انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کنسرو ایرانی

«کلمه‌ی کنسرو از لغت یونانی «conservar» به معنی محافظت کردن گرفته شده است. بنابراین می‌توان گفت که هدف از کلمه کنسرو کردن در صنایع غذائی ایجاد شرایطی است که بتوان تحت آن شرایط محصول مورد نظر را برای مدت طولانی نگهداری نمود.» [۱]

نویسنده و کارگردان: محمد شیروانی

تهیه‌کننده: هوشنگ خوش‌بخت

سال ساخت: ۱۳۸۱

مدت زمان فیلم: ۱۴ دقیقه

این فیلم کوتاه اثر محمد شیروانی، مستند‌ساز و کار گردان سینمای «آلترناتیو» در ایران است. او در سال ۱۳۷۷نخستین فیلم کوتاه خود را ساخت و در پیشینه‌ی فیلم‌سازی‌اش، ۱۸ اثر دارد که به سبب محرومیت از انتشار، آن‌ها را در وبگاه شخصی‌اش قرار داده است. از جمله فیلم‌های کوتاه او: «دایره»، «کاندیدا»، «رضایت»، «کادو»، «گیلاس‌هایی که کمپوت شدند» و در زمینه‌ی فیلم مستند هم به آثاری مانند: «رئیس جمهور قنبر»، «لیلی کجاست؟»، «هفت فیلمساز زن نابینا»، «۴۴۴روز»، «۰۲۱» می‌توان اشاره کرد. دو فیلم سینمایی با عنوان «ناف» و «لرزاننده‌ی چربی» نیز از آثار او هستند.

کنسرو ایرانی، تماماً در یک آسانسور می‌گذرد و جریان فیلم از خلال مکالمات تلفنی رقم می‌خورد. این فیلم با نمای محدود شده‌ی خود در تمام مدت پخشش، بیش از هرچیز مفهوم «محافظت» را منتقل میکند. با وجود اینکه در طول فیلم، تمرکز اصلی دوربین، از دست‌ها و صورت به پاها می‌رسد و بازیگر از حالت ایستاده به نشسته تغییر حالت می‌دهد؛ در هیچ صحنه‌ای از آن، نمایی کلی از لوکیشنی که فیلم در آن درحال رخ دادن است نشان داده نمی‌شود. بخشی از نقاط عطف مکالمه برای مخاطب غایب است. هر بخش از فیلم که وارد مرحله‌ی تازه‌ای ازمکالمات می‌شود، گفت‌وگوهایی رخ داده است که بیننده در جریان آن قرار ندارد و به نوعی فقط از نتایج آن آگاه می‌شود.
گویی کارگردان قصد ندارد تمام آنچه هست را یکباره به ما نشان دهد و می‌خواهد به این نکته تأکید کند که تمامیت یکپارچه هرگز قابل یکجا دیدن و فهم شدن نیست و آنچه تجربه‌ی هر روز و تمام لحظات ماست، دیدن، فهمیدن، شنیدن و حس کردن بخشی از چیزی است که واقعیت دارد و دریافتن تمامیتی یکپارچه از آنچه رخ می‌دهد در سطح ایده باقی می‌ماند.

علاوه بر کادر تصویر که چنین مفهومی را القا می‌کند، شکل‌گیری رابطه‌ی دو بازیگر فیلم نیز چنین است. روند فیلم کنجکاوی مخاطب را برای شناخت و فهم بیشتر ویژگی‌ها و کیستی آن دو، به ویژه بازیگر مرد، وا می‌دارد در حالیکه به‌طور حساب‌شده، بخشهای محدودی از ناشناخته‌ها را نمایان می‌کند. حتی خود بازیگران برای مواجهه با یکدیگر تردید دارند. در وضعیت امروز با این موقعیت بسیار مواجهیم، روزانه به طرق مختلف با افراد متعددی مواجه می‌شویم و رابطه برقرار می‌کنیم و در موارد بسیاری بخش زیادی از فعالیت ذهن ما به این می‌پردازد که چگونه حدود و مرز رابطه در جنبه‌های زبانی، دیداری و بدنی را تعیین و حفظ کند.

«- الو سلام پونه خودتی؟
-بله خودمم
– هنوز اون تُویی؟
– پس قرار بود کجا باشم؟
-آخه من تو محوطم، نمیدونم. گفتم شاید آسانسورو اومدن باز کردن.
-برا تو اصن مهم نیست؟
-چی برام مهم نیست؟
-اینکه من بیام بیرون یانه.
– بهخدا بیرون اومدنت برام خیلی مهمه.
– خب پس چی؟
– نه، من اینکه گفتن نمیخوام در آسانسور باز شه، واقعیتش اینه که می‌ترسم.
– از چی می‌ترسی؟
– گفتم؛ بحث توضیح دادنی نیست. نمیدونم. احساس میکنم این رابطه یه رابطه‌ی تلفنی بود اونم تا این حد. نمیدونم، شاید بعدا پشیمون شم، بعدا دلم بخواد ببینمت؛ ولی الان تو این وضعیت یهجورایی ته دلم می‌لرزه. ینی…» (دقیقهی ۸ و ۲۰ ثانیه تا دقیقهی ۹ و ۱۰ ثانیه)
همواره در کشاکش یک دوگانه هستیم؛ محافظت از حدود روابط و نوعی واهمه از رویارویی با کسانی که بیگانه تلقی می‌کنیم، در برابر این‌که ناگریز از ایجاد روابط با آن‌هاییم و نیز تمایل‌مان برای فهم و شناخت نقاط اختلاف و اشتراکمان با دیگران، ما را به سمت ایجاد و ادامه‌ی ارتباط سوق می‌دهد. این دوگانه‌ی ترس از مواجهه با ذهنیات ناشناخته‌‌ و تمایل برای گشودن باب آشنایی همواره ما را در کشاکش محافظت _ پیش‌رَوی معلق نگه می‌دارد.
اگر به مکالماتی که درخواست کمک دختر برای بیرون آمدن از آسانسور است توجه کنیم، پاسخ به این درخواست از بخش‌هایی است که مکالمه دچار انقطاع می‌شود و در این باره پاسخ روشنی شنیده نمی‌شود.

«- اینجا هوام نمیاد.

-هوا نمیاد؟
-نه
– من خودم قبلاً گیر افتادم تو.
-چی؟
-تو همین آسانسور میگم من خودم قبلاً گیر افتادم.الو.
-الو
– من خودم تو همین آسانسور گیر کردم قبلاً خانم.
-خب.» (دقیقه‌ی ۱و ۳۷ ثانیه تا دقیقه‌ی۱ و ۵۸ ثانیه) (قطع تماس اتفاق می‌افتد)
«-سلام قطع شد.
-نمی‌دونم چرا قطع شد.» ( دقیقه‌ی ۲و ۱۵ ثانیه تا دقیقه‌ی ۲و ۱۸ ثانیه)
«- الو
-خانم دوباره قطع شد.
– آقا یجا وایستا تو رو خدا آنتن بده.
– نه، من اومدم الان دیگه بیرون، تو محوطم. تو محوطه آنتن خیلی قویه، بیرونم الان. بعد دوباره اومدم نگاه کردم؛ متصدی آسانسور هنوز نیومده. البته این کار همیشگیشه. من چند بار تجربه کردم.
– آقا من نَمیرم این‌جا.
– چی؟
– من نَمیرم این‌جا.» (دقیقه‌ی ۳ و ۳۱ ثانیه تا دقیقه‌ی ۳ و ۵۸ ثانیه) (انقطاع در پخش مکالمه اتفاق می‌افتد.)
طی روند فیلم مسأله‌ی محوری، که در آغاز خارج شدن دختر از آسانسور است، تغییر می‌کند. او می‌خواهد ارتباط تلفنی را نقطه‌ی آغاز یک آشنایی قرار دهد، درحالی‌که این تماس‌ها برای طرف دیگر مکالمه نقطه‌ی پایانی ارتباط است.
در ادامه، گره‌ی داستان در نظر دختر، دیگر رها شدن از فضای محصور نیست؛ بلکه او می‌خواهد محافظت شود. حتی زمانی که خودش محصور است، گربه‌‌‌ی محبوبش را برای محافظت پیش‌‌کش می‌کند:
«- ببین میشه مواظب گربم باشی تا موقعی که داری منو می‌بینی؟
– چی؟
– میشه مواظب گربم باشی تا وقتی که داری منو می‌بینی؟
– آخه چنگول می‌زنه. چنگول میگی، پنگول میگی.» (دقیقه
«- الان برش داشتم با خودم، میام جلوتر. آقا این چنگ میزنه. در رفت.

– همه‌ی دخترا چنگ می‌زنن.» (دقیقه‌ی ۵ و ۴۰ ثانیه تا دقیقه‌ی ۶و ۹ ثانیه)

جهان متکثر و پیچیده‌‌ی ما اگر چه جهانی است که بنایش، روابطش، پیوندها و گسست‌هایش، باید و نبایدهایش را خودمان، دست‌در دستِ دستان بزرگ، آغاز کرده و هر لحظه این بنای غول‌آسا و ناشناخته را رعب‌انگیزتر می‌سازیم؛ اما از فهم پیامد‌های چنین آغازی غافل بوده‌‌ایم. حالیا در برابر چنین نا‌شناختگی، رعب و اضطرابی و نیز در مواجهه با میل نامتنهاهی برای بیشتر بنا نهادن و پیشتر رفتن، ناگریز از کنسرواسیونی گسترده در ابعاد گوناگون زیستمان، هیجاناتمان، الگوهای ذهنی و زبانی، هنجارها و جهان‌بینیمان هستیم. آری، ما برای مواجهه‌ی با تکثرهای غریبه بیش از هر چیز نیاز به «حفاظت» را احساس می‌کنیم.

[۱] ویکی‌پدیای فارسی، کنسرو، تاریخ بازدید: ۳/۸/۹۵
https://fa.wikipedia.org