«انسان شناسی و فرهنگ»، با همکاری انجمن جامعه شناسی ایران اولین برنامه پخش فیلم مستند خود را در سال تحصیلی۱۳۸۹-۹۰، با نمایش فیلم «گفتگو در مه» در حضور کارگردان فیلم، محمدرضا مقدسیان، خانم دکتر نرسیسیانس مدیر گروه انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی و ناصر فکوهی، مدیر «انسان شناسی و فرهنگ» برگزار کرد. در این نشست پس از نمایش فیلم، در ابتدا دکتر نرسیسیانس سخنرانی خود را با عنوان «توسعه پایدار در روند فرآیند مشمولیت زبان و فرهنگ مردم بومی» ایراد کرد (گزارش این سخنرانی به صورت جداگانه منتشر خواهد شد) و سپس جلسه ی پرسش و پاسخ و بحثی در میان حاضران درباره ی فیلم و مضمون آن آغاز شد.
یادداشتی درباره ی فیلم
نوشتههای مرتبط
گفت و گو در مه؛ کارگردان: محمدرضا مقدسیان،تهیه کنندگان: محمدرضا مقدسیان و اسماعیل امامی. سال تولید: ۱۳۸۰.
فیلم مستند گفت و گو در مه از موضوع ساده ی حضور یک زن در شورای یک روستا و مقابله ی مردان با او آغاز می شود، که می توان اشکال بسیار چنین حضور و چنین مقابله ای را به وفور در جامعه ی دیروز و امروز ایران دید. «آذر» زنی متاهل است که با عضویت در شورای روستا و در دست داشتن خانه ی بهداشت حضوری موثر در در جامعه ی روستای محل سکونتش دارد. «حاج کمال» در برابر او، پیرمردی با تجربه، پایبند محکم به سنت و دارای نفوذ و قدرت اجتماعی بالا در میان مردم و ارگان های دولتی، عضو شورای روستا است. او، آذر و یکی از اهالی روستا منتخبین مردم برای نمایندگی شورای روستا هستند. موضوع فیلم با کشمکش و درگیری میان حاج کمال و آذر آغاز می شود؛ کشمکش و جدالی میان سنت و مدرنیته.
حاج کمال را می توان تا حدی نمادی از فرهنگ سنتی دانست که در برابر آذر، نمادی از نوعی مدرنیته با قالب های جدید و تغییر دهنده اش مقابله می کند. شخصیت و عملکرد حاج کمال را می توان به چندین صورت مورد نگرش قرار داد. او سنی در حدود هشتاد سال دارد، از این منظر بسیاری از دوره های تاریخی، قدرت ها و حکومت ها را دیده و در آن زندگی کرده است، از همین رو دارای هوش و تجربه ای است که به راحتی راضی به از دست دادن آن و موقعیتی که برایش ایجاد کرده است، نخواهد شد و توسط همین هوش و تجربه و آگاهی ای که در طول زندگی خود کسب کرده، بدل به چهره ای شناخته شده در میان مردم جامعه ی روستایی اش شده است. او با وجود سن زیاد و پشت سر گذاشتن حوادث بسیار، بیولوژیکی هم چنان سالم، در فعالیت و مقاوم دارد که خود، آن را دلیل داشتن یک زندگی سنتی می داند. علاوه براین او توانایی مقاومت و عدم ایجاد خلل در قدرت و نفوذ اجتماعی اش را در برابر تغییرات سیاسی و اجتماعی، در سنت و شیوه ی زیست نیاکانش می داند. در مقابل، آذر را می توان این گونه تعریف کرد؛ زنی جوان و تحصیل کرده در شهر، که با توجه به یادگیری هایش و آگاهی ای که نسبت به موقعیت خود کسب کرده است، سعی در به جریان انداختن آن و ایجاد تغییرات در روند زندگی خود و مردم روستا دارد. آذر جوان است و از قانونی سخن می گوید که حاج کمال چه در زبان و گه در عمل بی اعتبار بودن آن را با تجربه ای که دارد، به او نشان می دهد. او نیز که در مقایسه با زنان روستایی زندگی بسیار مدرن تری را تجربه می کند، تمامی تلاش خود را در جا انداختن مفاهیم جدیدی چون حقوق زنان، بهداشت، قانون مدنی و… به جای مفاهیم کهن می کند.
در این فیلم می بینیم که جدال این دو، جدال سنت و مدرنیته در این جامعه ی رو به تغییر روستایی، برنده ای ندارد. از منظری آذر برنده است چون قانون را پشت سر خود می پندارد و از سویی حاج کمال که تجربه و میراث گذشتگان و نفوذ سنتی اش را. می توانیم این گونه فرض کنیم، که آذر هنگامی می تواند به گفته ی خود به قانون عمل کند و به آنچه که در ذهن دارد جامه ی عمل بپوشاند، که حاج کمال با «مرگ» خود از صحنه بیرون برود. این امر می تواند برای ما نشان گر این مسئله باشد که «سنت» ها هرچقدر هم که محکم و استوار و ریشه دارد باشند، روزی زمان مرگ آن ها فرا خواهد رسید و افرادی چون آذر و فرهنگ های جدید جای آن را به سرعت پر می کنند. در این جا اما این سئوال می تواند مطرح شود که آیا باید سنت ها بمیرند و جای خود را به زندگان بدهند و یا باید از آنان هم چون سرمایه هایی برای آینده بهر برد و آن ها را پاس داشت؟ اگر به فیلم بازگردیم، حاج کمال به عنوان شخصیتی با ارزش از لحاظ تجربه و انباشتی از رویدادها و زندگی ها، شخصیتی است که جامعه ی آینده و در حال ساخته شدن نیازمند آن است. اما آیا اصرار او بر پذیرش تمامی سنت، او را در راهکاری جر مرگ قرار نمی دهد؟ این امر نتیجه ای است که می توانیم از فیلم داشته باشیم؛ سنت ها با وجود تمام پیچیدگی ها و ارزش هایشان به تمامی غیرقابل حفظ و اجرا هستند، بلکه باید آن ها را پیش از آن که به اشکالی بدتر و فراموش کارانه تر از بین بروند، با تدبیر، به گونه ای حفظ کرد که از بهترین وجوه آن استفاده کرد و آن ها را پاس داشت و آن وجه از آن را که باعث نابودی تمامی آن نیز می شود به تاریخ سپرد.
سخنان محمدرضا مقدسیان؛
در ابتدای جلسه محمدرضا مقدسیان، توضیحی مختصر درباره ی فیلم و موضوع پرداخته شده در آن داد؛
«در فیلم می بینیم که در حدود سی و چند سال از انقلاب اسلامی گذشته است و آن گونه که آقای بخش دار می گوید؛ هنوز «حاج کمال» سرمایه ی واقعی ماست. من گمان می کنم که مشکلی اساسی در جامعه ی ما وجو دارد، آن هم این که؛ اراده ای راستین برای تغییر وجود ندارد. این چیزی است که من با قطعیت آن را بیان می کنم، آن هم به این دلیل که در تجربه ی زیسته ام و در این فیلم نیز آن را دریافته ام؛ با وجود تمامی مشکلات موجود بر سر راه، ما تمام مسیری را که «آذر» طی می کرد، همراه او طی کردیم و همه تلویحا به ما می گفتند: “دست بردارید از این کار”. می توانم بگویم با وجود این که بسیاری از امکانات و پتانسیل ها نیز وجود دارند، اما به دلیل داشتن یک جامعه ی مرد سالار بسیاری از تغییرات اتفاق نمی افتد؛ همانطور که در فیلم دیدیم تلاش آذر غیرقابل انکار و تحسین برانگیز است. تلاش افرادی چون آذر را ما در عرصه های دیگر نیز می توانیم ببینیم؛ در حوزه ی کار مستند، امری شگفت انگیز وجود دارد؛ امسال در جشنواره ی سینما حقیقت با وجود همه ی موانع عجیب و غریبی که برای تولید وجود دارد، در حدود نهصد فیلم مستند ساخته شده است. چطور ممکن است که با همه ی مشکلات پیچیده ی حاضر بر سر راه تولید فیلم مستند چنین اتفاقی بیفتد؟ از نظر من همه ی فیلم سازها دیوانه اند! جنون عجیبی برای ادامه دادن در این راه در میان فیلم سازان ما وجو دارد که آن ها را با وجود درگیری با مشکلات هم چنان ترغیب به کار می کند.
تجربه ی فیلم سازی، امر زیسته شده ی من است که می توانم در باره ی آن سخن بگویم، همان طور که تجربه ی ساخته شدن این فیلم در حدود ۶ الی ۷ سال پیش نیز تجربه ی من است. قبل از این که فیلم بردای آغاز شود، من تمام مسیر را پا به پای آذر طی کردم و در این مسیر متوجه یک نکته ی تاسف وار شدم؛ با توجه به تجربه های من، در هیچ نهاد و ارگان و هیچ مکانی در این سرزمین، هیچ اراده ای برای حاکم شدن یک مدرنیته ی درست وجود نداشت. ما اما، به هر حال این فیلم را که در پُرسه ی تولیدش نیز با موانع بسیاری، از جمله اینکه به نظر غیرقابل پخش می آمد، مواجه شد، ساختیم.
از این که این فیلم در جمعی چون جمع شما، که اکثریت را جمعیت خانم ها تشکیل می دهند، پخش شد، خوش حالم و شگفت زده شدم. اکثریت خانم ها، نه تنها در این جمع که در بسیاری از جمع های دیگر که من حضور می یابم، هم چون کارگاه های آموزشی، تحسین برانگیز است و امیدوارم حضور زنانه که در فیلم نیز به آن اشاره شده، با وجو مشکلات بر سر راه امتداد یابد. حاج کمالِ این فیلم به دلیل قدرت و نفوذ و هوشی که دارد، تا کنون توانسته از مجازات چندین جرم بزرگ که ظاهرا انجام داده است بگریزد و قانون نتواند در برابر او بایستد و هیچ نهادی نمی تواند شخصیتی چون او را از اریکه ی قدرت پایین آورد، ضمن این که همین نهادها و قدرت ها نیز به شدت به او نیازمندند. این رابطه، نیازمند واکاوی و ایجاد سئوالی است، که چرا تا این حد به شخصی چون او نیاز هست و چرا او هم چنان یک سرمایه ی اجتماعی محسوب می شود؟…»
پرسش و پاسخ و بحث درباره ی فیلم؛
در ادامه، مقدسیان در پاسخ به سئوال یکی از حضار که؛ «سوژه ی فیلم را چگونه پیدا کردید؟»، توضیحات زیر را ارائه کرد؛
«موضوع از جایی آغاز شد که سازمان ملل از چندنفر از کارگردانان برجسته ی ایرانی خواسته بود که فیلم هایی درباره ی زلزله ی رودبار، زنجان، منجیل و… ساخته شود، و برای این کار بودجه ای را در اختیار ایران قرار داده بود تا آن اتفاقی که در طبس یا بویین زهرا برای ساختن فیلم افتاد تکرار نشود و بالواقع فیلم هایی ساخته شود که مردم درون آن زندگی می کنند. این کارگردان های ایرانی، با توجه به سوابق کاری من در حوزه ی مستند به من پیشنهاد دادند که در این حوزه وارد کار شوم و من نیز با قبول توافقاتی چون داشتن زیرنویس انگلیسی در فیلم برای نمایش در یونیسف پذیرفتم. در آن زمان خشک سالی شدیدی در منطقه ی زلزله زده حاکم بود و هفت شهر و سه هزار روستا را زلزله فرا گرفته بود و ما در حال تحقیق و کار در این پروژه بودیم. یکی از کارهایی که ما انجام می دادیم، برداشتن مقدار بسیار زیادی آب بود تا از این لحاظ خودمان را به مردم تحمیل نکنیم. اما زمانی فرا رسید که آب ما تمام شد و ما برای برداشتن آب وارد روستای محل سکونت آذر شدیم. مقدار آبی که توانستیم از یکی از اهالی روستا بگیریم، ما را به سوژه نزدیک کرد. آذر دختر مرد روستایی ای بود که برای ما آب آورد و شروع به سخن گفتن از آذر کرد، که جزء شورای روستا و در خانه ی بهداشت روستا بود. در همان زمان، مادر آذر را هم دیدم که با شنیدن سخنان شوهرش درباره ی آذر، شروع به گریه کرد. این اتفاق، شکل گیری نطفه ی این فیلم را رقم زد. پس از آن من تلاش کردم تا با آمد و شد در روستا با آذر آشنا شوم و بتوانم مرحله ی فیلم برداری را که از سخت ترین مراحل کار بود، آغاز کنیم. در مستندسازی این امر حائز اهمیت است که بتوان در حال وقوع رویداد وارد انجام مراحل کار شد و نه پیش یا پس از آن، که این فیلم به این شکل یعنی در هنگام وقوع رویداد به تصویر درآمد. این فیلم با نوعی از فیلم های مستند که موضوعی را بازسازی و «کارگردانی» می کنند متفاوت است، چراکه کارگردانی و مستند سازی نشده است.»
مقدسیان در ادامه درباره ی سئوال یکی از حضار در باره ی زمان فیلم بردای و تحقیق در این فیلم، توضیح داد؛
«ما در حدود چهل و پنج روز در ۵ و یا ۶ زمان برای فیلم برداری مصرف کردیم، اما مسئله ی مهم دیگر، تدارکات و این که چگونه ما بتوانیم با چنین مقوله ای مواجه شویم و مراحل آشنایی را طی کنیم بود که دو الی سه سال زمان برد. من، در حدود ۸-۹ ماه تنها با «حاج کمال» وارد صمیمیت و دوستی شدم تا بتوانم او را جلوی دوربین بنشانم.»
مقدسیان در ارتباط میان شخصیت حاج کمال و یا شخصیت هایی پرنفوذ و با قدرت شبیه به او با محور سیاست، در پیش و پس از انقلاب، که موضوع بحث یکی از حاضرین با اشاره به حضور چنین حالتی در کردستان بود، گفت؛
«اگر ما در رژیم پیش از انقلاب، مبارزه با چنین قدرت هایی که از منظر من با قدرت افرادی چون کدخدا متفاوت است را می داشتیم، امروزه در پی آن نباید چنین موضوعاتی را در سطح جامعه شاهد بودیم. من گمان می کنم که مبارزه ای جدی با این افراد صورت نگرفته است و چنین تفکری نسبت به یک شخص ریشه های بسیار عمیقی در همه ی ارکان دارد.»
در دنباله ی این بحث، دکتر ناصر فکوهی توضیحی را در رابطه ی حوزه ی قومیت و سیاست در ایران داد؛
«این یک واقعیت است که در فاصله ی دوره ی شروع پهلوی تا انقلاب اسلامی و حتی پس از آن، برخوردی که با چنین افراد قدرتمند محلی می شد، در مناطق قومی بسیار بیشتر بود. البته، آن برخود به دلایلی که در این فیلم نمایش داده می شود نبود، بلکه در راستای سیاست رضا شاه، به این دلیل بود که رضاشاه سعی در از بین بردن قدرت های محلی و تبدیل آن به قدرت های دولتی داشت. این اتفاق در مناطقی چون کردستان، بلوچستان، آذربایجان، جزایر خلیج فارس، در بخشی از جنوب کشور افتاد. با قدرتی که در این مناطق با قدرتمندان محلی مبارزه می شد در مناطق دیگر تا این حد مبارزه نمی شد و مهم نبود، به این دلیل که در مناطق دیگر مسئله ی قومی مطرح نبود. از نظر من، چنین وضعیت هایی را در مناطق قومی نامبرده نباید با مناطق دیگر اشتباه گرفت. این امر دو جنبه دارد. یک جنبه ی آن مربوط به حوزه ی سیاسی می شود و جوانب دیگری نیز از جمله ساختارهای خویشاوندی بسیار موثرند. این فیلم شامل دو بعد می شود، که هم از نظر سیاسی و هم از منظر جنسیت به مسئله می پردازد (با اشاره به سخنرانی دکتر نرسیسیانس)؛ از نظر من، سیستم های مدرن هنگامی که می خواهند وارد یک جامعه شوند باید، با نوعی هم دلی و هم زبانی محلی همراه باشند، که این کار عموما نمی تواند اتفاق بیفتد. به این دلیل که فرض بر این گرفته می شود که دو سیستم در حال سخن گفتن از یک امر مشترک اند، در حالی که سیستم های شناختی یکی نیستند. افراد روستایی برای مثال از «شورا» آن چیزی را درک نمی کنند که افراد دیگر. وقتی قدرت سیاسی وارد چنین سیستمی می شود انتظار دارد که افراد روستا مسائل را خودشان به دست بگیرند، در حالی که روستاییان انجام کارها و امور مربوط به روستا را برعهده ی دولت می دانند. این تفکر «دولت محور» در ایران کاملا جا افتاده است، به این دلیل که چندین هزار سال در این مملکت همه چیز در دست دولت بوده است، بنابراین این که از افراد انتظار داشت که خودشان درباره ی مسائلشان بیندیشند امر جدیدی است که نمی تواند خیلی در چنین جامعه ای جا باز کند. برای مثال در فیلم ما می بینیم که آذر از زنان روستا می خواهد که در یک مکان جمع شوند تا درباره ی «حقوق زنان» با آن ها صحبت شود و آن ها هیچ کدام در مکان حاضر نمی شوند. نگاه زنان روستا به آذر، نگاه به یک فرد «شهری» است و کسی که نماینده ی دولت است. همان نگاهی که افراد روستا به فیلم سازان نیز می توانند داشته باشند.
برای ورود مدرنیته به یک جامعه، در ابتدا باید یک سیستم فرهنگ سازی اتفاق بیفتد و این سیستم فرهنگ سازی بتواند به تدریج بستری را فراهم کند که مثلا یک دموکراسی شورایی شکل بگیرد. در غیر این صورت تغییر مدنظر اتفاق نمی افتد.»
در رابطه با صحبت های دکتر فکوهی، مقدسیان در ادامه افزود؛
«حاج کمال در این فیلم، در سنت بسیار قدرتمند عمل می کند. برای مثال، دولت اعلام می کند که زمین ها و مراتع این ناحیه ملی است. حاج کمال حرف دولت را نمی پذیرد و می گوید “زمین برای نیاکان ماست” و به مردم می گوید که گوسفندانشان را در آنجا پرورش دهند. حاج کمال با عمل کردن به شیوه ی سنت در این امر موفق میدان است. مردم به همین دلیل برای حاج کمال ارزش قائل اند و نیز به همین دلیل آذر کارایی ندارد، چرا که اراده ای برای موفقیت آذر در اشکال مدرن وجود ندارد. در عمل، مردم حاج کمال را می بینند که با شیوه های سنتی کار را پیش می برد و نه آذر را. حاج کمال می تواند در این راه پرقدرت عمل کند. حتی برای انتخاب استاندار نیز نیاز به تایید او وجود دارد.»
در ادامه ی جلسه، آقای مقدسیان درباره ی بحث یکی از افراد که؛ آذر می تواند به عنوان فردی در نظر گرفته شود که با حرف های متفاوت خود و با وارد کردن نگاهی جدید به ذهن زنان روستا آرامش آن ها و محیط روستا را درهم ریزد، ادامه داد؛
«نمی توان این امر را با قطعیت بیان کرد که زنان روستا بی تفاوت اند و از مسائلی که عنوان می شود آگاهی ندارند. زنان روستا نیز به واسطه ی بسیاری اتفاقات همچون حضور تلوزیون در خانه ها، رفت و آمد با شهر و… در ارتباط با دنیای مدرن قرار دارند. حضور داروها، حضور بهیار، وسایل مدرن و بسیاری چیزهای دیگر نشانه ی ایجاد تغییر در آن ها است. من معتقدم نباید چنین پنداشت که قشر حاضر زنانی که زیر فشار و ستم هست را باید رها کرد. همین امر که آذر توانسته است در آن روستا رای بیاورد، دلیلش رای هایی است که زنان روستا به او داده اند. بنابراین، مطمئنا دادن اطلاع و آگاهی به زنان روستا تاثیر گذار است.»
دکتر نرسیسیانس پس از این بحث در رابطه با مباحث مطرح شده و سخنرانی خود، در ادامه گفت؛
«در ارتباط با صحبتی که داشتم، همواره یک اصول بومی وجود دارد که تخطی از آن دربردارنده ی نتایجی است که می تواند جبران ناپذیر باشد. ظاهرا در این فیلم حاج کمال به خوبی متوجه این قضیه است و دربرابر آن چه که مربوط به فرهنگ بومی اشان بود می ایستاد، نه به این دلیل که خود او پذیرای تمام و کمال آن باشد. حاج کمال در این فیلم، خود نشان گر یک آدم بیرونی است، برای مثال می توان لباس او را مدنظر قرار داد که یک لباس بومی نیست.
سیستمی که در حال حاضر وجود دارد، زن ها را در یک توازن میان نقش هایی که به آن ها در خانه و در ارتباط با خانواده مرتبط می شود و نقش های بیرون از آن و در جامعه قرار می دهد.
امر دیگری که در این فیلم مشاهد می شود، رعایت اصول حاج کمال حتی توسط زنان منطقه است. این فیلم انعکاس واقعیت ملموسی است که ما در جامعه داریم؛ مردسالاری. این سیستم یعنی مردسالاری می تواند اوضاع را بدون تغییر و در چنین حالت هایی نگه دارد.»
محمدرضا مقدسیان در انتها، از نتیجه گیری عامی که می تواند از یک موضوع کوچک برداشت کرد سخن گفت و به این موضوع اشاره کرد که بسیاری از وجوه آسیب زننده ی سنت باید از بین بروند، در کنار این که بسیاری از وجوه ارزشمند آن نیز که در زمان فعلی راهگشا هستند باید حفظ شوند و به کار آیند.
در پایان، دکتر ناصر فکوهی به عنوان جمع بندی و نتیجه گیری از این نشست سخنانی را ایراد کرد که در زیر می آید؛
«نکته ی آخری که آقای مقدسیان گفتند، از منظر دید نظری در انسان شناسی و فرهنگ شناسی قابل بررسی است. مباحث بسیاری در رابطه با مدرنیته و سنت در طول قرن بیستم مطرح شده و تا به امروز نیز ادامه پیدا کرده است. اگر ما امروزه توانسته باشیم به یک نتیجه گیری حتی موقت در حوزه ی انسان شناسی توسعه و انسان شناسی ای که بر روی این تیپ از جوامع کار می کند، برسیم آن این است که اولا ما یک سنت و یک مدرنیته نداریم بلکه سنت ها و مدرنیته های متعدد داریم. تصور وجود یک نوع سنت و یک نوع مدرنیته نوعی انحراف ذهنی است. سنت ها حتی در جامعه ای که اینگونه به نظر می رسد که دارای انسجام بالایی است، متفاوت است. سیستم درک، سیستم بیان، کنش اجتماعی مربوط به سنت و… در هر منطقه با دیگری متفاوت است. بنابراین، سنت یک امر ابداع شده است. تمام چیزهای مدرن زمانی سنت بوده اند، تمام چیزهایی که مدرن است ممکن است در زمانی دیگر سنت بشود. در نتیجه ما «سنت ها» داریم و نه «سنت». مدرنیته نیز هم چون سنت یک امر یک دست و واحد نیست. ما «مدرنیته ها»ی متفاوت داریم. در رابطه با مسئله ی سنت یک بحث مناقشه آمیزی در انسان شناسی وجود دارد که آقای مقدسیان نیز آن را از دریچه ی تجربی و زیسته شده بیان کردند، و در بحث نظری نیز وجود دارد؛ این تصور که سنت، چون سنت است دارای نوعی از تقدس است، امروز مورد قبول هیچ انسان شناسی نیست. ما در سیستم های فرهنگی، رسوم و آداب و بخشها، رو ش شناسی ها، رفتارها و… داریم که برخی از آن ها بسیار ارزشمند است، و برخی بسیار بد است. بنابراین باید براساس برنامه ریزی ای که داریم این مسائل را دائما مورد بازبینی قرار داد.
همانطور که آقای مقدسیان و دکتر نرسیسیانس نیز بیان کردند، افراد بومی، افراد ساده نیستند و این تفکر ابلهانه ترین چیزی است که ما در سنت کلاسیک انسان شناسی داشته ایم. جوامع سنتی برعکس این تفکر، عموما جوامع پیچیده تری از جوامع مدرن هستند. به این دلیل که سیستم های زبانی، روابط، انتقال دانش و… آن ها، سیستم هایی است که در طول هزاران سال شکل گرفته است، در حالی که جوامع مدرن، جوامع تقلیل گرا هستند. این امر را لوی استروس نیز به زیبایی در کتاب «انسان شناسی ساختاری» گفته است که واقعیت دقیقا برعکس تصور موجود است؛ جوامع ابتدایی بسیار پیچیده تر از جوامع مدرنی هستند که تصور می کنند بسیار پیچیده اند. جوامع مدرن نوعی از تقلیل گرایی مغز هستند. به چه دلیل؟ به این دلیل که از لحاظ رده شناسی، همه چیز را شبیه به اشکال شبیه به یکدیگر می کنند. در حالی که جوامع ابتدایی به این دلیل «ابتدایی» گفته می شوند که خودشان را ابتدایی نشان می دهند. در این فیلم، «حاج کمال» انسانی فوق العاده پیچیده است. اگر ما تنها بخواهیم این فرد را از پرتره و صورت اش بررسی کنیم، متوجه پیچیدگی او خواهیم شد.، پیچیدگی ای که در حال حاضر در میان بسیاری از افراد مدرن جامعه ی کنونی دیده نمی شود. در همین راستا، نکته ای که قصد گفتن آن را داشتم این است که، این یک واقعیت است که سیستم های جدید به این دلیل که سیستم های تقلیل گرا هستند، اشکالی از مطالبه را به وجود می آورند، که این اشکال اتوپیک است و امکان تبدیل شدن به واقعیت در آن ها وجود ندارد. به این دلیل که سیستم های زبانی، سیستم های توهم زاست. با زبان و کلمات کارهای بسیاری می توان کرد که در سطح کنش متوقف می شود. به این دلیل که در سطح کنش افراد نمی توانند هرکاری را بکنند. «حاج کمال» اوج سیستم کنشی است. در حالی که «آذر» اوج سیستم زبانی است. آذر به این دلیل که در یک سیستم زبانی قرار می گیرد تصور می کند که چون چیزی در زبان وجود دارد، می تواند در واقعیت نیز وجود داشته باشد. او تصور می کند به این دلیل که قانون گفته است؛ زن می توان حضور اجتماعی داشته باشد، زن می تواند حضور داشته باشد. در حالی که قانون «زبان» است. در حقیقت، این آذر است که در توهم است و حاج کمال در اوج کنش و واقعیت ملموس است. منتها آن چه که تاریخ را تغییر داده و ساخته، سیستم های کنش نبوده است، بلکه سیستم های توهم بوده است. آن چه که تاریخ را ساخته، عقل نبوده است، بلکه جنون بوده است. آنچه که تاریخ را ساخته، مصلحت گرایی نبوده است، بلکه نپذیرفتن مصلحت بوده است. کسانی که تاریخ را ساختند، درواقع «آذر»ها بودند، و نه «حاج کمال»ها. این در حالی است که کسانی که در تاریخ «حکومت» کردند، «حاج کمال»ها بودند. آنچه که «خلاقیت» است با ذهن اتفاق می افتد و آنچه که «هژمونی» است با عمل اتفاق می افتد. زن ها هستند که مردها را « می زایند» و به آن ها حیات می دهند، اما این مردها هستند که زنها را تحت هژمونی خود قرار می دهند. فهم این امر که نوعی دیالکتیک پیچیده است، کاری ساده نیست. البته این سیستم در مدرنیته های کنونی در حال تغییر است، به این دلیل که سیستم در حال نوعی «تغییر جنسیت پایه ای» است و در واقع بیولوژی در حال تغییر است. زن، دیگر تنها عامل زایش نیست. چون این امر تغییر کرده است، ما وارد دورانی می شویم که من اسمش را می گذارم «زنانه شدن» جهان، و یا زنانه شدن جامعه. به معنای دیگر می توان گفت از بین رفتن ایدئولوژی مردانه به عنوان ایدئولوژی ای که در چند هزار سال گذشته تاریخ را ساخته است. این امر که این سیستم چه چیزهایی را به وجود بیاورد هنوز بر ما معلوم نیست اما بحرانی که امروزه وجود دارد «بحران مردانگی» است؛ از بین رفتن مردانگی و درواقع انتقال هژمونی به زنان در عین حالی که زنان خود در قالب «ضد هژمونی» قابل تعریف هستند و نه در قالب هژمونی. به این دلیل که هژمونی یعنی «مرگ»؛ یعنی مرد و ضدهژمونی یعنی زن؛ «ضد قدرت» و «زایندگی». «زایش» موقعیتی ضد هژمونیک است، در حالی که «مرگ» نوعی موقعیت هژمونیک است.