انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کردارشناسی انسانی

امیر عسکری، بیتا بهروان

کردارشناسی علمی است که به بررسی تکاملی رفتار جانوران در محیط طبیعی‌شان می‌پردازد. بطور گسترده، کردارشناسی بر فرایندهای رفتار در میان گونه‌های جانوران تمرکز می کند. کردارشناسی به عنوان یک رشته، زیرگروهی از زیست ‌شناسی است، اما با توجه به تمرکز آن روی رفتار، جایگاهش در دانشکده‌های روان‌شناسی می باشد. با این وجود، نظریه‌های روان‌شناختی بر پایه‌ی نظریه‌های کردارشناسی باعث به وجود آمدن رشته‌هایی نظیر زیست‌شناسی اجتماعی، روان‌شناسی تکاملی و نظریه دلبستگی شده است. آخرین و جدیدترین شاخه کردارشناسی، کردارشناسی انسانی (Human Ethology) است که بر اهمیت تکاملی و سازگاری رفتار انسانی در جامعه تمرکز می کند.

تاریخچه

ریشه‌های کردارشناسی در مطالعات تکامل مخصوصاً پس از بالا رفتن شهرت علم تکامل بعد از مشاهدات دقیق داروین، شکل گرفتند. تعدادی از روان‌شناسان رشد، برای ترکیب نظریه‌های کردارشناسی با نظریه‌های خود به عنوان راهی برای توضیح پدیده‌های قابل مشاهده در کودکان که صرفاً نمی توانستند به‌وسیله مفاهیم یادگیری تبیین شوند، اقدام نمودند. مشهورترین آنها، جان بالبی و مری آینزورث بودند که از کردارشناسی برای تبیین جنبه‌های دلبستگی نوزاد – مراقب استفاده کردند. برخی از مفاهیم دلبستگی که مرتبط با تکامل است و در شاخه کردارشناسی انسانی بررسی می گردد، به شرح ذیل است:

•    دلبستگی به دلیل اینکه بقای نوزاد بی پناه را ارتقاء می دهد، تکامل یافته است. نخستی‌ها و سایر حیوانات به شکل بازتابی از نظر فیزیکی به والدین خود وابسته می شوند و آواهایی ابراز می کنند که باعث توجه والدین خود می شود. نوزاد انسان مکانیسم‌های علامت دهی زیادی را مانند گریه کردن، غان و غون کردن و خندیدن را در خود رشد داده است. این موارد رفتارهای یاد گرفته شده‌ای نیستند، زیرا کودکانی که نابینا و ناشنوا به دنیا می آیند بعد از ۶ هفته لبخند می زنند، جیغ می‌ کشند و غان و غون می کنند. این رفتارها ارتباط با مراقب را تسهیل نموده و احتمال بقای نوزاد را بالا می برند.

•    رفتارهای علامت دهی نخستین و تمایل کودک به نگاه کردن به چهره‌های افراد به جای نگاه کردن به اشیا باعث ایجاد دلبستگی میان مراقب و کودکی است که حدود ۶ تا ۹ ماه سن دارد. بالبی بیان می دارد که این دلبستگی از نظر تکاملی بسیار برای بقای بشر بنیادین بوده و اساسی برای تمام روابط، حتی در بزرگسالی است.

•    افراد بزرگسال همچنین به شکلی انطباقی به نوزاد دلبسته می شوند. شکل‌های کودک گونه‌ای مانند سر و چشمانی بزرگ نسبت به بدن و گونه‌هایی گرد اشکالی هستند که باعث علاقه در بزرگسالان می شوند. بسیاری از والدین “پیوندی” را با کودک نوزاد خود در اولین ساعات تولدش به وجود می آورند که این باعث احساسی از دلبستگی عاطفی با نوزاد خود و افزایش رفتارهایی است که موجب بقای نوزاد می شود.

•    بسیاری از روشهای نخستین بالبی به شدت بر  پایه‌ی مشاهدات کردارشناختی او از کودکان در محیط طبیعی‌شان است، زیرا تمامی این دلبستگی‌ها به نوعی در سایر حیوانات نیز دیده می شود.

•    در سالهای آینده، کردارشناسی نقش عظیمی در نظریه‌ی زیستی – اجتماعی بازی خواهد کرد و در روان‌شناسی تکاملی نیز که تقریباً رشته‌ای جدیدی است، نقش مهمی را ایفا خواهد کرد. در واقع روان‌شناسی تکاملی، با ترکیب کردارشناسی، نخستی‌شناسی، انسان‌شناسی و سایر رشته‌های مربوط به انسان و با توجه به رفتارهای انطباقی اجداد انسان، به وجود آمده است.

دیدگاه کردارشناسی از ماهیت انسان

•    از دیدگاه کردارشناسی انسان‌ها حیوانات اجتماعی هستند، همانطور که گرگ‌ها و شیرها برای محافظت از خود گروه‌های شکار تشکیل می دهند، انسان‌ها نیز ساختارهای اجتماعی پیچیده‌ای مانند خانواده، ملت و ارتش را به وجود می آورند.

•    انسان‌ها نیز مانند سایر جانوران موجوداتی هستند که حول ساختار محیطی ویژه تکامل یافته‌اند.

•    هوش، زبان، دلبستگی، رفتار اجتماعی، پرخاشگری و فداکاری بخشی از ماهیت انسانی هستند، زیرا این موارد حداقل برای یکبار به عنوان هدفی در بقای انسان عمل کرده‌اند.

•    سطح رشد کودکان به شکل رفتارهایی که پایه‌های زیست شناختی و غریزی – تکاملی دارند تعریف می شود.

مقایسه دیدگاه لورنز (کردارشناسی) و بالبی (روان‌شناسی)

دیدگاه‌های نظریه‌پردازان کردارشناسی از ماهیت انسان با یکدیگر متفاوت است، که در ادامه به بررسی دیدگاه کونراد لورنز و جان بالبی می پردازیم.

لورنز معتقد است که انسان‌ها ماهیتی خودکار در نشان دادن رفتار دارند، مانند یک محرک که الگوهای رفتاری ثابتی را استخراج می کند. نظریه‌ی او نشات گرفته از الگوی انعکاس و هیدرولیک (روان – آبی) یا الگوی “سیفون توالت” است که الگوهای رفتاری مربوط به انگیزه را مفهوم سازی می کند. الگوهای رفتاری ثابت از انگیزه برای بقا نشات می گیرند. “غریزه” مثالی برای الگوهای رفتاری ثابت است. در حقیقت، هر رفتاری که در غیاب آموزش و یادگیری انجام شود، غریزی می باشد. بازتاب‌ها نیز می توانند غریزی باشند. به عنوان مثال یک نوزاد تازه متولد شده به شکل غریزی می داند که باید پستان مادر خود را برای تغذیه بمکد.

بالبی و بسیاری از نظریه‌پردازان جدید کردارشناسی اعتقاد دارند که انسان‌ها به شکلی ناگهانی برای نیازهای محیطی واکنش نشان می دهند. انسان‌ها مشارکت کنندگانی فعال هستند که به دنبال والدین، غذا و شریک جنسی هستند. مثلاً یک نوزاد به دنبال این است که در معرض دید مراقب خود باشد تا از خطرات در امان بماند و یا مردان برای بدست آوردن همسر مورد علاقه خود با یکدیگر رقابت می کنند.

موضوعات کردارشناسی انسانی

مهمترین کتاب “کردارشناسی انسانی” در سال ۱۹۸۹ توسط آیبل آیبسفلت به رشته تحریر درآمده است.همانطور که در بسیاری موارد رفتارهای موضوعی به دلیل حالتهای انگیزشی و شدت محرکهای ویژه خارجی هستند، این مسئله به رفتار انسانی نسبت داده می‌شود. وضعیت انگیزشی درونی بالاتر برای محرکهای بیرونی “رفتار اشتها برانگیز” نام دارد. سایر موضوعات مهم کردارشناسی جانوری مانند قلمروشناسی، سلسه مراتب، دوره‌های حساس در پدیدآیی فردی و غیره می توانند برای توضیح رفتار انسانی نیز مفید واقع شوند.

کردارشناسی انسانی به دو نحوه در فهم پدیدآیی فردی رفتار در انسان‌ها به ما کمک کرده است. این مسئله به دلیل استفاده تکنیکهای مختلف برای مشاهدات دقیق، توصیف‌ها و طبقه‌بندی رفتارهای طبیعی و دوم به دلیل رویکرد کردارشناسی، مطالعه رفتار خصوصاً رشد رفتار در پرتو تکامل است. سوالات مربوط به کارکرد نوع خاصی از رفتار (مثلاً رفتار دلبستگی) و ارزش سازگاری آن رفتار بسیار مورد علاقه کردارشناسان هستند. توصیف خزانه رفتاری یک گونه، تشخیص الگوهای رشد رفتاری و طبقه‌بندی الگوهای رفتاری ساخته شده، پیش نیاز هر مقایسه‌ای میان گونه‌های مختلف یا موجودات یک الگوی یکسان هستند. رویکرد کردارشناسی به مطالعه تعامل بین موجودات زنده‌ای که ساختارهای مربوط به گونه درونی خاص دارند، می پردازد  و به محیطی که موجود زنده به شکل ژنتیکی برنامه‌ریزی شده است، توجه دارد.

الگوهای رفتاری یکسان دارای پایه‌ای ریخت‌شناختی هستند که اساساً در ساختارهای عصبی بیشتر اعضای یک گونه یکسان هستند و با توجه به نوع رفتار می توانند در یک جنس یا خانواده و یا کل یک نظام مانند نخستی‌ها یا حتی در کل یک طبقه مانند مهره‌ داران یکسان باشند. در چنین ساختارهایی ما می توانیم فرایند تکاملی را توسط ساختارهایی که به وسیله محیط به وجود آمده‌اند، دوباره ردیابی کنیم. خصوصاً فرایندهایی مانند سیستم عصبی و مغز که رفتار سازگارانه را به وجود می آورند.

علاقه‌مندی کردارشناسان انسانی

در موجوداتی که در سطح بالاتری هستند (مانند انسان)، فرایندهایی که یک کردارشناس به آنها علاقه بیشتری دارد، آنهایی هستند که از نظر ژنتیکی پیش برنامه‌ریزی شده و نیز فرایندهای ادراکی هستند که ارتباطات و تعاملات اجتماعی را تسهیل می کنند، مانند تظاهرات چهره‌ای و آواگری. اگر زبان و گفتار را ابزارهای پیشرفته ارتباط به حساب آوریم که تنها در انسان‌ها وجود دارند، این سوال از نظر اساس زیست‌شناختی این رفتار خاص گونه انسان و توانایی درک آن به وجود خواهد آمد. یک کردارشناس این سوال را از نقطه نظر رشد پدیدآیی فردی مورد بررسی قرار می دهد.

نقطه قوت کردارشناسی انسانی استفاده آن در بنا سازی الگوهای تفسیری در مشکلات جدید است. بر پایه‌ی نظریه‌های مختلف، مفاهیم و روش‌هایی که به نظر در کردارشناسی جانوری موفق بوده‌اند، این موضوع به رفتار انسان از یک دیدگاه جدید می نگرد که پایه‌ی آن دیدگاه تکاملی می باشد. اما از آنجاییکه کردارشناسان در مدت طولانی تحت تاثیر رشته‌های علوم انسانی نبوده‌اند و دیدگاهی جانورشناختی و زیستی داشته‌اند، امروزه در شاخه کردارشناسی انسانی به حقایق، علائق و تفسیرهایی که توسط سایر علوم اجتماعی به آنها بی توجهی شده، از نقطه نظر تکاملی اهمیت می دهند. اگر به تاریخ ارتباط میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی نگاهی بیاندازیم متوجه دو نوع رایج از جهت‌گیری نظریه‌ای می گردیم که از یک سو کاهش گرایی مانند تلاش برای کاهش فعالیت انسان به رفتارهای غیرشناختی و از سوی دیگر تلاش برای جدا کردن فعالیت انسان و اجتماع انسانی از جهان حیوانات است. ظهور تکامل در قرن نوزدهم میلادی راه حل آسانی را برای مشکل قدیمی ماهیت – تربیت ارائه نکرد، زیرا که این مسئله می تواند به روشی پیوسته یا غیر پیوسته حل شود. کردارشناسی انسان به اندازه سایر رشته‌ها به منسوخ شدگی چنین دوگانگی‌هایی کمک می کنند.

روش شناسی

کردارشناسان رفتار را با استفاده از دو روش کلی مطالعه می کنند: مشاهده طبیعی و تجربه‌های آزمایشگاهی. اصرار کردارشناسان بر مشاهده موجودات زنده در محیط طبیعی، کردارشناسی را از رشته‌هایی همانند آن مانند روان‌شناسی تکاملی و زیست شناسی اجتماعی متفاوت ساخته و مشاهده طبیعی آنها به عنوان یکی از اصلی‌ترین مساعدتها به روان‌شناسی است. کردارشناسی که مشاهده طبیعی انجام می دهد بر این باور است که برای اینکه رفتار خاصی از گونه ویژه‌ای را مطالعه کنیم، آن گونه باید در محیط طبیعی‌اش مشاهده شود. یک فرد تنها در صورتی می تواند کارکرد یک رفتار را بفهمد که ببیند چطور این رفتار مخصوص یک محیط طبیعی گونه‌ای خاص است تا بتواند نیازی خاص را برآورده کند. کردارشناسان گام‌های مشخصی را جهت مطالعه یک موجود زنده دنبال می کنند:

•    شرح رفتار: تفسیری دقیق از رفتار یک گونه در محیط طبیعی‌اش.

•    طبقه‌بندی: رفتار را بر اساس کارکرد آن طبقه‌بندی می کنند.

•    مقایسه: چگونگی کارکرد رفتار را در گونه‌های مختلف مقایسه کرده و اینکه چگونه رفتارهای متفاوت می توانند کارکردی یکسان در گونه‌هایی خاص داشته باشند را بررسی می کند.

•    تجربه‌های آزمایشگاهی: دلایل فوری رفتار را که در سه گام بالا گفته شدند، تعیین می کنند.

این گام‌ها با گفته‌های تینبرگن (۱۹۶۳) در کتاب “اهداف روش‌های کردارشناسی” مطابقت دارند که در این کتاب او مشخص می کند که تمامی مطالعات رفتار باید به چهار سوال پاسخ دهند. ۱ – کارکرد (انطباق)، ۲ – تکامل نژادی، ۳ – دلایل علّی – معلولی (مکانیسم) و ۴ – رشد (پدیدآیی فردی).

انتقادها

•    بسیاری از کارهای انجام شده در کردارشناسی انسانی به توضیحات بیشتری نیاز دارند. به عنوان مثال گفتن این مسئله که کودکان رفتاری را به دلیل اینکه در یک “دوره مهم” قرار دارند، اکتساب می کنند شبیه به بیان این مسئله است که آنها مکالمه را به دلیل اینکه در مراحل پیوسته عملیات عینی (نظریه پیاژه) قرار دارند، یاد می گیرند.

•    تشخیص یک “دوره مهم” این مسئله را که چرا انسان‌ها به برخی تجربیات در زمان‌های خاص حساس‌تر هستند را نمی تواند توضیح دهد.

•    یک انتقاد رایج این است که روان‌شناسی تکاملی پیچیدگی رشد افراد را مورد خطاب قرار نمی دهد و برای توضیح اثر ژن‌ها بر رفتار افراد، موفق نیست.

•    کردارشناسی انسانی برای گسترش پژوهشی که بتواند میان محیط و تعبیرهای فرهنگی و تفسیرهای تکاملی انطباقی تمایز قائل شود، مشکلات زیادی دارد.

•    برخی از مطالعات به دلیل تمایل آنها به عناصر فرایندهای تکاملی در شناخت انسان که بتوان آنها را به فرایندهای اجتماعی (مثلاً ترجیح دادن اشکال فیزیکی خاصی در نرها)، و همچنین مصنوعات فرهنگی (مثلاً پدرسالاری و نقش زنان در جامعه) اسناد داد، مورد انتقاد قرار گرفته‌اند.

•    کردارشناسان انسانی معتقدند که “مسائل مهم، زیر مسائل کم اهمیت دفن می گردند”، این گفته نشان دهنده این است که برخی مطالعات تکاملی ممکن است برای این رشته مفید باشند، بسیاری از روان‌شناسان تکاملی زمانی برای انجام مطالعات جدی با روش‌های دقیق انجام نمی دهند و باعث می شوند که روان‌شناسی تکاملی وجهه بدی در میان پژوهشگران به خود بگیرد.

مفهوم  گوناگونی

گوناگونی مفهومی مهم در کردارشناسی و نظریه تکاملی است. این مفهوم نه تنها از نظر ژنتیکی، بلکه از نظر فرهنگی نیز درست است.

•    گوناگونی ژنتیکی راهی برای جمعیت است تا بتوانند با تغییرات محیطی انطباق یابند. اگر گوناگونی شدت بیشتری داشته باشد، احتمال اینکه افرادی در یک جمعیت دارای گوناگونی‌‌های آلل (ژن‌های هم‌ردیف) باشند، بیشتر است. این افراد احتمال بیشتری برای بقاء و تولید نطفه‌ای دارند که آن ژن هم‌ردیف را در خود دارد. جمعیت به دلیل موفقیت این افراد تا نسل‌های بعدی قطعاً باقی خواهد ماند.

•    میدان آکادمیک ژنتیک جمعیت شامل فرضیه‌های بسیار و نظریه‌هایی است که مربوط به گوناگونی ژنتیک هستند. “نظریه بی‌طرف تکامل” پیشنهاد می کند که گوناگونی نتیجه افزایش جانشین‌های خنثی است. گوناگون ساختن انتخاب، فرضیه‌ای است که در آن دو زیر جمعیت از یک گونه در محیط‌های مختلفی زندگی می کنند که در آنها آلل‌های متفاوتی در یک مکان مشخص انتخاب می شوند. این اتفاق زمانی ممکن است بیافتد که یک گونه دامنه‌ای گسترده نسبت به نقل مکان افراد درون آن داشته باشد.

•    گوناگونی فرهنگ نیز مهم است. از نقطه نظر انتقال فرهنگ، انسان‌ها تنها حیواناتی هستند که دانش افزایشی فرهنگ را به نوزاد خود انتقال می دهند؛ درحالیکه شمپانزه‌ها می توانند استفاده از ابزار را توسط نگاه کردن به سایر شمپانزه‌های دیگر یاد بگیرند. انسان‌ها قادر هستند که منابع شناختی خود را برای خلق راه حلهایی به مراتب پیچیده‌تر ترکیب کنند و روشهای پیچیده‌ای را برای تعامل با محیط خود خلق کنند.

•    گوناگونی فرهنگ‌ها این نظر را بیان می کند که رفتار انسان‌ها به واسطه محیطشان شکل می گیرد و آنها به محیط خود نیز شکل می دهند. گوناگونی فرهنگ برخاسته از انطباق‌های متفاوت انسان‌ها به عوامل متفاوت محیطی است که در عوض به محیط شکل داده و این شکل محیط رفتار انسان را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. این سیکل در گوناگونی ابرازات فرهنگی که در نهایت باعث بقای گونه انسان می شود تاثیر بسیار دارد.

•    گوناگونی جنسی نیز بسیار با اهمیت است. یک نمونه از گوناگونی انسان جهت‌یابی جنسی او است. کردارشناسان متوجه شده‌اند که بیش از ۲۵۰ گونه از حیوانات وجود دارند که رفتارهای همجنسگرایانه از خود نشان می دهند. درحالیکه این مسئله برخلاف این است که بگوییم رفتاری انطباقی است، نگاهی دقیقتر نشان می دهد که چطور ژن‌های مربوط به همجنسگرایی می توانند باقی بمانند، حتی اگر نوزادی از این رفتارهای همجنسگرایانه تولید نشود.

در آخر باید تاکید کرد که کردارشناسی انسانی به بررسی و تحلیل غریزی رفتارهای انگیزشی، پرخاشگری، تنوع طلبی جنسی، ازدواج، قتل‌های عشقی، اعتیاد، جنگ و اختلالات روان‌شناختی از نقطه نظر تکاملی می پردازد.

منابع

•    Darwin .C. (1872) The Expression of Emotions in Man and Animals, London, John Murray.

•    Eibl-Eibesfeldt, I. (1970). Ethology. The Biology of Behavior. London: Holt – Rinehart.

•    Eibl-Eibesfeldt, I. (1989). Human Ethology. New York: Aldine de Gruyter.

•    Lorenz, K. (1935). “Kumpan in der Umwelt des Vogels”. J Ornithol 83: 137–۴۱۳.

•    Lorenz, K. (1943). “Die angeborenen Formen möglicher Erfahrung”. Z Tierpsychol 5: 235–۴۰۹.

•    Miller, P. H. (2001). Theories of Developmental Psychology. New York, NY: Worth Publishers.

•    Tinbergen, N. (1951). The Study of Instinct. London: Oxford Univ. Press.

•    Tinbergen, N. (1963). On aims and methods of Ethology. -20. pp. 410–۴۳۳.