انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کتابخانه انسان‌شناسی (۴)

حق مادری (۱۸۶۱) / یاکوب باخوفن

در سنت انسان‌شناسی، فمینیسم جایگاهی ویژه داشته و شاید هیچ یک از علوم اجتماعی نباشد که تا به این اندازه در خود دانشمندان و نظریه‌پردازان زن موضوع زنان را گردآورده باشد. پیشینه این امر دستکم به دوران روشنگری و به زمانی بر می‌گردد که برای نخستین بار انسان‌شناسان زن، با جوامع موسوم به «ابتدایی» روبرو شدند و بر اغلب برخلاف همکاران مردشان، دیدگاه بسیار انعطاف‌پذیر‌تری نسبت به پدیده‌هایی چون «پدر یا مادر‌سالاری اولیه» (حاکمیت و قدرت مردان یا زنان و تداوم یا توقف آن بر دیگری)، «پدر یا مادر تباری» ( تشخیص تبار خانوادگی در خط تبار پدر یا مادر)، تقسیم جنسی کار اجتماعی و روابط سلطه جنسیتی داشتند: روث بندیکت و مارگارت مید از این جمله بودند که بسیاری از باورهای خود-محورانه غرب درباره جوامع غیر‌غربی را مبنی بر «توحش» و «بی فرهنگی» آنها، زیر سئوال بردند. آنها اولا بر این بودند که سلطه همیشگی مردان بر زنان در همه جوامع یک افسانه بوده و مطالعات مردم‌شناسی این جهانشمولیت را نشان نمی‌دهد (که بعدها نشان داد) و ثانیا مطالعات تاریخی- تطبیقی در فرهنگ‌های غربی و سایر تمدن‌ها نیز گویای چنین چیزی نیست. در این بخش اما، گروهی از فمینیست‌های انسان‌شناس و به خصوص اولین رید بسیار فعال‌تر بود و از یک گرایش مارکسیسیتی دفاع می‌کرد که ریشه‌هایش به شخصیت‌هایی چون کلارا زتکین و انقلاب روسیه و پیش از آن به کتاب فریدریش انگلس «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت»(۱۸۸۴) می‌رسید و بدل به کتاب کلاسیک و «مقدس» انسان‌شناسی مارکسیستی شد.

انگلس کتاب خود را بر اساس نطریات تطوری «مارتریالیسم تاریخی» که گمان می برد که کتاب «جامعه باستان» (۱۸۷۷) هنری مورگان، تایید علمی آنها را عرضه کرده بود، نوشت؛ اما گوشه چشمی نیز به کتاب معروف و کلاسیک «حق مادری» (۱۸۶۱) یاکوب باخوفن داشت. عنوان کامل کتاب باخوفن خود گویای اندیشه او بود : «حق مادری: مطالعه‌ای بر مادرسالاری در جهان باستان بر اساس جوهره دینی و حقوقی آن» . باخوفن دانشمندی سویسی بود که به شدت به فرهنگ و تمدن باستان به ویژه تاریخ و اسطوره‌شناسی ِ رم و یونان علاقمند بود. و در همین منابع بود که تزی تطوری را مطرح کرد: اینکه جوامع انسانی از نوعی مادر‌سالاری و روابطی که او چندشویی (hetaerism ) می‌نامید، اما انگلس ترجیح می داد از «هرج‌و‌مرج‌جنسی» (sexual promiscuity) نام ببرد. البته واژه باخوفن، که به خق و قدرتی زنانه اشاره داشت، جای بحث زیادی دارد زیرا در یونان باستان به گونه ای خاص از روسپیگری (pornai) در یونان باستان اشاره داشت. اما بهر‌تقدیرمنظور مختصرش این بود که در جهان باستان به دلیل ارتباط یک زن با مردان متعدد تبار تنها از خلال زنان قابل تشخیص بود و این حق خاصی به زنان می‌داد که در نهایت به «مادرسالاری» منجر می شد که بر «پدرسالاری» از لحاظ زمانی اولویت داشت. از نطر او «تک همسری» یا «چند‌زنی» (polygyny) سقوطی برای زنان بود که سپس ابتدا به دوره‌ای دیونیسی و در نهایت دوره‌ای آپولونی می رسد و مردان می‌توانند سلطخه کامل خود بر زنان را حاکم کنند. انگلس نیز همین خط را پیش می‌گیرد و با اندکی تغییر این سیر را از یک هرج و مرج اولیه به نوعی مادرسالاری و سپس مردسالاری که شروعش با برده داری و سپس فئودالیسم و سرمایه داری است، تشریح می کند.

اولین رید و فمینیست‌های مارکسیست دیگر نیز دقیقا این خط را دنبال می‌کنند و همین باعث شد هم از یک فمینیسم کاربردی که به دنبال حقوق برابر با مردان بود، یعنی فمینیسم آمریکایی با شخصیت‌هایی چون بتی فریدن فاصله بگیرند و هم از یک فمینیسم روشنفکرانه فرانسوی. این گرایش هر چند تحت تاثیر مارکسیسم بود، اما بسیار محتاطانه‌تر وارد مباحث تخصصی انسان‌شناختی می‌شد و داستان منشاء را عملا کنار می‌گذاشت و به موضوع سلطه کنونی مردان بر زنان و «فرهنگ ساختن زن» تاکید داشت و شخصیت کلیدی آن سیمون دوبووار با کتاب «جنس دوم»(۱۹۴۹) بود. اما انسان‌شناسی جدید با مطرح‌کردن بحث انسان‌شناسی جنسیت و بحث‌های جدیدتری مثل کوییر (queer)(جودیت باتلر) به طور کامل از بحث منشاء فاصله گرفت. هرچند این بحث از جمله در انسان‌شناسی خانواده و جنسیت در فرانسه و با شخصیت مهمی چون فرانسواز هریتیه ادامه یافت و نتیجه‌اش آن بود که: مادر‌تباری در بسیاری از جوامع وجود داشته و اغلب به دایی‌سالاری (تمرکز قدرت در شاخه مذکر تبار ِ مادر) منجر می‌شده و نه به قدرت زنان در یک «مادرسالاری» مفروض؛ در حالی که اصل بر چند‌زنی و پدر‌تباری و پدرسالاری بوده است. استدلال انسانشناسان در این زمینه آن است که هرچند بحث جوامع مادرسالار از دوران یونان باستان با اسطوره‌هایی نظیر «آمازون‌ها» (جاکمان زن که مردان را زیر سلطه داشته‌اند) وجود داشته و در دوره‌های جدیدتر نیز شخصیتی چون ژوزف فرانسوا لافیتو آن را حتی پیش از باخوفن در قرن هجده در مطالعه بر بومیان آمریکا، مطرح کرده، اصل و اساس مباحث ِ باخوفن در کتابش چیزی جز تکیه بر اسطوره‌ها نیست و هیچ جامعه‌ای در هیچ کجای دنیا یافته نشده که بتواند نشان دهد ما چیزی به نام «مادرسالاری اولیه» و پیش از پدرسالاری داشته بوده باشیم. وهمین‌طورمتخصصان انسان‌شناسی دینی نیز نشان دادند ایجاد رابطه‌ میان پدیده « ایزد‌بانوان» و پرستش احتمالی آنها در دوران باستانی جز یک فرضیه نیست و ربطی نیز به وجود نظام‌های سیاسی »مادرسالار» ندارد که نه هیچ نشانه‌ای از آنها پیدا شده و نه اصولا قابل استدلال است که بتوانند در تقسیم کار دوران شکار‌و‌گردآوری به وجود بیایند. در نتیجه کتاب باخوفن امروز جز در تاریخ اندیشه انسان‌شناسی و شکل‌گیری ایدئولوژی‌های جدید، نقش چندانی ندارد.

Jakob Bachhofen (1815-1857), Das Mutterrecht: eine Untersuchung über die Gynaikokratie der alten Welt nach ihrer religiösen und rechtlichen Natur

اول مرداد ۱۳۹۹ – ستون مشترک روزنامه اعتماد و موسسه انسان شناسی و فرهنگ