انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گزارش و معرفی فیلم مستند’سپیده دمی که بوی لیمو می داد’

گزارش و معرفی فیلم مستند’سپیده دمی که بوی لیمو می داد’

فاطمه‌کاوسی جلال

نام استاد:دکتر ناصر فکوهی

نام درس:انسان‌شناسی تصویری

فیلم مستند ‘سپیده دمی که بوی لیمو میداد’کاری است به کارگردانی آزاده بی‌زارگیتی،تهیه شده درمرکزگسترش سینمای مستند و تجربی.
ماجرای فیلم،زندگی پنج زن است که در بمباران شیمیایی سردشت شیمیایی شدند.بمباران شیمیایی سردشت،بزرگترین بمباران شیمیایی شهری جهان بعد از جنگ جهانی دوم به شمار میرود.

این فیلم به سومین دوره جشنواره”فیلم و هنرهای رسانه‌ای زنان” که در اکتبر ۲۰۱۶در سیدنی برگزارشد راه یافت.

نیز،سایت انسان شناسی و فرهنگ به مدیریت ناصرفکوهی در پرونده‌ای به تحلیل و بررسی مستند”سپیده دمی که بوی لیمو میداد”پرداخته است.

بی‌زار گیتی در فیلم سپیده دمی که بوی لیمو میداد،به دنبال کپی دست دوم از جهان واقع نیست؛بلکه به بازنمایی خلاق امر واقع میپردازد.بی‌زارگیتی کارشناس ادبیات نیز هست ودستی در شعر و شاعری و ادبیات دارد و کتاب”گریلی،حدیث بیقراری لیلی”گویا وموید نگاه شاعرانه‌ی او به جهان است.به اذعان خودش،فیلمهای مستند او-فارغ از بخش تکنیکال و فنی کارش-بی ارتباط با روح دغدغه مند شاعرانه و زنانه اش نیست؛و نگاه تغزلی او به جهان در آثارش رخ مینماید و زلفی به آنچه میسازد گره میزند.
بی‌زارگیتی اما در فیلم، خودش و مارا دچار سانتی مانتالیسم و احساسات گرایی نمیکند.و هدفش در آوردن اشک و آه و عواطف سریع و هیجانی مخاطب نیست.انچه در فضای زندگی زنان جانباز بمباران شیمیایی میگذرد و روزمرگی رنج آورشان که پیوند ناگسستی با درد دارد و گویی محکومیتی ناخود آگاه وناخواسته است؛هیچ چیز فراواقعی ندارد؛هر چند غیر معمول،کمتر دیده شده و رنج آور باشد.
سپیده دمی که بوی لیمو میداد عاری از نگاه تبلیغی و ایدئولوژیک به جنگ،آوای مردمانی است که باصدای خاموششان و خس خس فریادشان و درد ممتدشان به دوربین بی‌زار گیتی اعتماد میکنند تا زندگی خاموششان را لا اقل تماشاگر باشیم.

بی‌زارگیتی اما به دنبال کلیشه هم نیست،نگاه تازه‌ی او و انتخاب سوژه های زن که در نگاه نخست گویا به هر چه ربط داشته باشند به جنگ بی ارتباطند و اگر هم به جنگ ارتباط داشته باشند جانبازی شان ناباورانه است.زنانی که منشاء حیات اند،سر منزل سرزندگی و عامل فرح بخش لحظه های اندوه؛اینک خود کوله باری از اندوه،رنج،خنده‌های مرده،سرفه های ممتد و طولانی،زخم های عمیق و کاری اند؛این نه برای خودشان و نه جامعه شان باور پذیر نیست؛در یکی از صحنه‌های فیلم از همین غیر مالوف و نامانوس بودن جانبازی زنان و عدم هضم،درک و پذیرش جامعه از زبان یکی از جانبازان میشنویم که میگوید:این درد چند برابر میشود چون هم باید زندگی معمولت را داشته باشی،به خانه و فرزندانت برسی و هم درد را تحمل کنی و به روی خودت هم نیاوری.
بی زارگیتی تنها به کمک ابزارهای فیلمیک،تکنیکال وفنی خود به سراغ زنان شیمیایی سردشت نمیرود.بلکه بانگاه هنری وشاعرانه و روح زنانه ی دغدغه مندش به شهر مرزی ایران و عراق میرود تا بگوید قربانی شدن برای چیزی که نقشی در بوجودآمدن و ادامه داشتن ان نداشته ای چه درد ناک است و هر کس ذره ای انصاف و انسانیت داشته باشد اذعان میکند که جنگ امری نا خوشایند و قبیح است چرا که بیزار گیتی به خوبی توانسته ابعاد پنهان جنگ و زخم های ادامه دارو بی التیام آن را بازگو کند وبازنمایاند.

آنچه ما در فیلم نمیبینیم اما به وجودآن واقف خواهیم شد اگر کمی بیندیشیم و فکرکنیم تلاش لاجرم و لابد کارگردان برای ایجاد ارتباط و اعتماد سازی میان خود و مردمانی است که برایشان غریبه هست و این غریبگی در ابعاد کمی نیست؛زبان؛قومیت،فرهنگ و..که بیزارگیتی باید پرده های آن را بدرد و به خوبی هم از عهده اش بر آمده.
بیزار گیتی شاید به لحاظ مرزبندی های ظاهری مثل زبان و قومیت و فرهنگ هیچ سنخیتی با سوژه هایش نداشته باشد اما زن بودن و درک زنانگی است که بیزار گیتی با آن همذات پنداری میکند و آنها را میفهمد،پای حرفشان مینشیند و گویا سوژه هایش هم به این امر واقف اند و شاید اطلاق لفظ ‘سوژه’مناسبتی با این پیوند عمیق آزاده با زنان جانباز شیمیایی سردشت نداشته باشد.
فاجعه ای که بیزار گیتی به بازنمایی و باز گویی آن میپردازد اتمسفری دردناک و رنجی عظیم را به نمایش میگذارد:رنج بیماری،رنج فقدان خانواده،رنج تنهایی،رنج آرزوهای خشک زده،رنج انزوا وعزلت،رنج …و رنجهایی که گویا ادامه دارند و پایانی نمیتوان برایشان تصور کرد.
در فیلم بیزار گیتی که باز نمایی فاجعه به کمک ابزارهای تصویری است؛ آنجه نمود دارد انسان ها هستند،زنانی که حل شده اند در این رنج بزرگ و با ان زندگی میکنند.ما در این فیلم،کارگردان را نمیبینیم،غیراز دو جا که سوال کوتاهی میپرسد نشانی که نمود او باشد نمیبینیم،این همان اصالت بخشیدن به سوژها،و متمرکز کردن ذهن مخاطب به آنهاست.این چیزی است که کار او را در خور تحسین میسازدو آن را از بسیاری از آثار که کارگردان ها میخواهند به وسیله ی آن خود را به نمایش گذارند متمایز میسازد؛فیلم بی‌زار گیتی از این سنخ نیست و هر که آن را ببیند به این اقرار میکند که آنچه دغدغه‌ی کارگردان هست انسانهایی هستند که او میخواهد به تصویر بکشد؛یعنی در یک آنالیز فیلمیک متوجه میشویم که بی‌زار گیتی میخواهد صدای این خاموشان باشد نه آنکه گوش عالم را برای به نمایش گذاشتن خود بوسیله‌ی آنها کر کند؛زاویه‌ی دوربین،نزدیک بودن به سوژه ها،کلوز آپ های معنادارو…همگی شاهد و موید این ادعا هستند.
نگاه دلسوزانه،شاعرانه،همدردانه و همذات پندارانه ی بیزار گیتی دغدغه ی انسانیت،دوستی،صلح و بی اعتباری خودخواهی ها واصالت انسانهایی است که زنده هستند و حق زندگی دارند.فیلم بیزار گیتی حرفی برای همه‌ی بشریت دارد و آن تلاشبرای تغییر است؛تلاش برای حاکمیت صلح و زدودن غبار کریه جنگ از چهره زمین و طرد قهر و غضب و تجاوز؛واعتصاب از هر گونه خشونتی که خوی ددمنشانه ی آدمی را تایید میکند.آنچه بیزار گیتی میخواهد بگوید بی شباهت به سخنرانی معروف چارلی چاپلین در فیلم دیکتاتور بزرگ نیست.
بوی ترش لیمو بوی واقعه است،حادثه‌ای شوم و برزخی.بوی لیمو این بار در۷/تیر/۶۶بوی لیمو نیست،بوی مرگ است،بوی خودخواهی سیاستمداران متکبراست،بوی معاندین انسانیت است،بوی آرزوهای زنده به گور شده‌ی دختران،بوی رنج پسران و داغ مادران.
بوی لیمو فی نفسه بویی است خوشایند؛اما در سردشت۶۶ و درمستند بیزار گیتی است که به ناصر فکوهی حق میدهیم که از لیمو ها متنفر باشد(اشاره به گزارشی که ناصر فکوهی درباره ی این فیلم با عنوان’از لیموها متنفرم’ نوشته است).
• شاید لیموهای ترش به جای بی حیثیتی آنها که این زخم عمیق را به جان سردشت گذاشته اند،شرمنده باشند.شاید خودشان هم از بویشان متنفرند.