دومینیک اوتران برگردان منوچهر مرزبانیان
در سال ۱۹۶۸ پس از کودتای نظامی در یونان، واسیلیس الکساکیس ۲۵ ساله در پاریس اقامت گزید. هوای آن داشت که در همان شهر دیری نگذشته نویسنده ای نه انحصاراً فرانسوی زبان بشود، اما می خواست دلبستگی و پیوند نزدیک با کشور زادگاهش را نیز از کف ننهد.
چندان که وقتی در ذهنش دنبال لفظ «کلارینت» گشت و آنرا نیافت ــ گرچه شکلش را پیش چشم داشت، و طنین نوایش را در گوش، اما نام آن از خاطرش گریخته بود ــ، برآن شد تا کتابی درباره خاطره و یونان به زبان مادری بنویسد. به نگارش آن نیز دست برد، اما وقتی بیماری کشنده ای به
نوشتههای مرتبط
”کلارینت“ نوشته ”واسیلیس الکساکیس“، انتشارات سوی، پاریس، ۲۰۱۵، ۳۵۲ صفحه.
در سال ۱۹۶۸ پس از کودتای نظامی در یونان، واسیلیس الکساکیس ۲۵ ساله در پاریس اقامت گزید. هوای آن داشت که در همان شهر دیری نگذشته نویسنده ای نه انحصاراً فرانسوی زبان بشود، اما می خواست دلبستگی و پیوند نزدیک با کشور زادگاهش را نیز از کف ننهد.
چندان که وقتی در ذهنش دنبال لفظ «کلارینت» گشت و آنرا نیافت ــ گرچه شکلش را پیش چشم داشت، و طنین نوایش را در گوش، اما نام آن از خاطرش گریخته بود ــ، برآن شد تا کتابی درباره خاطره و یونان به زبان مادری بنویسد. به نگارش آن نیز دست برد، اما وقتی بیماری کشنده ای به جان ژان ـ مارک روبرتس ناشر همیشگی آثارش و دوستی افتاد که با او رفاقتی چهل ساله داشت، طرح وی شکل دیگری به خود گرفت و به قالب مکالمه ای خیالی با این دوست دیرین درآمد؛ و ناچار برای نگارش روایت خود به زبان فرانسه روی آورد. کلارینت، راوی ترنم اندوه روزگاران رفته و آوائی خیال پرور است، و آنچه از نوامبر ۲۰۱۱ تا نوامبر ۲۰۱۴، بر حصه ای از زندگی خاصی گذشته را درهم و برهم، گرد آورده: اندیشه ها، تأملات، احساسات، خاطرات، را همه در گزارشی صمیمانه از جستاری سیاسی در هم آمیخته که «موسیقی روزگار» آنرا عواطف شخصی، دیدارهائی به زیبائی افسانه ها در آتن، و سرگذشت غمبار تمامی یک کشور بر ساخته. بیماری دوستش هنگامی رو به وخامت نهاد که احوال یونان نیز بیش از پیش با تیره روزی درآمیخته بود و به زعم نویسنده درد و رنج هریک پژواکی در دیگری داشت: «اتاقت در بیمارستان سن ـ ژوزف، سلول زندانی بود که کشور مرا به جرم دیونش در آن به بند کشیده بودند.» پزشکان از یک سو و اتحادیه اروپا از دیگر سو درمانی ضربتی را به این و به آن تحمیل می کردند. تجویز پزشکان کافی نبود تا مرد را از چنگال مرگ برهاند؛ تا کشور از رهنمود اتحادیه چه طرفی بربندد …
الکساکیس چندین بار به یونان که النی نوه اش به تازگی در آن چشم به جهان گشوده بود سرزد. طی آنچه خود می دید و گفت و شنود با نزدیکان، روشنفکران و می خواران بی خانمان به پرس و جوی موجبات ژرف و کهنه بحران برآمد. از نقش زیانمند کلیسای ارتودکس یونان پرده برداشت که همدم همیشگی رژیم های خودکامه بوده، و امروز هم باز همپیمان راستگرایان تندرو گردیده. چیزی که هست، به باور وی مذهب پاره ای از هویت ملی است، چنانکه دیدن «سخنگوی حزب کمونیست» در تلویزیون که «صلیب قشنگی هم به گردن آویخته» کسی را به شگفتی نمی اندازد … به زعم تاریخ نگارانی که الکساکیس تحلیل آنان را به دست داده، دشواری بینادین یونان شاید از آن باشد که «از پویش تشکیل دولت های اروپائی برکنار مانده: بی اعتنا از کنار ”رنسانس“ی گذشته که همراه با آنهمه تجلیل از یونان کلاسیک بوده، و عصر روشنگری را نادیده گرفته که مبانی و اصول تجدد را بنیاد نهاده».
با اینحال کشورش سهم ارزنده ای به فرهنگ و تمدن جهان ادا کرده: و پیش از همه سخن از واژگانی است که زبان فرانسه را بارور ساخته؛ الکساکیس در هر فرصتی با شیفتگی این کلمات را ــ که قاموس طب سرشار از آنهاست ــ، یادآور شده، زیرا «همه فرانسویان به علتی می میرند که نامی یونانی بر آن نهاده». او نام های دیگری را هم پیشنهاد می کند که زیبنده گزینش اند ــ مانند ”گزنیتیا“، «که همزمان دلالت بر کشوری دارد که کسی به آن می کوچد و غم ودلتنگی که در غربت آن احساس می کند». اندوهی که شاید بتوان آنرا به ”نوستالژی“ [غمگساری روزگاران رفته]، واژه دیگری نیز نامید که از زبان یونانی برگرفته اند … اما الکساکیس در پی آن نیست که به سازگاری با مصائب آوارگی تن در دهد ورنج آنها را برخود هموار سازد: او در فهرست نامزدان [حزب چپگرای]”سیریزا“ در سال ۲۰۰۴ (در انتخابات پارلمان اروپا) و در سال ۲۰۰۶ (برای انتخابات شهرداری ها) جای داشت. و اگر گاه با درگذشتگانی چون ”اولیس“ دلاور حماسه اُدیسهٔ ”هومر“ سخن می گوید، از آنرو نیز هست تا شعاری جاودانه از میانه برخیزد که بر دیوارهای آتن نوشته بودند: «من دارم می پژمرم».