انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گزارش جلسه ی پخش فیلم «آخرین روزهای زمستان» ، تهیه کننده و کارگردان: مهرداد اسکویی

روز سه شنبه، سوم خرداد ۱۳۹۰، آخرین جلسه از سری جلسات پخش فیلم مستند توسط «انسان شناسی و فرهنگ» و انجمن جامعه شناسی ایران در سال تحصیلی ۸۹-۹۰ برگزار شد.در این جلسه، که با سخنرانی دکتر ناصر فکوهی و حضور مهرداد اسکویی، کارگردان وتهیه کننده ی فیلم «آخرین روزهای زمستان»، برگزار شد، پس از انجام سخنرانی با عنوان «آسیب شناسی فقر در نوجوانان» توسط ناصر فکوهی، جلسه ی پرسش و پاسخ و بحث صورت گرفت که گزارش آن در ادامه می آید.

یادداشتی بر فیلم «آخـرین روزهای زمسـتان» ؛

آخرین روزهای زمستان است. روزهایی که دیر یا زود به پایان می رسند تا بهار فرا رسد و آغاز، از نو، کودکی های سخت را با شوقی از زندگی آسان تر کند. آخرین روزهای زمستان است در یک کلان شهر و تمام دیوارها و پنجره ها و چشم ها راه بر “نوروز”، بر “نو شدن” می گشایند، دیوارها و پنجره ها و چشم های کودکان کانون اصلاح و تربیتی در این کلان شهر نیز. روزهای آخر زمستان، در فیلم «آخرین روزهای زمستان» مهرداد اسکویی اما، آخرین روزهای زمستان نیست. که بلاتکلیفی و خوردن برچسب “بزهکاری” کودکی پایمال شده ی بسیاری از کودکان کانون اصلاح و تربیتی در شهر تهران را با ایهامی رو در رو می کند؛ ایهامی که سویی از آن شادی ها، معصومیت، امیدها و دلخوشی های یک کودک برای ادامه ی حیات است، و سوی دیگر “بزرگ شدن” های ناروا و تحمیل بخش های به بن بست خورده ی جامعه ی مدرن درون این کودکی.

آخرین روزهای زمستان، لحظات زیبا و غمگین حیات کودکانی است، که در بازی نقش های بزرگ سالی، ضعف و نیازمند بودن خود را به نمایش می گذارند، لحظات نا امیدانه و امیدوارانه ای توامان که آینده ی این کودکان را می سازد، و زبان تلخ قربانیانی است؛ قربانی شرایط جامعه ای سخت پیچیده، قربانی خواست های “بزرگ تر” ها برای بزرگ تر شدن و قربانی کودک بودن در فضایی بیمار از زندگی. آخرین روزهای زمستان، با کودکی ما، حال ما و آینده ما سخن می گوید؛ آن جا که می شنویم: ” اگه خدا دستش رو از روی شونه های سردم بر نداره، میرم کار می کنم.یه لقمه نون حلال در میارم!!”، “من از مرگ نمی ترسم، از زندگی می ترسم!!”، این چه قانونیه که به بچه ها ی کوچک حکم حبس میده ؟”و آنجا که می بینیم نا امیدی و سرکوب از جامعه دستی برای کمک، جز تنها آن چه که این کودکان به صورتی ویژه می شناسند، نمی شناسد؛ “-کی می تونه بهت کمک کنه؟ – فقط خدا…اول خدا… آخرش هم خدا”.

«آخرین روزهای زمستان» را، از این رو، می توان بدل به پرسشی کرد؛ “آخرین روزهای زمستان؟” و پاسخ آن را با فرو رفتن در اندوه این کودکان، پاسخ داد و گفت “نه”. و نیز می توان آن را به مثابه یک خبر امیدوارانه شنید و دید و به تجربه نشست، تا بتوان با رویکردی امیدوارانه، به توانایی برای کمک به بهبود شرایط موجود زندگی این کودکان، هر چند اندک، امید داشت و خوش بین بود، رسالتی که فیلم مهرداد اسکویی پس از “روزهای بی تقویم” بار دیگر بر عهده گرفته است تا صدای این کودکان بی صدا و حیات این جامعه را به گوش هر کس که در خود مسئولیتی احساس می کند ، برساند. صدای صادقانه ای که در زبان شیرین “محمد”شنیده می شود و آن داشتن یک زندگی معمولی در آینده است، بدون خواسته های دست نیافتنی ؛ ” – خوشبختی چیه؟ – خوشبختی یعنی… چشیدن زندگی! ”

«آخرین روزهای زمستان» هم چون بسیاری دیگر از آثار مهرداد اسکویی که در حوزه ی کودکان و زنان است، از کارهای موفق این کارگردان عرصه ی مستند محسوب می شود که امید است در فضای علمی و پژوهشی دانشگاه ها شناخته شود و جنبه های گوناگون آن مورد بحث و بررسی اساتید و نیز دانشجویان قرار گیرد، تا بتوان به کمک آن، به کاربرد مثبت مستند و ارتباط با بخش های علمی و اجرایی در جامعه رسید. این فیلم که می توان به نوعی آن را کامل کننده ی فیلم «روزهای بی تقویم» در فضای کانون و اصلاح و تربیت و بزهکاری کودکان و نوجوانان دانست، قدم های محکمی برای ساخت فیلم های دیگری درباره ی این کودکان است. امیدواریم مهرداد اسکویی کماکان به غنای این مجموعه و زنجیره بیافزاید تا بتوان با تماشای چنین فیلم های مستندی بخش های دیگری از حیات نادیده وکمتر دیده شده ی جامعه را دید و شناخت.

::

گزارش جلسه

o بخش اول :
سخنرانی دکتر ناصر فکوهی: آسیب شناسی فقر در نوجوانان

« پس از مدرنیته مسئله ی فقر کودکان و فقر زنان به عنوان یک پدیده ی اجتماعی بروز می کند. این، به این معنا نیست که پیش از دوران صنعتی در میان زنان و کودکان فقر وجود نداشته، بلکه پیش از این دوران فقر اشکال «فقر جماعتی» را دارا بوده است، مانند فقر روستایی یا فقر خانواده های برده در دوران برده داری. هم چنین اشکال دیگری از فقر وجود داشته است که دلیل به وجود آمدن آن ها حوادث بیرونی مانند اتفاقات طبیعی، زلزله، سیل، بیماری ها و اپیدمی ها بوده است. در این جا اما، ما از فقر زنان و کودکان به عنوان سیستمی مجزا از سیستم جماعتی و خانواده سخن می گوییم که مسائلی مدرن هستند. پیش از مدرنیته «کودکی» و «زنانگی» مجزا وجود نداشته است. به این معنا که ما کودک و زن را جدا از سیستم خانواده نداشته ایم.
چه در سیستم های خشونت آمیزی مانند فرهنگ هندی، که زنان پس از مرگ شوهرانشان سوزانده می شدند و پایان زندگی همسر به معنای پایان زندگی زن هم بود، و چه در سیستم های دیگری مانند رسم لویرات، فرهنگ ها سعی در جلوگیری از فقر زنان و جذب و وارد کردن مجدد آن ها به سیستم خانوادگی به روش های مختلف داشته اند. در مورد کودکان نیز، کودکان بی سرپرست و خارج شده از سیستم خانواده دوباره جذب سیستم خانواده می شدند، که یکی از بدترین اشکال آن برده داری و فروختن کودکان به عنوان برده بود که برده نیز خود بخشی از خانواده بود.
مدرنیته موقعیت جدیدی را به وجود می آورد که فقرنه تنها خانواده را متزلزل که فقر خانواده را متلاشی می کند. تفسیری که در رمان نویسی قرن نوزده انگلیس داده می شود، تصویر کودکان فقیر و بی سرستی است که در شهرها ظاهر می شوند. در این دوران در انگلیس کودکان فقیر را می توانستند دستگیر و اعدام ،به عنوان نوعی مجازات برای فقر، کنند. «خانه های فقر»، خانه هایی هستند که از انگلیس آغاز می شود و در شهر صنعتی به دلیل گسترش فقر ایجاد می شود. «خانه های فقر» مکان هایی محصور و شبیه به زندان بودند، که در آن ها سوء استفاده ها و استثمارهای اقتصادی بسیاری از کودکان توسط افراد بزرگ سال می شود.
مسئله ی کودکان فقیر در قرن نوزده بسیار افزایش می یابد که دلیل آن از هم پاشیده شدن خانواده به دلیل فشار انقلاب صنعتی بر روی خانواده است که تمام اعضای خانواده را جذب سیستم صنعتی می کند. پدیده ی فقر، در قرن بیستم با اشکال دیگری از انحراف پیوند می خورد که تا امروز با مسئله ی «فحشاء»، «پورنوگرافی»، «مبادله ی اندام های انسانی» و… ادامه پیدا کرده است. از میان این مسائل بدترین شکل آن را می توان پورنوگرافی کودکان و کشتن کودکان برای استفاده از اندام هایشان و در اختیار قرار دادن آن به بزرگ سالان دانست.
قرن بیستم، از نظر آسیب شناسی کودکان و زنان بسیار پر آسیب تر و وحشتناک تر از قرن نوزده است. به این دلیل که، برده داری و فروش انسان ها در اوایل قرن بیستم در ابعاد وسیعی رایج می شود که امروز در سیستم جهانی به شکل گسترده ای وجود دارد. کشورهایی مانند هند، پاکستان، آفریقای سیاه و آمریکای لاتین بدترین مکان ها در شیوع و گسترش این امر هستند. ابعاد برده داری زنان در قرن بیستم وسیع و وحشتناک و عمدتا در قالب برده داری جنسی است. در این جا اما عمدتا به برده داری کودکان خواهیم پرداخت. در حال حاضر بدترین وضعیت کودکان در آفریقا وجود دارد. به این دلیل که در آفریقا تمام اشکال فقر که باعث گسترش گدایان شهری می شود وجود دارد. افزون بر این مسئله ی سوء استفاده ی جنسی از کودکان و فروش کودکان توسط والدین نیز در این منطقه بسیار گسترش دارد. در کنار تمام این مسائل، پدیده ای به نام پدیده ی «کودک جنگ» نیز وجود دارد که کودکانی بین شش تا دوازده سال در جنگ های داخلی آفریقا ، به خصوص در کنگو و مناطق مرکزی آفریقا، به صورت “مزدور” وارد جنگ می شوند. این کودکان، به سادگی می توانند در یک روز چندین نفر را بکشند و به افراد مختلف تجاوز کنند. بنابراین وضعیتی که در آفریقا وجود دارد، وضعیتی بسیار بدی است که رسانه ها نیز از آن بسیار کم سخن به میان می آورند چرا که مسبب چنین وضعیتی کشورهای صاحب این رسانه ها هستند. در آمریکای لاتین نیز، وضعیت بسیار بدی حاکم است. کودکان فقیر در این منطقه در خیابان ها حضور دارند. این کودکان در میان خود گنگ ها و دسته هایی را با یک راس تشکیل می دهند و نیز بسیار خشن و جنایتکار هستند. در کشورهایی مانند برزیل و ونزوئلا پدیده ی رایجی که وجود دارد، به وجود آوردن «جوخه های مرگ» توسط کاسب کارها و افرادی است که از آن ها سرقت انجام می شود. جوخه های مرگ که ابتدا توسط نظامی ها در آمریکای لاتین به وجود آمده است پس از از بین رفتن نظامی ها ادامه پیدا می کند. افراد حاضر در «جوخه های مرگ» را معمولا ماموران پلیس تشکیل می دهند. این ماموران با صورت های پوشیده، کودکان سارق شناسایی شده را در این جوخه ها می کشند.
بنابراین پدیده ی فقر کودکان و مسائل ناشی از آن، یک پدیده ی بین المللی است. این پدیده در ایران ابعاد بسیار وسیع و وحشتناکی ندارد، به این دلیل که ایران در حال حاضر کشور ثروت مندی است. البته این امر بدین معنا نیست که وضعیت کودکان در همه جای ایران یکسان است. در مناطق مرزی ایران، در استان هایی مانند کردستان، لرستان، بلوچستان، خراسان شرقی و جنوب ایران، وضعیت کودکان نامناسب است. در شرق ایران “اعتیاد” کودکان و در غرب ایران پدیده ی “قاچاق” غیر از مواد مخدر گسترده است. ارتباط کودکان در حوزه ی جرم با سیستم های حقوقی نیز ارتباط دارد. در سیستم های حقوقی، کودکان در سنین پایین مجازات های سنگین نمی شوند، که این امر از طرفی به نفع کودکان بوده و از طرفی سبب افزایش جرم شده است. دربسیاری از مناطق، به خصوص در ایالات متحده، علت انجام جرایم توسط کودکان اجیر شدن آن ها توسط تبهکارهایی با سنین بالاتر است. بنابراین، ورود سیستم های حقوقی به جرایم کودکان به شکل نرماتیو در کشورها و در ایران، سبب بروز انجام جرم توسط کودکان می شود. در این جا میتوان چرخه ای باطل را در وقوع جرم توسط کودکان مشاهده کرد. هم چنین، یکی از دلایلی که در دنیا سبب افزایش جرم در نوجوانان و کودکان می شود، تصویر خیالین و اسطوره ای از کودک است. سیستم اجتماعی تصویری بی گناه و معصوم از کودک ارائه می دهد، که تطابق زیادی با واقعیت ندارد و تصویر معصومانه ی کودکی یک تصویر جرم زاست. سئوالی که مطرح می شود و در ایران نیز پرسیده می شود، این است که چرا این کودکان در سنین پایین معتاد می شوند؟
۱. عوامل محیطی یکی از پاسخ هاست؛ در خانواده ای که والدین هر دو معتاد هستند به تبع فرزند آن ها نیز معتاد می شود. هم چنین نکته ی بسیار مهمی که باید در اینجا به آن اشاره کرد، اعتیاد پیش از تولد است که پس از تولد نیز ادامه دارد، در چنین وضعیتی پدر و مادر معتاد برای آرام کردن فرزند معتاد خود مجبور به رساندن مواد به بدن او از راه آب کردن شیره و… هستند.
۲. این تصور بسیار رایج است که، فردی که معتاد می شود قابل کنترل است. این سیستم به صورت بسیار رایجی در تمام ساختارهای جرم زایی کشورهای دنیا استفاده می شود، به این معنا که کودکانی را که به سمت پورنوگرافی و مواد مخدر کشیده می شوند، در ابتدا معتاد می کنند تا از طریق اعتیاد به انجام کارهای دیگر وادار شوند.
بنابراین در رابطه با اعتیاد و جرم زایی در کودکان، باید به این نکات توجه کرد. منتها نکته ی مهمی که باید در رابطه با ایران باید به آن توجه کرد، این است که همانطور کشور ما در مناطق زلزله خیز قرار دارد و رخ دادن یک زلزله همه چیز را ویران می کند، در خط عبور و انتقال مواد مخدر نیز قرار دارد. خطی که از افغانستان آغاز می شود، به طرف آسیا؛ از شمال هند عبور می کند و به سمت آسیای جنوب شرقی می رود. نقاط اصلی این خط شمال هند افغانستان تا پاکستان و مرزهای شرقی ایران است که از بلوچستان و کرمان می گذرد و سپس وارد تهران می شود و از جنوب تهران، از ورامین و اطراف تهران به تهران وارد می شود و به سمت ترکیه حرکت می کند. بنابراین، ایران از نظر شکنندگی در برابر مواد مخدر، یکی از شکننده ترین کشورهای جهان است. این مسئله موجب می شود که مواد مخدر بدل به یکی از راه های درآمد زایی گردد و تبعا سیستمی که نتواند این امر را مدیریت کند، تبعا ما با چنین فجایعی رو به رو می شویم.
بنابر تجربه ی ما در حوزه ی علوم اجتماعی، می توان گفت تقریبا هیچ جرمی در ایران وجود ندارد که به نوعی به مسئله ی اعتیاد ارتباط نیابد. راه حل فاصله گرفتن از چنین سیستمی تغییر پیدا کردن “سیستم فرهنگی” است. برای مثال، در مناطقی مانند کردستان و لرستان اعتیاد به شکلی که در مناطق دیگر ایران دیده می شود وجود ندارد و این نشان دهنده ی این موضوع است که؛ یک: خط مواد مخدر از این مناطق عبور نمی کند. دو: در این مناطق نوع قاچاق بر روی مواد غیر مخدری مانند الکل، لباس و… متمرکز است، به همین دلیل نیز سیستم را آلوده نکرده است.
نتیجه گیری:
باید به این امر دقت داشت که فقر کودکان و فقر زنان، نتایج مستقیم سیستم مدرن هستند؛ سیستمی که حتی در نقاط مرکزی خود (کشورهای ثروتمند) نیز نمی تواند این فقر را مهار کند و ابعاد وحشتناکی را از لحاظ آسیب شناسی دارد. در این کشورها شاید کودکان اندکی پوشش داده شده باشند اما در اروپای شرقی و سایر نقاط جهان این پوشش وجود ندارد. شکننده ترین کشورها در این آسیب ها و جرائم کشورهای در حال توسعه هستند و علت اصلی در تمام این کشورها، فروپاشی «سیستم های سنتی حمایت» از کنشگران اجتماعی است، که مهم ترین آن نیز سیستم «خانواده» است؛ همان اتفاقی که در قرن نوزده در اروپا اتفاق افتاد، و در حال حاضر در کشورهای در حال توسعه ای چون ایران به دلایل دیگری در حال رخ دادن است.
همان طور که در این فیلم می بینیم، کودکان در موقعیت های «آرمانی» قرار دارند؛ در فضاها و مکان هایی که در زندگی خانوادگی خودشان تجربه نکرده اند. اما در چنین موقعیتی است که می توان عمق فاجعه و مسئله را دید؛ هنگامی که در فیلم کودکی می گوید ” من از مرگ نمی ترسم، بلکه از زندگی می ترسم”، می توان عمق فاجعه را درک کرد. این کودکان نه حمایت سنتی خانواده و نه طبق ادعاهای سیستم های مدرن، حمایت های مدنی را ندارند. بنابراین بهترین راه حل، ایجاد کمک و حمایت های مدنی از این کودکان است.
بسیاری از کودکان خیابانی و یا کودکان کار، کودکانی هستند که از مهاجرت افغان به ایران آمده اند. همانطور که من بارها به عنوان یک انسان اما به عنوان یک متخصص گفته ام ، تمام مهاجران افغانی که در ایران هستند باید ملیت ایرانی بگیرند، چرا که هم حق آن ها و هم وظیفه ی ماست. »

::
o بخش دوم :
صحبت های مهرداد اسکویی، کارگردان فیلم “آخرین روزهای زمستان” ، در این جلسه ؛

« فکر می کنم که دنیای علم از دنیای فیلمسازی مستند این روزها فاصله گرفته ، و من درکنار دوستانی دیگر در تلاش برای نزدیک کردن این دو به یکدیگر هستیم. به این دلیل که وقتی ما از دیدگاه علمی ضعیف و فقیر شویم، فیلم های مان نمی تواند به خوبی عمل کند و تاثیر بگذارد.
درباره ی ساخت فیلم ” آخرین روزهای زمستان ” یکی از دلایلی که من این فیلم را ساختم، ایجاد چند سئوال در ذهن ام بود؛ چگونه است که رفتار این کودکان بر علیه جامعه شده است؟ و این بچه ها چه نگاهی به قانون دارند؟
فیلم بعدی ام، فیلمی درباره ی بخش دختران در کانون اصلاح و تربیت است، که من متاسفم که باید این نکته را بگویم که این دختران شانس کمی برای ورود به شرایط طبیعی جامعه دارند.

همان طورکه دکتر فکوهی نیز در صحبت هایشان فرمودند، ایران کشور ثروتمندی است و کمک های نقدی و مادی زیادی به کودکان کانون های اصلاح تربیت می شود، اما کمکی که از آن ها دریغ می شود، کمک های روحی است. به نظر من نیاز این کودکان این است که با آن ها سخن گفته شود. »

o بخش سوم :
جلسه ی پرسـش و پاسـخ و بحث؛

I. سئوال: با توجه به این که گروه های بزهکار خرده فرهنگ خاص خود را دارند، آیا شما با این کودکان از نظر زبانی کار کرده اید که تا این حد خوب حرف می زنند؟
پاسخ – مهرداد اسکویی؛
از نظر من با این کودکان به هیچ وجه نمی توان به عنوان یک بازیگر رفتار کرد. این کودکان در وهله ی اول باید به کارگردان اعتماد کنند، پس از اعتماد کردن آنها ،مهم ترین کاری که من انجام می دهم این است که شرایطی شکل دهم که شخصیت هایم دوربین را فراموش کنند و بیشترین ارتباطشان با من کارگردان باشد. از نظر زبانی این کودکان بزهکاربسیار شبیه به زبان سخن گفتن بزرگ سالان درون زندان ها هستند و من دستی در کار کردن با آن ها از این منظر نداشته ام. این امر پیش آمده است که من در روایت فیلم هایم دست ببرم، اما در صحنه ی مقابل دوربین دست نمی برم. از این وجه می توان گفت که فیلم های من نمی توانند فیلم های انسان شناسانه ی کاملی باشند.
دست بردن در صحنه های مقابل دوربین کار اشتباهی است، به این دلیل که سوژه خود پیشنهادهای بسیار خوبی به کارگردان می دهد. اگر ما در مستند ، زندگی واقعی و شعور یک فرد را از او بگیریم و زندگی و شعور دیگری را خودمان به او بدهیم، هیچ پاسخی نمی گیریم. برای مثال، همان گونه که در فیلم دیدیم، من هیچ گاه نمی توانم به یک کودک بگویم که جلوی دوربین بگوید: “من از مرگ نمی ترسم، از زندگی می ترسم.” !!
من تنها یک گوش بزرگ و یک چشم بزرگ هستم که می شنوم و می بینم.
نکته ی دیگری که باید درباره ی این کودکان گفت، تغییرات ظاهری است که آن ها پس از مدتی حضور درزندان می کنند. برای مثل در صحنه ای از فیلم که یکی از این کودکان می گوید “من یاماها ۱۰۰ ام” ، به این دلیل است که در ابتدای ورد به زندان ظاهر اسیب دیده ای داشته اما پس از مدتی در زندان ماندن، از نظرصورت ظاهر خوب می شود و تغییر می کند.
هم چنین باید به این امر اشاره کرد، که در فضای مستند سازی انتخاب نیز بسیار تاثیر دارد، برای مثال صحنه ای از انجام کارهایی توسط این کودکان که خود آن ها به آن “قاضی بازی” می گویند. این صحنه، فضایی بود که بدون بیان کوچکترین حرف و حرکتی ازسوی ما فیلم برداری شد. بنابراین، ما در اینجا صحنه را انتخاب می کنیم اما «واقعیت» را نمی توانیم ثبت کنیم، ثبت «واقیعت» یک امر محال است، بلکه ما با واقعیت رو در رو می شویم، اما حقیقت زندگی این کودکان در این فضا را می توانیم در بیاوریم.
به همین دلیل در گفت و گوهایی که در فیلم می بینیم دستی برده نشده است و کاری که من می کنم ورود به دنیای درون این افراد به شکل آرام و گام به گام و از طریق سئوال پرسیدن است.اگر نتوانم این کار را انجام دهم شکست خورده ام و اگر بتوانم توانسته ام اندکی از درون این کودکان را نشان دهم که تا چه حد درون این کودکان هولناک است.
توضیح – ناصر فکوهی؛
من نیز در این جا توضیحی ارائه می دهم. به نظر من یکی از زیباترین صحنه های این فیلم، سکانسی است که این کودکان در آن “قاضی بازی” می کنند. اگر بتوان در این سکانس تصویر به تصویر پیش رفت، کاملا می توان سیستم قضایی را بازسازی کرد که این کودکان آن را به شکلی عمیق تجربه کرده اند. این سکانس آن قدر طبیعی است که به نظر من هیچ بازیگری نمی تواند به این صورت آن را بازی کند و نشان دهنده ی تجربه ی دراماتیک این کودکان است.
II. سئوال: در واقع آیا نمی توان گفت که هنرپیشه بودن بخشی از مهارت های کاری این کودکان است؟
پاسخ – مهرداد اسکویی؛
نه، به هیچ وجه این گونه نیست. برای مثال من اگر بخواهم از شما فیلمی بسازم، شما برای من بازی می کنید. همه ی ما تلاش می کنیم تا خودمان را به صورت ایده آل ذهن مان نشان دهیم، به یک شکلی هستیم و به یک شکلی نیز دیگران ما را می شناسند؛ آن شکلی که مردم ما را می شناسند، با آن چه که هستیم بسیار نزدیک است. وقتی ما بخواهیم خود ایده آلمان را در مقابل دوربین نمایش دهیم غالبا موفق نیستیم و شکست می خوریم.
پاسخ – ناصر فکوهی؛
درمورد هنر پیشه بودن، مسئله این نیست که این کودکان هنرپیشه های خوبی هستند، بلکه همه ی آدم ها هنر پیشه هستند. ما از یک تئوری «گافمن» ی حرکت می کنیم که سیستم های بدنی و رفتاری انسان ها سیستم های میزانسن اجتماعی ای است، بنابراین همه ی انسان ها در حال نقش بازی کردن هستند، منتها میزان خودآگاهی یا ناخودآگاهی آن ها به سیستم اجتماعی اشان باز می گردد که در آن قرار گرفته اند؛ موقعیتی که سیستم کاربردی و بدنی را تعریف می کند.
نکته ای که باید در این جا بگویم این است که، تصوری که در غرب وجود داشت مبنی بر جایگزین شدن سیستم های مدنی به جای سیستم های خانوادگی، تعبیری بود که در حدود ۲۰ الی ۳۰ سال پیش بسیاری آن را معتبر می دانستند، به این دلیل که رفرنس آن ها «دولت رفاه» بود. پس از مدتی اما، دولت رفاه شکننده بودن خود را به مرور نشان داد و سیستم های سنتی نشان دادند که اگر آن ها نبودند ابعاد فاجعه بسیار گسترده تر می بود. بنابراین امروز بحثی که مطرح می شود، این است که؛ ۱. به هر حال خانواده در حوزه ی مدرنیته تا حد زیادی فروپاشی خواهد کرد. ۲. ضرورتا دولت باید وارد عمل شود برای حمایت از بخش هایی که خانواده در آن فرو ریخته است. ۳. دولت باید حدود خود را بداند؛ برای مثال می توان به کشورهای اروپای شرقی اشاره کرد و فاجعه ای که بین سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ اتفاق افتاد و دولت فروپاشید که در آن و در بالکان تمام یتیم خانه های اروپای شرقی به حال خود رها شدند و بسیاری از کودکان آن ها از بین رفتند. بنابراین بهترین کار دولت، حمایت از انجمن های مردمی و غیر انتفاعی است. من معتقد هستم که بخش بزرگی از سیستم جزایی باید به جامعه ی مدنی منتقل شود، که این اعتقاد از مباحث جدیدی است که برای پایان یافتن دولت ملی مطرح می شود. هیچ اشکالی در این امر نیست که یک جامعه ای بتواند سیستم های جزایی و قضایی خود را اداره کند. من گمان می کنم که این آرمانی است که می توان دنبال آن بود، منتها نه به شکل منطقه ای و محلی، بلکه به شکل جهانی .

III. سئوال: با توجه به این که در صحبت های آقای اسکویی گفته شد که احتمال بازگشت طبیعی دختران کانون اصلاح و تربیت به جامعه کم است، این بازگشت در کودکان پسر به چه شکلی است؟
پاسخ – مهرداد اسکویی؛
از میان کودکانی که در این فیلم هستند، از نظر من “عیسی” ، اگر به خاطر کاری که انجام داده و به واسطه ی انتقام کشته نشود، به زندگی طبیعی اش باز می گردد، به این دلیل که به شدت از حمایت خانواده اش برخوردار است. اما به صورت کلی در ارتباط با این موضوع باید به این امر اشاره کرد که، متاسفانه مددکاران و افراد دیگری که برای کار کردن با این کودکان در کانون اصلاح تربیت هستند، نمی توانند به خوبی با آن ها ارتباط برقرار کنند و این کودکان بسیاری از کارهایی که انجام داده اند را برای این افراد بازگو نمی کنند. از نظر من سیستم موجود نیازمند آن است که بتواند با این کودکان به نحوی کار کند که آن ها بتوانند به جامعه بازگشتی طبیعی داشته باشند.
در این جا شاید لازم باشد که به تجربه و دریافت خودم از این شرایط موجود اشاره کنم، که امیدواری من در بازگشت این کودکان به جامعه در تجربه ی “روزهای بی تقویم” بسیار بیش تر از این امیدواری در جریان ساخت فیلم “آخرین روزهای زمستان” بود.
نکته ی جالبی نیز که می توانم اضافه کنم این است، که بسیاری از مددکاران که این کودکان به عنوان case هایی برای اشان هستند، می توانند میزان زنده ماندن و چگونگی ادامه دادن این کودکان در جامعه را پس از خروج از زندان به درستی حدس بزنند. و از نظر من کودکانی که جرم های اتفاقی و سبک و هم چنین حمایت خانواده را دارند به جامعه باز می گردند.
پاسخ – ناصر فکوهی ؛
در پاسخ به این پرسش باید بگویم که مطالعات اجتماعی نشان دهنده ی میزان بسیار پایین بازگشت این افراد به جامعه است. اگر ما بخواهیم در چنین سیستمی با مسائلی چون عدم بازگشت طبیعی این افراد به جامعه رو به رو نشویم، باید به سمت «جرم زدایی» حرکت کنیم. به این دلیل که، هنگامی که چرخه ی جرم آغاز می شود به صورت دائمی سخت تر می گردد. سیستم های جزائی نیز، حتی در موارد زندان های بسیار خوب، خاصیت جرم افزایی بسیار بالا و حد بازگشت بسیار پایینی دارند، به خصوص در مواردی هم چون اعتیاد که امری بیولوژیک است. بنابراین این گمان که انسان ها با سیستم هایی هم چون زندان ها اصلاح شوند، می توان گفت که یک توهم است، مگر در جرائمی که بر اساس یک اتفاق رخ داده باشد.

IV. زمان فیلمبرداری چقدر طول کشید؟
پاسخ – مهرداد اسکویی؛
دوازده الی چهارده روز.

V. آیا بردن این کودکان به اردوی شمال، پیشنهاد شما بود؟
خیر . چهار سال پیش قرار بر این بود که این کودکان را به اردوی شمال ببرند، که اتفاق نیفتاد، و وقتی که قرار شد اردوی شمال انجام شود به من اطلاع دادند که بتوانم بروم و فیلم برداری کنم.

VI. چرا بحث قصه و روایت فیلم “روزهای بی تقویم” در این فیلم دوباره تکرار می شود؟
پاسخ – مهرداد اسکوئی؛
در مورد این موضوع می تواند بحث صورت بگیرد، اما با توجه به نظراتی که تا کنون درباره ی فیلم داده شده است، نوع کار دوربین و نقطه ی آغاز و پایان “آخرین روزهای زمستان” و نیز روایت این فیلم با “روزهای بی تقویم” متفاوت است. اما به طور کلی مضمون فیلم های من درباره ی درون این کودکان است، و فیلم بعدی ام که به تصویر کشیدن دختران در کانون اصلاح و تربیت است نیز در تمام مراحل ساخت فیلم من به دنبال کشف درون دختر ها هستم.

VII. سئوال: با توجه به این که گفته شد بسیاری از کودکان آشناتر و زرنگ تر با کارشان پس از خروج از زندان کشته می شوند، آیا در واقع این تبهکارهای حرفه ای نیستند که باید کشته شوند؟
پاسخ – ناصر فکوهی؛
در پاسخ به این سئوال شما را به فیلم “پدر خوانده” ارجاء می دهم که کارگردان به خوبی در آن این مسئله را نمایش داده است. اتفاقی که در طول پنجاه الی صد سال اخیر رخ داده، تبدیل «سیستم های جرم غیر سازمان یافته» به «سیستم های جرم سازمان یافته» است. در سیستم های جرم سازمان یافته، «امید زندگی» به پوزیشن فرد در سازمان بستگی دارد، مگر در صورتی که جنگی درون خود «گنگ» رخ دهد. اما پس از این جایگاه ها افرادی قرار دارند، که عمرشان بسیار کوتاه است و دائم در حال باز تولید هستند. هم چنین، عامل موثر در زنده ماندن افراد رده های پایین، ارتباط فرد با سیستم خویشاوندی است؛ فردی که به سیستم خویشاوندی وصل نباشد به راحتی فدا می شود.

VIII. سیستم مدرن چگونه می تواند این مسائل را مدیریت کند؟
پاسخ – ناصر فکوهی؛
سیستم مدرن در حال حاضر درون بحران است، به این دلیل که توان کنترل و مدیریت را ندارد. مسائلی از قبیل دیکتاتوری هایی که به وجود آمده است، مافیاهای بسیار گسترده و گره خوردن آن ها با سیستم ها ملی و… همه بحرانی جهانی را ساخته است. بسیاری از افراد که به این جریان بدبین اند، آن را شبیه به کوچه ای بن بست می دانند که توان مدیریت آن وجود ندارد، و افراد خوشبین به این جریان معتقدند که اگر بتوان نوعی آگاهی ایجاد کرد که بتوان معماری جهان را متحول کند، امید به بهتر شدن وضعیت می تواند وجود داشته باشد.
رویکرد حقوقی که من آن را رویکرد «قانون گرا» می نامنم، همان ایرادی را داراست که رویکرد «فناورانه» دارد. این دو رویکرد تنها یک بعد قضیه را می نگرند. این که سیستم قانون گذار بتواند از طریق قانون گذاری سیستم اجتماعی را تصحیح کند، به خودی خود اشتباه نیست، به این معنا که قانون نیز می توان نقش داشته باشد اما به شرطی که سیستم اجتماعی نیز در نظر گرفته شود.

::

پیـوندها :

– در انسان شناسی و فرهنگ؛

بزهکاری کودکان از نگاه یک مستند ساز: درباره «آخرین روزهای زمستان» مهرداد اسکویی
http://anthropology.ir/node/10774

پرونده ی مهرداد اسکویی
http://anthropology.ir/node/5941

پرونده ی ناصر فکوهی
http://www.anthropology.ir/node/9132

– در دیگر سایت ها؛

مستند «آخرین روزهای زمستان» در سینما آزادی
http://isna.ir/isna/NewsView.aspx?ID=News-1782398&Lang=P

از پایان «آخرین روزهای زمستان» تا جمع آوری کارت پستال
http://www.rybondoc.com/global/index/section/guest/module/news/lang/fa/catid/4/id/1133

.::.

Jafari.e.marzi@gmail.com