انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گرگ و میش: پدیده جهانی

Meyer, Stephanie. 2005. Twilight. Little, Brown and company Publication. New York, USA.

مقدمه:

کتاب گرگ و میش نوشته استفنی مه یر است که در ایران بیشتر با نام انگلیسی اش (توایلات) و به واسطه فیلمی که بر اساس رمانش ساخته شده است شناخته می شود. این کتاب نخستین کتاب از مجموعه چهار جلدی (the twilight saga) است که جلدهای بعدی آن به ترتیب ماه نو (new moon)، ماه گرفتگی (eclipse) و سپیده دم (breaking dawn) نام دارند. این مجموعه برای ماه ها در امریکای شمالی جزء پرفروش های نیویورک تایمز (New York Times bestseller) بوده است و به واسطه فیلمی که در سال ۲۰۰۸ از روی جلد اول آن ساخته شد به پدیده ای جهانی تبدیل شد به طوری که جلد دوم آن در بریتانیا توسط انتشارات اتم (atom) به تعداد چاپ هایی بیش از سی بار رسیده است. (در سال ۲۰۰۷ دوبار، در سال ۲۰۰۸ شانزده بار و در سال ۲۰۰۹ هجده بار تجدید چاپ شده است- به گواهی سایت انتشارات اتم atombooks.co.uk)

درباره نویسنده:

نویسنده کتاب استفنی مه یر متولد ۱۹۷۳ است که در رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه Brigham Young فارغ التحصیل شده است و بیش از مجموعه کتاب گرگ و میش کار جدی نداشته و پس از نوشتن این مجموعه، رمان دیگری تحت عنوان میزبان (host) به تحریر درآورده است. مه یر مدعی است که ایده اصلی نوشتن این رمان را از یک خواب الهام گرفته است؛ خوابی که در آن یک خون آشام عاشق دختری می شود و در عین حال به شدت تشنه خون وی نیز هست و این او را بر سر دو راهی سختی قرار می دهد. هم چنین مه یر ادعا می کند که گرگ و میش را بر اساس بر اساس طرح رمان غرور و تعصب از جین آستین، ماه نو را بر اساس طرح نمایش نامه رومئو و ژولیت از شکسپیر، ماه گرفتگی را بر اساس طرح رمان بلندی های بادگیر اثز امیلی برونته و در نهایت سپیده دم را بر اساس طرح رمان نمایشنامه رویای نیمه شب تابستان اثر شکسپیر نوشته است.

نقدها و تحسین ها:

نقدهای مثبت فراوانی در تمجید و ستایش از این رمان عامه پسند نوشته است. بر اساس آن چه که پشت جلد کتاب اول درج شده است حتی مجله معروف تایمز نیز به ستایش از این اثر پرداخته است: «مه یر مثل یکی از خون آشام هایش به امری نادر و حتی بیش از انسان تبدیل شده است….. مردم فقط نمی خواهند کتاب های مه یر را بخوانند بلکه آن ها می خواهند درون کتاب زندگی کنند و از واژگانش بالا روند.»

«زنجیره ای از عواطف و اضطراب» یو. اس. ای تودی

«یک پدیده ادبی» نیویورک تایمز

«استفنی مه یر محبوب ترین نویسنده ژانر خون آشام در جهان بعد از آن رایس (Anne Rice) است.» اینترتینمنت ویکلی

درباره داستان:
What if I’m not a superhero? What if I’m the bad guy? (p.92)
گرگ و میش داستان دختری هفده ساله به نام ایزابلا (بلا) سوآن(Isabella Swan) است که به خاطر ازدواج مجدد مادرش مجبور می شود از فونیکس به نزد پدرش در فورکس برود و با او زندگی کند. در ابتدا او از این امر بسیار ناراضی است چرا که ترک فونیکس و رفتن به فورکس به معنی ترک خورشید و رفتن به یکی از بارانی ترین نقاط دنیاست. در مدرسه او با پسری به اسم ادوارد کولن(Edward Cullen) آشنا می شود و برخورد اول آنها مثل برخورد اول الیزابت و آقای دارسی (قهرمانان رمان غرور و تعصب) پر از سوءتفاهم و ناخوشایندی است. ولی به تدریج و با شناخت و ارتباط بیشتر این سوءتفاهمات برطرف می شود و کم کم علاقه و سپس عشقی قوی بین آن دو شکل می گیرد. تا این جا همه چیز کاملا عادی به نظر می رسد تا اینکه بلا متوجه می شود ادوارد و خانواده اش (کارلایزل: پدرخوانده اش، ایزم: مادر خوانده اش، الیس و ایمت کولن و روزالی و جاسپر هیل: خواهران و برادرانش) انسان نیستند؛ آنها خون آشامند! (Carlisle, Esme, Rosalie and Jasper Hale, Alice and Emmet Cullen)
ولی نه خون اشام”بد”؛ خون اشامی که خون انسان ها را مصرف می کند بلکه خون آشام “خوب”؛ خون آشامی که خون حیوانات را استفاده می کنند. کارلایزل معتقد است که این فرقی با کشتن حیوانات و خوردن گوشت آن ها ندارد و به کسی هم آسیبی نمی زند. آنها هم چنین مواظبند که نظم طبیعت را بر هم نزنند و گونه ای را در خطر انقراض قرار ندهند.
کسی غیر از بلا از راز کولن ها با خبر نیست البته به استثناء بزرگان سرخ پوست قبیله Quileute که در منطقه حفاظت شده (reservation) La Push زندگی می کنند. سالها قبل قرارداد نانوشته ای بین این دو گروه برقرار شده است: سرخ پوست درباره راز کولن ها چیزی به کسی نمی گویند، در مقابل کولن ها نیز حق قدم گذاشتن به رزرویشن را ندارند.
داستان ماه نو با جشن تولد بلا شروع می شود. بلا در خانه کولن ها در حالی که سعی دارد کاغد کادویش را باز کند دستش را می برد و قطره خون اتفاق وحشتناکی را رقم می زند. شش خون آشام (غیر از کارلایزل که پزشک است) از بوی خون دیوانه می شوند و حوادث دیگری رقم می خورد:
….dazed and disoriented, I looked up from the bright red blood pulsing out of my arm- into fevered eyes of the six suddenly ravenous vampires.
کولن ها به خاطر بلا فورکس را ترک می کنند، گویی که هیچ گاه وجود نداشته اند. بلا در حالی که به شدت سرخورده شده است با جیکوب بلک ( Jacob Black) پسری از سرخپوستان Quileute دوستی ای را شروع می کند که به مثابه داروی مسکنی برای وی عمل می کند و در حالی که برای جیکوب این فقط یک دوستی نیست، فراتر و شدید تر است.
در ماه گرفتگی، بلا مجبور می شود که بین دو نفر انتخاب کند: در یک سو ادوارد کولن قرار دارد که عشق بلا به او همچون صخره های سنگی، ثابت و تغییر ناپذیر است و در سوی دیگر جیکوب بلک است که علاقه بلا به او همچون ماسه های روان، گذرا است؛ هم چون کاترین در رمان جاودانه بلندی های بادگیر، که مجبور است بین هیث کلیف از یک سو و ادگار از سوی دیگر دست به انتخاب بزند. در این کتاب است که خون آشام های “خوب” و سرخ پوستان Quileute در نهایت با هم کنار می آیند و علیه یک دشمن مشترک متحد می شوند: خون آشام های “بد”. طبق باور ریش سفیدان Quileute اجداد این قبیله، گرگینه ها بودند که هیچ چیز جلودار آنها نبود، هیچ چیز جزء خون آشام ها. و علت دشمنی دیرینه این دو دسته نیز همین امر است. در نهایت آنها موفق می شوند که خون آشام های “بد” را از بین ببرند.
در سپیده دم، ادوارد و ایزابلا نهایتا با هم ازدواج می کنند و بلا باردار می شود. ولی هنگام زایمان بلا به شدت ضعیف می شود و در خطر مرگ قرار می گیرد. ادوارد به خاطر از دست ندادن بلا مجبور می شود به خواسته چهارساله بلا تن دهد و او را نیز به خون آشام تبدیل می کند.

کاراکترهای اصلی:
“You’re dangerous?” I guessed. “But not bad”, I whispered. “No, I don’t believe that you’re bad.” “You’re wrong” his voice was almost inaudible. (p.93)
بلا سوان: دختری است که پیش پدرش سرهنگ چارلی سوان (Chief Charlie Swan) زندگی می کند. به ادوراد کولن علاقه مند می شود و بعد از اینکه متوجه می شود ادوراد خون آشام است برای اینکه بتواند تا ابد کنار او بماند بزرگترین آرزویش تبدیل شدن به خون آشام است. دختری است که نه تنها از این واقعیت که ادوراد خون آشام است نمی ترسد، بلکه به راحتی با آن کنار می آید. بلا کمی دست و پا چلفتی است و به قول خودش اگر روزی بدون بخیه، بانداژ و زخم نباشد باعث تعجب بقیه می شود.
ادوارد کولن: در ۱۹۰۱ در شیکاگو به دنیا امده و در هفده سالگی و در حالی که پدر و مادرش از آنفولانزای اسپانیایی مرده بودند و خودش نیز در بستر مرگ افتاده بود، توسط کارلایزل به خون آشام تبدیل می شود. ادوارد اولین فرد از خانواده جدید کارلایزل است و رابطه اش با کارلایزل رابطه پدر و پسری است. با گذشت بیش از صد سال از زندگی اش هم چنان هفده ساله مانده است و به همین دلیل با ایزابلا در دبیرستان همکلاس است. بوی خون ایزابلا به شدت برای ادوارد تحریک کننده است و تنها ارزویش در ابتدا کشتن ایزابلا و نوشیدن خون اوست و تنها عاملی که باعث خودداری وی می شود این است که نمی خواهد هر آنچه را که کارلایزل ساخته است خراب کند. ولی کم کم به ایزابلا علاقه مند می شود و دوراهی بزرگ زندگی اش شکل می گیرد: عشق به ایزابلا و عطش برای نوشیدن خونش. ادوارد حاضر نیست که ایزابلا را به خون آشام تبدیل کند چرا که معتقد است خون آشام ها روح ندارند و او نمی خواهد روح بلا را از او بگیرد. ادوارد یک ویژگی منحصر به فرد هم دارد: او می تواند ذهن بقیه را بخواند؛ ذهن همه غیر از ذهن بلا.
جیکوب بلک: در جلد اول، جیکوب پانزده ساله است، پدرش بیلی بلک دوست قدیمی و صمیمی چارلی سوان است و این باعث آشنایی جیکوب و بلا می شود. او پسری سرخ پوست از قبیله Quileute است با موهای مشکی، پوست تیره و قدی بسیار بلند که علاقه اصلی اش در زندگی تعمیر موتور سیکلت و اتوموبیل است. در جلد دوم متوجه می شویم که جیکوب به گرگینه تبدیل شده است و این یکی از دلایل تنفر متقابل ادوارد و جیکوب است. در جلد آخر او و ادوارد نهایتا به خاطر بلا با هم کنار می آیند و دوستی عمیقی بین آنها شکل می گیرد.
کارلایزل کولن: کارلایزل در قرن هفدهم در انگلیس به دنیا آمده است. پدرش یک کشیش بوده که با جدیت به دنبال کشتار و سوزاندن جادوگران، خون آشام ها و …. بوده است. پس از مرگ پدرش، کارلایزل کشیش می شود در یکی از این تعقیب و گریزها در پی خون آشام ها، آنها کارلایزل را گاز می گیرند و او را به خون آشام تبدیل می کنند. کارلایزل در ابتدا به حدی از این امر وحشت زده می شود که سعی می کند خودش را بکشد: خودش را غرق می کند- فایده ای ندارد. خودش را از صخره پرت می کند-بدون نتیجه. کارلایزل متوجه می شود که خون آشام بودن به معنی ابدی بودن و نامیرا بودن است پس سعی می کند از زمان بی انتهای مقابلش بهترین استفاده را بکند. او پزشکی را انتخاب می کند تا بتواند هم چنان به بقیه کمک کند، تا بتواند هم چنان “خوب” بماند. پس از گذشت نزدیک به چهار قرن کارلایزل به حدی از کنترل نفس می رسد که می تواند به راحتی در اتاق عمل جراحی کند بدون اینکه ذره ای تحریک شود. با تمام تلاش کارلایزل برای ایجاد صلح و ارامش، سرخ پوستهای Quileute از وقتی که در بیمارستان فورکس شروع به کار کرده است دیگر به آنجا نمی روند چرا که راز او را می دانند. کارلایزل در بیست و سه سالگی “عوض” شده است؛ به قول ادوارد در حالی که به زحمت سی ساله است وانمود می کند که سی و سه ساله است.
ویکتوریا: یک خون اشام بد. خون اشامی که به دنبال کشتن بلا و انتقام گرفتن از کولن هاست زیرا که ادوارد، ایمت و جاسپر، جیمز دوست ویکتوریا را کشته اند؛ چرا که به بلا حمله کرده بود. در جلد سوم ویکتوریا خودش لشگری از خون اشام ها را پدید اورده است تا بتواند کولن ها را شکست دهد ولی با اتحاد کولن ها و گرگینه های Quileute ویکتوریا و لشکرش شکست می خورند و کشته می شوند.
چگونه خون آشام خود را تربیت کنیم؟how to train your vampire
خون آشام های مه یر چه ویژگی هایی دارند؟ آنها ابدی و نامیرا هستند، در آفتاب به خاکستر تبدیل نمی شوند بلکه پوستشان به شدت شفاف می شود و می درخشد. این یکی از دلایلی است که چرا کولن ها فورکس را دوست دارند؛ چون به ندرت آفتابی است. آنها در تابوت نمی خوابند زیرا که اصلا نمی توانند بخوابند. زیبایی فرابشری دارند، سرعت و قدرت زیادی دارند. صداهایی را از فاصله های دور می شنوند، چیزهایی را از فواصلی می بینند که چشم بشری نمی بیند. پوستی به سردی یخ دارند، نیازی به نفس کشیدن ندارند و فقط طبق عادت نفس می کشند. غذا و نوشیدنی نمی خورند و تنها نوشیدنی آنها خون است. خون آشام های خوب مثل کولن ها چشم هایی به رنگ عسل و کهربا دارند، در حالی که خون آشام های بد چشم های قرمز رنگ دارند و هر دو گروه هنگامی که تشنه هستند چشم هایشان سیاه می شود.
چگونه گرگ و میش یک پدیده جهانی شده است؟
گرگ و میش از مسائلی صحبت می کند که ابدی – ازلی به نظر می رسند: از فداکاری، از انتخاب، از ماندن بر سر دو راهی ها، از تردیدها، از رنج ها و دردرها و جدایی ها، از خانواده و مهم تر از همه از عشق.
ژانر کتاب بر اساس آن چه در صفحه اطلاعات کتاب نوشته شده است، خون آشامی، تخیلی و دبیرستانی است. این طبقه بندی ها طبقه بندی هایی بسیار کلی هستند که می توانند فرهنگ ها و افراد مختلف را در خود جای دهند و انها را درگیر خود کنند. خون آشام ها، گرگینه ها جادوگران و هر موجود نیمه انسان- نیمه اسطوره ای دیگر در تقریبا تمام فرهنگ ها، تاریخ ها، و فرهنگ های عامه جای دارند و این خود باعث نزدیکی بیشتر با موضع کتاب می شود. علاوه بر این موضوعات، درگیری شر-خیر که تم اصلی زندگی است نیز در این کتاب دیده می شود: کارلایزل و خانواده اش به عنوان جبهه خیر در مقابل ویکتوریا، لورنت و جیمز به عنوان جبهه شر. البته این طبقه بندی مطلق نیست و از نسبی گرایی رایج قرن بیست و یک نیز در آن دیده می شود چرا که کولن ها در دوگانه قبلی جبهه خیر بودند در دوگانه کولن- انسان (مثل بلا، چارلی و سایر مردم فورکس) جبهه شر هستند چرا که انسان نیستند، چرا که “دیگری” محسوب می شوند. سرخ پوست های Quileute نیز در تقابل با کولن ها جبهه شر-شر را تشکیل می دهد: هر دو غیر انسان، هر دو دیگری.
If there is in this world a well-attested account, it is that of vampires. Nothing is lacking: official reports, affidavits of well-known people, of surgeons, of priests, of magistrates; the judicial proof is most complete. And with all that, who is there who believes in vampires? –Rousseau (p.134)

نوشته زهرا سادات ابطحی
Zahra.abtahi@gmail.com