بیش از ۷۰ سال از عمر تاسیس دانشگاه در ایران می گذرد و امروز کشور ما با رقم حیرت انگیز ۴ میلیون دانشجو و یک میلیون ورودی جدید در هر سال در صدها شهر کشور و به گونه ای روبرو است که به دلیل نظام ورود به دانشگاه سبک ها و اشکال گوناگون زندگی دانشجویان سراسر کشور با یکدیگر آمیخته شده و به همین شکل، اقوام و فرهنگ های محلی از خلال این نظام تقریبا در همه جا حضور دارند. رشد کمی نظام آموزش عالی که تعداد دانشجویان را بالاتر از فرانسه (۲ و نیم میلیون) و یا ترکیه (۲ میلیون) با جمعیت هایی تقریبا مشابه قرار می دهد، در عین حال رشد کیفی چندانی در بر نداشته و مسئولان به صورت سیستماتیک از رده بندی های پایین اغلب دانشگاه های کشور در سطوح منطقه ای و بین المللی سخن می گویند. هر چند موفقیت هایی نیز در این زمینه مشهود بوده اند و در برخی از رشته ها و دانشگاه های کمیت و کیفیت ها در سطح مسلوبی هستند اما سخن بر سر میانگین و موقعیت های عمومی است. در این میان، و در کشور ما، یک امر ظاهرا برای همه به صورتی موضوعی پذیرفته شده در آمده است و آن اینکه بین دانشگاه و بازار کار لزوما رابطه ای برقرار نیست و اصولا نباید رشد کمی و کیفی دانشگاه را با الزام به وجود بازار کار محدود کرد. در حالی که این مهم ترین و اساسی ترین رابطه ای است که در همه سیستم های مختلف دیگر موجود در جهان بر آن تاکید می شود. این رویکرد به نوعی خود را در گفتمان «جهان دانش محور» که شعاری بیشتر تبلیغاتی تا واقعی است نیز نشان می دهد، شعاری که هز چند ایرانی نیست اما به صورتی تعمدانه و با بیشترین استراتژی اقتصاد- محور و حتی ایدئولوژیک – محور در کشور ما به کار رفته است. در حالی که می دانیم، حتی پیش از بروز بحران مالی اخیر که نیاز به بازنگری کاملی در سیستم های اجتماعی-اقتصادی در سراسر جهان را در کوتاه و دراز مدت ضروری کرده است، موضوع تامین اعتبار دانشگاه ها و عدم توانایی هر چه بیشتر دولت ها به این کار حتی پیش از بروز بحران اقتصادی جدید، بحث اغلب محافل علمی و اجرایی در جهان بوده و هنوز هم هست.
امروز دیگر تقریبا با اطمینان می توان گفت که در آینده ای نه چندان دور، تحصیلات دانشگاهی آلترناتیوهای چندان زیادی را پیش رو نخواهند داشت. یک آلترناتیو بسیار محتمل آن است که دوره های دانشگاهی هر چه کوتاه تر و کاربردی تر شده و دانشگاه های با اعتبار بالا و ارزشمند، شهریه های هر چه سنگین تری را برای تامین نیازهای مالی خود بخواهند و این امر نیز به آنها خود مختاری هر چه بیشتری بدهد و این اتفاقی است که در معتبرترین دانشگاه های جهان از هم اکنون نیز افتاده است: اغلب دانشگاه های آمریکا و بریتانیا که در بالاترین رده بندی های جهان قرار دارند، دانشگاه های خصوصی با شهریه های بسیار بالا هستند و اغلب دانشجویان آنها یا یا از طبقات اشرافی بیرون می آیند و یا برای تحصیل ناچار به زیر بار قرض رفتن های سنگین به وسیله بانک هایی هستنند که سپس شاید برای تمام عمر از آنها طلبکار باقی بمانند. در این آلترناتیو، دانشگاه های دولتی و کم اعتبارتر یا اصولا از میان می روند و یا به محلی صرفا برای آموختن دانش از سر علاقه و در سطحی نه چندان حرفه ای و یا اصولا به محلی برای گذران اوقات فراغت بدل می شوند.
آلترناتیو دیگر، که آلترناتیوی انسانی تر نیز هست، اما هنوزرواج بسیار زیادی نیافته، هر چه بیشتر از این تز دفاع می کند که منطقی کردن روابط میان دانشگاهی و همچنین دخالت جامعه برای فراهم کردن تحصیل گروه های بزرگی از دانشجویان ضوروی است که از طبقات متوسط و پایین می آیند و همچنین بالا بردن امکانات و سطح کیفی دانشگاه های دولتی باید به صورتی انجام بگیرد که بتوانند با دانشگاه های خصوصی رقابت کنند. بسیاری از طرفداران نولیبرالیسم با چنین سیاستی مخالفند و بر آن هستند که «شایسته سالاری» بهترین پاسخ خود را در خصوصی سازی تا آخرین حد می یابد. با این وصف باید گفت که اگر این آلترناتیو جدی گرفته نشود، ما با خطرات زیادی در سطح جوامع انسانی روبرو می شویم که مهم ترین آنها افزایش امتیازات طبقاتی و بالا رفتن تنش های ناشی از آن و در نتیجه کاهش صلح اجتماعی و افزایش هزینه های ناآرامی های ناشی از آن به گونه ای است که سرمایه صرفه جویی شده با قطع کمک به دانشگاه ها باید در سیستم های اجتماعی تامین معاش برای بیکاران و یا جبران صدمات اجتماعی و فیزیکی ناشی از بیکاری و سطح پایین زندگی هزینه شود.
بنابراین بهتر است هر چه زودتر از منطقی که در دانشگاه های آمریکایی و بریتانیایی سال ها است حاکم شده است، فاصله بگیریم و بدانیم که هر چند این منطق سبب بالارفتن غیر قابل تردید این گروه از دانشگاه ها بر اساس گروهی از مولفه های علمی و یه وجود آوردن مراکزی برای تامین نخبگان سیاسی در سطح جهان شده است، اما به این نکته نیز توجه داشته باشیم که این فرایند ما به ازای دیگری هم داشته است و آن سقوط کیفیت سایر دانشگاه ها و در یک معنا سقوط عمومی نظام دانشگاهی بوده است. مولفه های به کار گرفته شده برای سنجش دانش در این میان تنها زمانی گویایی خواهند داشت که با مولفه های اجتماعی از جمله امید به تحرک و تغییر موقعیت اجتماعی برای بهبود آن در هر جامعه ای ترکیب شوند. چه در غیر این صورت ما شاهد بازگشتی به دوران پیش از دموکراسی خواهیم داشت که با همه خطرات آن دوران در نابرابری های اجتماعی همراه است.
اما اگر به کشور خود بازگردیم باید بگوئیم که کل سیستم اجتماعی ایران در حال حاضر به صورتی بسیار گسترده تحت تاثیر نظام دانشگاهی است. و این امر برغم جدایی میان بازار کار و نظام آموزشی و حتی شاید بتوان گفت به دلیل آن انجام گرفته است. وجود میلیون ها دانشجو در سراسر کشور و حتی در دورافتاده ترین مناطق، سبب شده است که سبک های زندگی به طور گسترده ای تغییر کنند و اندیشه ها تحول یابند. اقزون بر این وجود جمعیت بزرگ زنان در میان دانشجویان که سهم آنها از بازار کار باز هم کمتر از دانشجویان پسر است، و ورود گسترده این زنان تحصیلکرده درون نظام های اجتماعی ای که برای آنها جایی برای «حضور» واقعی یعنی از خلال محور کار و تاثیر گذاری اجتماعی در نظر نگرفته است، در سال های آینده به طور کامل سیستم های اجتماعی ما را دگرگون خواهد کرد و از همین امروز باید به فکر راه حلی جبرانی برای آن باشیم.
نظام دانشگاهی در رویکردی که شاید برخی آن را «کژکارکردی» بنامند، روی بدان داشته است که تحصیلات و مدارک دانشگاهی را از «سرمایه ای فرهنگی» به «سرمایه ای اجتماعی» بدل کند. این امر البته بیشتر از پسران درباره دختران صادق است اما بهر رو، پرستیز و سرمایه اجتماعی ای که بدین ترتیب به دست می آید با افزایش پیوسته تعداد افراد دارنده مدرک دانشگاهی نیاز به برخورداری از مدارکی بالاتر را در افراد ایجاد می کند که با هزینه های اجتماعی و اقتصادی بیشتری برای جامعه نیز همراه است و سرانجام ما را به یک بن بست می رساند که نمی توان به سادگی از آن خارج شد.
نمونه خانواده های متوسط و فقیر که با تحمل سخت ترین فشارهای مالی هزینه تحصیل دانشگاهی فرزندان خود را تامین می کنند و نمونه تحصیلکردگانی که پس از پایان تحصیلات دانشگاهی حاضر به بازگشت به محیط اولیه زندگی خود و از سر گرفتن سبک زندگی پیشین خویش نیستند، هر روز در کشور ما افزایش می یابد بدون آنکه راه حلی واقعی جز سیستم های الزام آور سهمیه بندی و وادار کردن افراد به اقامت یا تحصیل در رشته هایی که مورد علاقه شان نیست در باره آنها پیشنهاد شود. بدیهی است که این «راه حل ها» راه به جایی جز بالا بردن پتانسیل های تنش و نابسامانی و پایین بردن هر چه بیشتر کیفیت به سود کمیت نخواهند برد.
از این رو بازاندیشی در نظام دانشگاهی ما، بیشتر از آنچه در کشورهای توسعه یافته مطرح است، از دیدگاه های متعدد دیگری نیز باید صورت بگیرد که بسیاری از آنها اجتماعی و فرهنگی هستند. جامعه کنونی ایران، جامعه ای است به شدت جوان، با تعداد بی شماری از تحصیلکردگانی که سبک های زندگی خاصی را می طلبند و برای چنین جامعه ای باید به صورتی منطقی برنامه ای اجتماعی و مناسب داشت.جامعه کنونی ایران، جامعه ای است که نیازمند مدیریتی خاص است. مدیریتی که جوان بودن، حضور گسترده زنان و افزایش چشمگیر سرمایه اجتماعی از خلال نظام دانشگاهی را به مثابه محورهای اساسی تغییر در نظر بگیرد.
هم از این رو، حرکت در جهتی معکوس یعنی کاربرد ابزارهای الزام آور و محدود کننده، استفاده از زبان های کلیشه ای و اشکال سطحی نگرانه اندیشه که ظاهرا برای به کاربرندگان خود می تواند تصور موفقیت را نیز در بر داشته باشد، بیشتر و در نهایت صرفا با نوعی انفعال اجتماعی پاسخ می گیرد که امروز به شدت در بساری از اقشار از جمله در میان جوانان و دانشجویان مشاهده می شود. معمایی که در اینحا خود را هر چه بیشتر به مثابه یک معضل دراز مدت مطرح می کند، آن است که چنین موقعیتی یعنی اینکه محور اصلی تغییر و تحول جامعه ایرانی ، نظام دانشگاهی آن است از یک سو و اینکه چنین نظامی به کمیتی بیش از اندازه بزرگ رسیده و در این حال اصولا نمی توان نظام دانشگاهی را به مثابه یک نظام تولید کننده سرمایه اجتماعی حفظ کرد از سوی دیگر، به باور ما یکی از چالش های بزرگ اجتماعی است که ما در سال های آینده با آن رو در رو خواهیم بود. و پرسش نهایی اینکه آیا اصولا چنین موقعیتی را باید یک کارکرد اجتماعی بدانیم یا یک «کژکارکرد»؟