با آقای دکتر عبدالحسین نیک گهر، جامعه شناس و مترجم علوم اجتماعی ایران مصاحبه هایی انجام گرفته که در آن ها اغلب به روشن کردن زوایای زندگی فردی و تخصصی ایشان در رشته جامعه شناسی پرداخته شده است. در این مصاحبه تلاش شده زندگی ایشان به عنوان یک مترجم حرفه ای و موفق زبان فرانسه در ایران مورد بررسی قرار گیرد.
گفتگو در فضایی بسیار دلپذیر با حضور گرم آقای دکتر و همسر گرامیشان آغاز شد. از آنجا که پیش از آغاز، آقای دکتر با صمیمیت بی شائبه خود سررشته صحبت را باز کرده و شروع گفتگو را برای من آسان کردند، ناخودآگاه رشته کلام به زندگی ایشان و خاطرات گذشته کشیده شد. ناگهان متوجه احساسی در خود شدم که چندان هم ناآشنا نبود. هرگاه درباره بزرگانی مثل کامو و سارتر و جلال و هدایت و ژید و سلین و… سخن می رفت، و البته از ماجرایی که ترجمه هریک از آثارشان به فارسی با خود داشت، و نیز از فضای آن روزها و شوروشوق و پذیرش جامعه نسبت به آنها، از کسانی چون مرحوم محمدقاضی، رضا سیدحسینی، مهدی سحابی و غبرایی و بزرگانی مثل ابوالحسن نجفی و نصراله فلسفی و … این احساس نوستالژیک را تجربه کرده بودم گواینکه در آن زمان زندگی نکرده ام، اما حال و هوایی که از این ماجراها برجای مانده و ماندگار شده، گویی از قالب زمان و مکان بس بالاتر است و در پرواز. به همین خاطر، با آنکه از پیش پرسش ها را آماده کرده بودم، اما خود را به جریان این موج گرم سخن سپردم که انگار پیشتر از اراده من، از بیان شیرین و شیوای آقای دکتر نیک گهر و یاد روزهایی از جنسی دیگر جاری می شد.
نوشتههای مرتبط
آقای دکتر، نمی دانم چرا هربار که از نویسندگان کلاسیک و قرن۲۰ فرانسه و مترجمان فارسی و ماجرای ترجمه شان سخن به میان می رود، هربار که از شکوفایی هنری دهه ۴۰ ایران می گویند، نوعی نوستالژی در صحبت ها حس می کنم. این درست و ریشه دار است یا تنها نوعی احساس شخصی و به دور از منطق و واقعیت؟
این احساس درستی است. آن روزها حال و هوایی دیگر داشت. آن زمان ۱۵ سال از پایان جنگ جهانی دوم می گذشت. کسانی که در جنگ جهانی اول جوان یا کودک بودند یا جان سالم بدر برده بودند، ۲۰ سال بعد مجبور شدند در جنگ جهانی دوم شرکت کنند. بنابراین حالا که جنگ تمام شده بود، مردم قدر عافیت را می دانستند و به کم قناعت داشتند. پروژه مارشال آمریکا برای کمک به اروپا هم دنیای متفاوتی در آنجا به وجود آورده بود. اصلا کیفیت زندگی متفاوت بود. ما که دانشجو بودیم با بورس ۱۰۰۰ تومانی که معادل ۴۰-۴۵ پوند انگلیس بود، می توانستیم در پاریس زندگی کنیم. چون در برهه ای زمانی، شاگرد اول های هر رشته از طرف دولت برای تحصیل به اروپا فرستاده می شدند. در اروپا هم دوره متفکران بزرگ مثل سارتر، آرون، گورویچ و… بود لوی برول و لوی استروس زنده بودند. همان سال های طلایی (Les Trente Glorieuses) که فوراستیه (Jean Fourastié) آن را به کار می برد. سی سال شکوهمند بین دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰. تقریبا بعد از ۱۹۸۰ بود که بحران های جهانی با ورود اینترنت و شبکه مجازی و جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ کم کم شروع شد.
دلیل شکوفایی هنری و فرهنگی برای نمونه در امر ترجمه در ایران هم همین بود؟
در آن زمان، بر اساس اقتضائات زمانی، عمدتا نیروهای چپ و عمدتا سوسیالیستها در کشورهای بزرگ اروپا، انگلستان، فرانسه و به خصوص آلمان سرکار بودند و در نتیجه، در آن ها بازار مناقشه و گفتمان های سیاسی و جبهه بندی ها بسیار داغ بود. اینها ایجاب می کرد همه فعال باشند. انقلاب کوبا و به قدرت رسیدن فیدل کاسترو هم نوید دنیای دیگری را با خود داشت. در پاریس، روشنفکران جلوی سوربن بروشورهای مربوط به پیشرفت آتی کوبا را پخش می کردند. همزمان با سفر دوم من به پاریس در دهه۱۳۵۰ هم کودتای شیلی و شکست آلنده و روی کار آمدن پینوشه رخ داده بود که مهاجرت روشنفکران شیلی به فرانسه را به دنبال داشت. آلن تورن، جامعه شناس بزرگ فرانسوی، علمدار روشنفکران آمریکای جنوبی بود. در نتیجه پاریس پر بود از سمینار و میتینگ و جلسه برای افشای کودتای شیلی، و هرچیزی که فکرش را بکنید بود…
اما با وجود محدودیت لوازم ارتباطی چطور این اخبار و تاثیرات به ایران می رسید و فضای اینجا را تغییر می داد؟
اواخر دهه ۱۳۳۰ دولت سیاست اعزام دانشجو به اروپا را اجرا می کرد. به این ترتیب که شاگرد اول های هر رشته را بدون هیچ قید و بندی و در کمال نظم و سازماندهی برای تحصیل اعزام می کرد. من به عنوان شاگرد اول دانشکده خودم، شهریور ماه ۱۳۳۹برای پذیرش اقدام کردم و ۲ آبان همان سال در سوربن بودم! اما حالا باآنکه وسایل ارتباطی زیاد شده، اما موانع هم افزایش یافته، روابط هم که به جای خود. حتی با صرف هزینه گزاف شخصی هم باید مدت زیادی به دنبال ویزا بود. این مرا به یاد داستان ژول ورن – هشتاد روز دور دنیا- می اندازد: قهرمان داستان در کافه پس از یک گپ با دوستان و تصمیمی تصادفی، سفر هشتاد روزه خود را آغاز می کند و با وجود سختی و ناامنی هایی که در دوران قدیم برای سفر وجود داشت، سفرش را عملی می کند. اما حالا با وجود پیشرفت شدید امکانات، همه چیز سخت تر شده. اگر واجد شرایط باشید فقط باید ۸۰ روز به دنبال یک ویزای فرانسه بود. برای آمریکا هم که چندین بار باید به آنکارا رفت. یعنی موانعی دیگر از جنسی دیگر، کار را سخت کرده. البته در مملکت ما همانطور که آقای رضا منصوری در جایی اشاره کرده اند، مشکل دیگری هم هست که نداشتن مفهوم آکادمیک به معنای واقعی کلمه است، یعنی تفکر علمی غایب است. نباید هیچ نوع پیش داوری، چارچوب علمی بسته و از پیش تعیین شده ای بر سر راه عالم وجود داشته باشد، ذهن ها همیشه باید برای شنیدن پدیده های علمی و تغییراتشان باز باشد. این وضعیت قبل از انقلاب هم وجود داشت، اصلا از دوره ساسانی وجود داشت، تنها یک دوره کوتاه جنگهای صلیبی به مدت ۲۰۰ سال جامعه اسلامی درخشید. زیرا با ترجمه آثار یونانی، دارالعلم های فراوان ایجاد شد. اما بعدا با آمدن سلجوقیان و مغول ها دیگر روی آزادفکری دیده نشد. نه در ایران و نه در کشورهای اسلامی. اما همین جنگهای صلیبی باعث شد اروپائیان به ریشه های فکری خود برگردند، چون آثارشان به عربی ترجمه شده بود، یعنی از طریق دنیای اسلام به ریشه های خود برگشتند.
چرا گاهی این تصور وجود دارد که دوره ترجمه خوب به پایان رسیده؟
یکی از دلایل آن می تواند توسعه شبکه های ارتباط مجازی و وسعت و تنوع مطالب در دسترس همراه با آن باشد که مانع مطالعه ژان کریستوف ۴جلدی، خانواده تیبو، دن آرام، ترجمه های ابوالحسن نجفی، نجف دریابندری و… می شود. البته به قول دریابندری برخی آثار به آذین باید دوباره ترجمه شود، چون او به خاطر چپ بودن شهرتی داشت. همین طور دیگر مترجمی مثل قاضی نداریم یا مثل نجف دریابندری، که اصلا در دانشگاه تحصیل نکرده بود. زبان را در همین کوچه و خیابان و آبادان آموخته بود. مترجمانی در تراز رضا سیدحسینی و غبرایی هم دیگر نیست. اما تنها سواد آنها مطرح نبود، آنان شخصیتهای صمیمی و وارسته و علاقمندی هم داشتند. من کتابهایشان را هر دهه یکبار از نو می خوانم. البته هنوز مترجمان خوبی هم داریم مثل مینو مشیری یا فرزانه طاهری، اما از انگلیسی ترجمه می کنند. اما بسیاری از مترجمان “جوانند و جویای نام آمده اند” با کارهایی از نظر کمّی، خیلی زیاد اما از نظر کیفی، غیرقابل پذیرش، آنهم در حوزه علوم اجتماعی، که البته نمی خواهم در اینجا از آنها نام ببرم.
شما کار ترجمه را چطور آغاز کردید؟
در جوانی دانشجوی خوبی بودم. آقای کارنگ، دانشمند و زبان شناس، مدیر انتشارات فرانکلین شعبه تبریز، نمی دانم به چه دلایلی، مرا به کار در این موسسه به عنوان نمونه خوان و غلط گیر دعوت کرد. رفت و آمدم به چاپخانه مرا با کار چاپ و نشر آشنا کرد. سال دوم سوم دانشگاه بودم که ترجمه از فرانسه را شروع کردم. اثر اول خودم را با ۱۰۰۰ تومان وام دوستان چاپ کردم که معادل ۴ ماه هزینه ماهانه ام بود. کار چاپ شد و البته در همان سال به فروش رسید و هزینه اش جبران شد. من هم پولهایی را که قرض گرفته بودم، برگرداندم. سال ۳۸ بود و من ۲۲ سال داشتم. البته من آن کتاب (متافیزیک) را به حساب معصیت جوانی می گذارم. البته کتاب بدی نیست، اما حالا جرات چنین کاری را نمی کنم. اما جوانی بود و جویایی نام. پس از آن به فرانسه رفتم و در سوربن ثبت نام کردم، با وجود پایه خوب زبانی، ۶ ماه هم در آلیانس فرانسه زبان آموختم و پس از آن بود که توانستم با گورویچ و استونزل و ….. یعنی استادان سوربون ملاقات کنم. اما باید استعدادی در انسان باشد که او را تشویق کند. دومین کارم که سال ۴۷ اولین سال تدریسم در دانشگاه مشهد، ترجمه کردم، “مسائل جامعه شناسی امروز” بود.
پس شما هم کمک خاصی از جایی برای نشر کتاب هایتان دریافت نمی کردید؟
خیر. هیچ کمکی برای ترجمه نداشتیم. کتاب هایم با سرمایه شخصی و البته سعی خودم در چاپخانه دانشگاه مشهد چاپ شد. البته موسسه مطالعات و تحقیقات دانشگاه تهران بود که کمک می کرد، اما برای ترجمه کتاب های مرجع، آقای کاردان که استاد بزرگی بود، چند ترجمه خوب ارائه داد، قواعد روش شناسی جامعه شناسی دورکیم و … زریاب خویی با آن ترجمه درخشانش از لذات فلسفه ویل دورانت، که کتاب بالین ما بود، یا مثلا زرین کوب با آن عظمت و آن همه کار، همه اینها آزرده خاطر از دنیا رفتند. البته در دهه ۴۰ با وجود سانسور، مجلات خوبی هم بود، راهنمای کتاب، فردوسی، روشنفکر، الان هم هست، اندیشه پویا، مهرنامه، انصافا نباید اینها را دست کم گرفت، اما محدودیت های سخت هم هست. حتی بخارا با این همه رعایت و آقای دهباشی با آنهمه خدمت به فرهنگ ایران، همواره در تهدید لغو امتیاز است. البته آن وقتها هنوز خیلی از آثار بزرگ هنوز ترجمه نشده بود، اما آثار منفردی که ترجمه می شد به سرعت پخش می شد، برای نمونه کسی از مکتب فرانکفورت چیزی نمی دانست، یک کتاب کوچک، “انسان تک ساحتی” مارکوزه را مرحوم حمید عنایت ترجمه کرده بود، بعدها تک تک ترجمه هایی درآمد، از سارتر هم دوسه اثر خوب با قلم ابوالحسن نجفی و دکتر رحیمی کار شد. در شهرستان ها انجمن های ادبی برپا شد. اصفهان، گیلان …
برخی بر این باورند به این خاطر که زبان انگلیسی امروز زبان بین المللی است، آموختن آن به تنهایی برای رفع همه نیازهای زبان خارجی کافیست و یادگرفتن زبان های دیگر مثل فرانسه، اسپانیایی یا آلمانی کاری بیهوده است. شما چه نظری دراین باره دارید؟
من از سال اول دبیرستان، زبان فرانسه را انتخاب کردم، چون از ۱۲ سالگی در فعالیت های سیاسی و جنبش ملی کردن صنعت نفت شرکت داشتم. به دلیل احساسات، زبان فرانسه را انتخاب کردم. استادان دانشگاه تهران هم که بیشتر فرانکوفون بودند، اغلب تحصیلکرده فرانسه و سوئیس بودند. با گسترش روابط سیاسی با آمریکا و اعزام دانشجو به آن کشور، نظام آموزشی کم کم آمریکایی شد. انسان امروز دست کم به دانستن سه زبان نیاز دارد: زبان مادری که میراث فرهنگی اوست و به هر عنوان باید آن را یاد گرفت و خوب هم یاد گرفت. چون در غیراین صورت، اصلا تفکر شکل نمی گیرد. زبان سوم: انگلیسی به حکم ضرورت مالی، فنی و سیاسی. زبان دوم: زبانی غیر از انگلیسی، که در مورد من، فرانسه بود.
البته یادگرفتن زبان به تنهایی شرط مترجم خوب بودن نیست. مترجمی، تسلط به دو زبان به علاوه تسلط بر موضوع ترجمه را می طلبد. اما این دو هم کافی نیست: “قریحه نویسندگی” که تنها با شناخت کامل آثار ادبی و فکری موجود در دو زبان به خصوص زبان مادری، انس با ادبیات کلاسیک میسر می شود. اخلاق حرفه ای هم لازم است که متاسفانه امروز غایب است. اخلاق حرفه ای یعنی همه تکالیفی که اهل حرفه باید نسبت به همکاران و مشتریان به جا بیاورند. زیرا کالای تولیدی پزشک، مترجم، وکیل و… به خودآگاهی، احترام به هستی خود و در نتیجه، احترام به هستی دیگران نیاز دارد. نیز باید به یاد داشت برای امرار معاش نمی توان مترجم بود. برای تقویت قریحه نویسندگی باید بسیار کتاب خواند، اما امروز اینترنت و فیس بوک و… اطلاعاتی دم دستی عرضه می کنند و جوانان، اغلب در سطح می مانند. دانشکده ادبیات تبریز در سطح دانشگاه تهران بود و اساتیدی داشت که با اساتید دانشگاه تهران همتا بودند: احمدعلی رجایی، روشن ضمیر، منوچهر مرتضوی حافظ شناس و حافظ پژوه. مرحوم احمدعلی رجایی با خواندن پیشگفتار “مسائل جامعه شناسی امروز”م به دوستان گفته بود نویسنده این کتاب آینده ای دارد. اما اولین کتابی که مرا به عنوان مترجم مطرح کرد، “تکاپوی جهانی” اثر شرایبر بود. او روزنامه نگار و وزیر محیط زیست دولت ژیسکار دستن و بنیانگذار مجله اکسپرس فرانسه بود. این کتاب جزو پرفروش های آن زمان شد و ترجمه فارسی اش هم با استقبال بی نظیر روبرو شد.
گاهی به پیشگفتار کتاب مسائل جامعه شناسی می اندازم که آقای دکتر با مهربانی آن را به من نشان می دهند. برای یک جوان تقریبا ۳۰ ساله، این نگارشی فوق العاده است، رسا و روان، بدون اشتباه املایی و رسم الخط من دراوردی. با خود فکر می کنم حتی همین حالا هم برای تجدید چاپ به ویراست دوباره نیاز ندارد! پرسشی به ذهنم می رسد و آن را بر زبان می آورم: آقای دکتر، با وجود توضیحات شما جسارتا نمی توانم اینطور فکر کنم که این قلم شیوا، تنها محصول قریحه نویسندگی باشد…
البته. تقویت زبان فارسی با مطالعه زیاد میسر می شود. من از دبستان و دبیرستان که در رشت بودم، با کتاب سروکار داشتم. پدرم تاجری کتابخوان بود، لامارتین و دانته و تولستوی… روزی ۴-۵ روزنامه مختلف و هفته ای ۳-۴ مجله می خرید. در مجلات آن زمان، رمان های نویسندگان بزرگ به صورت پاورقی درمی آمد: بینوایان، یهودی سرگردان و… این به معرفی نویسندگان بزرگ کمک می کرد و فرهنگ عمومی را نیز بالا می برد. همینطور در دهه ۳۰ فعالیت حزب توده در رشت قوی و رقابت برای خواندن میان جوانان بالا بود، من برای خواندن جزوه های ضمیمه مجله منتظر می ماندم و به محض رسیدن به کیوسک روزنامه فروشی می خریدم وگرنه تا شب تمام می شد. این خواندن در دوران دانشجویی ادامه یافت. بنگاه ترجمه و نشر هم زیر نظر احسان یارشاطر کتاب های نفیسی چاپ می کرد. خلاصه محیط فرهنگی خوبی بود.
در ترجمه، تمثیلی است که متن را به قفل و مجموعه واژگان مترجم را به دسته کلید برای بازکردن قفل تشبیه می کند. مترجم باید کلید مناسب را بیابد، یعنی کلمه ای که در متن ترجمه می نشیند. سال ۴۵-۴۶ که مملکت ما ۱۲۰۰۰۰ دانشجو داشت شمارگان کتاب ۲۰۰۰ بود. حالا با بیش از ۳.۵ میلیون دانشجو، به ۱۰۰۰ نسخه رسیده و اغلب فروش همین ۱۰۰۰ جلد هم دو سه سال به درازا می کشد.
آقای دکتر، مدتی است وقتی کتاب هایی از ناشران مختلف را ورق می زنیم به رسم الخط های عجیب می رسیم که البته با وجود فارسی بودن، با هم متفاتند. شما نسبت به این مساله چه نظری دارید؟
من هم این رسم الخط ها را دیده ام. برخی واقعا کار می کنند و زحمت می کشند. اما در کتاب ها رسم الخط های عجیب مد شده. من از طریق فیس بوک سعی می کنم در حد توان، برخی از این اشتباهات را برطرف کنم. اما متاسفانه سطح فیس بوک بیشتر حالت وقت گذرانی دارد و به ندرت، افراد در آن به صورت جدی به مسائل روز می پردازند. رسم الخط ناشران را معمولا نه ویراستارها بلکه حروفچین ها عوض می کنند. برخی ناشران ویراستار دارند، این خیلی هم خوب است، اما گاهی هم کفایت لازم را ندارند و سرخود تغییراتی می دهند. در مورد آثار شخصی ام، از ناشران می خواهم تغییری در آن ندهند و آن ها هم به این خواسته احترام می گذراند. اما در مورد شما که ابتدای راه هستید، ممکن است کسی حرفتان را نخواند و حالا حالاها باید کار کنید و بسازید. نیز این را بدانید که هیچ کسی نمی تواند کار فرد را برای او انجام دهد جز خود او. من اول متن را به عنوان یک خواننده برای خودم با صدای بلند می خوانم تا اگر ابهام و سکته ای داشت آن را رفع کنم.
آقای دکتر به نظرم می رسد ظاهرا نسل شما انگیزه خیلی خوبی برای کار داشتند. پای صحبت استادان هم که می نشینیم قریب به اتفاق از کمرنگ شدن انگیزه کار در نسل های جدیدتر شکایت دارند. در حالی که صحبت های شما فردی پرانگیزه را می طلبد.
بله. همین طور است. انگیزه کمرنگ شده. من در آن روزهای سخت زندگی، برای امرار معاش خانواده ام مدتی مترجم رسمی بودم. آن وقت ها حق امضای مترجم فرانسه دوبرابر انگلیسی بود، اما متن فرانسه خیلی کمتر بود، مثلا ماهیانه ۱۰-۱۲ هزار تومان حقوق مترجم فرانسه در برابر ۵۰-۶۰ هزار تومان برای مترجم انگلیسی. همان وقت بود که لابلای شناسنامه و عقدنامه و طلاق نامه، خاطرات ریمون آرون را به دست گرفتم. کتاب فوق العاده ایست، تاریخ ۵۰ سال اندیشه سیاسی اروپا از دهه ۱۹۳۰ تا آغاز بحران اقتصادی در ۱۹۸۰ را در برمی گیرد.
آقای دکتر، پس شما هم برخلاف تصور بسیاری از ما فراز و نشیب های سختی داشته اید…
تصمیم من به روزی برمی گردد که حکم پاکسازی خود را از دانشگاه تهران گرفتم. وقتی حکم در دست از طبقه چهارم پایین می آمدم با خود عهد کردم این شر را به خیر تبدیل کنم. چه چیز مرا مقاوم کرد؟ اعتماد به نفس حاصل از تحصیلات خوب. دکترا با امتیاز خوب، روز جلسه دفاع به من گفتند به شما دکترا می دهیم و اگر از دکترا بالاتر داشتیم هم می دادیم. مدتی بعد هم نامه ای برایم فرستادند حاوی این خبر که رساله ام بهترین رساله دکترای سال فرانسه شناخته شده. گذشته از تز دکترا، مقاله ام در مجله جامعه شناسی فرانسه هم منتشر شده بود که مجله بسیار معتبری بود. می توانستم برای مجلات خارجی بنویسم. از سوی دیگر، مسئولیت هایی که تا آن زمان در ایران و دانشگاه تهران داشتم، همگی انتخابی بود، رئیس انتخابی دانشگاه و… بنابراین محبوبیت هم داشتم. همه این ها به من اعتماد به نفس می داد. به همین خاطر ترازنامه ای برای خودم نوشتم با دو ستون دارایی ها و بدهی ها. دارایی هایم یکی ترجمه ام از “تکاپوی جهانی” اثر ژان-ژاک سروان شرایبر، انتشارات نشر نو بود که مثل ورق زر به فروش می رسید و در ستون بدهی هایم از همه مهم تر از دست دادن حضور دانشجویان بود. اما سرمایه فرهنگی گاه خیلی کارسازتر از سرمایه مادیست، مثلا وقتی کار فرستادن دانشجویان پس از انقلاب قطع شده بود و دخترم می خواست برای ادامه تحصیل برود، به استادم ژان استوتزل نامه نوشتم و او بلافاصله با قبول سرپرستی دخترم، صدور ویزای او را تسهیل کرد. همین طور بلافاصله پس از پاکسازی از دانشگاه تهران، دانشگاه تربیت مدرس مرا دعوت کرد. اما دعوت به همکاری را رد کردم. گفتم من از در روبرو وارد دانشگاه شده ام، از در پشتی وارد نمی شوم.
دقیقا به خاطر همه این امکاناتی که داشتید چرا مهاجرت نکردید؟
زبان فارسی، وطن، نمی خواستم جبهه دانشجویان را خالی کنم. هربار که برای دیدار دخترم به کانادا رفتم با وجود داشتن ویزای ۶ ماهه، سر دو ماه برگشتم. قبلا هم همین طور بود. یک بار همسر و سه فرزندم را در پاریس گذاشته و برگشته بودم. بین سال های ۶۳-۷۰، چندین سال کار کشنده داشتم. یکسره کتاب کار می کردم. به قول هانری برگسون فیلسوف فرانسوی، ما می خواهیم بدانیم تصمیم خود را بر اساس کدام دلیل گرفته ایم، گاهی متوجه می شویم بی دلیل تصمیمی گرفته ایم اما پس از آن درمی یابیم درست ترین تصمیم را گرفته ایم چون موافق تصور شخصی ما از شرافت و سعادتمندی است.
به عنوان یک مترجم با رعایت نشدن کپی رایت مشکلی ندارید؟
یکی از ناشرانی که با آن ها کار می کنم هنگام چاپ یک اثر با ناشر فرانسوی آن تماس می گیرد و به صورتی کاملا فرمالیته و با پرداخت مبلغی بسیار کم این حق را دریافت می کند. اصلا آن ها حرفه ای به قضیه نگاه می کنند و اینکه اثرشان در ایران مطرح شود برایشان از همه چیز مهم تر است. بنابراین شناخت اثر و نویسنده برایشان در اولویت قرار می گیرد. حتی گی روشه نویسنده جامعه شناسی تالکوت و پارسونز که من ترجمه کردم، وقتی کار را دید، باآنکه فارسی نمی دانست متوجه ۵۰ صفحه ای که برای معرفی بیشتر شرایط آن دوران به خواننده ایرانی به پیشگفتار افزوده بودم شد و بابت آن از من تشکر کرد. آن ها از ترجمه شدن اثر بیشتر خوشحال می شوند.
امروز می بینیم افراد زیادی که زبان را چه در دانشگاه و چه در آموزشگاه یا هرجای دیگری یاد می گیرند، وارد بازار ترجمه می شوند. شما به این موضوع به عنوان پدیده ای مثبت نگاه می کنید یا منفی؟
به هر حال باید کار را از جایی شروع کرد. ترجمه از هر موضوعی ویژگی های خودش را دارد. مثلا پزشکان مترجم حین ترجمه اصلا ۵۰-۶۰% متن را ترجمه نمی کنند. چون این ویژگی حرفه شان است. اگر فارسی شان هم کمی خوب باشد با کمک یک ویراستار، کتاب درمی آید. اما در کار ما، جامعه شناسی، فلسفه، انسان شناسی و به خصوص دشوارتر از همه، ادبیات و رمان، تجربه و مهارت و قریحه نویسندگی لازم است تا فرد بتواند متن “خانواده تیبو” را مثل ابوالحسن نجفی ترجمه کند.
درباره ممیزی های ارشاد صحبتی دارید؟
من از این نظر مشکلی نداشتم. کتاب های درسیم به راحتی مجوز گرفتند.
در آخر اگر صحبتی دارید بفرمایید.
شما در ابتدای راه هستید. مهم تر از همه عشق است. اگر به تمام معنا عاشق نباشید، چرتکه کاری از پیش نمی برد. عشق یعنی دادن بدون انتظار گرفتن. یعنی اینکه بدانید خود را بذل می کنید بدون منت و طلبکاری. یعنی اینکه من همیشه احساس کرده ام تکلیفی بر عهده ام هست، امانتی هست که باید به صاحبانش برگردانم: در وهله نخست جوانان و دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی. همین طور به سرمایه های معنویتان فکر کنید. حسرت ظاهر پرتجمل زندگی دیگران را نخورید، چه بسا آنان حسرت چیزی را در شما می خورند که خود ندارند. سرمایه فرهنگی در زندگی گاه از سرمایه مادی بسی کارسازتر است. می دانم که کتاب زندگی چاپ دوم ندارد، اما اگر چاپ Nام هم می داشت، من همین زندگی ام را بدون ویرایش، بازنویسی می کردم.
با تشکر فراوان از اینکه فرصت گرانبهایتان را در اختیار این شاگرد کمترین قرار دادید.