انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کاوش تپه بلوچ؛ مستندی که نشد! (بخش سه-آخر)

در مورد کاوشگران دوره‌های قدیم‌تر مثلا پیش از تاریخ، آنان اطلاعات و شناختی از کاربرد و اهمیت سوژه زیر دستشان هم ندارند. برای مثال یک گروه اشیاء شبیه قرقره اما سفالی در تپه بلوچ بدست می‌آمد که من به عنوان متخصص پیش از تاریخ تا آن زمان ندیده بودم. بعدها که جستجو کردم و منابع را دیدم، متوجه شدم این اشیاء یک گروه از شاخص‌های اوایل نوسنگی یا روستانشینی آغازین است. در نتیجه پیشنهاد می‌کنم مستندسازی‌ها را با کمیت و کیفیت بالا برای هر پدیده شناخته شده و ناشناخته‌ای انجام دهیم.

بگذارید یک خاطره دیگر هم بنویسم که مواجهه‌ای کاملا برعکس اما در بافتی تقریبا همزمان با لایه نوسنگی و سفال منقوش تپه بلوچ را نشان می‌دهد. می‌خواهم عامدانه نقش عامل انسانی و درک و دریافتش را برایتان پر رنگ کنم.

اواخر بهار ۱۳۸۶ بود و ما در تپه قلعه خان در روستایی به همین نام، در شمال غرب بجنورد کاوش می کردیم  (Garazhian, 2013). من به عنوان سر پرست کاوش، مجبور بودم مثل فرفره (اگر تعریف از خود قلمداد نشود) بین بخش‌های مختلف کاوش بچرخم. از سطح بالایی تپه که قاجاری – معاصر بود تا پایین ترین لایه که نوسنگی و مربوط به شش هزار سال قبل از میلاد (تقریبا همزمان، شاید چند سده جدیدتر از لایه نوسنگی تپه بلوچ) بودند. یک روز در موقعیتی در گوشه ترانشه  یک کاوش، لیلا پاپلی گفت «در اینجا در این گوشه، قطعه سفال‌های خاص با نقوش نردبانی قهوه‌ای بین خاک‌ها زیاد شناسایی می‌شود». سپس یکی دیگر از اعضا، فکر می‌کنم محسن دانا، گفت «دیروز که من آنجا کاوش می کردم نیز این سفال‌ها را داشتیم». روز بعد و روزهای بعد که سر می‌زدم سئوال می‌پرسیدم که آن سفال‌های دارای نقش مایه به قول خودتان نردبانی، ندارید؟ خلاصه چراغ در ذهن‌مان روشن شده بود. در روزهای پایانی که مطالعه اولیه و طبقه‌بندی را انجام می‌دادیم. متوجه شدیم ۳۸۳ قطعه سفال که بعضی منقوش و بعضی بدون نقش هستند، بافت و جنس، خصوصا خمیر (بافت) مشابهی دارند. بعدها در طول مطالعات تکمیلی در موسسه باستان‌شناسی دانشگاه تهران آن‌ها را سر هم و مرمت کردیم و شد یک ظرف بزرگ و کامل. کل این فرآیند می‌توانست یک فیلم مستند خوب شود اما این که کار و حرفه ما نبود. آنچه کار و حرفه ما بود نتیجه‌اش بصورت یک ظرف کامل، از سر هم کردن ۳۸۳ قطعه سفال‌های مطالعاتی، سال‌هاست در موسسه باستان شناسی دانشگاه تهران نمایش داده می‌شود. اگر مستنداتی به صورت ویدیو داشتیم، می‌توانستیم روایتی به آن اضافه کنیم و از آن مجموعه فیلم مستند بسازیم. برای بسیاری از کاوش‌های من به نظرم چنین قابلیتی هنوز هم وجود دارد آنچه وجود ندارد، بودجه و هنرمند با انگیره و حرفه‌ای است.

 

[به نظر من ] چرا نشد؟

رو به پایان فصل کاوش، کمبودهای مالی موجب شد که تنها بخشی از پرداخت‌های تیم هنری، انجام شود. در عین حال آنان ادامه دادند، اما دانشگاه اعلام کرد که پرداخت‌های پروژه کاوش از جمله تیم هنری را محدود می‌کند. این کار را هم کرد اما ما با رایزنی در حد مواد مصرفی و رفت و آمدها را برایشان فراهم کرده و پرداختیم. نکته دوم این بود که در ماه دوم کاوش، نه تنها کاوش توسعه یافته و از باغ نشاط ( پایگاه تاریخی اپوزیسیون قاجاری در مقابل رضا خان) و خانه کمال‌الملک بلکه تا روستای قرق را شامل نیز می‌شد (Papoli-Yazdi et al., 2013). بخش مستند سازی نیز، اضافه بر عکس و فیلم تعدادی مصاحبه با افراد مسن ناحیه‌ اطراف محوطه را انجام می‌داد. چنان که ابتدا اشاره کردم، با یک دست چند تا هندوانه برداشته بودیم. یادم نمی‌آید مجتمع آموزش عالی هم برنامه دقیق مالی و اجرایی برای پروژه ما داشت یا نه. اگر هم داشت گروه آموزشی در جریان بود و من به عنوان مجری کاوش و عضو هئیت علمی، بی‌اطلاع بودم. آنها تا بودجه داشتند خودشان را موظف به حمایت از پیشنهادهای آموزشی ما می‌دیدند. آنگاه که بودجه و اعتبارشان ته می‌کشید یا نمی دانم زیرآب ما نزدشان می‌خورد، پشتیبانی را یک باره قطع می‌کردند. در ارتباط با دانشگاه پروژهٔ ما بخشی از آموزش عملی قلمداد می‌شد. دقیقا یعنی هرچه می‌خواستیم به کارپرداز دانشگاه اعلام می‌کردیم و او انجام می‌داد. این روند بود تا روزی که اعلام شد، بودجه کاوش عملی دانشجویان چند روزی است تمام شده است.

از نظر آموزشی انتهای دوره آموزشی به خوبی برگزار شد. برخلاف سنت موجود در مجتمع آموزش عالی نیشابور، برای هریک از اعضای کاوش تاییدیه‌ای رسمی تهیه و بطور مشترک با معاون آموزشی وقت امضا کردیم و به دانشجویان تحویل دادیم. امروزه با گذشت زمان، فکر می کنم این اقدامات می توانست حساسیت زا باشد و شاید هم حسادت برانگیز(؟) خصوصا که ما به آن مجتمع کوچک ارسال شده بودیم و ظرفیت ها و زمینه‌های متناسب در آنجا وجود نداشت. کسی هم این موضوعات را به ما یادآوری نمی‌کرد. البته یادآوری کنم بومی بودن من موجب می‌شد که شکلی از رابطه اجرایی همراه با رودربایستی بومی‌گرایی بر روابط کاری ما سیطره داشت. این چیزها را حالا پس از گذشت زمان می‌فهمم. آنچه به عنوان مجری و اداره کننده به من باز می‌گشت این است: با اینکه از نظر آموزشی و پژوهشی من دقیقا می‌دانستم که ادامه فرآیند چگونه پیش خواهد رفت و با کیفیت این موضوعات را از تدوین گزارش کاوش گرفته تا تاییدیه‌ها پیگیری کرده و انجام دادم. در زمینه فیلم مستند هیچ تجربه‌ای نداشتم. تنها از همه دانشجویان همان زمان مکتوبی گرفتیم و در اختیار داریم که اجازه انتشار تصاویرشان به صورت فیلم را داریم. احتمال می‌دهم، تیم هنری هم به سبب محدودیت‌های بودجه ای، کم، شاید هم بی‌انگیزه شده بودند.

نکته مهم و اجرایی که بعدها فهمیدم این بود که راش‌ها نزد گروه هنری باقیمانده بود و ما به آنها بدهکار بودیم. تاکید کنم رابطه احترام متقابل همیشه بین ما برقرار و پایدار بود. راش‌ها ماند تا زمانی که من در دانشگاه نیشابور ناخواسته پست اداری- مالی دانشگاه به گردنم افتاد (۱۳۹۵) و از محل بودجه‌های آموزشی و پژوهشی، بدهی به تیم هنری را دادیم و راش‌ها را گرفتیم. اما چون پرداخت‌های یاد شده از بودجه دانشگاه بود راش ها را به گروه آموزشی تحویل دادیم. چراکه سند مالی می‌باید حاصل ملموسی در دانشگاه داشته باشد. حالا این حاصل ملموس، یعنی راش‌ها، هم تاریخی شده بودند. در سال‌های اخیر تلاش‌های مکرر برای تدوین و نهایی کردن مستند بلوچ به نتیجه نرسید. چون راش‌ها در اختیار دانشگاه است. «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» و البته از بدو ورود به آن فضا (منظورم دانشگاه نیشابور است) در بخش‌های تخصصی، همکارانی داشتیم که بسیار به ما لطف داشته‌اند! شاید هم در ظاهر چنین است و در باطن طور دیگری بوده است. در هر صورت عوامل بسیاری شناخته و اشاره شده و ناشناخته و ذکر و تحلیل نشده، هستند که موجب شد، کاوش تپه بلوچ فیلم مستند نشود، متاسفانه!

 

پیشنهاد

در طول روزهایی که این نوشته را تدارک می‌دیدم، فکر می کردم که چگونه آن را به پایان ببرم. راهی جز فرار به آینده به نظرم نرسید. حالا از خودم می‌پرسم اگر این روزها، فرصتی مثل آنچه در کاوش بلوچ فراهم بود برایم فراهم شود، چه خواهم کرد و چگونه برنامه ریزی و عمل می‌کنم:

اول از همه و قبل از اینکه طرح پژوهشی برای گرفتن مجوز از میراث فرهنگی را بنویسم، می‌رفتم سراغ چند مستند ساز حرفه‌ای و روزها و ساعت‌ها  با آنان گفتگو یا در دنیای مجازی چت می‌کردم. حالا با چه اهدافی این کار را می‌کردم؟ ساده است، برای اینکه بتوانم طرح را به گونه‌ای بنویسم که اجرایی باشد و به خروجی ملموس و مشخصی برسد. کما اینکه در طول این سال‌ها و پس از آن تجربه، این کار را کرده‌ام.

دوم، می‌رفتم سراغ بخش‌های اجرایی و هنری، پیش از آن که اقدامی بکنم، اطلاعات زمینه‌ای و پشتیبانی‌ها و همچنین بودجه و لجستیک را دقیق گردآوری می‌کردم. به تفاهم نامه و توافق‌های اداری- شفاهی و قول وعده‌های مدیران (بومی) بسنده نمی‌کردم، قرارداد رسمی و مکتوب می‌بستم، البته با بندهایی که خیلی بسته و دست و پا گیر نباشد.

سوم، در طول مراحل کاوش بسته به اهمیت سوژه ها در بافت زنده[۱] و مرده[۲]، مقدار زیادی فیلم می‌گرفتم و در انتهای کار با مشاوره مستندسازان حداقل به یک برنامه مشخص تدوین می‌رسیدم. گویا در مرحله تدوین است که انتخاب‌ها، تم‌ها و رویکردها مشخص می‌شود. در این مرحله اول به چهارچوب یا چارچوب‌های کلی می‌رسیدم بعد با یک تدوین کننده حرفه‌ای تبادل نظر می‌کردم تا متناسب با خروجی‌ها تدوین را به سرانجام برساند.

چهارم، همچنان از این نظرم کوتاه نیامده و نمی‌آییم که تهیه فیلم برای کاوش‌های باستان‌شناسی که تجربه‌های یکطرفه‌ای هستند، بسیار کاربردی و مهم است. ضرورتا نه برای اینکه از آن فیلم مستند تهیه کنیم بلکه برای اینکه در مراحل بعدی پژوهش و تبین و تدوین‌های نهایی، مرتب به فیلم‌ها بازگردیم. از مقاله‌های پژوهشی بسیار سطح بالا، گرفته تا کتاب‌ها و نوشته‌هایی برای مردم می‌توان صرفا با تماشا کردن این فیلم‌ها نوشت. فیلم‌ها بی شک منابع بی‌نظیری هستند که به هیچ رویی عکس و طرح فنی و دیگر مستندات جای آن‌ها را نمی‌توانند بگیرند. چون در همه مستندات دیگر یک پدیده خیلی مهم غایب است و آن حرکت و زندگی است. در فیلم‌ها چنین نیست هم حرکت هست و هم زندگی. با عکس به خاطر می‌آوریم، با فیلم زندگی می‌کنیم، و البته امکان بازسازی زندگی را بهتر فراهم می‌کنیم. این برداشت من است.

References

–     Garazhian, Omran. , Papoli-Yazdi, L. and Fakhr, H. (2016) Qaleh Khan a Site in Northern Khorassan and the Neolithic of North Eastern Iranian Plateau . Archa¨ologische Mitteilungen aus Iran und Turan: 21-51.

–     Papoli-Yazdi, L., M. Dezhamkhooy, M. Naimi (2013) A report on a party and the guests: Archaeology of a political opposition, Iran, Neishabur (1920-1940), Archaeologies 8: 1-32.

[۱] کاوشگران و اعضا بافت زنده هستند.

[۲] آثاری را که کاوش می‌کنیم و مربوط به گذشته هستند عموما اما ضرورتا عینیت‌های دنیای مادی هستند را بافت مرده می‌گوییم.