انجمن علمی جامعهشناسی به مناسبت بیستمین سالگرد فروپاشی دیوار برلین در تاریخ ۳ آذر ۱۳۸۸و در محل سالن کنفرانس انجمن جامعهشناسی ایران اقدام به نمایش مستند دیوار برلین نمود. در این جلسه پس از پخش مستند دکتر فکوهی توضیحاتی را پیرامون فیلم و دیوار برلین به طور خاص ارائه نمودند .
مستند دیوار برلین(Berlin wall-Great escapes) از سری مستندهای National Geographic مستندی تاریخی پیرامون شکلگیری دیوار برلین در سالهای جنگ سرد و وقایع مربوط به آن است. فیلم با استفاده از اندک تصاویر مستندی که از آن سالها بر جای مانده سعی بر آن دارد تا فضای حاکم بر آلمان شرقی و خاصه شهر برلین را به تصویر کشد. تمرکز اصلی فیلم بر مسئلهی فرار است. فرار انسانها از سدی به نام دیوار . چنان که از عنوان فیلم برمیآید بخشهای مختلف اختصاص به فرارهای زیرکانه و فوقالعاده از برلین شرقی دارند. فیلم تاریخ دیوار را به مرور از خلال این فرارها و به موازات آن هرچه محکمتر شدن سد برلین نقل میکند. طی حدود سی سالی که دیوار برلین آلمان شرقی و غربی را جدا میکرد و پیش از سقوط آن در ۱۹۸۹ ، دیوار همواره نمادی از قاطعیت بیرحمانهی سران کمونیست برای نگهداشتن مردمانشان در پس «پردهی آهنین» بوده است. دیوار همچنین نمادی از خواست پرشور بسیاری برای آزاد کردن خود از بند رژیمی سرکوبگر بود. صدها نفر در آن سالها با به خطر انداختن زندگیشان توانستند از بتن ، فولاد ، سیم ، مین ،سگهای نگهبان و گاردهایی با حق تیر بگذرند. این فرارها و داستان آدمهایی که به انگیزههایی گوناگون دست به این تلاشها زدند مضمون اصلی مستند دیوار برلین است.
نوشتههای مرتبط
پس از پخش این مستند دکتر فکوهی به ذکر نکاتی پیرامون فیلم، دورهی تاریخی آن و دیوار برلین در مقام یک مفهوم پرداختند. ایشان بحث خود را با ارائهی تاریخچهای از دیوار برلین آغاز کردند:
“مسئلهی دیوار برلین مربوط به اتفاقات پس از جنگ جهانی دوم است. تقسیم جهان میان دو قدرت که نمود آن در آلمان دیده میشود. در زمان سقوط دولت هیتلر میان روسها و متفقین رقابتی درمیگیرد. چراکه به رغم مذاکراتی که در تهران میان روزولت،استالین و چرچیل انجام شده و در آن تقسیمبندی تلویحی از جهان صورت گرفته بود، روزهای پایانی جنگ و فتوحات هر قدرت در این روزها کماکان اهمیت داشت. از این رو در آن دوره هجوم وسیعی صورت گرفته و کشتار گسترده و بیرحمانهای شکل میگیرد که از منظر تاریخی کمتر بدان پرداخته شده است. امری که به دلیل فاتح شدن نیروهای مهاجم قابل فهم است. بمبارانهای شهرهای آلمان در روزهای آخر کاملا انتقامجویانه بوده است. آلمان در آن روزها تقریبا با خاک یکسان شد. میزان کشتاری که در آلمان اتفاق افتاد قابل مقایسه با میزان کشتهشدگان مدنی ناشی از بمباران هیروشیما و ناکازاکی بود. پایان جنگ جهانی دوم یک تراژدی بزرگ انسانی است . چراکه متفقین به رغم آنکه میدانستند آلمان شکستخورده است برای اینکه مناطق بیشتری را تصرف کنند ، هجوم نظامی وحشتناکی آوردند و قتل عامهای بسیاری را انجام دادند که اساسا نیازی به انجامشان نبوده است. همانطور که نیازی به بمباران اتمی ژاپن نبود و هدف آمریکا فقط نشان دادن دستیابیاش به بمب اتمی و آزمایش آن در یک محیط واقعی بود. پس از جنگ نیز متفقین نه فقط بسیاری از جنایتکاران نازی را در برابر اطلاعات آزاد کردند و به آمریکای جنوبی مهاجرت دادند بلکه جنایات زیادی در اردوگاه های مرگ پیشین که به محل اسارت بقایای ارتش آلمان تبدیل شده بود انجام دادند.
به هر روی جریان غربی- شرقی شدن جهان مسئلهایست که با آغاز جنگ موسوم به جنگ سرد آغاز می شود. در ابتدا تصور بر این است که توافقاتی که در تهران شده پابرجاست و عملی میشود. ولی خیلی زود یعنی از سالهای ابتدایی دهه ۵۰ هر دو طرف شروع به زیر پاگذاشتن تعهداتشان میکنند. بنابراین جنگ و جبهههای جدیدی شکل میگیرد. یکی از این جبههها کره در سالهای دهه ۵۰ است که منجر به تقسیم کره میشود. جنگ جنوب شرقی آسیا نیز که از سالهای جنگ جهانی دوم آغاز شده بود ادامه مییابد. فرانسه از منطقه خارج میشود و جای خود را به آمریکا میدهد. این مسئله باعث شکلگیری تعدادی دولت کمونیستی در جنوب شرقی آسیا و تقسیم ویتنام به دو حوزهی شمالی و جنوبی میشود که شمال در دست شوروی و جنوب در دست آمریکاست. بحران ایران و آذربایجان هم هست. شوروی پس از ورود به ایران در چهارچوب جنگ ،حاضر نمیشود از ایران خارج شود و سعی میکند از طریق حزب توده در ایران زمینههای یک انشعاب را ایجاد کرده و آذربایجان را از ایران جدا کند که این مسئله تحت عنوان فتنه ی آذربایجان شناخته میشود. نهایتا با لشکرکشی از تهران و فشار آمریکا و متفقین شوروی ناچار میشود از ایران بیرون برود. مورد دیگر هم همین مسئلهی برلین است. آلمان توسط چهار نیرو اشغال میشود. بریتانیا،آمریکا ، فرانسه و روسیه ،آلمان را به چهار بخش تقسیم میکنند. بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰ که اتحاد آلمان صورت میگیرد ،آلمان رسما یک کشور اشغالشدهی نظامی است. پس از اتحاد آلمان در سال ۹۰ در پروتکل اتحاد پیش بینی میشود که نیروهای خارجی از آلمان خارج شوند. بنابراین تا آن زمان آلمان یک کشور اشغالشده با محدودیت های نظامی و سیاسی است و چهار منطقه در آلمان زیر نظر چهار نیرو ایجاد میشود. سه تا از این نیروها در آلمان غربی هستند.آمریکا در منطقه جنوبی، فرانسه در غرب و انگلستان در شمال آلمان است. منطقهی شرقی که به آن جمهوری دموکرات آلمان گفته میشده متعلق به روسیه است. اما بر سر برلین که پایتخت آلمان بوده است و چهار قوه میتوانستند از نظر نظامی بر آن ادعا داشته باشند باید سازشی ایجاد میشد. البته مسئلهی برلین اینجا بود که وسط محدودهی آلمان شرقی قرار داشت و با این حال چهار قوه میخواستند در آن حضور داشته باشند. در ابتدا تصور بر این بوده است که اگر مرزهایی ساده همچون مناطق عبور در میان برلین ایجاد شود میتوان مناطق برلین شرقی و غربی را جدا و سازماندهی کرد. این اتفاق به دلایل گوناگونی امکانپذیر نمیشود. یک علت عمدهی آن فرار گسترده ی مردم آلمان شرقی از طریق برلین به سمت آلمان غربی است. این مسئله بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۴ جدی میشود و سالهای ۵۲-۵۳ اوج آن است. یک علت عمده آن است که استالین در سال ۵۳ میمیرد اما بین سالهای ۵۰ تا ۵۳ شوروی شاهد یک موج ترور جدید بود. استالین در سالهای پایانی عمر خود بوده و پارانویایش به اوج خود رسیده بود. از سال ۱۹۵۰ در شوروی موج جدید دستگیری آغاز میشود. این روند در سالهای ۵۲-۵۳ تشدید میشود تا آنکه در سال ۵۳ با مرگ استالین آرامشی حاکم می شود چراکه این روند به سوی آن میرفت که تبدیل به موجی مشابه دستگیریهای میلیونی در سالهای ۳۵-۳۷ در شوروی شود. تفاوت در اینجاست که این بار شوروی این مسئله را به کشورهای بلوک شرق نیز از طریق نیروهای امنیتی خود منتقل میکند و در آنجا نیز دستگیریها آغاز میشوند و در بعضی از آن کشورها تا سالهای ۵۷-۵۸ نیز ادامه مییابند. در بعضی از این کشورها جریانهای آزادیخواهی شکل میگیرد که پیمان ورشو آنها را سرکوب میکند. این جریانها را در کشورهایی مانند لهستان، مجارستان و… میتوان دید. در بعضی از این کشورها مانندمجارستان کار به شورشهای اجتماعی میکشد و ارتش شوروی رسما دخالت میکند.
به هر حال مسئلهی برلین مسئلهای حساس است چراکه آلمان شرقیها میتوانستند از طریق برلین وارد آلمان غربی شوند. برلین غربی و شرقی به طرق مختلف به هم مرتبط اند. در سالهای ۵۷-۶۱ که دیوار ساخته میشود حتی با مترو میشد از برلین غربی به برلین شرقی رفت. این فرارهای زیاد باعث میشود که مسئولین آلمان شرقی به نگرانی بیفتند و با مشورتهایی که با شوروی میکنند به این نتیجه میرسند که یک دیوار بکشند.این دیوار در ابتدا صرفا یک دیوار ساده است. به مرور این دیوار محکمتر میشود و خانههای اطراف آن تخریب میشود و نواری در اطراف آن ایجاد میشود که به آن اصطلاحا حاشیه مرگ(Death strip) میگفتند. علت هم این بود که در این منطقه به محض ورود به افراد شلیک میشد. طبق اطلاعات موجود حدود ۵۰۰۰ نفر در طول ۳۰ سال تلاش کردند از این منطقه فرار کنند. حدود ۲۰۰ نفر از این افراد کشته میشوند و همانطور که در این فیلم نشان داده میشود راههای فرار مختلفی نیز ابداع میشوند. ”
دکتر فکوهی سپس بحث خود را بر دیوار برلین به عنوان یک مفهوم انسانشناختی و نمادین متمرکز کرده و از خلال این سمبولیسم دو سیستم ایدئولوژیک شرق و غرب ،کارکرد خشونت در هر یک و دلیل آنچه شکست سیستم شرقی نامیده میشود را بررسی کردند:
” اگر از منظر انسانشناختی به دیوار برلین نگاه شود، حاوی یک نمادگرایی است که نشان میدهد مکانیسمهای ترور و مکانیسمهای ایدئولوژیک توتالیتر در نهایت به چه چیزی ختم میشوند. این مکانیسمها در درجهی اول چارهای ندارند جز اینکه خشونت را دائما افزایش دهند. مقایسهی سرویسهای امنیتی آلملن(استازی) با سایر کشورهای بلوک شرق حتی خود شوروی نشان میدهد که خشونت استازی با هیچ یک از آنها قابل قیاس نبود. روشهای مورد استفادهی استازی روشهایی واقعا وحشتناک بود. بیرون آمدن پروندههای پلیسی در سالهای بعد نشان میداد که اصلا قابل تصور نیست که استازی چه روشهایی را استفاده میکرده است. از جمله استفاده از اعضای خانواده علیه هم با تهدید مرگ. خشونتی که استازی به کار گرفت آنقدر غیرقابل تصور بود که پس از اتحاد آلمان دولت آلمان جلوی برگزاری محاکمات را گرفت. چرا که اگر آلمان وارد جریان انتقامجویی ها و محاکمات میشد هنوز پس از ۲۰ سال درگیر این جریانات میبود. بنابراین جلوی انتشار پرونده های استازی را گرفتند. فقط این امکان را ایجاد کردند که هر کسی پروندهی خودش را ببیند بدون اینکه اجازهی اقدام قضایی به آنها بدهند. این مسئله هم به خودی خود تراژدی عمیقی ایجاد کرد. افراد با مشاهدهی پروندهی خود مشاهده میکردند که برای مثال فرزند یا همسرشان علیهشان جاسوسی کرده است. این پروندهها هنوز محرمانهاند و طبق قوانین موجود احتمالا این پروندهها در حدود ۳۰ یا ۴۰ سال دیگر میتوانند منتشر شوند. در حال حاضر آلمان پروندههایی را که از آلمان شرقی گرفته منتشر نکرده است. دلیل واضح آن هم آن است که بسیاری از کسانی که اکنون سردمدار آلمان هستند جزئ آنهایی هستند که در آلمان شرقی هم سردمدار بودند یا به هر صورت پرونده داشتند.
به هر روی، نمادگرایی دیوار تبدیل میشود به یکی از نمادهای اساسی که سالیان درازی ایدئولوژی مخالف آن یعنی ایدئولوژی لیبرالی از آن استفاده میکند. واژهی پردهی آهنین که در دهه ی ۷۰ و ۸۰ واژهی بسیار رایجی بوداشاره به مرزی داشت که عمدتا در آلمان شرقی کشیده شده بود. آلمان شرقی جایی بود که اروپا به دو قسمت تقسیم میشد. اصطلاح پردهی آهنین اشاره به این دارد که دنیای آزاد در یک طرف و دنیای سرکوب در طرف دیگر قرار دارد. سمبولیسم ترور و ایدئولوژی که تبدیل به خشونت مستقیم میشود در این مسئله دخالت زیادی داشت. تصاویر دیوار(آنچنانکه در این فیلم نشان داده میشود) در یک طرف یعنی در سمت برلین غربی دیواری نقاشیشده را نشان میدهند و یک پیادهرو که با فانوسهای زیبا کشیده شده است. مانند تفرجگاهی که افراد در آن قدم میزدند. این تصویر یک نوع جهان زیبا و افسانهای را در طرف غربی میدهد. در طرف شرق اما جایی را داریم که به آن حاشیه ی مرگ میگویند. مناطقی از آن مینگذاری شده است. فضای وحشت و ترور کامل و آدمهایی که میدانند اگر به آنجا نزدیک شوند کشته میشوند. سمبولیسم غربی-شرقی در اینجا یک سمبولیسم ایدئولوژیک است. نه از یک طرف بلکه از هر دو طرف. اگر در طرف غربی این حد از آزادی دیده میشود به این دلیل آشکار است که کسی نمیخواهد به طرف دیگر برود. اما اگر به هر دلیلی کسی میخواست از طرف غربی هم به طرف شرقی برود به نظر من خشونت در آن سو هم میتوانست همانقدر شدید باشد. در اینجا اما مسئله بر سر این است که دو سیسعتم اقتصادی که یکی با شکست مطلق مواجه میشود چراکه اساسا بر چیزهایی میخواهد پایه بگیرد که امکان ندارد در جوامع انسانی بر روی آنها سرمایه گذاری شود رودرروی یکدیگر قرار میگیرند. شکست یک سیستم اقتصادی در برابر یک سیستم دیگر به وسیله نظامهای ایدئولوژیک کاملا مورد استفاده قرار میگیرد تا دو نظام بتوانند با هم مقابله کنند. بنابراین جنگ سرد مطالعات انسانشناختی و نمادین بسیاری را دامن میزند. سیستمهای ایدئولوژیک که تبدیل به سیستمهای مادی سخت میشوند و سیستمهای خشونتبار مانند سیستم شوروی و یا آلمان شرقی قابل مقایسه اند با سیستم هایی که تبدیل به سیستمهای سست(soft) میشوند. در اینجا دو گونه از خشونت در کنار هم قرار میگیرند. خشونت مستقیم،برهنه و کاملا عریان که خودش را در اشکال مادی مرگبار نمایان میکند. و خشونت نمادین و سست که خودش را به صورت خشونت درونیشده بروز میدهد. به این ترتیب دو سیستم شکل میگیرد. مسئله بر سر این نیست که این دو سیستم لزوما راهحل یکدیگرند. درواقع تقابلی وجود ندارد. چون تاریخ جنگ به ما نشان میدهد که جایی که لازم بوده متفقین به همان اندازهی طرف مقابل جنایت کردهاند. منطق خشونت یک مسئله است و کارکرد خشونت یک مسئلهی دیگر. سیستمهای توتالیتر لزوما خشونتبارتر از سیستمهای غیرتوتالیتر نیستند. اما به شدت غیرکاراترند. به این جهت سیستمهای توتالیتر محکوم به نابودیاند. چون به عنوان سیستمهای سیاسی قابل پایداری نیستند. یعنی قادر به بازتولید خود نیستند. در حالی که سیستمهای ایدئولوژیک لیبرالی میتوانند خود را بازتولید کنند. بنابراین دو شکل قدرتی که پس از جنگ جهانی دوم دربرابر هم قرار گرفتند تفاوت اصلیشان در این مسئله است.
آلمان شرقی که به نظر میرسید پیشرفتهترین کشور در بلوک شرقی است و به همبن جهت تصور میشد که با مقدار کمی سرمایهگذاری میتوان آن را به سطح آلمان غربی رساند، یک ورشکستگی مطلق بود. جدا از همهی مسائل دیگری که توتالیتاریسم را به شکست کشاند مسئلهی ورشکستگی اقتصادی یکی از دلایل اصلی بود. به دلیل اینکه بین سالهای ۲۰ تا ۹۰ که فروپاشی اتفاق افتاد کل سیستم اجتماعی آلمان امنیتی و نظامی شده بود. تمام نیروها و منابع به بخش امنیتی منتقل میشد چراکه تنها بخشی بود که توانایی اداره امور را داشت. نتیجه اما این میشود که یک فروپاشی عمومی اتفاق میافتد. KGB که بزرگترین سازمان اطلاعاتی بلوک شرق و جهان بود در برابر فروپاشی سیستمی که از درون پوسیده بود نتوانست کاری بکند. سیستمی که تمام قدرت را به بخش نظامی و امنیتی خود منتقل کرده بود. بنابراین این شکل از سیستم امنیتی همراه با خشونت مستقیم در دنیای امروز هیچ شانسی برای بقا ندارد و به مرور هرچه بیشتر خود را تخریب میکند. آنچه امروز کارایی سیستم های سیاسی را تضمین میکند همانا خشونت درونیشده در افراد جوامع (و نه عدم خشونت) است که دولتها را از اعمال خشونت مستقیم بینیاز میکند. “