رضاسیروس صبری و علی اکبری
کریستوفر الکساندر در کتاب «یک زبان الگو» اعلان میدارد که با روش پیشنهادی در آن کتاب، میتوان با کمک همسایگان شرایط محله و شهر خود را بهبود بخشید؛ میتوان با کمک این روش و با همفکری فامیلْ خانهای را برای خود طراحی کرد. همچنین میتوان با همکاری دیگران یک دفتر کار، کارگاه و یا ساختمانی با کاربری عمومی مانند یک مدرسه طراحی نمود. ضمناً میتوان این روش را در فرایند ساخت نیز مورد استفاده قرار داد.
نوشتههای مرتبط
واژگان این «زبان» پدیدههایی به نام الگو هستند. هر الگو مسئلهای که چندین بار اتفاق افتاده است را تشریح میکند و سپس راه حل ریشهای مسئله را قابلیت استفاده بیشمار از آن الگو بدون آنکه حتی یکبار نیز تکراری باشد، معرفی مینماید. الگوها تصاویری چون کهن الگوها هستند. هر الگو توضیحاتی را برای معرفی به همراه دارد. اما هیچ الگویی پدیدهای مجزا نیست. هر الگو در پشتیبانی و رابطه با سایر الگوها موضوعیت پیدا میکند. به این ترتیب الگوهای بزرگتری از ترکیب الگوهای خردتر پدید میآیند. در آن کتاب مطرح شده است که هیچ پدیدهای به صورت مجزا به وجود نمیآید بلکه الگوها در جهت تقویت و اصلاح محیط اطرافشان شکل میگیرند. محیطی که با این اجزا به وجود آمده است با قابلیتهای درک بیشتر، به صورت یکپارچه و در یک شبکه طبیعی قرار دارد.
چنین الگوهایی بسیار زنده و پویا هستند. از این الگوها زبانهای فراوان و گوناگونی را در شرایط مختلف میتوان به وجود آورد. هر جامعه و شرایط خاص دارای زبان مخصوص به خود میباشد. بنابراین افراد برای طراحی باید به ایجاد زبان خود اقدام نمایند. الگوها با آداب دستور زبان در یک نظام به همپیوسته با یکدیگر رابطه برقرار میکنند و زبان منحصر به فردی را به وجود میآورند.
زبان الگو ساختاری شبکهای دارد. هنگامی که از این شبکه به صورت یک زبان استفاده میکنیم، همواره از مسیرهای سلسله مراتبی حرکت مینماییم. این سلسله مراتب از الگوهای بزرگتر به سمت الگوهای کوچکتر جریان دارند و از الگوهایی که ساختار را میسازند به سوی الگوهایی که به ساختارها زیبایی میبخشند، تعریف میشوند.
اگر سناریوهایی را که گروهها و دستههای مختلفِ الگوها را به یکدیگر متصل مینمایند، مرور کنیم، بر کل زبان اشراف مییابیم. با دستیابی به این اشرافِ کلی، میتوان الگوهای مربوط به زبان خود را کشف نمود.
روش زبان الگو توسط کریستوفر الکساندر و همکارانش در مسیر انتشار سه کتاب «راه بیزمانِ ساختن»، «یک زبان الگو» و «تجربه ارگان» در اواسط دهه ۱۹۷۰ میلادی مطرح شد. باید متذکر شد که در فرایند شکلگیری نظریههای الکساندر انتشار کتاب «یک زبان الگو» نقطه عطفی به شمار میرود. این نگرش سه دهه پس از آن در مجموعه چهار جلدی کتابهای سرشت نظم نیز دوباره مورد توجه قرار گرفت. البته دستاوردهای کیفی و عمق شناخت در این کتابهای اخیر، اطلاعات دقیقی را در مورد «پدیده حیات» در معماری و تعریف «نظم» از دنیای پیرامونمان به دست میدهد که به عقیده نویسنده این نظم محصول فرایندی زاینده و قابل شناخت است که از اولین مراحل طراحی تا آخرین مراحل اجرا جریان دارد.
از سالهای دهه هفتاد میلادی تا کنون همواره این انتظار در خواننده به وجود آمده است که دریابد چگونه میتوان با شناخت الگوها و پیشنهاد الگوهای مکمل و الگوهای فرم در مسیر تعریف فضای مناسب برای تکوین الگوها، به طراحی پدیده ها در محیط و شهر پرداخت؟ این انتظار در تنها اثر و تجربهای که توسط الکساندر با استفاده از این روش انجام یافته است، در دهه ۱۹۸۰ میلادی و کتاب کافه لینتر برآورده شد.
الکساندر در کتابی تحت عنوان «کافه لینتز» اعلان میدارد که ساختمان کافه لینتز را به روشی طراحی نموده است که در کتابهای «راه بی زمانِ ساختن» و «یک زبان الگو» توصیف نموده بود. بنابراین طرح و ساخت این ساختمان از درون با ملاحظات دقیق عملکردی و احساسات انسانی به وجود آمده است.
آنچه این کتاب را متفاوت از سایر نوشتههای الکساندر میکند همین وجه «انجام و اجرای» چیزی است که در کتابهای قبل و بعد از این اثر هدف اصلی نگارنده بوده است. گرچه در برنامه ساخت کافه لینتز هیچ برنامه و یا کارفرمایی حضور نداشته است، اما الکساندر بسیار عمیقتر از آنچه در قبل از آن تشریح نموده بود، سرشت ساختنِ ساختمان را مورد توجه قرار میدهد. وی توضیح میدهد که تلاش شده تا هر کس بتواند بازتابی از خودش را در این اثر ببیند و احساسِ حاصل از آن موجب آرامش، شادی و رضایت خاطرش شود.
کریستوفر الکساندر درباره این ساختمان در دیباچه این کتاب مینویسد:
کافه لینتز یکی از نخستین ساختمانهایی است که در آن موفق به انجام همه مقاصدی شدم که در کتابهای پیشین بیان کرده بودم. این، یک ساختمان کوچک سه طبقه است که در حاشیه رودخانه دانوب در لینتز به عنوان بخشی از نمایشگاه «انجمن تخصصی» در تابستان ۱۹۸۰ ساخته شد.
این بنا از ابتدا با علم به این که شاید برای همیشه در جای فعلی اش باقی نماند، ساخته شد و به همین دلیل به گونهای بنا گردید که به آن امکان میدهد از اینجا برچیده و در مکان دیگری برپا شود. مؤسسان نمایشگاه از من خواسته بودند «چیزی بسازم که ایده ها و احساسات من درباره معماری را بیان کند». من در پاسخ توضیح دادم که نمیتوانم چیزی بی هدف بسازم. و از آنجا که نمایشگاه اصلی بسیار بزرگ بود – طول سالن نمایشگاه در حدود ۲۰۰ متر بود – و به این ترتیب برای بازدیدکنندگان بسیار خسته کننده بود، تصمیم گرفتم برای نیاز مردم به جایی برای نشستن و تازه شدن و استراحت دادن به پاهایشان مکانی طراحی کنم…. چیزی شبیه به یک کافه.
من این ساختمان را به روشی طراحی کردم که درکتابهای اول و دوم از این مجموعه، راه بیزمانِ ساختن و یک زبان الگو، توصیف کرده بودم. از این حیث، این ساختمان از درون ملاحظات دقیق عملکردی و احساسات انسانی ساخته شد. چگونگی آن در فصل هفتم با جزئیات بیشتری تشریح شده است.
هرچند، به دلیل سرشت ویژه مسئله ساختن، من قادر به حرکت در جهت دیگری بودم که به تازگی به کارم آمده و تنها در راه بیزمانِ ساختن به آن اشاره شده است. با این همه، به جز انتظاراتی که من از خودم داشتم، هیچ برنامه و هیچ کارفرمایی نبود. تنها ساخت یک بنا تقاضا شده بود. این به من اجازه میداد بسیار ژرفتر از آنچه پیش از آن قادر بودم، سرشت ساختمان را به مثابه یک موضوع در نظر بگیرم . . . موضوعی که شاید کسی بتواند بازتاب خودش را در آن ببیند، آینهای صادق یا ناصادق، مکانی که به خودی خود، به نحوی دربرگیرنده آینهای باشد از خویشتن هر فرد. و به این ترتیب فرد با وارد شدن به این مکان، احساس کند خودش منجمد شده، کل بزرگتری ساخته شده و در اصل آرامش بیشتری به زندگی شخصیاش وارد شده است و به این ترتیب آرامش یابد و شاد گردد. شادمانی سادهای که قابل مقایسه باشد با احساسی که در چمنزار و یا در پیشگاه یک پدیده مذهبی قدیمی دلربای ساده مانند قالیچه نماز ترکی و یا پیالهای از دوران اولیه مسیحیت، داریم.
آگاهم که در ساختمان سادهای که در اینجا ارایه شده است، بسیار اندک به آن هدف پرداخته ام، اما همچنان برای خواننده این کتاب یا بازدید کننده بنا روشن نیست که چرا من، به دلیل کاستیهای درونم، ساکت مانده ام و حداقل توضیح نداده ام برای انجام چه کاری تلاش کرده ام. به این دلیل، در فصل ۸، این موضوع را بیشتر به بحث خواهم گذاشت و از خواننده خواهم خواست تا دست کم پرتوی هر چند ضعیف از آنچه من برای آن کوشیده ام را ببیند.