انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتمان چاقی و سیاست بدن(۲)

تصویر : نقاشی اثر Des Brophy

چاقی جهان‌شمول/ آیا چاقی برای همه است؟

اما ریچ و جان اوانز برگردان فاطمه سیارپور

یک ویژگی کلیدی در گفتمان چاقی تأکید بر «لاغری» و «کاهش وزن» به عنوان کالایی جهانی است. چرا که چنان چه کامپوس (۲۰۰۴) نیز می‌گوید بخش زیادی از گفتمان چاقی بر این ادعا استوار است که ارتباطی میان اضافه وزن و بهم خوردن تعادل سلامتی وجود دارد و کاهش وزن موجب درمان هر آن چیزی است که با «بیماری» مرتبط است. با وجود این ، کمپوس ادامه می‌دهد که در حالی که مطالعات مختلفی رابطه بین وزن و تعادل سلامتی را نشان می‌دهد، این رابطه بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی است که پیشنهاد می‌شود. شماره اخیر ژورنال انجمن پزشکی آمریکا (مارک، ۲۰۰۵)، برای مثال، گزارش می‌دهد که «به دلایل زیادی، داوری سختی است که مسئولیت بیماری را به چاقی مربوط بدانیم، چنانچه قبلا چنین تصور و گزارش می‌شد و اگرچه وزن به راحتی از طریق معیاری سنجیده می‌شود، در سطح مفهومی نسبت دادن مرگ به چاقی نیازمند بسیاری از فرضیه‌هایی است که اغلب در اکثر رسانه‌ها به طور کامل نمایش داده نمی‌شوند (مارک، ۲۰۰۵). در واقع، وزن و سایز ممکنست اصلاً مشکلی ایجاد نکنند، در حالی که اکنون بسیاری از کسانی که ممکن است به عنوان «دارای اضافه وزن» شناخته شوند، نسبتاً فعالند و در واقع نسبت به همسالان کم‌تحرک اما لاغر خود، سالم‌تر هستند. از دست دادن وزن ممکن است طیف گوناگون از مزایایی را ارائه نکند که به باور ما به سلامتی‌مان منجر می‌شود، [به ویژه] وقتی داده‌های مربوط به اضافه وزن و مرگ و نیز داده‌هایی را در نظر می‌گیریم که اثرات مفید کاهش وزن را نشان می‌دهد متوجه می‌شویم آنها محدود، قطعه قطعه و اغلب مبهم هستند(کاسیرر و آنجل ، ۱۹۹۸ ، استناد به آفرامور ، ۲۰۰۵). در اینجا یکی از مشکلات کلیدی آنست که چاقی به عنوان موضوع «وزن» منجر به گفتمانی می‌شود که همه ما را برای کسب «وزن ایده‌آل» تشویق می‌کند. برای مثال روش‌هایی که در جدول‌های BMI و مفاهیمی مانند «وزن ایده‌آل» را که از آنها در نگاشتن شیوع و بروز چاقی استفاده می‌کنند، در نظر بگیرید. BMI نسبتی فردی بر مبنای وزن به کیلوگرم بر قد به متر است و همان طور که گفته شد ایده‌آل‌ها را تعریف می‌کند (سازمان بهداشت جهانی، ۱۹۹۸). این معیار تنها بر وزن تکیه دارد و به جای اندازه‌گیری [میزان] چربی، ممکنست حقایق کمی را درباره وضعیت واقعی سلامتی‌مان به ما بگوید. به عنوان مثال ، BMI چربی را در افرادی که عضلانی یا ورزشکار هستند و ممکن است «سالم» باشد، نشان نمی‌دهد و برای کودکان و نوجوانان هم شاخص خوبی محسوب نمی‌شود. با وجود این، BMI به استانداردی برای تعیین سطح چاقی جمعیت‌ها تبدیل شده است . با این حال این نمودارها، اکنون به طور معمول به عنوان روشی برای ارزیابی سلامتی در رابطه با وزن در معرض دید عموم قرار می‌گیرد.(به رغم وجود تناقض علمی درباره اینکه وزن حتی می تواند به عنوان تعیین کننده سلامتی فرد عمل کند). اینها اکنون در متون عمومی وجود دارد که برای ارزیابی سلامت و وزن در دسترس همگان است.شیوع BMI و وزن ایده آل کاملاً مشخص است .صنایع بهداشت (متخصصان آموزش بهداشت، عوامل دولتی و دانشگاهیان) به طور یکدل پذیرای مفهوم سئوال برانگیز وزن ایده‌آل هستند – «این ایده که وزن مرتبط با سلامتی و طول عمر مطلوب می‌تواند توسط قد تعیین شود(سید، ۱۹۹۴، ۷). با این حال، دانشمندان مشخص نکرده‌اند که دقیقاً کدام وزن سلامتی را تهدید می‌کند. برای مثال برونل (۱۹۹۵، ص ۳۸۶) خاطرنشان می‌کند که نقطه دقیقی که دانشمندان و مسئولان بهداشت معتقدند افزایش وزن سلامت را تهدید می‌کند، در طیف از ۵ تا ۳۰ درصد بالاتر از وزن ایده‌آل، میزان قابل توجهی است. ما از این مسئله غافل می‌شویم که چاقی بیمارگونه با خطرات مرتبط با سلامتی یک مشکل جدی است، اما این موارد کم در انتهایی‌ترین حلقه زنجیره وزن است. کمپوس (۲۰۰۴) بر این نکته تأکید می‌کند که هیچ پایه علمی برای ترس بیش از حد از چاقی بدن وجود ندارد، مگر در باره گروه‌هایی که در شدت وزن بالا بدن قرار دارند. با این حال، افرادی که ممکن است «اضافه وزن» یا چاقی متوسطی داشته باشند، اغلب در آمارهای مربوط به چاقی محسوب می‌شوند و در معرض همان الگوهای ارتقای سلامت قرار می‌گیرند و در مورد خطرات همانند کسانی که وزن شدیداً بالایی دارند، هشدار می‌گیرند: با توجه به این که از دست دادن وزن، مزایای سلامتی برای همه ما به همراه خواهد داشت، چراکه لاغربودن ممکن است مزایای سلامتی بیشتری نسبت به اضافه وزن داشتن و فعال بودن متوسط داشته باشد (به باغ و رایت ، ۲۰۰۵ مراجعه کنید(. چنین رویکردی باعث می‌شود تا مطالبات به صورت فرهنگی جهان‌گرایانه شود که همه باید در فرهنگ لاغری مشارکت کنند، البته به فرض اینکه برای سلامتی افراد مفید است، حتی اگر پیامدهای مخربی برای اعتماد به نفس، هویت‌های بدن‌مند و درک از سلامت و خود داشته باشد. این تمرکز بر لاغر شدن به عنوان یک ارزش جهان‌شمول ظاهر می‌شود که نه تنها بر فرضیاتی سئوال‌برانگیز در مورد مزایای سلامتی استوار است، بلکه با ایده‌آل‌های ضمنی پیرامون هنجارهای بدنی نیز همراه است. در این گفتمان، کاهش وزن اساساً به عنوان یک معادله انرژی دریافتی نسبت به انرژی مصرفی فهمیده می‌شود و به تبع آن ممکن است استراتژی‌های ارتقای سلامت در بررسی سایر عوامل اجتماعی- فرهنگی و اجتماعی – اقتصادی که نابرابری‌های سلامت را تعیین می‌کنند، ناکام باشند(آلدریچ و دیگران، ۲۰۰۳). همانطور که مونگان در این ژورنال متذکر شد، مطالعات وایتهال (به طور مثال ماروت و همکاران، ۱۹۹۷) نشان می‌دهد که خطر مرگ و میر در درجه اول توسط عوامل اجتماعی تعیین می‌شود؛ به این ترتیب ضروری به نظر می‌رسد که نابرابری‌های اجتماعی و اشکال تبعیض را در هر معادله چاقی در نظر بگیریم. مشکل اینجاست که «سلامتی» و «وزن» بی‌نهایت پیچیده‌تر از آن چیزی است که در تبیین‌های بدن به عنوان ماشین ارائه و در گفتمان چاقی یافت می‌شوند. [این تببین‌ها] به ایده‌های جهانی مرتبط با وزن مطلوب و دید مکانیکی متکی هستند:تا وقتی ما کالری دریافت شده را با انرژی مصرف شده به درستی برابر کنیم، به همان روش پاسخ خواهد داد. «لاغری» به ارزشی بدل می‌شود که باید با ویژگی‌های موجود انسانی از قبیل فرهنگ‌های محلی، طبقه، سبک زندگی، اقتصاد و سلامتی، جنبه‌های اختصاصی هر بدن، سوخت و ساز و ژنتیک تطبیق یابد؛ همه افراد منابع روانی، اجتماعی و فرهنگی برای لاغرشدن را ندارند: صرف نظر از تلاش سخت، ممکنست به سادگی به دست نیاید. در واقع، همان طور که آفرامور (۲۰۰۵)، خاطرنشان می‌کند، برنامه‌های درمانی که به طور عمومی بر کاهش وزن تمرکز داشته ، ۹۵ درصد ناموفق بوده و همین نکته را نشان می‌دهد. برنامه‌های اصلاح رفتار که بر این ارزش جهانی استوار هستند که همه ما باید برای ایده لاغرشدن تلاش کنیم، ممکن است نه تنها موفق نباشند، بلکه از نظر اخلاقی غیرمسئولانه هستند، به ویژه زمانی که به ما یادآوری می‌شود که کسب وزن ایده‌آل، برای برخی ممکنست در واقع به معنی زندگی در شرایط نیمه‌گرسنگی باشد. همان طور که استانکارد (۱۹۷۴ به استناد آفرامور ، ۲۰۰۵) اظهار داشت، «اصلاح رفتار به سادگی می‌تواند کسی که از نظر بیولوژیکی باید چاق باشد – و این به هیچ وجه به معنی بودن در خطر برای سلامتی نیست- را سوق دهد تا در شرایط نیمه‌گرسنه زندگی کند». علاوه بر این، برنامه‌های کاهش وزن خطرات زیادی را با خود به همراه دارند ؛ از جمله، به عنوان مثال، اثرات نامطلوب بر تناسب اندام متابولیک، افزایش خطرات قلبی- عروقی (اولسون و همکاران، ۲۰۰۰)، افزایش خطر ابتلا به پرخوری و با توجه به پایین بودن میزان موفقیت آن، ممکن است به احساس بیشتر انزوا و ناامیدی فرد در مورد بدنش منجر شود (مقاله آفرامور در این ژورنال، دیدگاه جامع‌تری در مورد این خطرات ارائه می‌دهد).به رغم چنین موفقیت‌های پایین و عوامل خطر همراه، به ندرت از ما دعوت می‌شود که درباره چنین برنامه‌های کاهش وزن که معمولاً توسط گفتمان چاقی تأیید می‌شوند، پرس و جو کنیم که آیا مسئولیت اخلاقی دارند یا خیر. تأملات مورفی (۱۹۹۵ ، ص ۱۰۴) در مورد ارزش جهانی
این سیستم ها در اینجا ما را از طبیعت بالقوه سرکوبگرانه این سیاست‌های بدن یادآوری می‌کنند و می‌پرسند که آیا :
همه جهان فقط در اینجا به طور ویژه پنهان می‌شوند که خود را بیش از حد گسترده‌اند و از این طریق ظالمانه شده‌اند؟ یا شاید در این مورد جهان، به وسیله خود حقیقت ظالمانه شده است؟ اما آنها می‌توانند چنین شوند و این به دلیل آنست که در سیاست شکست خورده‌اند؟

اگر همانطور که در بالا ذکر شد، وزن مسئله‌ نباشد ، پس تقاضای جهانی در این گفتمان برای لاغر کردن افراد ممکن است غیرضروری باشد که از طریق صدای پارسایی عقلانی زیست‌پزشکی به آن مشروعیت داده می‌شود. این رویکرد پارسایی عقلانی نیز با محوریت «کشف علمی» شیوه‌ای را که به طور سنتی در مورد چاقی تحقیق شده است، هدایت می‌کند. همانطور که مورفی (۱۹۹۵ ، ص ۱۱۱) پیشنهاد می‌کند «وقتی بدن به علم تبدیل می‌شود، موضوع تبیین سیستماتیک و تحلیلی قرار می‌گیرد». این دیدگاه ممکن است از رویکردهای سطح کلان با گسترش در رشته‌های مربوط به سلامت و مفاهیم «وزن ایده آل» تا سطح خرد مشهود باشد، جایی که اساتید و متخصصان سلامت ممکن است به طور سیستماتیک بدن دیگران را از طریق اندازه‌گیری وزن، سلامتی و میزان فعالیت بررسی، تحلیل و تنظیم کنند. چنین تمرکزی بر وزن است که حتی هنگامی که آزمایش‌ها شواهدی را ارائه می‌کنند که وزن مسئله‌ای نیست، اغلب– همان طور که آفرامور نیز گفت- خواستار آزمایش بهتر برای تغییر بهتر در مهارت‌ها می‌شوند به جای آنکه این پرسش را دوباره بپرسند. ارزشی جهانی آنچنان که اندرسون (۲۰۰۵) خاطرنشان می‌کند شکل گرفته که به موجب آن «اغلب به نظر می‌رسد که ما سیاستی داریم که دنبال شواهد و مدارک است». در این نوع از تسلط زیست‌پزشکی به استثنای نظریه انتقادی اجتماعی، ممکن است ما را از انجام تحقیقات درباره چاقی و سیاست‌های سلامت در سویه‌های جدید و افشاگرانه‌اش ممنوع کند. از آنجا که «کشفیات علمی» چنین اقتداری را در پی دارد، این رویکرد، چنانچه در بالا گفته شد، موضع غالبی در مباحث مربوط به چاقی را اتخاذ می‌کند. با این حال، چنانچه مورفی (۱۹۹۵، ص ۱۱۲) استدلال می‌کند، در یک الگوی پزشکی، مقابله با احساسات پیش‌عقلانی و غیرشناختی بسیار دشوار است، دقیقاً به این دلیل که آنها خواستار «اعمالی از همکاری هستند تا احساس تعلق را پرورش دهند و بر شیوه‌های تعامل و تصمیم‌گیری اجماع داشته که از نقطه نظر پارسایی عقلانی یک حالت مبهم «غیراقتصادی» و «غیرسیستمی» می‌سازند و بنابراین انحراف محسوب می‌شود». در فرهنگی که کاهش وزن تأیید می‌شود، همراهی با ترس از گناه، شرم، ناامیدی و جدا شدن از بدن، در گفتگوهای عمومی به حاشیه رانده می‌شود. آنها به عنوان انحرافی غیرسیستماتیک از موضوعاتی که به طرز مناسبی مرتبط هستند، درنظر گرفته می‌شوند: رویکردهای پزشکی برای کمک به رفع بیماری همه‌گیر چاقی. همانطور که گارد و رایت (۲۰۰۵) خاطرنشان کردند، ممکن است یک شیوه بی‌فایده و گمراه ‌کننده در تفکر درباره سطوح جمعیتی اضافه وزن و چاقی باشند، به ویژه به این دلیل که آنها شیوه عمل بدن را بیش از حد ساده می‌کنند در حالی که کاهش یا افزایش وزن ممکن است نه فقط تحت تأثیر عوامل اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی گسترده‌تری باشد. هیچ یک از این موارد فروکاستن کار مهم بسیاری از محققان چاقی نیست. بلکه، نگرانی ما تمایل به جهانی‌سازی یک رویکرد به وزن و سلامتی است. این امر نه تنها معنایی علمی با توجه به بلاتکلیفی در تحقیقات اولیه ایجاد نمی‌کند، بلکه از نظر اخلاقی نیز غیرقابل توصیف است. همانطور که مورفی (۱۹۹۵، ص ۱۱۷) اظهار نظر می‌کند:
اگر سناریوهای غم‌انگیز مربوط به چاقی به واقعیت بدل شود، دیدن افراد دارای قطع عضو برایمان بسیار آشناتر می‌شود. در این میان افراد نابینا بیشتر! و تقاضای بیشتری برای دیالیز کلیه وجود خواهد داشت و روند مثبت دهه‌های اخیر برای مبارزه با بیماری‌های قلبی ناشی ازسیگار کشیدن، برعکس خواهد شد. چنین گفتمانی در حالی که تحت ماسک بی‌طرفی و عقلانیت زیست‌پزشکی عمل می‌کند، موضعی ذاتاً اخلاقی در مورد ماهیت سلامتی و رفتار به خود می‌گیرد. این نمونه‌ای از ادعای [سوزان] سانتاگ (۱۹۷۸) را نشان می‌دهد که استعاره‌ها و تصاویر بیماری در فرهنگ غربی غالباً جایگاهی برای مقصر دانستن در مسئولیت بیماری با فرد است.

 

ادامه دارد …