انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با ابوالحسن نجفی :زبان ادبی، زبان چند لایه است

تفاوتی را که یک متن ادبی با یک متن غیرادبی دارد همه‌ی کسانی که دراین‌باره بحث کرده‌اند آن را در زمینه‌های مختلف دیده‌اند. آن‌چه مسلم است این است که هر متنی، چه ادبی و چه غیرادبی، به اصطلاح مقداری information یا «اطلاع» به مخاطب می‌دهد. اما اطلاعی که یک متن عادی در امور روزمره به ما می‌دهد اغلب اوقات با یک بار شنیده شدن یا خوانده شدن به پایان می‌رسد. مثلاً یک خبر روزنامه را اگر چند بار بخوانید چیزی بیشتر از آن‌چه در بار اول خوانده یا شنیده‌اید به‌دست نمی‌آورید. اما تمامیِ محتوای یک متن ادبی معمولاً در قرائت اول برای خواننده آشکار نمی‌شود. متن ادبی گویا همیشه مطالب تازه‌ای دارد که در آغاز به ما نگفته بوده است.

استاد، شما سال‌هاست که بیشتر متون ادبی می‌خوانید و آثار ادب بسیاری را هم ترجمه کرده‌اید و حالا من می‌خواهم از شما بپرسم واقعاً ادبیات چیست؟

تفاوتی را که یک متن ادبی با یک متن غیرادبی دارد همه‌ی کسانی که دراین‌باره بحث کرده‌اند آن را در زمینه‌های مختلف دیده‌اند. آن‌چه مسلم است این است که هر متنی، چه ادبی و چه غیرادبی، به اصطلاح مقداری information یا «اطلاع» به مخاطب می‌دهد. اما اطلاعی که یک متن عادی در امور روزمره به ما می‌دهد اغلب اوقات با یک بار شنیده شدن یا خوانده شدن به پایان می‌رسد. مثلاً یک خبر روزنامه را اگر چند بار بخوانید چیزی بیشتر از آن‌چه در بار اول خوانده یا شنیده‌اید به‌دست نمی‌آورید. اما تمامیِ محتوای یک متن ادبی معمولاً در قرائت اول برای خواننده آشکار نمی‌شود. متن ادبی گویا همیشه مطالب تازه‌ای دارد که در آغاز به ما نگفته بوده است.

فرض کنید شعری از حافظ می‌خوانید که می‌گوید:

در ازل پرتوِ حسنت ز تجلّی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کزان شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد بر سینه‌ی نامحرم زد

یا حتی در این یک بیت

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

اما هرچه می‌خوانیم می‌بینیم که به آخر محتوای آن‌ها نمی‌رسیم، گویی معنی از کلمات سرریز می‌کند و از چنگ ما می‌گریزد. به بیان دیگر، می‌توان گفت که مظروف شعر بیش از گنجایش ظرف شعر است. اتفاقاً انوری هم همین نکته را منظور داشته هنگامی که درباره‌ی خداوند می‌گوید:

همچو معنی که در سخن باشد

در جهانی و از جهان بیشی

(لفظ «سخن» در این بیت و در متون قدیم اغلب به مفهوم «شعر» است.)

شاید بی‌مناسبت باشد، ولی به یاد خاطره‌ای از سال‌های پیش می‌افتم. دوستی داشتیم به نام پرویز مهاجر که عاشق و شیفته‌ی شعر بود (او و آقای دکتر ضیاء موحد کتاب معروف رنه ولک به نام «نظریه‌ی ادبیات» را ترجمه کرده‌اند). یک بار گفت که مقاله‌ای به زبان انگلیسی خوانده و آن را به ما هم نشان داد. آن مقاله در این باره بود که چه‌گونه زبان عادی مبدّل به اثر ادبی می‌شود. اظهار کرده بود که مثلاً اگر سطور یک خبر روزنامه را به جای اینکه دنبال هم بنویسند قطعه قطعه کنند و مثل مصراع‌های یک شعر زیر هم بیاورند مطلب چیز دیگری می‌شود و احساس می‌کنید که انگار دارید یک متن ادبی را می‌خوانید.

واقعاً می‌شود؟

نمی‌دانم ولی این مسئله ما را به فکر واداشت. من و آقای موحد از او خواهش کردیم که آن مقاله را ترجمه کند و خودش هم بسیار میل داشت که این کار را انجام دهد. به نظرم این کار را کرد و جایی هم منتشر کرد. نمی‌دانم کجا.

یعنی وقتی که مثلاً در یک خبر روزنامه می‌خوانیم «موتورسواری در تصادف با ماشین کشته شد» اگر آن را بشکنیم و زیر هم بنویسیم تبدیل به یک متن ادبی می‌شود؟

آن مقاله چنین ادعایی می‌کرد. در واقع یک خبر روزنامه را برداشته و تکه تکه کرده و زیر هم نوشته بود و مدعی بود که از خواندن آن احساس شعریت می‌کنیم. اتفاقاً نظیر این کار را در ایران هم در سال‌های اخیر بعضی‌ها کرده‌اند. البته نه یک خبر روزنامه بلکه یک متن تاریخی را.

برخی در اظهارنظر درباره‌ی ادبیات، شعر را از ادبیات جدا می‌دانند و صناعت آن را چیز دیگر می‌دانند. نظر شما چیست؟

بله. مثلاً آقای دکتر شفیعی کدکنی در جایی تأکید کرده است که شعر موسیقی است، موسیقی است و موسیقی؛ یعنی همه چیز را وابسته به فرم شعر می‌بیند، در حالی که خود ایشان در بحث‌های مفصل خود درباره‌ی شعر به محتوا نیز پرداخته است و در کتاب‌هایشان بر اهمیت محتوا تاکید کرده‌اند. اتفاقاً آقای دکتر ضیاء موحد هم در یک سخنرانی که به صورت مقاله نیز چاپ شده است مثال‌های متعدد می‌آورد درباره‌ی کسانی که فقط با صوت و موسیقی شعر ایجاد کرده‌اند. حتی از شاعر فراموش‌شده‌ای مثل هوشنگ ایرانی شعری می‌آورد که فقط بر صوت استوار است و آقای موحد شعریتِ آن را تأیید می‌کند. ولی من گمان نمی‌کنم که بشود گفت شعر فقط موسیقی است، چون عنصر خیال و تصویر را نمی‌توان از شعر جدا کرد.

در مصاحبه‌ای که با آقای یونس تراکمه داشتیم و در شماره‌ی پیش چاپ شده ایشان مطلبی را از قول شما گفت مبنی بر اینکه واژگان زبانِ گفتار ما بیش از زبان نوشتار ماست. ولی آیا آن‌چه در قالب اثر ادبی، مانند شعر حافظ یا شاملو یا حتی نثر تاریخ بیهقی می‌آید محتویِ واژگان بیشتر و ترکیبات ناب‌تری نیست؟

منظور من این بوده که زبان فارسی در طی قرن‌ها غنای خود را حفظ کرده است و بسیاری از آن‌چه امروز ما به عنوان اصطلاحات عامیانه می‌شناسیم سابقه‌ای قدیم‌تر دارد. از جمله می‌توان به بعضی از افعال به صیغه‌ی منفی اشاره کرد. مثلاً در انجام دادن کاری کوتاهی می‌کنیم و می‌گوییم: «نکردم در طول عمرم یک سوادی یاد بگیرم.» یا «نکردم این مطلب را به فلانی بگویم.» این فعل منفی را که به معنای «کوتاهی کردن» یا «غفلت کردن» است نمی‌شود به صیغه‌ی مثبت برگرداند و مثلاً گفت: «کردم یک سوادی یاد بگیرم.» این استعمال عامیانه است، ولی سابقه‌ای چند صد ساله پشت آن است که نشانه‌ی قوّتِ زبانِ فارسی است. معروف است که پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) پس از این‌که سلمان فارسی از عمر شنید که ابوبکر را به خلافت انتخاب کرده‌اند گفت: «کردید و نکردید.» یعنی «کردید و کوتاهی کردید» یا «کردید و به خطا رفتید.»

از طرف دیگر، بسیاری از کلمات با معانی ظاهراً عامیانه که امروزه در زبان گفتار فراوان به کار می‌رود سابقه‌ای هزار ساله دارد، ولی از استعمال آن در زبان نوشتار احتراز می‌شود (مگر احیاناً در شعر، آن‌هم شعری با حال و هوای سبک قدیم). یکی از این نوع کلمات حرف ربط «که» است به معنای «زیرا» که مثلاً در بیت زیر از حافظ به کار رفته است:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافری است رنجیدن

این معنی در زبان گفتار بسیار رایج است. مثلاً به کسی که به خواب رفته و ممکن است کارش به تأخیر بیفتد می‌گوییم. «پاشو راه بیفت که دیر شد.» یا کسی فی‌المثل چنین درد دل می‌کند: «از حال و روزم نپرس که نه تو طاقت شنیدنش را داری و نه من طاقت گفتنش را.»

یکی دیگر از موارد استعمال همین کلمه‌ی «که» در زبان روزمره به معنای «کسی که» است که در متون قدیم فراوان به کار رفته ولی در زبان نوشتار امروزه فراموش شده است. فی‌المثل این کلمه با همین معنی در بیت زیر از سعدی به کار رفته است:

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان به زشتی بَرَد

در عین حال به ساخت نحوی این کلمه دقت کنید. در این ساخت، یک ضمیر متصّل « ـ ش» (در «بزرگش») هست که قبل از مرجع خود (یعنی همان کلمه‌ی «که») آمده است. این معنی و این ساخت نحوی را عیناً در زبان عامیانه امروز نیز مشاهده می‌کنیم: «چاک دهنش را جر می‌دهم که به من افترای ناحق بزند [= کسی که به من افترای ناحق بزند چاک دهنش را جر می‌دهم].» یا در این مثال: «خدا پدرش را بیامرزد که رشوه و پول چای و این جور چیزها را باب کرد، اگرنه آدم چه خاکی به سرش می‌کرد.»

همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که واژگان و قدرت بیان زبان فارسی، چه در گفتار و چه در نوشتار، بسیار قوی است و البته جای تأسف است که در بسیاری از نوشته‌های امروز زبانی به کار می‌رود که هم از حیث واژگان و هم از حیث بیان بسیار فقیر و ناتوان است.

مصاحبه کننده: ندا سپاسگذار

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و آزما بازنشر می شود.

&nbsp