انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گزارش سخنرانی: هویت، کالبد و آسیب شناسی پوشش در ایران حسن گوهر پور

بحثی که در اینجا به صورت مختصر بیان می‌کنیم ۳ حوزه مفهومی را در میان می‌گیرد؛ مسئله «هویت»، «کالبد» و «پوشش». ما ابتدا سعی می‌کنیم که هر کدام از این مسائل را تعریف کرده، سپس  ارتباط بین آن‌ها را روشن کنیم. اولین بحث «هویت» است؛ هویت را ما  به عنوان مجموعه از خصوصیات ذهنی و بدنی و رفتاری چه در ذهن خود فرد و چه در ذهن افراد دیگر تعریف می‌کنیم. در واقع «هویت» امری است در جوامع انسانی که ضروری است، یعنی فرد باید خیلی سریع هویت فردی خود را به دست بیاورد؛ معمولاً در کودک انسانی این هویت بعد از چند ماه ظاهر می شود. زمانی که نوزاد تفاوت خود را میان افراد تشخیص می‌دهد. مادر خود را تشخیص می‌دهد و این شروع یک هویت فردی است که در تمام زندگی انسان ادامه پیدا می‌کند؛ یعنی همیشه هویت به عنوان یک امر بیولوژیک یا زیستی وجود دارد.

در دوران پیش صنهتی و جوامع باستان، فرد  به معنی مدرن آن وجود ندارد بله همواره از طریق تعلق  به یک گروه جماعتی، قومی زبانی دینی و غیره خود را می شناسد و دیگران نیز او را می شناسند  و در این گروه خا واحدی از جمع بیش نیست ؛ بنابراین پیش از اینکه فرد باشد، هویتش به صورت جمعی در می‌آید و کوچکترین واحدی هم که می‌توان در این میان در نظر گرفت، واحد «خانواده» است یعنی یک فرد به عنوان فرزند یک فرد دیگر یا به عنوان همسر یک فرد دیگر، مادر یک فرد دیگر یا … که موقعیتی در خانواده دارد تعریف می‌شده است. اما خصوصیت جامعه مدرن یا جامعه بعد از دوره رنسانس و به ویژه پس از انقلاب صنعتی این است که فرد علاوه بر هویت «بیولوژیک» که همیشه حفظ می‌شود گونه‌ای از هویت فرهنگی فردی به مثابه سوژه به دست می‌آورد که در سطح خود فرد می‌تواند تعریف شود؛ این بحثی است که در ادبیات علوم اجتماعی به آن می‌گویند «فردیت» یا «سوژه»؛ یعنی اینکه جامعه مدرن برای یک فرد لااقل به صورت بالقوه ایجاد می‌کند که خودش را نسبت به خودش تعریف کند، نه نسبت به کس دیگر ،نه نسبت به یک گروه اجتماعی و این هم یک موقعیت جدید است هم یک موقعیت بحرانی به خودی خود. به دلیل اینکه انسان‌ها مجبور هستند که مختصات و منابعی که آن فردیتی را تعریف می‌کنند در خودشان پیدا کنند یک فرد باید، خودش را از زریق خودش تعریف کند. نمی‌تواند بگوید من به دلیل اینکه فرزند کسی هستم؛ باید من را بپذیرد؛ یا به این دلیل که همسر کسی هستم؛ یا به دلیل اینکه به این گروه اجتماعی تعلق دارم؛ این یک هویت مدرن است که یکی از هویت را ایجاد می‌کند که ما به آن می‌گوییم هویت فردی مدرن ولی حالا بخش هویت باستانی را کنار می‌گذاریم. می‌آییم در همین دوره مدرنی که در حقیقت که چیزی حدود ۱۵۰ سال از آن گذشته در این جدید هویت مدرن در آن واحد، هم به صورت هویت بیولوژیک فردی مطرح می‌شود و هم به عنوان هویت اجتماعی یعنی در هر فردی ما لااقل این دو نوع هویت را به صورت هم زمان و به صورت هم‌پوشان داریم که یک فرد خودش به عنوان یک فرد بیولوژیک درک می‌کند و همینطور خودش را به عنوان یک فرد اجتماعی. فرد بیولوژیک روی مطالعاتی در طول سه دهه اخیر فشرده‌ای انجام شده است و عمدتاً‌ بر اساس سیستم «حسی»(یا حس های ظنج گانه) تعریف می‌شود با بخش‌هایی از بدن که به طور خاص عمدتاً در چهره متمرکز شده اند؛ صورت و دست‌ها مهم ترین اچزاء تشخیص هویت برای خود فرد و برای دیگران هستند و …  این نقاط مرکزی تعیین هویت بیولوژیک هستند معمولاً ما چه خودمان و چه دیگران را قبل از هر چیزی از طریق چهره می‌شناسیم.  یعنی اینکه یک فرد خودش را از طریق دیدن خودش در آینه می‌شناسد و همینطور دیگران را از اولین چیزی که می‌شناسد، صورتش است (که البته روی خود این صورت هم مطالعه کرده‌اند و در صورت هم ابتدا چشم‌های این فرد را افراد نگاه می‌کنند و بعد لبهایش را و بعد دندانهایش را و مجموع اینکه روی اینها مطالعات خیلی زیادی انجام شد و چهره نقش اساسی و مرکزی در روی هویت بیولوژیک دارد) و در همینجاست که هرگونه تغییری در چهره ایجاد اختلال هویتی می‌کند؛ به محض اینکه یک فردی چهره‌اش مثلاً زخم شود، یا خراش بردارد هم خودش و هم دیگران این را احساس و تلاش می کنند آ« را رفع کرده یا توضیح دهند. چهره هم باعث می‌شود که دیگری ما را بشناسد و این شناخت را با عدم واکنش یا با واکنش نشان می‌دهد؛ اگر چهره ما تغییر کند؛ طرف مقابل به حالتی از یک چهره، مسلماً واکنش نشان می‌دهد و این نشان دهنده یک نوع عدم تشخیص هویت است، یعنی اینکه هویت ما را دیگر نمی‌توانند تشخیص دهند، یعنی اینکه چهره ما تغییر کرده است.  اما ربط این موضوع، به «پوشش» و «آرایش» چیست؟ این هویت فردی است که در سطح بدن (کالبد) تعریف می‌شود؛ هویت اجتماعی در سطح فرد، باز در جامعه مدرن وجود دارد، به این شکل که جامعه مدرن به رغم اینکه ادعا می‌کند که فرد یک موجود تنهاست، چنین چیزی نیست فرد منشأ مجموعه‌ای از به اصلاح گروه‌های اجتماعی است، از طرفی این گروه‌های اجتماعی به نوعی این الزام را حس می‌کنند که خودشان را در قالب آن گروه در بیاورند؛ به عبارتی دیگر در اینجا شما می‌بینید که یک هویت فردی که باید در یک قالب بیولوژیک تعریف بشود باید برسد به یک هویت فردی که در قالب جمعی؛ حالا فردی که مثلاً خودش به عنوان یک دختر یا پسر، چهره و قیافه‌ای دارد، بدنی دارد؛ در عین حال این بدن یا چهره، فقط متعلق به خودش نیست؛ بلکه به دلایل میان کنشی در نظام جمعی  متعلق به گروه اجتماعی یا گروه‌های اجتماعی نیز هست که مدعی این بدن یا این چهره هستند؛ بنابراین فرد باید خودش را با آن گروه انطباق بدهند؛ اگر این کار را نکند چه اتفاقی می‌افتد؟ طبیعی است که آن گروه شروع می‌کند به طرد آن فرد. یعنی حاضر نیست که فرد را بپذیرد؛ مثلاً هر خانواده‌ای انتظار دارد افرادش چهره‌شان، قیافه‌شان با تصویری که خانواده می‌خواهد از خود بروز دهد منطق باشد. یا مثلاً پزشکان یا اساتید یا هر کس دیگری را در نظر بگیرید که یک چهره تیپ و یک چهره الگو و یک چهره قالب دارد و غالباً فرد باید خودش را با آن منطبق کند؛ اگر از آن فاصله بگیرد؛ عموماً ناهنجاری یا هنجارشکنی کرده است. یعنی اینکه فرد عمداً یا به صورت‌های غیر عمدی از تصویری که جامعه تعیین کرده فاصله گرفته است.  اینجاست که ما رابطه فرد بیولوژیک و فرد اجتماعی را می‌بینیم.

در جامعه مدرن و جامعه باستانی مفهوم هویت اجتماعی را داریم که مفهوم پیچیده‌تری است.  به دلیل اینکه هویت اجتماعی تشکیل شده از هویت‌های فردی که باید به هم وصل بشوند و یک جمع را به وجود بیاورند و این مکانیزم، یک مکانیزم بسیار پیچیده‌ای است. مثلاً وقتی که ما وارد یک دانشکده می‌شویم؛ علاوه بر اینکه افرادی را می‌بینیم که قاعدتاً‌ ممکن است برای‌مان آشنا نباشند؛ اما یک تصویری بدست می‌آوریم از دانشجویان این دانشکده از آدم‌هایی که در این دانشکده هستند. آن تصویر در واقع همان «هویت اجتماعی» است؛ حالا هر اندازه که ما این جامعه را بیشتر بشناسیم، این تصویر می‌تواند تغییر کند، منتهی هویت اجتماعی هم یک شکل دارد؛ یک تصویر دارد؛ حتی می‌شود تعریفش کرد در سطح «لباس»، در سطح «پوشش» و در سطح «آرایش».  اینجاست که به بحث دوم می‌رسیم که «بدن» است هویت تقریباً همیشه با یک موقعیت بدنی همراه است؛ یک موقعیت کالبدی، یعنی ما هویت غیرتصویر شده، غیر تجسم یافته نداریم؛ ذهن ما اگر از کسی تصویری نداشته باشد این ذهن تصویر را برای خودش بسیار مصنوعی می‌سازد.

بین هویت و بدن یک رابطه کاملاً‌ مشخص وجود دارد که تفکیک ناپذیر است؛ ما هویت غیر بدنی نداریم چنین چیزی هویت خارجی ندارد؛ مگر به عنوان بحث فلسفی؛ ولی از لحاظ اجتماعی هویت، همیشه یک هویت بدنی است و همیشه در قالب یک بدن دیده می‌شود؛ یا این بدن «فردی» است یا در یک چیدمان اجتماعی تبدیل می‌شود به یک «بدن اجتماعی».

وقتی شما وارد یک دانشکده می‌شوید ممکن است با صدها آدم رو به رو شوید که این صدها نفر آدم را ذهن تبدیل می‌کند به یک بدن اجتماعی و برای اینکه این صدها نفر آدم چه مخرج مشترکی بدهند، از نظر ظاهری یک تصویر عمومی ساخته می‌شود از یک بدن اجتماعی؛

اگر شما بروید در یک جامعه‌ای که اکثریت‌شان نوع خاصی لباس پوشیده باشند؛ ذهن‌تان هویت اجتماعی آن‌ها را عمدتاً در آن لباس غالب بازسازی می‌کند. شکل‌های حاشیه‌ای را ذهن پس می‌زند و شکل غالب را تبدیل می‌کند به شکل کلیشه‌ای.  مگر اینکه ما وارد جامعه‌ای بشویم که تنوع آنقدر در آن وجود داشته باشد که هیچ نوع شکل غالبی وجود نداشته باشد؛ این را می‌گویند «اهمیت بدن در سیستم اجتماعی»، در حقیقت سیستم اجتماعی چیزی جز مجموع بدن‌های مختلف که در کنار هم دیگر نیست؛ به همین جهت است که بدن فوق‌العاده در هر سیستم اجتماعی اهمیت دارد؛ این از ابتدای علوم اجتماعی به خصوص انسان‌شناسی، روان‌شناسی بدن، انسان‌شناسی بدن مطرح شده است که چقدر بدن در سیستم اجتماعی اهمیت دارد.

بسیاری از جامعه‌شناسان معتقدند که محور اصلی سیستم اجتماعی بدن است. به همین دلیل در کشور ما مطالعات بدن در حال افزایش است؛ به صورت خلاصه بگویم که بدن اصلاً یک امر حاشیه‌ای نیست؛ بلکه یک امر اساسی است در سیستم اجتماعی از این جا به «پوشش» یا به «آرایش» می‌رسیم؛ در واقع «پوشش» و «آرایش» از لحاظ ذاتی یک چیز هستند؛ چیزی که این دو را از هم جدا می‌کند در حقیقت جنس اینها، یعنی نوع یا شکل اینها است؛ در نهایت فرض کنیم رنگی که روی پوست کشیده می‌شود با پارچه‌ای که روی پوست کشیده می‌شود؛ از لحاظ ذاتی یک چیز است؛ در واقع هر دو اینها کارکردشان این است که پوست را که یک امر بدیهی است تبدیل کنند به یک امر فرهنگی؛ بنابراین کاری که لباس انجام می‌دهد یعنی رنگ زدن بدن، آرایش کردن (آراستن بدن) این کلمه را آرایش می‌گویند؛ ولی لباس در واقع در اینجا عنصری است که «انسان بیولوژیک» را تبدیل می‌کند به «انسان فرهنگی»؛ اینجاست که می‌فهمیم لباس یا پوشش چقدر اهمیت دارد؛ (ذکر این نکته را ضروری می‌دانم که یکی از کارکردهای لباس پوشش است ولی کارکرد بسیار مهمتری دارد. پوشش؛ انسان بیولوژیک، یعنی انسان خام، انسان طبیعی یا جانور را به انسان فرهنگی تبدیل می‌کند) لباس در حقیقت حتی در دوره پیش از مدرن و چه در دوره مدرن کارکرد اساسی‌اش این بوده که عقاید انسان را نشان دهد، باورهای انسان را نشان دهد؛ بنابراین لباس را باید بسیار بسیار جدی گرفت؛

برای مثال پیش از مدرنینه؛ نبود لباس و برهنگی؛ خاص طبقات پایین جامعه بود؛ یعنی هر کس، بیشتر لباس داشت؛ به طبقه بالاتری تعلق داشت؛ مثلاً در سیستم پادشاهی کشوری همچون فرانسه اصولاً افرادی که  پوست سوخته داشتند یعنی بدنشان با لباس پوشیده نبود فقیر به حساب می آمدند در حالی که اشراف  نه تنها پوشیده بودند بلکه در آفتاب چتر بر سر می گرفتند ؛ بنابراین برهنگی نمادی از فقر اجتماعی بود که بعدها در نمادشناسی انقلاب فرانسه نیز ظاهر شد. طبقات فقیر، معمولاً طبقاتی بودند که پوست سوخته داشتند به دلیل اینکه این پوست در معرض آفتاب قرار می‌گرفتند؛ در حالی که افرادی که در طبقات بالا بودند پوشیده بودند؛ بنابراین پوشش یا لباس؛ ایجاد یک نوع اشرافیت و یک نوع برتری اجتماعی می‌کرد؛ که جامعه مدرن در واقع یک نوع اختلال در این سیستم به وجود می‌آورد. یکی از اختلالاتی که پیش می‌آید این است که جامعه مدرن پوشش و غیر پوشش را با هم مخلوط می‌کنند و یک نوع ابهام به وجود می‌آورد؛ به این معنا که این سیستم به ظاهر تصویری ایجاد می‌کند که عدم پوشش می‌تواند سیستم باشد؛ در حالی چنین چیزی نیست  و  سیستم‌های فرهنگی نمی‌توانند با عدم لباس به وجود بیاید لباس بنابراین یک امر محوری است.
محوری‌بودن لباس و اهمیت‌داشتن لباس باعث می‌شود که ما به آن بخشی از سیستم برسیم که «آسیب‌شناسی»‌اش است؛ که لباس و پوشش تبدیل می‌شود به امری که تنش‌زا است؛ چرا تنش‌زا؟

کسانی که تصور می‌کنند که در واقع سیستم‌های جدید سیستم‌هایی هستند که به پوشش و به لباس اهمیت نمی‌دهند تصوری سطحی دارند. در واقع سیستم‌های جدید هر کدام به نوعی به لباس برمی‌گردند؛ و به پوشش، آرایش و به کل سیستمی که بدن بیولوژیک را به بدن اجتماعی برمی‌گرداند کار دارند و دخالت می‌کنند؛ اصولاً ‌ما نمی‌توانیم جامعه‌ای داشته باشیم که این کار را نکنند؛ چون همانطور که گفتم جامعه یعنی بدن‌ها و بدن‌ها، بدن‌های فرهنگی شده‌اند، نه بدن‌های خام و چیزی که بدن‌ها را فرهنگی می‌کند از لحاظ شکلی «لباس» و از لحاظ ذهنی «زبان» است. بنابراین؛ اینکه افراد چطور حرف بزنند، از زبان چطور استفاده کنند و اینکه افراد چطور از بدنشان استفاده کنند و بدنشان را چطور بپوشانند می‌شود مهم است.  ما معتقد نیستیم که فضای جامعه ذاتاً چیزی جز لباس یا حرکت یا زبان نیست
ما برای اینکه بتوانیم مسئله پوششی را درک کنیم؛ باید بحث در یک مقطع بلند را مبنا قرار دهیم؛ مثلاً بگوییم «از مشروطه تا امروز» چه اتفاقی افتاده است. در ابتدای مشروطه اصولاً‌ حضور اجتماعی زنان را نداریم به همین دلیل نیز زن می تواند و باید در پوششی واحد به صورت نامرئی در بیاید به گونه ای که یک زن از زن دیگر قابل تشخیص نباشد، زنان حضور اجتماعی ندارند جز در سیستم اجتماعی، در حالی که امروز در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که زنان حضور اجتماعی بالایی را دارند و در نتیجه هم خود و هم سیستم اجتماعی نمی تواند آ«ها را نامرئی کند و در پوشش واحدی فرو برد زیرا عدم تشخیص آنها از یکدیگر،  برای خودشان و برای جامعه زیان بار است؛ این اتفاقات هم می‌تواند روی بحث جنسیتی تأثیر داشته باشد و هم روی بحث بدنی.  بحث شود زنان که پیش از مشروطه بودند حضور اجتماعی نداشتند بنابراین اینها به عنوان بدن مطرح نبود زنان آن دوره باید اصلاً‌ دیده نشوند و این از روی لباسی که داشتند پیداست.

اما زنانی که امروز زندگی می‌کنند؛ به دلیل اینکه کاملاً به سیستم اجتماعی وجود وابسته دارند در پوشش آن‌ها هم نمایان است؛ یعنی حضور یک حضور کاملاً وابسته و اجتماعی است ؛ و انی یعنی در ‌ سیستم کالبدی و بدنی تغییر باید اتفاق می‌افتاده و اتفاق افتاده است. زن امروز یا مرد باید حضور اجتماعی‌اش با حضور کالبدی‌اش هماهنگ باشد؛ اگر این هماهنگی وجود نداشته باشد جامعه می‌رود به سمت یک آنومی (یا ناهنجاری آسیب شناسانه) اگر این ناهماهنگی به شکل آسیب‌شناختی وجود داشته باشد جامعه تنش زا شده و  منتهی این سیستم‌های اجتماعی کارکردهای خود را به خوبی انجام نخواهند داد ، برای مثال ما با اشفتگی یا سردرگمی هویتی روبرو می شویم. باید توجه داشت که سیستم های اجتماعی سیستم های خود اصلاح کننده هستند یعنی سیستم‌هایی هستند که بنا بر نیاز و برای تداوم دادن به خود،  خود را تغییر و اصلاح می کنند اما این کار عموما در دراز مدت انجام می گیرد. جامعه ما هم به نظر من در طول ۱۰۰ سال گذشته خودش، خودش را اصلاح کرده است. در واقع جامعه دائما در حال ساختن فرم‌هایی است که بیشترین تناسب را با موقعیت افراد آن داشته باشند.  بنابراین یک جامعه‌ای که بخواهد به هدفی برای مثال در  سیستم اخلاقی یا ارزشی خود برسد باید این هدف یا اهداف را با سیستم های خود اصلاح گر خویش منطبق کند، و برای این کار باید  استراتژی داشته باشد و یکی از مشکلات بزرگ ایران در مورد این است که ما استراتژی پوشش مشخصی نداریم معنی استراتژی را در حقیقت من به شکل یک امر دولتی نمی‌بینم؛ من به این اعتقاد ندارم که یافتن و اچرای چنین استراتژی ای بتواند در حوزه عمومی انجام بگیرد ، بلکه خوزه خصوصی یعنی خود جامعه، خانواده و عرف اجتماعی است که باید این استراتژی را پیدا کند و در سیستم‌های خودش اجرا کند؛ چنین استراتژی وجود ندارد و این مسئله یک ارتباط چرخه‌ای دارد با مسئله هویت جامعه؛ جامعه اگر بداند چه گونه ای از هویت را می‌خواهد و می‌خواهد به چه گونه هایی از هویت برسد می‌تواند استراتژی پوشش هم داشته باشد. اما باید  به عنوان یک انسان‌شناس تاکید کنم  که این تصور که در جامعه ای مدرن بتوان به شکل و گونه ای واحد رسید که هویتی واحد را ایجاد کند یک تصور خام و توهم آ»یز و بسیار زیان آور است؛ در هیچ جامعه‌ای هویت واحد و شکل واحد پیدا نشده این یک توهم مطلق است. یک سیستم اجتماعی هیچ وقت نمی‌تواند یک هویت واحد بسازد؛ اگر به قرن ۲۰ نگاه کنیم تنها جایی که این اتفاق افتاده جاهایی بوده که فجایع بزرگ انسانی اتفاق افتاده است . لباس‌های واحدی که در قرن ۲۰ داشتم یکی در چین بوده، یکی کامبوج . چون در این سیستم‌ها تصور این بوده که می‌شود یک آدم واحد داشته باشیم؛ آدمی که یک جور لباس بپوشد، یک جور فکر کند؛ یک جور حرف بزند؛ در کامبوج حتی در اوج سرکوب‌هایی که وجود داشت آدم‌ها یکی نشدند و تظاهر کردند یکی شدند؛ زمانی که کشوری مثل شوروی یا کامبوج سقوط می‌کند آدم‌ها شروع می‌کنند به متنوع شدن؛ اختلال هویتی خودش را در سطح بدن نشان می‌دهد و حل شدن آن هم نیاز به زمان دارد.

در ایران ما سیستم های  سنتی و بسیار باستانی تمدنی داریم که می توانند به ما در یافتن راه حل های مدرن در این زمینه ها یاری کنند. مثلا مشکلاتی که ما در سطح شهرها داریم در سطح روستاها بسیار کمتر داریم؛ در سطح شهرها سیستم‌ها تغییر کرده و موقعیت اجتماعی تغییر کرده و به سمت میاز به تنوع لباس رفته اما برای این نیاز  چندان برنامه ریزی نشده است ؛  البته معتقد نیستم که با راه حل‌های شکلی و لباسی مشکلات حل می‌شود اما معتقدم بسیاری از مشکلات وابسته به این است.
بنابراین به عنوان نتیجه گیری باید بگویم که بحران پوشش در واقع گویای بحران هویت است که برای جامعه زیان بار است.  پوشش می تواند و باید دارای نوعی انسجام و گونه های مشخصی باشد  که جامعه بتواند به نوعی هم زبانی شکلی و محتوایی و ارزشی برسد اما این امر  در تضاد با تنوع نیست. ما ی توانین با به وجود آوردن یک استراتژی بدنی که در طسح عرف و خانواده و جامعه تعریف شود، از این بحران بیرون بیائیم و در این راه سنت و  میراث فرهنگی در زمینه لباس و رابطه آن با هویت های فردی و جمعی می توانند بهتری راهنماهای ما باشند. گنچینه بزرگ لباس ها و پوشش های سنتی، قومی، محلی باید مورد استفاده قرار بگیرند تا ما بتوانیم در عین رسیدن به زیبایی و حفظ ارزش های اجتماعی هویتی هر چه قدرتمند تر داشته باشیم که به صورتی طبیعی از خود در برابر آسیب های بیرونی محافظت کند.

سخنرانی  ناصر فکوهی در دانشکده فنی دخترانه  شریعتی
۲۹ آذر ۱۳۸۹