مهاجرت جا به جایی افراد از مکان جغرافیایی به مکان جغرافیایی دیگر است و فرآیندی است که به دلایل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و محیطی انجام می شود. آنچه در دهه های گذشته معمول بوده است مهاجرت افراد از روستاها به شهرها بوده. به منظور دستیابی به خدمات و امکانات بیشتر و پیشرفته تر شهرها و یا یافتن مشاغل که عمدتاً خدماتی هستند. با افزایش روند شهر نشینی طی دو سده گذشته، شاهد ازدیاد جمعیت که سبب بر هم خوردن توازن بین منابع و جمعیت شده است؛ هستیم. همچنین هزینه های شهری به خصوص شهرهای بزرگ به صورت چشم گیری نسبت به هزینه های زندگی در روستاها یا شهرستان ها افزایش یافته. آسیب های اجتماعی و وجود آلاینده های محیطی نیز مزید بر علت گشته اند تا اخیراً سبب با پدیده مهاجرت معکوس (یا برگشتی) افراد از شهر به روستا و یا شهرهای کوچک مادری خود رو به رو باشیم. لازم به ذکر است این حرکت حتی در کشورهای پیشرفته ابعاد گسترده تری دارد. چرا که توسعه متوازن بین روستاها و شهرهای این کشورها بیشتر به چشم می خورد.
با آگاهی به این امر برآن شدم تا با یکی از افرادی که به همراه خانواده اش پس از ۲۱ سال زندگی در کلان شهر تهران به روستایی در شمال کشور مهاجرت کرده، گفتگویی داشته باشم. به واسطه خانم دکتر سعیده سعیدی، این فرصت فراهم شد.
ابتدا آقای محمدعلی اسماعیلی اصل به معرفی خود و کار خود پرداختند. دانشجوی اسبق دکترای مدیریت تولید و عملیات دانشگاه شهید بهشتی، کارشناسی ارشد مدیریت کسب و کار از دانشگاه صنعتی شریف، و کارشناسی مهندس صنایع از دانشگاه علم و صنعت . عضو شورای راهبردی گروه آموزشی و پژوهشی آسمان در دانشگاه شریف که «تفکر سیستمی» را آموزش می دهند، عضو هیئت اجرایی و دبیر کمیته مدیریت و اقتصاد از مهم ترین عناوین ایشان است. وی دارای شش فرزند می باشند.
سپس با توجه به موضوع مورد بحث که مهاجرت ایشان و خانواده شان از کلان شهر تهران به روستای آهکلان بود؛ بحث را پیش بردم. وی از چگونگی تغییر در شیوه ی زندگی هر انسانی در زندگی اش صحبت کرد. از مراحل زندگی گفت. از ابتدای نوزادی تا مرحله ی پس از جوانی و از جایی در زندگی که با خود می اندیشیم و این سؤال در ذهنمان نقش می بندد که من با زندگی خود چه کردم؟ از آن راضی ام؟ اگر جواب مثبت باشد که به همین شیوه ادامه می دهم اما اگر ناراضی باشم آنچه پس از آن مهم است تصمیمی است که پس از آن می گیرم و چه خواهم کرد؟. مطلب مهمی که در این بین مطرح شد، مفهومی بود تحت عنوان « وابستگی مسیر» است. وابستگی مسیر یعنی شیوه و مسیری که در زندگی به آن وابسته شده ایم و جدایی از آن برایمان بسیار مشکل و پر از چالش خواهد بود. اگر بنا بر عوض کردن مسیر زندگی باشد لازم است از طرفی هزینه هایی را برای این کار بپردازیم. این مقدمه ی تا حدودی روانشناسانه را به محض ورود به مکالمه؛ بدون طرح سؤال مشخصی داشتیم. اولین سؤال را اینطور مطرح کردم:
پرسشگر: چطور شد که به روستا رفتید؟
آقای اسماعیلی: ما اولاً می خواستیم از زندگی لذت ببریم. یک جایی در زندگی نگاه کردم و دیدم این زندگی نیست که من دوستش داشته باشم بنابراین تصمیم به تغییر مسیر آن گرفتم و از رشته ی دانشگاهی شروع شد. من به واسطه ی شغلم و تدریس هایی که در روستاها داشتم اولین تمایلاتم به روستا از این نقطه شروع شد اما همسرم که تا هفت سالگی در روستا زندگی می کرد مشوق اصلی این امر بود. به نظرم آینده در روستا به مراتب متفاوت تر و بهتر از شهر است. از روزی که ما به این روستا رفتیم تا تصمیم به مهاجرت و ساکن شدن؛ تنها ۲۸ روز طول کشید.
پرسشگر: به نظر شما اینکه در شهر زندگی بهتر است؛ صحت دارد؟
آقای اسماعیلی: بنظرم یک سؤالی است که بر خلاف انتظار همگان پاسخش منفی است. بر فرض شما قیمت مسکن را در نظر بگیرید؛ چرا خانه ها در شهرها و مرکزیت آن ها تفاوت قیمت چشمگیری با خانه ها در حومه های شهر دارد؟ حتی در شهرهایی مثل لندن یا منچستر. این واقعیت فقط در فضای شهری به چشم می خورد.
نکته ی قابل تأمل دیگر این است که شما با یک سرچ ساده می توانید ببینید که حتی در کشورهای غربی در میان افراد طبقات اجتماعی بالاتر چه از لحاظ و مالی و چه از لحاظ اجتماعی تمایل به مهاجرت معکوس افزایش یافته و شاهد این نوع مهاجرت هستیم.
نوشتههای مرتبط
پرسشگر: نقطه آغاز شکل گیری این ایده از کجا بود؟
آقای اسماعیلی: من زمانی که در روستا تدریس داشتنم دریافتم که بچه ها در روستا توانمندی های بسیاری نسبت به بچه ها در شهر دارند. یک اقدام جالب را در مدرسه روستا انجام دادم. بازی راه انداختم تحت عنوان «بازی من بلدم»؛ بدین شیوه که هر کدام از بچه ها از توانمندی های خودش می گوید و کارهایی که می گویند نباید تکراری باشند. به عبارتی تفکر سیستمی را در روستا بردم. پشت این شیوه هدفی نهفته است که بچه ها خودشان پی ببرند از زندگی خود چه می خواهند و چه توانایی هایی دارند. در این بازی به توانمندی ها ی بسیار بچه ها پی بردم که چه بسا یک فرد بالغ شهری نیز از داشتن آن ها محروم باشد. در برخورد با بچه های روستا پی بردم که چقدر آن ها سرحال و شاداب هستند. با مشاهده ی این وضعیت به بهانه ی تدریس در دوران تعطیلی فرزندانم، با هم به روستا رفتیم تا رفتار فرزندانم را در روستا بسنجم. به این موضوع پی بردم که بچه ها نیز در یک مدت کوتاهی شادابی محسوسی را به دست آوردند
پرسشگر: آیا آینده ی فرزندانتان از لحاظ علمی و امکانات آموزشی با انتقال ایشان از محیط های مجهز آموزشی شهری به محیط آموزشی محدود روستایی به خطر نیفتاده است؟
آقای اسماعیلی: خیر. در ابتدا بگویم که اصلا این پیش فرض صحت ندارد و بنده معتقدم چه بسا امکان ترقی و پیشرفت در روستا بیشتر از شهر است. مثالی از یک تجربه ی زیسته ی خودم می زنم. دخترم فاطمه دبستانی است و تا زمانی که در تهران به مدرسه می رفت مدام با درس خواندن و محیط مدرسه دچار چالش می شد و دائما احتیاج به گوشزد برای درس خواندن داشت. در چند ماه اولی که ساکن روستا بودیم به صورت غیر منتظره ای مشاهده کردیم که فاطمه درس هایش را از حفظ با کتاب بسته می گوید. این فرآیند یادگیری در دوره ی کوتاه تحصیل فاطمه در روستا بدون دخالت من و مادرش رخ داد. این موضوع توجه من و مادرش را جلب کرد و پس از علت یابی به این نتیجه رسیدیم که بچه ها در خلال زندگی در روستا نه تنها تا به حال مریض نشده اند بلکه از نظر جسمی توانمندتر شده اند. مریضی بچه ها در شهر، آلودگی هوا و عواملی از این قبیل که باعث تعطیلی مدارس در شهر بودند در روستا وجود ندارد و این به طبع زمان حضور بچه ها در مدرسه را افزایش می دهد. همچنین به دلیل کم جمعیت بودن کلاس های درس معلم وقت بیشتری برای هرکدام از بچه ها اختصاص می دهد.
پرسشگر: عموماً به دلیل محدودیت کلاس ها و مدارس در روستا، پایه ی متفاوت با یکدیگر سر یک کلاس می نشینند. وجود پایه های مختلط در یک کلاس مشکل آفرین نیست؟
آقای اسماعیلی: کلاس های چند پایه ای وجود دارد (اول و دوم با هم، سوم و چهارم و پنجم و ششم) اما ارتباط گرفتن در این نوع کلاس ها بین بچه ها و معلم بیشتر است و همانطور که گفتم رسیدگی بیشتر معلم به دلیل کم بودن جمعیت کلاس برای هر دانش آموز مهیا است. همچنین کلاس ها تفکیک شده و یک جنسیتی نیستند. تعامل بیشتری که بچه ها با هم دارند در روز اول مدرسه به صورت تعجب برانگیزی قابل مشاهده بود. دوستی های بچه ها به صورتی است که بیشتر اوقات خود را با یکدیگر سپری می کنند و در کنار اوقات فراغت و تفریحی که دارند با هم درس می خوانند. این گونه تعامل بسیار لذت بخش و آموزنده خواهد بود، تعاملی که بنظرم در کمتر مواردی در شهر شاهد آن هستیم که مرتبا تکرار شود. من هم سر کلاس ها طرح درس چندان مشخصی ندارم و موضوع سر کلاس طبق علایق بچه ها مطرح می شود و حول آن بحث و یادگیری شکل می گیرد. یعنی شیوه ی آموزش آزاد.
پرسشگر: با توجه به این تغییر نسبتاً بزرگی که در مکان وشیوه زندگی شما ایجاد شده است، آیا فرزندانتان از این تغییر مکانی و شیوه ی زندگی راضی هستند و نظر آن ها در مورد زندگی در روستا چیست؟
آقای اسماعیلی: از نظر فرزند بزرگترم علی زندگی در تهران با درگیری های زیادی با سایر همسالان همراه بود و شاهد موضوعات و رفتارهایی بودند که نابهنجار تلقی می شود در حالی که می گوید این قبیل مشکلات در روستا و در مدرسه مشاهده نمی شود. در حال حاضر مدرسه ی دبیرستان در روستا نیست و بچه های دبیرستانی مجبورند است به شهر نزدیک آهکلان که ۷ کیلومتر فاصله دارد برود. که به عقیده ی من این مسافت برابری می کند با مسافت ترافیک و رفت و آمد بین منزل و مدرسه در تهران. این محدودیت با هدف گذاری که در سال جاری شده در مسیر برداشته شدن است. اما به طور کل برداشت هرکدام از بچه ها از زندگی جدید با توجه به ویژگی های شخصیتی هر کدام متغیر بود. همه ی بچه ها مخصوصا دخترها با شرایط کنار آمده اند و راضی اند. اما اگر قرار باشد درجه رضایت را بیان کنم پسر کوچکترم مهدی در تلاش بیشتری برای وقف دادن خودش بود. ولی می گوید که روستا خوبی هایی دارد که شهر نداشته.
پرسشگر: درباره ی چگونگی رفتار متقابل اهالی روستا با خانواده تان بگویید. آیا به راحتی خانواده شما را پذیرفتند و چطور رفتاری با شما داشتند؟
آقای اسماعیلی: برای کسب اطلاعات از یک فرهنگ و جامعه باید همرنگ آن ها شد و با مردمش زیست؛ من و خانواده ام نیز در برخوردهای اولیه مان با مردم روستا روشی مشابه را اتخاذ کردیم و سعی کردیم ارتباط مؤثری با مردم برقرار کنیم. اولین رابطه ای که میان مان شکل گرفت به واسطه ی مراسم محرم بود . مراسم مقتل خوانی که بنده داشتم اولین نقطه ی ارتباطی آن ها با اهالی روستا بود. اما باید این نکته را در نظر بگیریم که قبل از هر اقدامی مبنی بر برقراری ارتباط ما با اهالی بود، طی تحقیق و تجربه ای که کرده بودیم پذیرش ما از جانب روستائیان در روستاهایی در شمال کشور بهتر صورت گرفته بود و از میان آن ها اهالی این روستا پذیرا تر از سایر روستاها بودند. در ادامه ی جلب اعتماد از جانب اهالی روستا، من به واسطه ی درگیری که با مدرسه داشتم در جلسه ی اولیا و مربیان به عنوان نماینده انتخاب شدم و حتی نماینده در شهرستان ماسال. آنچه در ارتباط گیری خانواده ما با اهالی مؤثر افتاد، داشتن پیش فرض یادگیری از اهالی بود. یعنی مشارکت ما و نشان دادن علاقه به یادگیری امور مختلف از روستاییان که اینگونه رفتار این مطلب را می رساند که ما با اداعای بلدیم و از شما بهتریم نیامدیم و نگاهی از بالا به پایین نداریم بلکه نگرش مان افقی است. برای تهیه ی مایحتاج از یکدیگر اقلام می خریدیم و حتی برای دادن عیدی از صنایع دستی روستاییان استفاده کردیم.
پرسشگر: سطح رضایت اعضای خانواده از مهاجرت به چه صورت است؟
آقای اسماعیلی: سطح رضایت هر کدام از ما متفاوت است. به طور مثال خودم نسبت ۶۰ به ماندن و ۴۰ درصد به رفتن را داشتم اما الآن این نسبت برای من به ۱۰۰ درصد ماندن تغییر کرده. همسرم برعکس من بیشتر موافق رفتن بود. می توانم به جد بگویم مادر خانواده به عنوان عنصری تأثیر گذار بر تصمیمات خانه و اثرگذاری ملموس بر شوهر و فرزندان، مشوق اصلی این امر بود. به طور کل مقوله ی جلب رضایت بچه ها و چگونگی راضی شدن آن ها نسبت به این امر با گفتگویی که در بین اعضای خانواده صورت گرفت؛ میسر شد. در یک گفتگوی مفصل همه ی بچه ها را صدا کردیم و از تصمیمی که گرفته بودیم گفتیم. همیشه در خانه ما روش گفتگو محوری وجود دارد. در نهایت بچه ها به صورت امتحانی زندگی یکساله را پذیرفتند. چالش بسیار بزرگ پیش رو خانواده های همسرم و خودم بودند که به نوعی بسیج شده بودند تا ما را از این تصمیم منصرف کند. جلب رضایت و اقناع آن ها پله پله و سخت بود. یعنی شکستن باورها و شیوه ی زندگی رایج بسیار سخت اتفاق می افتد. تغییر امری زمان بر و نیازمند دادن آگاهی است. کلیشه ها را باید شکست چه بسا افراد بسیار با اخلاق و تحصیل کرده ای در روستاها ساکن اند و از دیده ها مغفول. اما وجود این کلیشه که فرهنگ و سطح زندگی روستایی پایین تر است حتی میان خود اهالی روستاها نیز رسوخ کرده است.
پرسشگر: تصور اهالی آن روستا از شهر چگونه است؟
آقای اسماعیلی: در آن روستا نیز مانند روستاهای دیگر مهاجرت به شهر رایج است و دلایلی واضح مانند جستجوی شغل، بالا بودن هزینه ی ساخت خانه ها در طرح های توسعه، تصویر ذهنی ارائه شده از زندگی شهری و نبودن محلی برای ساخت خانه ی جدید با امکانات مورد نیاز از این قبیل اند. درست مانند بحثی که در رابطه با توسعه های روستایی داریم که به عنوان بختک از آن یاد می شود. طرح های عمرانی که بدون توجه به نیازهای اهالی و بدون دادن آگاهی فقط با قصد نیازآفرینی وارد روستاها شده است. اشتغال در روستا عمدتا بر پایه ی آب و کشاورزی است حال با کمبود آب کشور راندمان کشت و برداشت پایین آمده و به طبع با دارا نبودن تخصصی دیگر روستاییان بیکار خواهند ماند.
پرسشگر: محل کسب درآمد و شغل شما چگونه است؟
آقای اسماعیلی: چاره ای که من برای شغل خود کردم استفاده از اینترنت برای دورکاری بود. به جای آنکه روزهای بیشتری را در راه رفت و آمد میان روستا و مرکز باشم، در جلسات به صورت اینترنتی مگر مواقع ضروری حضور دارم. به عبارتی فضای کسب و کار خود را به روستا بردم و با کمک مؤسسه آسمان و سایر نهادها در صدد اجرایی کردن این سبک از فضای کسب و کار در منزل هستیم. مثلا مرکز تلفنی یا بازاریابی دیجیتالی. این اقدامات می تواند حرکت بسیار مؤثری اولا برای کسب و کار خود روستائیان باشد چه از لحاظ اقتصادی چه از لحاظ اقنای روحی و روانی و دوما شکستن باورهایی از قبیل بی سوادی و ناکارآمدی مردمان روستا که در ذهن برخی از مردم هست. آنچه در اهداف و دستور کار دوستانی که در این روستا هستیم وجود دارد، رسیدن به یک توسعه پایدار است. بنظرم این امر حرکتی خلاقانه و هوشمندانه است که در صورت عملیاتی شدن می توان شاهد تغییرات مثبتی نه تنها در روستا بلکه در سایر روستاها داشته باشیم.
پرسشگر: در مورد فضای فرهنگی در روستاها بگویید.
آقای اسماعیلی: اولا باید در نظر داشت روستاها به طرز معناداری مذهبی تر از شهر هستند و یکی از عواملی که سبب شد از سوی روستاییان راحت تر پذیرفته شویم همین تشابه فرهنگی از این حیث بود. چرا که مذهب و فرهنگ بسیار برای این مردمان مهم است به طوری که اگر مسافرانی از شهر به قصد بازدید چند روزه در اتاق هایی که در منازل روستایی به منظور اسکان مسافران در نظر گرفته شد اقامت داشتند اما از لحاظ فرهنگی و اعتقادی سنخیت زیادی نسبت به اهالی نداشتند، روستاییان از این امر آزرده خاطر بودند به طوری که حاضرند این منبع درآمد را نداشته باشند اما به قول معروف تهاجم فرهنگی در محیط اجتماعی شان نداشته باشند.
این گفتگوی دوستانه با همین بحث پایان یافت اما چند نکته و سؤال در ذهن من نقش بستند. دلایل عمده ی این خانواده در رابطه با مهاجرتشان به خاطر گریز از هزینه های مادی و معنوی بود که شهر برایشان ایجاد می کرد. باور به این موضوع که شهر استعدادهای ذاتی انسان را در غباری از آلودگی ها و ناهنجاری ها خفه می کند. با این حال این گزاره که حتما امکان زندگی بهتر در روستا وجود دارد و این شیوه ی زندگی کارآمدی بیشتری دارد، گزاره ای نسبی است و نمی توان درباره صحت کامل آن سخن گفت و می تواند بسته به شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سبک زندگی هر فردی متفاوت باشد. محمد علی اسماعیلی به واسطه ی تحصیلات آکادمیک و نوع شغلش که در حیطه آموزش است به طبع یک سرمایه ی اجتماعی و مقبولیت خوبی دارد و آن توانسته آن را به روستا ببرد. شغلی بر پایه ی جامعه ی مدرن ماست که امکان انعطف بیشتری از قبیل دورکاری را می دهد. چه بسا اگر فردی حتی با شغلی آزاد اما فاقد تحصیلات آکادمیک یا حتی دانش انسانی وارد این راه می شد با چالش های بسیاری مواجه می شد. از طرفی در سطح خرد و رابطه میان اعضای خانواده اگر شیوه ی گفتگو محوری نبود، هیچ تضمینی مبنی بر رضایت فرزندان وجود نداشت. عنصر دیگری که بر رضایت این خانواده از این اقدام مؤثر افتاده است مربوط به پیشینه ی فرهنگی مذهبی ایشان و زندگی روستایی که مادر خانواده داشته؛ بوده است. همچنین لمس زندگی روستا مخصوصا در دوران کودکی که به تجربه ی زیسته تبدیل شده بود-در دورانی که انسان اولین شیوه های آموزش و ارتباط با محیط را می آموزد- ، به نوعی تمایل بازگشت به همان دوران را تشدید می کرده است. اما آیا کسی که باورها و زمینه های ذهنی اش متأثر از مدرنیته، تکثر گرایی و غیر مذهبی باشد؛ هرگز اقدام به زندگی در این جامعه را می کند؟ جامعه ای که مبتنی بر روابط نزدیک، پایبند به سنت، مذهب و به دور از گمنامی است و کنترل بالای اجتماعی و شِناس بودن افراد امکان تحرک اجتماعی را به مراتب محدود می کند.
اینکه محدودیت کلاس های درس و مدرسه در روستا وجود دارد؛ بلاشک امری واضح است. نویسنده با این گزاره که مسئله سطح آموزش بالاتر از شهر است، مخالف است. درست است که یادگیری از طبیعت و محیط پیرامون شیوه ای بسیار کارآمد است، اما می توان این نحوه یادگیری را مکملی بر شیوه های آموزشی که متناسب زیستن در عصر ارتباطات است در نظر گرفت. امروزه سواد داشتن به تنهایی برای کارایی یک فرد کافی نیست بلکه مهارت و سواد رسانه ای نقشی مهم دارد. فلذا نمی توان حکمی قطعی من باب برتری آموزش در روستا را داد. چرا که روستاهای ایران اکثرا از سطح توسعه ای پایین تری برخوردارند و با مرحله توازن توسعه فاصله داریم.
نهایتاً آنچه در مهاجرت محمد علی اسماعیلی نقطه عطف قلمداد می شود، اهداف سازنده و توسعه محوری است که برای روستا در نظر دارد. وی نه تنها به قول خودش برای آرامش و توانمندسازی فرزندانش به آهکلان رفته، بلکه در صدد ایجاد انگیزه و خودباوری میان اهالی روستا هم بوده است. به نظرم «توسعه پایدار» کلمه کلیدی این مصاحبه است.