انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با خانم بتول خلیلیان، « نانوا» در اصفهان

روحی : از اینکه اجازه دادید با شما مصاحبه کنم ممنونم، لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید.

شاطر نانواییِ سحر : من بتول خلیلیان متولد ۱۳۴۵ در محله دستگرد شهر اصفهان به دنیا آمده‌ام و از خانواده‌ای مذهبی هستم. تا پنج ابتدایی هم درس خواندم ، آن موقع نمی‌گذاشتند دخترها بیشتر درس بخوانند، می‌گفتند بس‌تان است. بعد هم که شوهرمان دادند.

روحی: چند سالتان بود که ازدواج کردید و شغل شوهرتان چه بود؟

خانم خلیلیان: موقع ازدواج، ۱۶ سالم بود و شوهرم هم ۱۹ سالش بود. هر دوی مان کار می‌کردیم. شوهرم توی یک کارخانه‌ای که قطعات یدکی ماشین می‌ساختند کار می کرد. کارش «قالب‌گیری» بود. در، گلگیر و اینجور چیزها…

روحی : شما چند فرزند دارید؟

خانم خلیلیان : سه فرزند ، دو پسر ، و یک دختر ، ۲۳ ساله، ۲۶ ساله و ۱۶ ساله. دخترم شوهر کرده و پسر بزرگم دیپلمش را گرفته و خدمت نظام را هم تمام کرده و الان در بخش پذیرایی هتل «آسمان» کار می‌کند و حالاها دیگر می‌خواهیم زنش بدهیم.

روحی : اینطور که می‌بینم همه کارکنان این نانوایی، زن هستند. ممکن است بفرمایید چند سال است که این نانوایی دایر شده است؟

خانم خلیلان: بله، اینجا همه زن هستیم که در دو نوبت از صبح زود تا یک، دو بعد از ظهر و از ظهر تا هفت ، هشت شب در اینجا کار می‌کنیم. این نانوایی که مسئولش خانم ترکی است تقریباً ۱۵ سال است که نان می‌پزد. اما محلش قبلا جای دیگری بود که من آن موقع در آن کار نمی‌کردم. الان یکی دو سال است که آمده است به این خیابان.

روحی: لطفاً بفرمایید چند سال است که در نانوایی مشغولید و کارتان چیست و روزی چند ساعت کار می‌کنید؟

خانم خلیلیان: چند سالی است که با همین نانوایی کار می‌کنم. یک مدت وسطش ول کردم و رفتم سراغ قالی‌بافی ولی بعد از یک سال دوباره برگشتم سر همین کار . در اینجا کار اصلی من شاطری است ولی خب همه کاری می‌کنم. خمیر می‌گیرم ، شانه می‌زنم، فروشندگی هم می‌کنم. هر کاری که پیش بیاید انجام می‌دهم. ساعت ۱۲ که می‌آیم تا ساعت ۷ و ۸ شب می‌مانم.

روحی : قبل از مصاحبه فرمودید که قبلا قالی‌بافی می‌کرده‌اید، چند سال قالی‌باف بودید؟ و اگر ممکن است لطف کنید، درباره آن زمان و اوضاع شغلیِ «قالی‌بافی» کمی توضیح دهید.
خانم خلیلیان : بله ، اکثر زنهایی که اینجا کار می‌کنند، قبلاً قالی باف بوده‌اند. خود من عمری قالی‌بافته‌ام و شغلم هم از اولش همین بود. حتا قبل از ازدواج هم زمانی که دختر خونه بودم قالی‌ می‌بافتم و بعدش هم که شوهر کردم باز هم قالی‌بافی ‌کردم. پدرم مغازه‌دار بود و مادرم هم در همان خانه‌مان که تنوری داشتیم، شغل‌اش«نانوایی» بود و برای مردم نان می‌پخت. این بود که ما در کنارِ کار قالی‌بافی پختن نان را هم یاد گرفتیم. وقتی شوهر کردم، به غیر از اینکه توی خونه برای خودم «دار قالی» داشتم، بیرون از خانه قالی می‌بافتم و ساعتی مزد می‌گرفتم. بعدها هم همینطور وقتهایی که از کار برمی‌گشتم و یا کارم کم بود، توی خانه قالی می‌بافتم. جایی هم که کار می‌کردیم، توی محله‌های خودمون بود. خانه‌ای بود که مال یکی از همسایه‌ها بود، و من با چند تا از زنهای همسایه‌ در آنجا کار می‌کردیم و ساعتی مزد می‌گرفتیم. مثلا صبح یا بعد از ظهر و یا شب هر وقت که می‌شد می‌رفتیم و کار می‌کردیم. خونه‌ای بود که یکی از اتاقهای آنرا کارگاه کرده بودند. خلاصه عمری همه‌اش قالی بافته‌ام. پول ساختن خونه‌ مان را هم همینجوری بعد از عمری کار جمع کردیم. زمین‌اش را خودمون با همین پول که کم کم جمع کرده بودیم خریدیم و همینطوری هم خرد خرد ساختیمش. و وقتی هم که نیمه کاره بود رفتیم توش زندگی کردیم. از کی بوده شروع کردیم به ساختن، و بالاخره همین دو سه سال پیش بود که دیگر تمام شد. روزگار و زندگی همین است دیگر باید کار کرد و کم کم پول جمع کرد تا بتوانیم خودمون را داشته باشیم.

روحی: تا به حال چند تا قالی بافته‌اید؟ هیچ حسابش را دارید؟
خانم خلیلیان: خیلی ، خیلی زیاد بافته‌‌ام. گفتم که از وقتی دختر توی خونه بودم قالی می‌بافتم، بیست سال یا بیشتر قالی بافته‌ام. برای خودم که هفت، هشت‌ تا بافته‌ام. اما بیرون خیلی خیلی بیشتر بافته‌ام، دار قالیِ بزرگ را با همسایه‌ها می‌زدیم و سالی یکی از آنها را با یکی از همسایه‌هایمان می‌انداختیم. حسابش را که بکنی کلی قالی بافته‌ام. ماشاءالله توی قالی بافی خیلی زرنگ بودم. توی محله اسم در کرده بودیم که خیلی قالی بافی‌ام خوب است. هم ابریشمی بافته‌ام و هم نائینی. تا اینکه شانه‌هایم شروع کرد به درد گرفتن و خیلی اذیت شدم بعد هم دیگر از قالی بافی خودم را نجات دادم و آمدم اینجا (نانوایی)، پیش خانم ترکی و شغلم را تغییر دادم.

روحی : قبل از مصاحبه فرموده بودید، محل زندگی‌تان شهر ابریشم است، ممنون می‌شوم بگویید شهر ابریشم چقدر با اصفهان فاصله دارد و وسیله ایاب و ذهابتان چیست؟
خانم خلیلیان: ابریشم شهر، خیلی دور نیست، پشت زندان اصفهان است. از اتوبان خیلی نزدیک است. با اتوبوس رفت و آمد می‌کنم. اگر هم یک وقت بیشتر بمانم و دیر بشود ، دامادم می‌آید دنبالم. چون توی شهر کار می‌کند و وقتی بخواهد به خانه برگردد دنبال من هم می‌آید.

روحی : بیمه هستید؟
خانم خلیلیان: به نام خودم نه ، هیچوقت بیمه به نام خودم نبوده‌ام، تا دو سه سال پیش همیشه بیمه شوهرم بودم . اما دو سه سالی می‌شود که چون بیکار شده است و کارگاه ‌شان تعطیل شده، برای همین ما هم دیگر بیمه نیستیم.

روحی : معمولاً روزهای تعطیل برای تفریح با خانواده چه می‌کنید، به کجا می‌روید؟
خانم خلیلیان: عصر جمعه‌ها همه خانواده با دختر و دامادم به پارک می‌رویم. غذا و این چیزها را آماده می‌کنیم و دست جمعی می‌رویم پارک زاینده رود. بچه‌هایم خیلی آنرا دوست دارند. با وسیله شخصی می‌رویم چون هم پسر بزرگم و هم دامادم هر دو ماشین دارند.

روحی : آیا مایل هستید خاطره‌ای برایمان از کارتان تعریف کنید؟
خانم خلیلیان: از کدام خاطره بگویم، که همه زندگی «خاطره» است. همه این باهم بودنها با این خانمها و یا خانمهایی که باهاشون قالی می‌بافتم، همگی خاطره است….همه با هم کار می‌کنیم و کارهای خانه هایمان را هم با هم انجام می دهیم. همه باهم صمیمی و خوب بوده‌ایم.

روحی : از شما تشکر می‌کنم.

اصفهان ـ مهر ۱۳۹۰