوروز از پیوند و آمیختگی آنها با یکدیگر برآمده و سربرآورده است، شامانی جایگاهی بنیادین دارد. آن چه به آن اشاره کردید زمینه و پاره ای در جشن و آیین نوروز است که گاهشمارانه است. در آغاز سال نو ایرانی به همان سان در آغاز جشن نوروز خجسته ترین وبشگونترین رخداد کیهانی و اخترانه رخ می دهد، و آن هم ترازمندی بهاری یا اعتدال بهاری است که خورشید به باره ی بره،” برج حمل” در میآید. روزو شب یکسان و همساز و هم تراز میشوند از دید ایرانیان این رخداد خجسته ترین است. چون به چیرگی سرما و شب پایان داده می شود ودیگر بار روز ، روشنی، گرما آغاز می گیرد به چیرگی جستن و برتری یافتن. در باورشناسی ایران گرما و روز و روشنی بسیار خجسته اند و میتوان گفت که هیچ کیش و آیین ایرانی را ما نمییابیم که این پدیده ها در آن کار کردی بنیادین نداشته باشد. اما در مقابل سرما و شب پدیده هایی اهریمنی و گجسته اند. از همین روی این رخداد کیهانی که خجسته ترین است یکی از پایگاه های نوروز شده است .هنگامی که روز بر شب چیره می شود به راستی زندگی است که بر مرگ چیرگی جسته است. نیکی است که بر بدی، شکوفایی است که بر پژمردگی چیره شده است. از همین روست که گیتی با رستاخیزی بزرگ می شکوفد.با رستاخیزی بزرگ در طبیعت.

ن.ع: و آیا همین نیکی ها و چیرگی خوبی بر بدی در بطن این جشن نیست، که در طول تاریخ علی رغم اتفاقات بسیاری که طی قرن ها بر این جشن رفته علت ماندگاری آن شده؟

م.ک: آفرین. انگیزه ی ماندگاری نوروز یکی این است که آمیزه ای از جشن های گوناگون است دو دیگر این است که در همه ی این جشن ها شادمانی کارکردی بنیادی دارد، پس جشن نوروز چندین بار شادمانه تر است از هر جشن دیگر. سه دیگر این است که نوروز معنایی ژرف و جهان شناختی دارد. که آن را من “بازگشت به آغاز” می نامم.

ن.ع: “بازگشت به آغاز”، یعنی کامل شدن سیکل گردش ماه؟

م.ک: در جاهای مختلف به این نکته اشاره کرده ام الان به کوتاهی اشاره میکنم. نوروز به شیوهای راز آلود و نمادین یادآور آفرینش است، آفرینش در باورهای ایرانی به گونه ی چرخ های انجام می پذیرد. به سخن دیگر، درست است که آفرینش انجام و آغازی دارد. انجام آفرینش رستاخیز است. اما در درون این انجام و آغاز فراگیر، آفرینش به گونه ای چرخ های یا “سیکلیک” انجام می پذیرد. درست مانند زمان. زمان تاریخی، “گیتیگ” که سده ها و هزاره ها آنها را می سازند. هر هزاره از ده سده ساخته می شود و هر سده از صد سال. سال گیتیگ یا زمینی، نمادی است از یک چرخه ی آفرینش یا سال اسطوره ای و هستی شناختی است. به همان سان که سال زمینی به چهار پاره، بخش می شود و هر پاره، به سه ماه. در فرجام هر سال زمینی دوازده ماه را در بر می گیرد. سال آفرینشی و هستی شناختی نیز به چهار پاره تقسیم می شود که هر کدام از این پاره های چهارگانه سه هزار سال به درازا می کشند. پس این سال در فرجام دوازده هزار سال در سنجش با سال زمینی درازا خواهد داشت.
در سه هزاره ی نخستین، آفرینش در توان است (بالقوه) و در اندیشه ی اورمزد می گذرد. در سه هزاره ی دوم که «بندهش» یا «بندهشن» نامیده میشود، آفرینش به کردار در می آید (یعنی بالفعل میشود) اما پاک و پیراسته است.
در سه هزاره ی سوم که «گومیچشن» یا «آمیزش» نام دارد می آلاید. به آمیختگی دچار می شود. این فاجع هی آفرینش است. در پی این آمیختگی است که مرگ و نابودی فراز میآید. در سه هزاره ی چهارم که «وچارشن» یا «گزارش»«جدایی» نام دارد، آفرینش به پاکی و پالودگی آغازین خود باز می گردد. به این گونه که در آغاز هر کدام از هزاره های بازپسین یکی از فرزندان زرتشت به شیوه ای شگفت به جهان می آید تا آفرینش آمیخته ی آلوده را به پاکی و پیراستگی نخستین بازگرداند. در آغاز هزاره ی نخستین «هو شیدر»، در آغاز هزاره ی دوم (هوشیدرماه) و در آغاز هزارهی سوم (سوشیانت) بدین سان چرخ های از آفرینش پایان می گیرد تا چرخ های دیگر آغاز بپذیرد. دیگر جشن های آفرینش در سال کیهانی و هستی شناختی رخ می دهد. بازگشت به آغاز همواره همراه است با شکفتگی، شادابی و شادمانگی و جوانی و پرتوانی و سرانجام زندگی و سرسبزی. زیرا آنچنان که گفته آمد: مرگ، نابودی، پژمردگی، اندوه و ناامیدی دستاورد آمیختگی و پالایش است. هنگامی که سال زمینی به فرجام می آید، جهان از بند تاریکی، سرما و افسردگی می رهد. زیرا که سال زمینی به آغاز خود بازگشته است. به بهار، به نوروز.از همین روست که رستاخیزی در گیتی رخ می دهد. زندگی، پویایی، توان، جوانی و شادابی گیتی را فرا میگیرد. من برآنم که چون معنایی چنین ژرف در جشن و آیین نوروز نهفت است، آن را با هستی، با آغاز و انجام جهان، با سرگذشت و سرنوشت جهانیان پیوند میدهد. جشن نوروز برترین و گران مایه ترین جشن ایران شده است.

ن.ع: به همین دلیل هم هست که نوروز را مجموعه ی جشن های کوچک تری می توان دانست که در طول سال هست؟

م.ک: بله این جشن بر پاس این معنای ژرف هستی شناختی که در آن نهفته است جشن ها و آیین های دیگر را به خود درکشیده است و از آن ها بهره برده است. هم از این روست که نوروز هنوز پس از هزاران سال، با شکوه پارینه برگزار می شود. هیچ یک از جشن های ایرانی از این دید نیز با نوروز سنجیدنی نمی توانند بود، نوروز را نه تنها ما ایرانیان بزرگ می داریم و جشن می گیریم، در بسیاری از کشورهای جهان این جشن، جشنی است بسیارگرامی هم در جغرافیای پهناور فرهنگی ایران. در سرزمین هایی که بخشی از «ایرانشهر» بوده اند و امروز از آن جدا شده اند، اما هنوز در جغرافیای فرهنگی ایران جای دارند، نوروز برگزار می شود. در کشورهایی نیز که بخشی از این جغرافیایی پهناور نبوده اند هم ما می بینیم که نوروز جشنی است، شناخته.

ن.ع: و در واقع نوروز نشانه ی فرهنگ ایرانی است؟

م.ک: نوروز را به راستی درفش و نماد فرهنگی ایران می دانند، در هر جای که نام او نشانی از نوروز هست می توانیم استوار بر آن باشیم که فرهنگ گرانسنگ و ارزشمند ایرانی تا آن جا راه برده است و دامان گسترده است.

ن.ع: آیا میتوان چند مورد از اشتراکات بین جشن های کوچکتر ایران و نوروز را اشاره کرد؟

م.ک: جشن های پیشین به شیوه های گوناگون در جشن نوروز بازتاب یافته است. نمونه یکی از خاستگاه های نوروز ترازمندی بهاری است. که بنیاد جشن های گاهشمارانه شمرده می شود. یکی دیگر از خاستگاه های نوروز رخدادی اسطوره ای است، بر تخت نشستن جمشید و گلگشت شگفت او در پهنه ی آسمان.پاره ای از رسم و راه های نوروزی به جشن های آیینی و باور شناختی بازمی گردد. مانند رفت و روب خانه ها پیش از نوروز.

ن.ع: مگر این رسم مختص خود نوروز نیست؟

م.ک: نه، این رسم یادگاری است که از جشن فروردینگان. جشن بزرگداشت «فرورها» برجای مانده است. چون ایرانیان بر این باور بوده اند در پنج روز پایانی سال کهن و پنج روز آغازین سال نو، فروهر در گذشتگان از مینو (جهان نهان) به گیتی می آیند و به دیدار زندگان. از این روی خانواده های ایرانی، می کوشیده اند که خانه های خود را به بهترین و پاکیزه ترین شیوه بروبند، از گردو دوده و آلایش بزدایند. جامه ی نو در برکنند و آماده ی پذیرایی از میهمان باشند. هم آنان میهمانان شگفت فراسویی، هم بهار و هم میهمانانی که برای فرخ باد نوروز به نزد آنان می روند. به همین سان می توان نمادها و نشانه های دیگر را در جشن و آیین نوروز یافت که از جشن ها و آیین های دیگر به یادگار مانده است.

ن.ع: سوال آخرم چندان مربوط به نوروز نیست آیا شما به ربط داشتن فرورهای ایرانی و مُثُل افلاطونی اعتقاد دارید؟

م.ک: به گمان بسیار، این انگاره هست. یعنی حتی کسانی که در تاریخ اندیشه پژوهیده اند از دانشمندان باختر زمین نخست این انگاره را در پیش نهاده اند که جهان مثالی افلاطونی برگرفته از جهان فروری ایرانی است از آموزه های زرتشت که افلاطون سخت به آنها باور داشت و به شاگردان خود فرموده بود که اندرزها و گفته های زرتشت را خوش بنویسند و از دیوارهای آکادمی بیاویزند.

این مطلب در چهارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله آزما منتشر می شود. گزیده از مقالات آزما را هر شنبه و چهارشنبه در انسان شناسی و فرهنگ بخوانید. این مطلب به شماره ۱۰۱ تعلق دارد.

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139

ویژه نامه ی نوروز ۱۳۹۳
http://www.anthropology.ir/node/22280