انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کین‌توزی آتنی

مدت زیادی از نمایش سقراط گذشته است اما داستان سقراط همیشه تازه است. داستانی درباره ی حقیقت گویی و مورد خشم واقع شدن. از این رو متن زیر نگاشته شده است. نمایش سقراط به کارگردانى حمیدرضا نعیمى نه تنها روایتى از اندیشه و تفکر سقراط است بلکه فضاى فرهنگى ، اجتماعى سیاسى آتن دوران او را به تصویر مى کشد . نمایش نامه از آن رو مرکز توجه است که اطلاعات دقیقى را به بیننده منتقل مى کند که از آثار ادبى و علمى برآمده اند . بنابراین مى توان گفت نمایش نامه ى سقراط بسیار موشکافانه نوشته شده زیرا ارجاعات دقیق به نمایش نامه هاى یونان باستان ( تراژدى هاى اریپید ) ، آثار تاریخی معتبر و حتا نیم نگاهى شاید به کتاب گفتمان و حقیقت فوکو دارد . مسائلى چون تبعیض جنسیتى ، تبعیض نژادى ، جایگاه اجتماعى و حقیقت گویى در این نمایش برجسته شده اند. این نکته که آتن به عنوان مرکز تمدن و دموکراسى ، ناتوان از برقرارى عدالت میان انسان هاست و این مسئله طى قرن ها تا امروز در بسیارى نقاط جهان هم چنان به شکل مسئله باقى مانده است در این نمایش با کنار هم قرار دادن نشانه هاى زندگى مدرن و امروزى در لابه لاى داستانى از گذشته ى دور نشان داده مى شود. با این همه متن زیر بیش از هر چیز به چرایی برخورد کین توزانه ی مردم آتن با سقراط خواهد پرداخت.

نمایش سقراط با تاکید مدام با جمله ای از سقراط همراه بود:” خودت را بشناس!” همین جمله شاید یکی از پایه های اصلی نفرت آتنیان از او و وادار کردنش به نوشیدن جام شوکران شد. سقراط یک حقیقت گو بود. کسی که از مردم می خواست قابلیتی آینه وار در خود ایجاد کنند و حقیقت وجودی شان را ببینند و بپذیرند.زیرا بی شناخت خود ایجاد تغییر و تحولی مثبت ممکن نیست. بنا به تعریف فوکو در کتاب گفتمان و حقیقت سقراط یک پارسیاستس است. او این گونه واژه ی پارسیا را توضیح می دهد:

پارسیا و روراستی

«پارسیا یعنی گفتن همه چیز . کسی که از پارسیا استفاده می کند ؛ پارسیاستس ، کسی است که هر چه در ذهن دارد را بیان می کند . او رک ترین و مستقیم ترین شکل هایی را که بتواند برای منظورش پیدا می کند و به کار می برد . » (فوکو۱۳۹۰: ۲۳)

پارسیا و حقیقت

«دو نوع پارسیا وجود دارند : یک ، پارسیا ” بد” که فاصله ی چندانی با وراجی ندارد و در مقابل سکوت ، به عنوان یک نوع مجاهده یا پیش شرطی برای ذکر خدا ، قرار داده می شود . و دیگری به معنای مثبت آن ” حقیقت گفتن ” که همیشه در آن تطابق کامل میان باور وحقیقت وجود دارد .» (همان۲۴)

پارسیا و خطر

«تنها زمانی می توان گفت کسی از پارسیا استفاده می کند ، و سزاوار مطرح شدن به عنوان پارسیاستس است ، که خطر یا مخاطره ای او را به سبب گفتن حقیقت تهدید کند . گفتن حقیقت علارغم نوعی خطر نیاز به شجاعت دارد . و در شکل غایی خود ، گفتن حقیقت در ” بازی ” مرگ و زندگی صورت می پذیرد . »(همان۲۷)

پارسیا و انتقاد

«پارسیا همیشه از این واقعیت بر می خیزد که حقیقت گفته شده می تواند سبب خشم «طرف خطاب» بشود . پارسیا، بنابراین ، همیشه یک بازی است میان آن که حقیقت را می گوید و طرف خطابش . پارسیا شکلی است از انتقاد ، یا نسبت به دیگری یا نسبت به خود ، اما همیشه در موقعیتی که در آن گوینده ، یا اعتراف کننده نسبت به مخاطب در وضعیت پایین تری قرار دارد . یک شهروند مذکر که تبار خود را می شناسد ؛ می تواند از پارسیا استفاده کند .»(همان۲۹)

پارسیا و تکلیف

«در پارسیا گفتن حقیقت تکلیف به شمار می آید . بنابراین گفتن حقیقت از سر اختیار و نه به اجبار ( مثلا زیر شکنجه ) باید انجام شود . »(همان۳۱)

سقراط یک حقیقت گوست . او تمام ویژگى هاى یک پارسیاستس را دارد : روراستى ، خطر پذیرى ، انتقاد گرى و حس تکلیف . از نشانه های این ویژگی می توان به رابطه ی نزدیک او با تئودوته اشاره کرد.« سقراط به امردان و روسپیان ممتاز شیوه هاى جلب عشاق را مى آموخت . وى در نهایت شهامت ، به ” تئودوتا”ى روسپى ، که به وى گفته بود ” بیشتر به دیدن من بیا” ، وعده ى یارى و مساعدت داد .» ( دورانت : ١٣۶۵: ۴٠٩) او به ستیز با آموزش هاى خطاى سوفسطایى ها مى پردازد ( مباحثه ى او با گورگیاس در نمایش ) . نسبت هماهنگى بین گفتار و کردار سقراط وجود دارد ، اما این مسئله به بحران نهادهاى دموکراتیک مى انجامد و همین مسئله باعث صدور حکم اعدام او مى شود. در صحنه ای سقراط از سافو می پرسد “چرا خودکشی کردی ؟” و سافو به او جواب می دهد “تو نیز چنین کردی . آن لحظه که احساس کنی رسالتی بر دوش داری خودکشی کرده ای .” فوکو در کتاب گفتمان و حقیقت رسالت را از خصوصیات پارسیاستس می داند .

حقیقت گویی و دعوت مداوم دیگران به مواجه با حقیقت به خشم و کین توزی نسبت به او می انجامد. وادار کردن مردم آتن به نگاه کردن و دیدن کاستی های شان آنان را برآشفته می کند. مردم آتن تلاش می کنند عاملی را که آنان را پیوسته با حقیقت روبه رو می کند؛ از میان بردارند. «کین توزی قسمی احساس لاعلاج و دائمی نفرت و تحقیر است که در برخی افراد و گروه ها روی می دهد. کین توزی ریشه در ناتوانی ها یا ضعف هایی به همان پایه لاعلاج دارد که افراد یا گروه های مزبور خلاصی از آن ها ندارند. این ناتوانی ها نگرش های عاطفی فردی یا جمعی پدید می آورند که در همه حال منفی اند. ممکن است در کل یک فرهنگ، یک عصر، و سرتا پای یک نظام اخلاقی رخنه کنند. احساس کین توزی به داوری های اخلاقی نادرستی درباره ی دیگر کسانی که از این احساس بری اند می انجامد. این قسم داوری ها در بسیاری موارد با دعوی های شتابزده و گاه تعصب آلودی مبنی بر صادق بودن همراه می شوند که زاده ی ناتوانی مولد این احساس است.»(شلر ۱۳۹۲: ۱۳-۱۴)

«هر احساس کین توزی که از ناتوانی فرد یا گرده دچار کین توزی بر می خیزد با احساس پنهان بی ارزش شماری خود در قیاس با دیگران همراه می شود. نا همانندی توان فرسا میان فرد یا گروه کین توز و دیگر مردمان موجب اختلال در تجربه ی ارزش ها و همه ی احساس های گره خورده با این ارزش های بی سامان و آشفته می گردد.»( شلر ۱۳۹۲: ۱۴)

از سوی دیگر مردم آتن خودآگاه و ناخودآگانه به دانش و برتری سقراط باور دارند. دوستی و مراوده با سقراط سنگ محکی است برای ارزش گذاری افراد. حال آن که سقراط به سادگی تئودوته را می پذیرد؛ دوستش دارد و با او مراوده می کند. تئودوته در داستان وزنه ی سنگینی را حمل می کند . او نماد صداقت و میزان سنجش اخلاق مندی و بی اخلاقی است . آن چنان که سقراط به او می گوید : ” تو آن چیزى را نشان مى دهى که هستى ، کارى که کسى نمى کند.”اما سقراط حاضر به برقراری رابطه ای نزدیک با بسیاری از افراد سرشناش نیست. این عمل به بسیاری یادآوری می کند که بی ارزشند. ترس از بی ارزش بودن و نمایانده شدن این بی ارزشی به دشمنی با او دامن می زند. در نهایت سقراط که ماهیتی آینه وار دارد از جامعه حذف می شود.

 

«دیودوروس مى گوید که پس از مرگ سقراط مردم آتن از عمل خویش پشیمان شدند و کسانى که به وى تهمت زده بودند نابود ساختند . سویداس روایت مى کند که ملتوس را آتنیان سنگسار کردند . اما پلوترک داستان را به نحو دیگر نقل مى کند : کسانى که سقراط را متهم ساخته بودند ، چنان مغضوب مردم شدند که هیچ شارمندى آتش آنان را بر نمى افروخت ، به پرسش هاشان پاسخ نمى گفت ، و به آبى که آنان خود را شسته بودند دست نمى زد؛ چنان شد که این گروه ، از شدت نومیدى ، سرانجام خود را به دار آویختند . دیوجانس لائرتیوس چنین آورده است که ملتوس به قتل رسید ؛ آنوتوس تبعید شد ؛ و آتن به یادبود سقراط تندیس وى را از برنز ساخت . ما هیچ بر درستى این روایت ها یقین نداریم . »( دورانت ١٣۶۵: ۵١٠)

می توان گفت نمایش سقراط داستانی درباره ی آزادی بیان ، صداقت،عدالت وکین توزی است . سقراط ، تئودوته ، سافو و … به بی اخلاقی متهم می شوند . حال آن که شاکیان از بی اخلاق ترین مردمان آتن هستند . نکته در این است که بی اخلاقی معمولا دشمن را به آن چه خود حقیقتا هست متهم می کند . اما آیا آگاهانه این عمل را انجام می دهد ؟ و یا نمی تواند باور کند خلوص در دیگری به این درجه تبلور یافته است ؟ تراژدی در این جاست که صداقت و درست کاری از درجه ای که بگذرد ، آن چنان باور ناپذیر می شود که به خلاف خود متهم می گردد ؟ افلاطون به سقراط می گوید : ” آگاه کردن مردمى که همه زندگى شان ارضا امیال جنسى و پر کردن شکم شان است دست کم هزار سال زمان مى برد ؟ ” زمانی طولانی گذشته است اما هم چنان نگاه کردن به چهره ی حقیقی خود نه در بعد سیاسی که در کوچک ترین و صمیمی ترین روابط، ما را خشمگین می سازد. به همین علت اگر بخواهیم آن گونه که فوکو به مسائل در گفتمان و حقیقت نگریسته نگاهی بیندازیم ؛ باید بپرسیم : چه جریان هایی سبب می شود در یک دوره ی زمانی داستانی کهن در جامعه ی مدرن نیاز به بازخوانی پیدا می کند؟

منابع

دورانت ، ویل و آوریل (۱۳۷۰) تاریخ تمدن / مترجم سهیل آذری/ تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ سوم

شلر، ماکس(۱۳۹۲)، کین توزی، برگردان: صالح نجفی، جواد گنجی، تهران: ثالث، چاپ دوم

فوکو ، میشل (۱۳۹۰) گفتمان و حقیقت : تبارشناسی حقیقت‌گویی و آزادی بیان در تمدن غرب/ برگردان علی فردوسی/ تهران: دیبایه‏‫