شبکه های موسوم به «جم» با منشائی مشکوک و ارتباطاتی مشکوک تر، ظاهرا در همکاری با گروهی از تهیه کنندگان و سرمایه داران ایرانی، هر روز رشد بیشتری پیدا می کنند: تعداد کانال هایشان بیشتر می شود، از فیلم های روز با دوبله کاملا حرفه ای با دوبلورهای ایران، تا برنامه های آرشیوهای رسمی تلویزیون ایران پیش از انقلاب، تا برنامه های ورزشی، اخبار «مثبت اقتصادی»، چهره های خندان و نوعی شیک پوشی (با طعم باقی مانده از چند دهه پیش)، در حال تسخیر کامل فضای رسانه ای کشور هستند. مسئولان گاه به گاه تهدیدی علیه سفارش دهندگان آگهی و به خصوص فیلم های اکران روز در آنها را مطرح کرده و با نام بردن از آنها با عنوان «شبکه های ضد انقلاب» تلاش می کنند، افشایشان کنند. اما بنا بر نظر پژوهشگرانی که بر رسانه ها کار می کنند، این شبکه ها در حال از کار انداختن تقریبا کامل ، از لحاظ میزان مخاطب، شبکه های داخلی و حتی شبکه های موسوم به لس آنجلسی از یک سو و گروهی از شبکه های غربی به ویژه بی بی سی (بریتانیا) و وی او ای(ایالات متحده) هستند. نکته قابل ملاحظه که در این یادداشت می خواهیم به آن بپردازیم، موضوع سریال ها است که در تاریخ جامعه شناسی ِ رسانه ها از جمله در ایران، پیشینه ای طولانی دارد.
سریال های تلویزیونی در پیش از انقلاب عمدتا از ابتدای دهه ۱۳۵۰ تا انقلاب در تلویزیون ایران رایج شدند. این سریال ها عمدتا شامل سریال های آمریکایی می شدند که می توان گفت «مضمونی» بودند: مثلا ملودرام، وسترن، پزشکی، تخیلی، اکشن و غیره از «پیتون پلیس» و «کهکشان» و «پیشتازان فضا» گرفته تا «افسونگر» و «عشق روی پشت بام» و «دکتر کیلدر» و «دکتر بن کیسی» و «کلمبو» و…. در کنار این سریال های خارجی، چند سریال داخلی هم که مدل خودشان را چیزی بین فیلمفارسی های آن دوران، با اندکی چاشنی طنز پیش پا افتاده و انتقادی، و گروهی شخصیت های خوب و بد که هیچ کدام واقعا جدی نبودند، قرار می دادند و البته برخی از آنها مثل «سرکار استوار» و«صمد» ، «خانه به دوش»، «خانه قمر خانم» و «اختاپوس» و … بییندگان زیادی هم داشتند، کار خود را شروع کردند. و در این میان بسیار اندک، سریال هایی با ارزش مثل «دایی جان ناپلئون» که استثناهایی بودند که قاعده را اثبات می کردند. پس از انقلاب در دهه ۱۳۶۰ و تا نیمه دهه ۱۳۷۰، تلویزیون تلاش می کرد نوعی اخلاق گرایی بسیار سخت گیرانه را به اجرا در بیاورد؛ برخی نیز معتقد بودند که تلویزیون باید شعارها و اهداف انقلاب اسلامی را به مستقیم تر ین شکل ممکن به مردم انتقال دهد. سپس نوبت به ورود برخی از سریال های کمتر «مساله دار» و «مثبت» از راه رسید که به نشان دادن بیمارستان ها، ماموران آتش نشانی و پلیس بدون خشونت و از این قبیل موضوع ها در کشورهای بریتانیا، ایتالیا، استرالیا و فرانسه می پرداختند . و البته چند سال بعد از دهه ۱۳۸۰، در کنار این ها سریال هایی هم شروع شدند که به بهانه کار ِ ارزشی ، بیشتر خرافات را گسترش می دادند تا جایی که برخی از آنها با واکنش شدید حتی مراجع روبرو شدند، چون همه خطوط قرمز را پشت سر گذاشته و خرافات را به مثابه «ارزش های دینی» تبلیغ می کردند. دوره ای هم که روابط ما با کشورهای اروپایی و آمریکا در پر تنش ترین وضعیت بود، شاهد شکل گرفتن نوعی سریال های «جاسوسی» بودیم که خوب ها و بدها ، آنقدر مشخص بودند و آنقدر کلیشه ای که تماشایشان خالی از لطف نبود، به خصوص که برخی از هنرپیشه های «خوب» را گاه همان شب در سفارت خانه هایی می دیدی که در سریال ها به دنبال جاسوس هایشان بودند. باز هم خوب ها، واقعا خوب نبودند و بدها هم چندان بد نبودند؛ و هر دو گروه بیشتر مضحک بودند تا تاثیر گزار. و سرانجام سریال های «فاخر» هم که جایگاه خودشان را داشتند که آنقدر درباره شان صحبت شده که بهتر است چیزی نگوییم. در کل ما در بهترین حالت ها شاهد «چیزهایی» در تلویزیون بودیم بین هالیوود و بالی وود و تلاش برای رعایت تمام شئونات و البته دخالت بی حد و حصر در تاریخ حتی معاصر با گذاشتن نام چند کتاب و چند کارنشاس در تیتراژ پایانی . این سرنوشت اما با ظهور ماهواره های نسل جدید (بعد از ماهواره های کاملا بی ارزش نسل اول لس آنجلسی) و گسترش آنها تغییر کرد.
نوشتههای مرتبط
ماهواره ها به شدت به نفوذ سریال ها حساب می کردند، زیرا از یک سو می توانستند بازاری اقتصادی و بزرگی را جذب کنند و سوی دیگر می توانستند بدین ترتیب با شبکه های رسمی ایران مقابله کنند و به خیال خود از تاثیر آن بر مردم بکاهند و بر تاثیر اخبار و شوهای خودشان که بین سریال ها پخش می کردند و اغلب سیاست های دولت ایران را هدف می گرفتند، موفق باشند. البته مشخص است موفقیتی جز برای سریال ها در کار نبود. این سریال ها عمدتا به گروه سریال های کره ای، به خصوص از نوعی جنگی و باستانی و به قول معروف سامورایی – محور و «جواهری در قصر» محدود می شدند و برای بسیاری نوستالژی «اوشین» را به یاد می آوردند: پسران و دخترانی که مثل انیمیشین های قدیمی «فوتبالیست ها» شبیه هم بودند، با چشم های بادامی ولی «بازشده»، موهای صاف و سیاه یا طلایی شده، رئیسان مسئول و کارمندان وفادار، یا امپراطوران خشن اما دلرحم و سرداران شجاع و بد اخم اما عاشق پیشه. البته در این میان، سریال های آمریکای لاتین و مکزیک را نباید فراموش کرد که آنها هم عمری طلایی داشتند: «ویکتوریا»ی افسانه ای و عشاق جوانش که برخی آرزوی جایگاهش را می کردند: عشق، زنان میانه سال که مثل دختران هجده سال لباس می پوشیدند، و پسران جوان عاشق پیشه که فقط عاشق پیرزن ها می شدند. و البته عشق با مزه خیانت و صورتی کم رنگ و لطیف ِ رمان های عاشقانه که داشتند رقیبی می شدند برای داستان های به طعم گلاب «فهیمه» وار خودمان. و البته این هم جای شکایتی نداشت زیرا جوانان و کمتر جوان ها می توانستند روزها دانشگاهشان را بروند و کتاب های سنگین پسا مدرن را جلویشان در کافی شاپ ها باز کنند و شب ها پای «ویکتوریا» و بعد از مدتی «حریم سلطان» بنشینند.
و دقیقا فاجعه با همین «حریم سلطان» و خاتون هایش از راه رسید. فاجعه ای در تاریخ معاصر سریال های تلویزیونی، البته فاجعه ای فرهنگی و نه اقتصادی، ترکیه به لطف این سریال و صدها سریال دیگر که پایه و اساس راه افتادن شبکه های جم شدند، سیاست جدیدی را در سطح بین المللی آعاز کرد تا رقیبی تازه نفس برای کره های ها و مکزیکی ها و برزیلی ها در جهان سوم در برابر هالیوود و بالی وود بشود. ثروت بزرگی جذب و بازارهای جهانی فتح شدند و در جهانی که از یک دهه پیش تقریبا به طور کامل درون فساد و نظامی گری و کلاه برداران سیاسی و اقتصادی و مافیا تقسیم شده بود این علاقمندی به نمایش دراماتیزه شده زندگی شان در تلویزیون جذابیت خاصی داشت. و ناگفته نماند که هالیوود و بالی وود سال ها بود خود این روند را آغاز کرده بودند اما نه در این ابعاد و با ژرفنا از پستی و رذالت. «حریم سلطان» با «خرم سلطان» و خواهر شوهرهایش «شاه سلطان» و «خدیجه سلطان»، خادمان و شمشیرها و لباس های فاخر و قصرهای واقعی و خواجه های حرمسرایش، پیشینه دربارهای افسانه ای شرقی به روایتی که از دوران موزار تا قرن نوزده همیشه در ذهنیت اروپایی وجود داشت، را زنده می کرد و البته حال می توانست با پیشرفته ترین وسایل سینمایی، شکلی واقعی تر به آن خیالات بدهد: سلمیان برای خودش در مهتابی شعر بگوید و فرمان گردن زدن بدهد و خواجه ها و کنیزکان حرمسرا، دائما توطئه کنند و دعوای بی پایان خواهر و مادر شوهرها با عروس ها، همه را، به ویژه ذائقه ایرانی ها را جذب خودش کند.
و کاش ماجرا به همین دربار فاسد تمام می شد، چون او بالاخره برای خودش سلطانی بود و نگاهی به قیافه و ریش بلند عثمانی و لباس های ترمه دوزی شده و کلاه های مرتفع، و شمشیرهای تیز و بوسه بندگان بر دامنش، نشان می داد که این ها به عصری دیگر تعلق دارند و قرار نیست که کسی در قرن بیست یکم از این اداها در بیاورد. خباثت سلطنتی، بیشتر در پشت درهای کاخ باقی می ماند و ملودرام زیاد پیش تر از آن نمی رفت. ستارگان ترک، قیافه های اروپایی را جلوی صحنه قرار می دادند تا شاید ثابت کنند که ترکیه دیگر نیازی ندارد اروپایی بودن خود را ثابت کند. سلطان و ولیعهدها و به خصوص سلطان بانوها برای خودشان در تالار ها و دهلیزهای قصر جولان می دادند و ندیمه ها و خواجه ها دنبالشان با چشمان خیره و تماشاچیان ایرانی هم دنبال همه این ها. فاجعه ادامه یافت. با شکل گرفتن گروه رسانه ای «جم» سریال های ترک وارد فاز جدیدی شدند که شاید بتوان به آن فرایند ذباله ای شدن سریال ها را داد و به هم ریختن کل بازی سریالی و هالیوودی و بالی وودی را.
ساختاری که بر هم می ریخت این بود: در گذشته «خوب» ها معلوم بودند و «بدها» هم معلوم. قضیه این بود که قرار است بدها خیلی کارها بکنند اما بدها اولا بد بودند چون هم قیافه شان بد بود، هم کارشان، هم طرز صحبت کردنشان، هم روابطشان و هم اینکه همه هنرپیشه های دیگر هم با آنها دشمن بودند. خوب ها هم خوب بودند چون زیبا بودند، سالم بودند، خوش فکر و باهوش بودند و زیبا سخن و روابط خوبی داشتند، مهربان بودن و مبارز و دشمن ِ بدها و بالاخره هم در این جنگ خیر و شر، شرها نابود می شدند و خوب ها امید داشتند که هر چند سختی بکشند اما پیروز واقعی آنها هستند. و این طور بود تا ناگهان «فاطمه گل» ها، «کارادایی» ها، «شرافت» ها، «برگ ریزان» ها، «کوزی گونی» ها، «روزی روزگاری»ها و «گوزل» ها، و…. از راه رسیدند. این سریال ها، و صدها نمونه دیگر که به صورت گسترده ای و با دوبله ای نسبتا مناسب به فارسی دوبله می شدند و می شوند. همچون سیلی ذهنیت های ایرانیان را هدف گرفتند. می وییم ایرانی ها زیرا برغم فروش بالای بسیاری از این سریال ها در کشورهای دیگر از جمله در اروپا در آنجا انتخاب های بی شمار بوده و هستند.
از یک سو، البته حسن این سریال ها، در آن بود که توهم ترکیه ای پیشرفته و اروپایی را دستکم در میان کسانی که می توانستند اندکی در لایه های آنها پیش بروند را از میان می بردند. آنچه می دیدیم دیگر چیزی از اروپایی بودن نداشت و برغم آنکه اغلب داستان ها در استانبول می گذشت، اما گویای گروهی از روابط بود که چنان در سناریو جاری و ساری بودند که شکی باقی نمی گذاشت که با چه وضعیت فرهنگی و اجتماعی سروکار داریم: جایی که مافیا در همه سطوح و بخش هایش نفوذ کرده است از راس سیستم قضایی و پلیسی تا پایان ترین رده های اجتماعی، پهنه ای به شدت متعصب که در آن به سادگی به دلیل یک لبخند و یک شک و تردید، مردی، مادر ، خواهر یا دختر و همسرش را می کشد؛ جایی که با یک دستگاه قضایی تخریب شده سرو کار داریم که در آن، آدم ها به زندان ها می رفتند و برغم جرم قتل، دو سه ساله بیرون می آیند و اگر پول داشته باشند همان روز بیرون می آیند؛ جایی که فساد هیچ جایی برای هیچ چیز دیگری باقی نگذاشته است. مردان و زنان لباس های اروپایی به تن دارندو در ساختما های شیک کار و زندگی می کننند، اما به مراتب از رفتارهای «حریم سلطانی» هم عقب مانده تر هستند. حرف زدن آدم ها جاهلانه است، شوخی هایشان زشت و زننده، رفتارهایشان غیر قابل تحمل، صحنه پردازی ها ابلهانه، سناریو ها بچه گانه و سطخ کلی سریال در حدی غیر قابل تصور، مبتذل .
سریال های موج جدید توانستند تقریبا به سرعت تمام رقبای خود را از میدان به در کنند: کثافت همه چیز را می پوشاند و هیچ چیز امکان نمی داد بوی تعفنی که از آن با زرق و برق «عطر» ارزان قیمتی ساخته شده بود، را تحمل کنی، مگر یک چیز: اینکه حساسیت را نسبت به آن کثافت از دست بدهی. همان اتفاقی که افتاد. سریال های ترکی را بنگریم. برای یافتن آدم های خوب باید با ذره بین سریال را گشت و اگر هم آدم خوبی بیابیم، آدمی است به معنی واقعی کلمه «کودن» و «ابله» که اگر بد نشده نه به دلایل اخلاقی بلکه از سر «حماقت» یا «بدشانسی» بوده است؛ حتی در سطح شعور یک کودک دوساله هم عقلش به فریب ها و نیرنگ ها نمی رسد و دائما همه سرش را کلاه می گذارند. زنان، به جز آنها که شیطان صفت هستند و البته تعدادشان بی نهایت است، باز نمونه کاملی از بلاهت و انفعال و پذیرش سلطه مردانه و تن دادن به موقعیت زنانگی بدبخت و سرکوب شده و بیچاه هستند. بر عکس آدم های بد، همه جا هستند، از شوفرها و پیشخدمت ها که هنرشان غیبت و پشت در گوش ایستادن است، تا اربابان ثروتمندشان که ولو آنکه در راس یک شرکت میلیاردی باشند باز هم از لحاظ شرارت در سطح یک لات خیابانی هستند. جوانان و زنان و مردان، و حتی کودکان، همه فاسد و کثیف هستند.همه در حال ضبط مخفی صدای دیگری، یا عکس گرفتن یک ماجرای رسوا کننده برای اینکه در اینترنت بگذارند یا از آن برای اخاذی استفاده کنند، همه فکر کلاهبرداری و کشتن هستند و آن هم دائم و نه یک روز در میان. در این سریال ها همیشه می توان با خود مسابقه ای گذاشت: اینکه بدترین آدم را پیدا کنیم. هر کسی ممکن است انتخابی داشته باشد. کار بسیار مشکلی است، زیرا تعداد آدم های کثیف آنقدر زیاد است و میزان کثافت کاری هایی که می کنند آنقدر بی پایان که به سختی می توان میان همه، یکی را انتخاب کرد. نیاز به قلم و کاغذ و حتی شاید کامپیوتر است که همه بدی های را یادداشت کرد و امتیاز داد. اما مشکل اساسی جایی دیگر است: وقتی بعد از محاسبات بسیار می توانیم بدترین و کثیف ترین شخصیت را پیدا کنیم، ناگهان یک اپیزود جدید شروع می شود و شخصیتی را وارد می کند که از لحاظ منفی و کثیف بودن، بی آبرو و بی اخلاق بودن، همه انتخاب های قبلی و زحمات ما را برای یافتن کثیف ترین شخصیت منفی، به باد می دهد. همه چیز ممکن است: قتل و تجاوز و غارت و دزدی و توطئه، تحقیر و بی آبرویی و خیانت، در این میان، کمترین و ساده ترین چیزهایی است که می توان در رفتار این شخصیت ها دید. اماتراژدی در آن است که این ها آدم هایی کاملا عادی هستند که هر مخاطبی می توان با آنها هم ذات پنداری کند. و اینجاست که به روان شناسی و جامعه شناسی دلایل محبوبیت این سریال ها می رسیم.
چرا مخاطبان و به خصوص مخاطبان ایران چنین با ولع به تماشای این سریال می نشینند. سئوال اصلی در همین است؟ آیا این چنین سریال هایی بیست، سی یا پنجاه سال پیش قابل نمایش بودند و مردم ممکن بود چنین استقبالی از آنها بکنند. پاسخ ما کاملا منفی است. این سریال ها در واقع آینه وجود ما هستند و به همین دلیل هم این چنین به آنها دل می بندیم. این سریال ها، «بدی» را به «خوبی» و برعکس تبدیل می کنند، بنابراین می توانند رفتارهای ما و سقوط اخلاقی ای را که ما در حال تجربه کردنش هستیم را برای ما مشروعیت دهند و به قول معروف با خود بگوییم «به هرکجا بروی آسمان همین رنگ است». از همین روست که ما برغم همه حرص و جوش هایی که گاه وانمود می کنیم از این سریال ها می خوریم، چنین بدانها معتاد می شویم. و امکان میدهیم بدترین زمینه های صد اخلاقی در وجودمان رشد کنند: دروغ، پستی، حق کشی، خیانت، دزدی، فساد، بی مرامی، بی احترامی ، بی ادبی، تحقیر افراد ضعیف، خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی…
و اما پرسش نهایی آن است که مسئولیت در فاجعه رسانه ای که در حال اتفاق افتادن است با کیست و راه حل کدام؟ به نظر ما ابتدا باید همچون هر مساله اجتماعی به دنبال مقصر گشتن و این رویکرد تنبیهی را کنار گذاشت. در همه جای دنیا مردم همانگونه که به آثار پرارزش هنری علاقمندند به آثار سبک و پیش پا افتاده هم گاه دل می بندند. این بحث بی پایان فرهنگ عوام و فرهنگ خواص است که پیشتر نیز به آن پرداخته ایم. اما اینجا بحث بر سر این امر نیست، اینجا ما شاهد تخریب و هجوم گسترده ای از ساختارهای فرهنگی آسیب زا به فرهنگ خودمان هستیم که هر اندازه هم مشکل داشته باشد به نظر من به دلیل بالا رفتن سرمایه فرهنگی عمومی در چند دهه اخیر وضعیت بهتری از آنچه در این اسریال ها شاهدش هستیم دارد و ثانیا، نطفه های آسیب و نقاط آسیب زده در آن با گسترش این سریال ها به شدت رشد می کنند. آنچه می توان در این میان پیشنهاد کرد آن است که مسئولان فرهنگی موقعیت و جایگاه خود را جدی بگیرند. در شرایطی که هر روز شاهد ممنوعیت کنسرت های مچوز دار، تداوم سانسور و فیلتر کردن و سرعت کند ِ اینترنت و نگه داشتن موقعیت گلخانه ای برای سینما هستیم، نمی توان انتظار نداشت که سرانجام کار ما به آنجا برسد که به سریال های ترکی تن بدهیم. اتکا بر سیاست های آمرانه، ممنوعیت های گوناگون، تلاش برای کنترل آنچه کنترل ناپذیر است، در طول تمام این سالها چه کرده اند جز افزایش جذابیت این برنامه ها، هجوم به طرف اینترنت و فیلتر شکن ها ( که خود دروازه های بزرگ و گشوده ورود همه بد افزارها نیز هستند)، ممیزی و سانسور چه تاثیری داشته جز گریز افراد از شبکه های قانونی و پناه بردنشان به شبکه های غیر قانونی و فیلتر شده، تلاش برای ایجاد سینمای گلخانه ای چه نتیجه ای داشته است جز آنکه سینمای ما را به فیلمفارسی بازگرداند و ابتذال را در آن به اوج برساند و یا درخشان ترین فیلمسازانمان را بدل به سفارش گیرندگان و «سری دوزهای» جشنوارهای خارجی کند؟ و سرانجام تلاش برای حفظ انحصار دولت بر رادیو و تلویزیون، و حذف همه برنامه های اندیشمندانه، سریال های جذاب و فیلم های مناسب، و جایگزین کردن آنها با محصولاتی از نوع «برنامه های فحش و رسوایی زنده» یا «سوپر استارهای وقیح رسانه ای» یا با نصیحت و سریال ها و فیلم های صد بار پخش شده، چه نتیجه ای داشته جز آنکه یک بخش خصوصی ساخت فیلم و سریال درست شود که آن هم حکایت طولانی خود را دارد، و جز گریز گسترده مخاطبان به سمت تلویزیون های ماهواره ای. آیا فکر آن را کرده ایم که تا چند سال دیگر اصولا تمام برنامه های تلویزیونی بدون امکان هیچ گونه کنترلی بر روی شبکه های اینترنتی قابل دسترس خواهد بود و حتی نیازی به فیلتر شکن نیز نیست؟ اگر پاسخی صادقانه به این پرسش ها بدهیم، پاسخ خود را برای اینکه چه باید کرد نیز می یابیم. در این حالت به جای سیاست های آمرانه تلاش خواهیم کرد مسئولیت های مدنی و فردی را افزایش دهیم. خانواده ها باید همت کنند و از هجوم این گستره فساد فرهنگی به خانه ها و اذهان فرزندانشان با توضیح دادن و ارتقا بخشیدن به سلیقه آنها و نه با زور و ممنوعیت، جلوگیری کنند، و خود نوجوانان و جوانان باید در مقابل این موج خباثت و رذالت و بدگویی و بد اندیشی و بدکاری باید سعی کنند از این محصولات سمی فاصله بگیرند همانگونه که باید از مواد مخدره و آسیب بار دوری کنند. اما این نوجوانان و جوانان برای این کار هم نیاز به کمک خانواده ها دارند و هم به خصوص نیاز به کمک و اقدام متولیان فرهنگ: اینکه در یک شهر ۱۵ میلیونی و شهرهای بزرگ میلیونی ما، به اندازه کافی فضاهای فرهنگی و سرگرم کننده وجود ندارد و امکان چننانی نه برای شادی هست و نه برای تفریح و سرگرمی ؛ اینکه چند مکان و برخی مراکزی مثل کتالفذوشی ها ، کافی شاپ ها، سینماهای مستقل، تئاترهای کوچک و مخافل بحث و سخنرانی هم که به سختی روی پای خود ایستاده اند هر آن ممکن است یا تعطیل شوند و یا همچون بسیاری از سالن های سینما به نقاطی منتقل شوند مثل مجتمع های لوکس تجاری و خدماتی، که خاص نوکیسگان و تازه به دوران رسیده ها، خطری جدی است که در برابر آن کار چندانی از نوجوانان و جوانان و خانواده ها بر نمی آیدو این ها به وظایف دولت بر می گردد که سیاست ایجابی داشته باشدو نه سلبی.
سریال های ترکی هر روز بار بزرگ کثافت فرهنگی خود را درون خانوارهای ایرانی تخلیه می کنند و شکی نداشته باشیم که این روند در صورت تداوم یافتن ضربات سنگینی به روند رشد جامعه ما خواهد زد. همانگونه که شکی نکنیم که بدترین راه برخورد با این روند، روش هایی است که ده ها سال است دارد آزمایش می شود، یعنی ممنوعیت از یک سو و ساخت محصولات بی کیفیت در یک محیط انحصاری و گلخانه ای ناپایدار از سوی دیگر. راه حل ها در جای دیگر و در اندیشیدن های عمیق تری به مساله است.
این یادداشت در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ با سایت فرارو نوشته شده و نمونه اول آن در این سایت در روز ۸ تیر ۱۳۹۵ منتشر شده است این نمونه نهایی است.