انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کانون: پدیده‌ای که تکرار نشد

مجید رُهبانی

یک شاخه در سیاهی جنگل…: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۵۷-۱۳۴۴. علی میرزائی. تهران: نشر نگارهٔ آفتاب، ۱۳۹۹. ۲۵۴ ص. مصوّر. ۷۰۰۰۰۰ ریال.

در میان نهادهای مدرن تاریخ معاصر ایران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پدیده‌ای به‌راستی بی‌مانند است. کانون که در ابتدا برای تأسیس یک کتابخانه در پارک فرح (پارک لالهٔ امروز) تشکیل شد، به‌زودی به جریان فرهنگیِ پویا و گسترده‌ای تحوّل یافت که سراسر کشور را فراگرفت. جمع بزرگی از سرآمدانِ نویسندگان، شاعران، مترجمان، تصویرگران، موسیقی‌دانان، نقاشان، مجسمه‌سازان، و کارگردانان تئاتر و سینمای ایران به همکاری با آن برآمدند و گروه پرشماری از جوانانِ علاقه‌مند به یاری‌اش شتافتند. حاصل کار، در مدت‌زمانی کوتاه، چنان درخشان بود و  نهال غرس شده چنان تنومند شد که در تندباد انقلاب و بلایای پیش و پس آن، خم شد و زخم‌های سخت و عمیق خورد، ولی از پا نیفتاد.

یک شاخه در سیاهی جنگل… گزارش و یا شهادتی است بر اصالت این راه و راستی و درستیِ کوشندگان آن. علی میرزایی که در سال ۱۳۵۰ به کانون پیوست و تا ۱۳۵۹ در آنجا دوام آورد، سال‌ها مدیریت عالیِ کتابخانه‌های کانون را در تهران و سپس سراسر ایران بر عهده داشت. کتاب از پنج گفت‌وگو شکل گرفته است: چهار گفت‌وگو با میرزائی و یک گفت‌وگو با لیلی امیرارجمند، بنیان‌گذار و مدیرعامل کانون. در این گفت‌وگوها – که تنها ایرادشان تکرار چندبارهٔ برخی از مطالب است – بخش مهمی از تاریخ این نهاد فرهنگی بازگو می‌شود، بخشی که بیشتر به قلب تپندهٔ کانون، یعنی کتابخانه‌های آن، اختصاص دارد. این تاریخ‌نگاری به معرفی مدیران و گردانندگان اصلی محدود نمی‌ماند و فرایندهای شکل‌گیری و تحوّل این نهاد و به‌ویژه سهم کارشناسان، مربیان و کتابداران را بجا می‌آورد.

در کتاب می‌خوانیم که در نیمهٔ دههٔ ۱۳۵۰ تعداد اعضای کتابخانه‌های کانون به دو میلیون نفر رسید؛ دو میلیون کودک و نوجوان از جمعیت آن زمانِ ایران! ۲۲۰ کتابخانهٔ شهری کانون در کنار کتابخانه‌های روستایی و عشایری به این اعضا خدمات می‌رسانْد. هم‌زمان، فعالیت واحدهای هنری و انتشارات کانون گسترش چشمگیر یافت. تولیدات ماندگار کانون، علاوه بر کتاب‌هایی در استانداردهای جهانی، شامل نوارهای موسیقی و شعرخوانی هنرمندان و شاعران مطرح ایران بود که برخی تا امروز شنونده دارند. فیلم‌های تولید کانون هم بخش ماندگاری از تاریخ سینمای ایران‌اند و برخی از سازندگانشان شهرت جهانی دارند. اسامی پدیدآورندگان آثار و هنرمندانی که در مقام مربیان کودکان هنرجو با کانون همکاری داشتند در صفحه‌های مختلف کتاب (مانند صص۳۷-۳۵ و ۱۳۰-۱۲۹) آمده است. جوانان امروز از دیدن این‌همه نام‌های مشهور در کنار هم، ازجمله بسیاری از سرآمدان ادبیات و هنر معاصر ایران، شگفت‌زده می‌شوند.[*]

کتابخانه‌های کانون از آغاز به یک نیاز جدّی کودکان پاسخ گفت. نیاز کودکانی که در محله‌های فقیرنشین و خانه‌های کوچک و خانواده‌های پرجمعیت خود فضای تنفس و پاسخی برای کنجکاوی‌های خود نمی‌یافتند. کانون امکان گذراندن مفید و باکیفیتِ اوقات فراغت و بهره‌مندی از خدمات استاندارد کتابخانه‌ای را فراهم آورد. فضای مطبوع قرائت‌خانه‌ها با قفسه‌های باز کتاب‌، و کتابداران جوان و اغلب خوش‌رو و مشوّق کودکان بهترین مروّجان کتاب‌خوانی بودند. کتابداران کانون تنها امانت‌دهندهٔ کتاب نبودند. آن‌ها برای بسیاری از اعضا، به‌ویژه در مناطق محروم، نقش مشاور و دوست و محرم اسرار را داشتند. اینان سرمایه‌های اجتماعی ذی‌قیمتی بودند که بعدها، در فردای انقلاب، جفاهای بسیار دیدند که جا دارد روزی بازگو و ثبت شود.

انتخاب کتاب برای کتابخانه‌ها شامل محدودیت و ممیزی مضاعفی که امروز «عادی» فرض می‌شود نبود. همهٔ کسانی که در آن سال‌ها عضو کتابخانه‌های کانون بودند می‌توانند این را تأیید ‌کنند. کتابخانه‌های کانون کتابخانهٔ صِرف هم نبودند. آن‌ها برای کودکان و نوجوانان نقش مراکز فرهنگی را ایفا می‌کردند. فراهم ساختن دسترسی آسان و ارزان به کتاب و همچنین آموزش‌های هنری برای کودکان مناطق محروم خدمتی فراموش‌نشدنی است. فرهنگ‌سازی از طریق آموزش غیرمستقیم و انتقال آن به‌واسطهٔ کودکان به خانواده‌ها موضوعی است که در کتاب شرح داده شده است. چنین کارکردی را تنها در کتابخانه‌های کشورهای توسعه‌یافته می‌شود سراغ گرفت.

در کتاب از چگونگی آموزش کتابداران سخن رفته است. میرزائی از کیفیت این آموزش راضی نیست و انتقادهای خود را بدون پرده‌پوشی بیان می‌کند. او به عملکرد مرکز پژوهش کانون هم معترض است که به جای شناخت و ارزیابی نیازهای کودکان و انتقال آن به مدیریت، ساز خود را می‌زد و سرگرم ترجمهٔ برخی منابع خارجی بود که امروز حتی اثری از آن‌ها یافته نمی‌شود. او به روش‌های مدیریتی و یا در اصل ناآشنایی مدیران کانون، ازجمله خودش، با دانش مدیریت هم انتقاد دارد که موجب اشتباه‌کاری و هدر رفتن زمان و منابع می‌شد. تأسف می‌خورد که چرا زودتر به فراگیری علمی رشتهٔ کتابداری نپرداخت تا کارها را بهتر و سریع‌تر و با کم‌ترین اشکال مدیریت کند.

اما ناگفته نباید گذاشت که اغلبِ مدیرانِ وقتِ کانون بسیار جوان بودند. آن‌ها در سنین کمتر از سی سال، نه تجربهٔ کار داشتند و نه آموزش مدیریت دیده بودند، اما همه سخت کار می‌کردند و کمبود دانش خود را -که یا از آن آگاه نبودند و یا چندان اهمیتی به آن نمی‌دادند- با کار بی‌وقفه جبران می‌کردند. شاید این کارنامهٔ پُربار و تکرارناشدنی تنها با همین روحیهٔ جوان و پرانگیزه -که «ناممکن» برایش معنا نداشت- می‌توانست تحقق یابد! و کم نبوده‌اند دستگاه‌های عریض و طویل فرهنگی با مدیران صاحب‌ عنوان و مدعی که به‌رغم امکانات چند برابر، دستاوردی نداشته‌اند و ندارند.

*

پیشینهٔ اهتمام به تربیت نسل آینده از راه آموزش‌وپرورش جدید به  پیش از مشروطیت ایران بازمی‌گردد. در دوره‌های متأخر، به‌ویژه پس از ناکام ماندن «نهضت ملّی ایران» و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مورد توجه محافلی خارج از حاکمیت هم قرار گرفت. تلاش برای تأسیس «مدارس ملّی» (به معنای غیردولتی) از سوی گرایشی که بعدها «ملّی-مذهبی» نامیده شد از این دست است و همچنین تلاش‌های مشابه گرایش مذهبی سنّت‌گرا. اما پدیدهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از جنس دیگری بود. کانون، جدای از آموزش رسمی، به شیوهٔ متفاوتی به رشد فرهنگی و توانمندسازی نسل آینده پرداخت. شیوه‌ای که در زمان خود هم بسیار مدرن بود و هم با فرهنگ و هنر ایران پیوند داشت.

از سوی دیگر، کانون در میان مؤسسات فرهنگی وقت، نهادی منحصر به فرد و از دید شماری از  دولتمردانْ «وصلهٔ ناجور» بود. به قول میرزائی کانون «مؤسسه‌ای صددرصد ملّی بود» یعنی «در مسیر منافع ملّت حرکت می‌کرد. دستگاه ترویج ایدئولوژی شاهنشاهی نبود. […] حضور این دستگاه در کنار دستگاه‌های دولتی رژیم گذشته در حدّ “عجایب” بود!» (صص ۳۹-۴۰). کانون شاید یگانه نهاد فرهنگی بود که در همکاری اعلان‌نشدهٔ بخشی از حاکمیت با شمار بزرگی از منتقدان و مخالفان آن شکل گرفت. کانون را حکومت پهلوی تأسیس کرد و هزینه‌هایش را پرداخت، اما روشنفکرانی از طیف‌های مختلف و به‌ویژه چپ آن را پایه گذاشتند و اداره کردند. منظور از چپ نه الزاماً چپ مارکسیست-لنینیست، بلکه گرایش آزادی‌خواه، برابری‌طلب و معتقد به عدالت اجتماعی است که پیشینهٔ ایرانی آن به نهضت مشروطیت بازمی‌گردد. به این ترتیب تناقضی ماهوی از همان آغاز تشکیل کانون شکل گرفت: نهادی با ساختار و اهداف دموکراتیک و بر پایهٔ احترام به کرامت انسان و برای ارائهٔ خدمات به کودکان (از هر جنس و قوم و طبقهٔ اجتماعی) به‌مثابهٔ «شهروندان» کشور، و حکومتی فردی و استبدادی که اتباع کشور را نه شهروند که «رعایا»ی بی‌مقدار می‌شمرد و آن‌ها را مطیع و گوش‌به‌فرمان می‌خواست. طبیعی بود که این دو در جاهایی با هم رویاروی شوند که شدند. اما چگونه کانون برجا ماند؟ این پرسش میرزائی را هم به فکر وامی‌دارد. او می‌گوید: «برای حکومت پهلوی کاری نداشت که با دو خط نامه کانون را تعطیل کند و کتابخانه‌هایش را بدهد به شهرداری یا به آموزش و پرورش یا به وزارت فرهنگ و هنر آن روز و خلاص. و حتماً کسانی بوده‌اند که چنین خیال‌هایی در سر می‌پرورانده‌اند، ولی کسانی هم بودند که مقاومت می‌کردند؛ که از کانون پشتیبانی می‌کردند. اینان را می‌توان اعضای جناحی دانست که به اهمیت فرهنگ و هنر و موضوعیت و اهمیت گذران بالندهٔ اوقات فراغت، آن‌هم برای کودکان و نوجوانان، واقف بودند، یا معتقد بودند ادارهٔ امور کشور از این راه به صحت مقرون‌تر است، و این ایران جای بهتری برای زندگی خواهد بود» (صص ۱۳۷-۱۳۶).

لیلی امیرارجمند از این گروه است و علی میرزائی نقش او را در تأسیس و پیشرفت کانون بسیار مهم می‌داند، تا جایی که بدون حضور او و روابط نزدیکش با دربار و شخص ملکه شاید ساواک مجال رشد و بالیدن را به آن نمی‌داد. او از بارها احضار مدیران کانون به ساواک و سؤال و جواب شدن و هشدار شنیدن می‌گوید و اینکه «یک بار خود پرویز ثابتی، مرد قدرتمند ساواک، به کانون آمد، مدیران را جمع کرد و سخنرانی کرد. ثابتی صریحاً تهدید کرد و گفت که همه‌چیز را ما می‌دانیم، فکر نکنید حواسمان نیست که شماها دارید اینجا چه کارهایی می‌کنید» (ص ۴۶). اما حضور فردی چون امیرارجمند باعث می‌شد که این تهدیدها در حدّ حرف بمانند و به موانع جدّی تبدیل نشوند. میرزائی مدیریت کانون را دارای «وسعت نظر و تساهل و تسامح»، «آزادمنشانه» و نه  «سیاسی، تنگ‌نظرانه و خشک» می‌داند. ازاین‌روست که می‌گوید: «کانون از مواردی است که تأثیر شخصیت در سیر تحولات آن آشکار است. می‌شود این تحلیل را هم کرد که فکری به ذهن یک نفر می‌رسد، خوب شروع می‌کند؛ فضای مناسبی به کمک او و کاری که شروع کرده می‌آید، بعد گروهی، آشکار و پنهان، به حمایت آن برمی‌خیزند، آن کار ریشه می‌دواند، الی‌آخر.» (ص ۱۳۷).

جناح ترقی‌خواه و اصلاح‌طلبِ فعال در حوزه‌های فرهنگی – و البته دور از مراکز حساس – در دورهٔ پهلوی را همچنین می‌شود در شماری از روشنفکرانی یافت که در ارتباط دور و نزدیک با دفتر مخصوص فرح پهلوی کار می‌کردند. کانون به لحاظ سازمانی از زیرمجموعه‌های همین دفتر بود. در جمع پیرامونیان دفتر مخصوص ملکه، برخی از چپ‌گرایان، فعالان پیشین کنفدراسیون دانشجویان، سوسیالیست‌ها و حتی مائوئیست‌های سابق هم بودند. برخی از آنان طعم بازجویی‌های ساواک و زندان را هم چشیده بودند و به‌رغم نفیِ افکار گذشتهٔ خود، تا واپسین سال حکومت پهلوی زیر کنترل و مراقبت ساواک قرار داشتند. برخی از افراد سرشناس این گروه در مدیریت‌هایی که از نظر حاکمیت «کم‌خطر» شمرده می‌شد منشأ خدماتی شدند، خدماتی که همچنان از آرمان‌خواهی و مردم‌دوستی آن‌ها نشان داشت. فیروز شیروانلو، از پایه‌گذاران و مدیران کانون، در این شمار بود. میرزائی او را از میان «هفت-هشت مدیر اصلی کانون […] مؤثرترین آن‌ها» می‌داند.

در میان کارکنان عادی کانون هم شمار روشنفکرانِ منتقد یا مخالف کم نبود. بعضی از آن‌ها در خارج از کانون فعالیت سیاسی مخفی داشتند، به زندان افتادند و حتی جان باختند. در میان آن‌ها حتی نام «نظریه‌پرداز» یک سازمان پیرو مشی مسلحانه هم دیده می‌شود. اما میرزائی به عنوان مدیر ارشد کتابخانه‌های سراسر کشور به تعهد اخلاقی و اجتماعی و درستکاری و شرافت آنان گواهی می‌دهد و این‌که کانون را محل فعالیت پنهانی خود نکردند و «وظیفه‌ای را که در کانون داشتند با تعهد کامل انجام می‌دادند. در برابر پولی که می‌گرفتند، حتی چند برابر آن، کار می‌کردند. شرافتمندانه و صادقانه کار می‌کردند». جوانانِ آرمان‌خواهی که «ریاکار نبودند که در ظاهر سنگ مردم را به سینه بزنند و در باطن مردم را غارت کنند» (صص ۱۰۵-۱۰۴).

چنان‌که آمد فعالیت کانون با استقبال بی‌مانند روشنفکران ایرانی، از همهٔ طیف‌های فکری، روبه‌رو شد. شاید آن‌ها کانون را یگانه فضای به نسبت بازی می‌یافتند که می‌شد در آن نفس کشید، خلاقیت داشت، به تولید فرهنگی و هنری پرداخت و به طور مستقیم با بخشی از جامعه، به‌ویژه محروم‌ترین و آسیب‌پذیر‌ترین ‌ و در ضمن مشتاق‌ترین و بااستعدادترین بخش‌، ارتباط یافت و صادقانه خدمت کرد. استقبال از همکاری با کانون از این دیدگاه هم قابل توضیح است.

*

امروز که تحریف و اتهام‌‌زنی و هجویه‌سرایی دربارهٔ پیشینهٔ روشنفکری ایران تشویق می‌شود و بی‌اجر نمی‌ماند، یک شاخه در سیاهی جنگل… شهادتی است بر این‌که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دستاورد پُربار و بی‌مانند روشنفکری دههٔ ۴۰ و ۵۰ ایران و جوانان آرمان‌خواه آن سال‌های طوفان‌زاست.

 

 

[*]  برای نمونه و تنها برخی از نام‌ها: محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد)، محمد قاضی، احمدرضا احمدی، پرویز دوائی، نادر ابراهیمی، سیروس طاهباز، منوچهر صفا، محمود اعتمادزاده (م.ا. به‌آذین)، سیاوش کسرایی، غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی، محمدعلی سپانلو، مهرداد بهار، غلامرضا امامی، داریوش آشوری، علی‌اکبر صادقی، مرتضی ممیّز، فرشید مثقالی، نیکزاد نجومی، نورالدین زرّین‌کلک، پرویز کلانتری، ابراهیم حقیقی، اسفندیار منفردزاده، کامبیز روشن‌روان، محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، اسماعیل تهرانی، فریدون شهبازیان، پری زنگنه، مینو جوان، سیمین قدیری، مجید درخشانی، هوشنگ کامکار، احمد پژمان، صدیق تعریف، عباس کیارستمی، ابراهیم فروزش، اسماعیل عباسی، محمود دولت‌آبادی، حمید مؤمنی (م. بیدسرخی)، ناصر زراعتی، منوچهر آتشی، منوچهر نیستانی، فریده فرجام، مرضیه برومند، سوسن تسلیمی، بیژن مفید، اردوان مفید و…