کتاب درمانی
کتابدرمانی در گفتگو با دکتر بهنام اوحدی، روانپزشک که خواندن ترجمههای قاضی را به بیمارانش توصیه میکند
نوشتههای مرتبط
گفتگو: مرجان یشایایی
۲۴ دیماه بیستمین سالگرد فوت محمد قاضی است. به این بهانه مصاحبهای ترتیب دادم با دکتر بهنام اوحدی، روانپزشک، که علاوه بر علاقه قلبی به مترجمی که به قول خودش سالهاست با کتابهایش مانوس است واثری مهم بر زندگیش گذاشته، این کتابها را یکی از وسایل کمک برای درمان بیمارانش قرار داده. دکتر اوحدی در این مصاحبه هم درباره جنبههایی از شخصیت محمد قاضی صحبت کرده که میتوانند در زندگی همه ما الگویی باشند و هم از دیدگاه کتابدرمانی آثار مترجم را بررسی کرده است. من خود محمد قاضی را در همان سالهای جدال با سرطان حنجره از نزدیک دیده بودم. با همان صدای نامانوس حاصل از استفاده از دستگاهی که جایگزین حنجرهاش کرده بودند، بسیار خوشصحبت و شوخ بود و میتوانست مجلسی را تا ساعتها محصور شوخطبعیها و خاطرات جالبش کند. انگار نه انگار کردی این صدا از حنجرهای بیرون میآید که سختیهای باورنکردنی سالهای کودکی را به کامش تلخ کرده، خود را از درون اتش به زندگی آبرومندی کشانده و ترجمههای زیبا و روان از بزرگترین آثار ادبیات جهان را به خوانندگان مشتاق هدیه داده است. همه ما آن روز با حس شادمانی و سرزندگی از پیش مردی رفتیم که یکی دو سال بعد پس از جدالی روزمره و نفسگیر با زندگی از میان ما رفت اما بیتردید پیروز میدان شد.
—-با سلام. فکر میکنم بهتر است ابتدا درباره شخصیت محمد قاضی و آن جنبههایی که نظر شما را به عنوان درمانگر جلب کرده، صحبت کنیم
با سلام و یاد خدا، قصدم این است که صحبتم را درابتدا با ذکری از اثری که محمد قاضی بر شاید بیش از سه نسل گذشته کتابخوانهای ما گذاشته، آغاز کنم و تردید ندارم که آثار ترجمه ماندگار او و کتاب آخر وی درباره سرنوشت پرفراز و نشیبش، خاطرات یک مترجم، تا نسلها در گنجینه ادبیات ما باقی خواهد ماند. اثری که قاضی بر زندگی هریک از ما که با کتاب مانوس هستیم گذاشته است، از کودکی با ترجمه قصههای هانس کریستین اندرسن و داستان کودکی من اثر چارلی چاپلین و شازده کوچولو شروع میشود و تا پایان عمر با ترجمه کتابهایی مانند دنکیشوت، زوربای یونانی، سپیددندان، شاهزاده و گدا و با ترجمههای متعدد دیگر رد پای خود را بر روحیات و افکار و افق پیش روی ما باقی میگذارد.
اما من اینجا نمیخواهم به کتابشناسی و جنبه ادبی شخصیت وی هرچند بسیار مهم است، بپردازم، منظورم در این مصاحبه بررسی شخصیت او و اثری است که ترجمههای محمد قاضی بر روان و افکار آدمها باقی میگذارند. شاید یکی از مهمترین آثار او که در سایه ترجمههای ارزندهاش از قویترین آثار ادبیات جهان مغفول ماند، زندگینامه خودنوشت وی با نام «خاطرات یک مترجم» است که در سال ۱۳۷۱ توسط نشر زندهرود اصفهان چاپ شده. خاطرات یک مترجم از طرفی مصیبنامهای است از زندگی پردرد و رنج کودکی کمسنوسال همراه خواهر کوچکترش که زمانی کوتاه پس از مرگ پدر با چشم گریان به دنبال کجاوهای میدود که مادر را به خانه بخت میبرد. پس از آن، پدربزرگ و مادربزرگی که قرار بوده محمد و خواهرش را سرپرستی کنند، به فاصله کوتاهی از دنیا میروند و عمویی که بعد از آنها سرپرستی این دو کودک را قبول میکند به طرزی مشکوک در مقابل چشم او کشته میشود. محمد کوچک که در مدتی کوتاه سرپرستان خود را از دست داده، آخر سر از حانه قاضی مهاباد و سپس یتیمخانهای در همان شهر سر در میآوردبا کمک عمویی که از آلمان آمده بود به تهران آمد، با سختی و تنهایی درس خواند و توانست رشته حقوق را به پایان ببرد و در سال ۱۳۲۰ در وزارت دارایی استخدام شود. ۲۲ سال پایانی زندگی قاضی در جدال با سرطان حنجره گذشت و او که بسیار شوخ و خوشصحبت بود، ناچار شد با صدای نامانوسی که به دلیل برداشتن حنجره و استفاده از دستگاهی برای صحبت کردن از دهانش درمیآمد سر کند، اما در همان حال هم همچنان شوخطبع و امیدوار و پرکار بود. فقط بخشی از مصیبتی که بر سر محمد قاضی آمده، میتواند یک شخصیت معمولی را خرد کند و به سوی لاابالیگری یا مصرف مواد مخدر و الکل ببرد، اما قاضی پایداری کرد، با مشکلات کنار آمد و با امید و پشتکار زندگی را جلو برد. کارمند بسیار شریفی بود و مترجمی توانا که بسیاری از آثار و نویسندگان مطرح دنیا را به کتابخوانهای ایرانی معرفی کرد.
—کمی به زندگینامه محمد قاضی بپردازیم. به عنوان یک روانپزشک چه چیزی در این کتاب نظرتان را جلب کرد؟
با بررسی دقیقتر کتاب در بسیاری از جاها، متوجه میشویم محمد قاضی بچهای بوده با بیشفعالیهای خاص خودش و آن خودشیفتگی که در وجود هر کسی هست و اگر نباشد منجر به از دست دادن صیانت نفس و نگهداری و پاسداری از خویش میشود، هم در وجودش به چشم میخورد و شاید همین دو قوه خودشیفتگی نه بیمارگونه بلکه خودشیفتگی که ما آنرا بههنجار تعریف میکنیم، و اندک بیشفعالی و روحیه قوی که مشخصه بسیاری از کردهای سرزمین ماست، باعث شده با تمام این مشکلات زندگی شکوفایی داشته باشد و حتی چند بار خطر مرگ را پشت سر بگذارد.
میبینیم که در این دوره و زمانه جوانان جامعه ما با اندک ناکامی و شکست در زندگی عقب میکشند و به جای اینکه با پشتکار ناکامیهایشان را جبران کنند، سرخورده دست از تلاش برمیدارند. مثلا دفتر شعری چاپ میکند که با استقبال روبرو نمیشود و همان میشود اولین کار و آخرین کار او یا کتابی ترجمه میکند که فروش نمیرود و همانجا ترجمه را برای همیشه کنار میگذارد. کاسبی راه میاندازد، اما کارش رونق نمیگیرد و بعد حاضر نمیشود دنبال هیچ موقعیت دیگر برود و نمونههای بسیاری مانند این. بعضیها که حتی پا را از سرخوردگی هم جلوتر میگذارند و به مواد مخدر و الکل پناه میبرند. به نظر من کتاب خاطرات یک مترجم، میتواند برای دستکم جوانان ما الگویی باشد تا به محض روبرو شدن با ناکامی نومید نشوند و بتواندد با پشتکار به موفقیت برسند.
در پایان عمر میبینیم محمد قاضی که مبتلا به سرطان حنجره شده است و قدرت گویایی خودش را از دست داده، مجبور میشود با حنجره مصنوعی صحبت کند ولی ۲۲ سال پایان عمر تا سال ۱۳۷۶ را به همین منوال میگذارند و به ترجمه و زندگی فعال ادامه میدهد.
محمد قاضی نه تنها در کار مترجمی که حتی در پست اداری خود درستکار و شریف بوده و اجازه نمیداده حق دولت و مملکت پایمال شود. این نکته هم میتواند موضوع خوبی برای آموزش فردی نسل جوان ما باشد که بسیاری از آنها با سقوط ارزشهای اخلاقی فکر میکنند، شرط ترقی در کار رشوهگیری و حق را ناحق کردن یا در اصطلاح امروزی زدن زیراب همکاران و خراب کردن وجهه آنان در محیط کار است. اینها صفاتی است که متاسفانه در محیطهای اداری ما کم دیده نمیشود.بررسی شخصیت مرحوم قاضی نشان میدهد چقدر از رذایل اخلاقی دور بوده است و به همبن دلیل دایره وسیع دوستان همواره در کنارش بودهاند و گرهای از مشکلاتش باز میکردند. شاید به همین دلیل سرباز صفر نشد، توانست درسش را ادامه بدهد و در وضعیتی آبرومند استخدام شود این شبکه دوستان واقعی هم چیزی است که در فرهنگ جوانان امروز ما به نحو خطرناکی به حاشیه رفته است. زود پیوند دوستی ایجاد میکنند و زود هم پیوندهای خودشان را پاره میکنند. درصورتیکه ما میبینیم محمد قاضی هرچند با اطرافیان خود با صداقت و محبت رفتار میکرده، اما در نزدیک شدن و دوست شدن به آدمها دوراندیشیهایی را داشته. از جنبهای دیگر محمد قاضی مصداق کامل این مدعاست که با محبت و صداقت میتوان حلقه بزرگی از دوستان را به خود جلب کرد. از طرفی دیگر،«خاطرات یک کترجم» ضمن آنکه ما را با فرهنگ و اقلیم کردستان بهویژه مهاباد آشنا میکند، تصویری دلچسب از بسیاری از رخدادهای یک قرن اخیر را از اواخر قاجار تا پهلوی اول و دوم را به ما ارائه میکند. یعنی این کتاب درعینحال نوعی کتاب مرجع صادقانه و درست هم به حساب میآید.
خاطرات یک مترجم که آیینه تمامنمای شخصیت مولف آن است، نمایشی از زندگی سادهزیستانه مردم ما را نشان میدهد که تا همین گذشته نهچندان دور مایه افتخار و غرور قشر تحصیلکرده ما بوده، اما امروز متاسفانه با زحمت میتوان نشانههایی از آنرا در میان این قشر پیدا کرد. مردم چقدر زندگی را ساده میگرفتند و در پناه آن سادگیها خوشبخت بودند. مثل امروز نبودند و بدون خودروهای آخرین سیستم و خانههای لوکس و سفرهای خارجی لباسها و زینتآلات مارکدار باز هم زندگی برایشان رنگی خوش داشته و از آن لذت میبردند. اینها بخش دیگری از ارزشهای کتاب خاطرات یک مترجم است.
من فکر میکنم امثال محمد قاضی در فرهنگ ما فراوان است، اما هرگز نخواستهایم آنها را به جامعه خود معرفی کنیم.
ممنونم، اجازه بدهید به بخش دیگر مصاحبه بپردازیم. ترجمههای محمد قاضی چه کمکی به رواندرمانی میکنند؟
از دنکیشوت اثر سروانتس شروع کنیم که کتابی است که مرز بین خیال و وهم و واقعیت را نشان میدهد و نمونه خوبی است برای درک افکار آدمهایی که در خیال و توهم زندگی میکنند که ما به آن مرزهای سایکوز میگوییم. در ترجمه دیگر او با نام سپیددندان اثر جک لندن، گرگی که قاعدتا باید گرگزاده شود، به خصایل انسانی روی میآورد و رام و اهلی میشود و چگونه انسان که باید با مهر و مدارا و خرد پا به این جهان بگذارد رو به ددمنشی و توحش میآورد. شازده کوچولو اثر آنتوان سنتگزوپری داستان خلبانی است که بعد از فرود در صحرا شبهی را به صورت آدمکی از سیاره دیگر میبیند و مکالمهای بسیار شیرین بین آنها درمیگیرد. نمادهای داستان، روباه، جغرافیدانی که در پی گلی در سیارهای دور که سمبل عشق است، فانوسافروز که زحمتی بیمورد را بر شانههای خودمیگذارد و مار، هر کدام نشاندهنده جنبهای از شخصیت انسانها هستند تعارضات زندگی بشری را نمایش میدهد و با بیانی کودکانه به این نتیجه میرسد که آدم بزرگها زندگی نمیکنند بلکه ادای زندگی را درمیآورند. مجموعه گفتگوهای این سمبلها در آخر خواننده را به این نتیجه میرسانند که انچه که اصیل و واقعی است از چشم ادمها دور و در پس معانی پنهان است.
— کتاب شازده کوچولو یا مسافر کوچک را که چند نسل با آن مانوس بوده و انیمیشنهای زیادی از رویش ساخته شده را برای کتابدرمانی به چه گروه سنی پیشنهاد میکنید؟
از ۱۰-۱۲ سالگی تا ۱۰۲ سالگی. هر گروه سنی به فراخور حال خود میتواند از این کتاب بهره ببرد. این نمادها میتوانند نماد هر انسان یا هر رابطهای باشد. مثلا میبینیم بسیاری میخواهند رابطهای را ایجاد کنند بدون آنکه درباره عمق محبت و دوست داشتن و دوست داشته شدن فکری کرده باشند. رابطههای دور و بر ما بیشتر براساس کامیابی یکسویه و انی شکل میگیرند، اما روباه که نماد محبت و کامیابی دوسویه است،ضرورت دوسویه بودن کامیابی را یاداوری میکند.
ترجمه بسیار ارزنده دیگر قاضی، زوربای یونانی به قلم نیکوس کازانتراکیس است که به عبارتی از راز شادمانه زیستن میگوید. قاضی خود لقب زوربای ایرانی را به خود داده است. به نظرم کسی که زوربای یونانی را نخوانده ، ممکن است برای همیشه معنای زندگی را از دست داده باشد. زوربای یونانی به نظرم اارزشمندترین ترجمه قاضی درباره ارزشهای زندگی شادمانه است. زوربای یونانی را باید چند بار خواند، در ۲۰ سالگی، ۴۰ سالگی، ۶۰ سالگی یا سنین بالاتر. این کتاب یادمان میدهد که غمها و ناکامیها و ورشکستگیها زندگی را جدی نگیریم، بفهمیم که طلاقها و مرگها را باید با روحیه قوی از سر گذراند. متاسفانه در ادبیات ما آنطور که صائب تبریزی میگوید خور و خواب و خشم و شهوت/شغب است و جهل و ظلمت، این دیدگاه بسیار غالب است که لذتهای دنیایی نکوهیده و مایه فساد هستند. درصورتیکه نیازهایی که گفتم پایه هرم نیازمندی مازلو برای نیازهای ابتدایی انسان است و احساسات انسانی بعدی مانند کمالگرایی و جمال روی اینها بنا میشود.زوربا در کتاب برای ارباب خودش میگوید، تا وقتی فقط کتابهای جوهری میخوانی، معنای اصیل زندگی را نمیتوانی بشناسی. زندگی را فقط با زندگی کردن میشود شناخت. قاضی بهخصوص در مقدمه ترجمه کتاب خود را زوربای یونانی میخواند و از لحظههای لذتبخشی که زندگی کرده و رقصیده و شاد بوده بسیار میگوید. این ترجمه را به بسیاری از مراجعان بالای ۲۵ سال خودم معرفی میکنم، اما برای سنین پایینتر کتاب شازده کوچولو یا داستانهای هانس کریستین اندرسن. به دلیل همین آثار است که فکر میکنم یکی از مترجمینی که با آثار خود دیدگاههای نویی را به جامعه عرضه کرده و آثارش را در کتابدرمانی بسیار میشود به کار بست، محمد قاضی است. امیدوارم جامعه ایران قهر خود با کتاب را کنار بگذارد و دوباره رو به کتاب بیاورد.
—-به احترام محمد قاضی، آنچه را که باید اول مطرح میکردیم آخر آوردیم. کتابدرمانی چیست؟
کتابدرمانی از دهه ۱۹۴۰ اروپا و امریکا مطرح شد و بهطور خلاصه یعنی درمان با کتابهای ساده و با قصهها و داستانها، چه به عنوان وسیلهای برای شتاب دادن به روند تداعی آزاد و روانگاوی یا به عنوان نوعی همانندسازی با شخصیتهای داستان.
—-منظورتان از درمان چیست؟
منظور از درمان در روانپزشکی یعنی کنترل علائم اختلالات بیمارگونه اختلالات اعصاب و روان. در روانپزشکی شفا نداریم و تنها کنترل و مهار اختلالات را داریم، مثل مهار یک دوره از افسردگی. بیماران ما شاید بهندرت شفا پیدا کنند. درمان ما باید باعث فروکش کردن علائم شود، مثلا برای کسی که مادر خود را از دست داده است و سوگوار است، اگر بتوانیم فرد را به مرحله کاتارسیس یعنی تخلیه عواطف و احساسات ناخودآگاه و نیمهخودآگاه خودش برسانیم و بفهمد که زندگی با رفتن مادر به پایان نرسیده و از سوگ خود فاصله بگیرد، میتوانیم بگوییم درمان موفق بوده. در بخشی از این روند باید قصهای انتخاب شود که ما را به این هدف نزدیک کند یا کتاب روانشناسی به فرد داده شود که بتواند آنرا درک کند. این هنر درمانگر است.
—-معیار انتخاب کتاب چیست؟ مراجعی هستند که کتابها در ان معرفی شده است؟
خیر. مرجع خاصی وجود ندارد و درمانگر بیشتر از راه تجربه و ذوق و اشراف خود بر کتابها این کار را انجام میدهد. اینجا باز هم می خواهم به کتاب زوربای یونانی برگردم. من این کتاب را برای مراجعانم که زندگی را بیش ار حد جدی میگیرند یا وسواسهای کمالگرایانه خیلی جدی دارند یا برای کسانی که از مردانگی دور شدهاند و غزت نفس درستی ندارند یا پر از ترس و تردید هستند توصیه میکنم. همچنین برای کسانی که اعتماد به نفس جنسی اندکی دارند و نمیتوانند خودشان را به عنوان شریک جنسی خوب نشان بدهند، باز هم کتابی که توصیه میکنم، زوربای یونانی است. یا وقتی میخواهم عواقب رفتار اغواگرانه یا نمایشی را به یکی از مراجعان خانمم نشان دهم، انتخاب من نمایشنامه اتوبوسی به نام هوس نوشته تنسی ویلیامز است.
— این روند چطور انجام میشود؟
این کار بعد از گرفتن شرح حال و جمعبندی و فرمولاسیون از سوی درمانگر انجام میشود و بعد بهعنوان بخشی از درمان کتاب مناسبی انتخاب میشود. بعد از معرفی، کتاب باید خوانده شود، مراجع از روی آن یادداشت بردارد و در جلسات بعدی درباره برداشت خود از آن صحبت کند. یا برای زوجی که فاقد مهارتهای زناشویی و محبت متقابل هستند، توصیه من ۲ کتاب «چگونه به او بگویم دوستت دارم» و «راهحلهای عاشقانه» است. یا ترجمه کتابهای کار مثل کتاب کار درزمینه وسواس یا وحشت یا کتاب ترس یا کتاب کار کمالگرایی. این کتابها جداولی دارد که برای تحلیل بهتر شخصیت خواننده به کمکش میآید. هرچند فرد عادی برای رسیدن به حالی خوب، خودش هم میتواند کتابهای خودیاورانه را از بازار تهیه کند، اما برای رسیدن به نتیجه مطلوب، بهتر است این کار با نظارت و راهنمایی درمانگر انجام شود. در اختلالات حاد روانی اما مانند اسکیزوفرنی انتخاب کتاب یا فیلم باید زیر نظر درمانگر باشد. یا در افسردگیهای شدید، کتابدرمانی نمیتواند جای دارو را بگیرد. درواقع کتابدرمانی، فیلمدرمانی، ورزشدرمانی یا درمان با حیوانات خانگی همگی درمانهای مکمل هستند. درمانهای اصلی روانپزشکی دوسویه است:
دارودرمانی و رواندرمانی.
—-متنهای کوتاه درباره زندگی که این روزها فراوان در شبکههای مجازی میبینیم، میتوانند جای کتاب را بگیرند؟
این متنها میتوانند جرقه اول را روشن کنند، اما به هیچ عنوان جایگزین کتاب نمیشوند، به این دلیل اصلی که حجم کمی دارند. مقدمهای که برای تغییر رویکرد فرد لازم است دستکم باید ۲۰-۳۰ صفحه باشد. پرداختن به اصل کار حدود ۱۰۰ صفحه و جمعبندی هم باید دستکم در ۳۰ صفحه انجام شود تا بتوان به موضوعی به شکل همهجانبه پرداخت. گذشته از آن، برای کتابدرمانی مراجعان ما باید دارای سطح قابلقبولی از سواد و تحصیلات باشند.
پس توصیه من این است: تا میتوانید کتاب خوب بخوانید!
منبع این مطلب: منبع: هفتهنامه سلامت