انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پوست و قدرت

نخستین سخنان باراک اوباما در برابر نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر از طرفدارنش در شب انتخابات و تاکیدی که بر «رویای آمریکایی» و «ممکن بودن همه چیز در این کشور» داشت و اینکه انتخاب خود را به مثابه نشانه ای روشن از «معجزه آمریکایی» معرفی کرد، صحنه پردازی این حضور به همراه همسرش، میشل و دخترانش ، لباس ها ، حرکات و ژست ها و همه نکات ظریف دیگری که این نمایش سیاسی را احاطه می کردند، حتی اشک های شوق و شادی های مردمی به صورتی خود آگاهانه یا ناخود آگاهانه، در نهایت همان چیزی را بیان می کردند که انتظارش می رفت، همان چیزی که اکثریت روشنفکران، دانشگاهیان و تحلیلگران سیاسی و فرهنگی می دانستند: اینکه به قدرت رسیدن اوباما به معنی زیرو رویی یا انقلابی در سیستم آمریکا نیست، ولو آنکه قدرت نمادین و تاثیری بزرگ و واقعی بر سیر حوادث آتی در این کشور و در تمام جهان باقی بگذارد و پتانسیل های بی مانندی به رشد و فرهنگ جهان عرضه کند که لزوما شاید حتی مورد خواست خود دستگاه جدید این کشور نیز نباشد. در واقع تمام روشنفکرانی که با قدرت کامل آرزوی آن را داشتند که فاجعه ۸ ساله حضور بوش در دستگاه دولتی آمریکا با هشت سال دیگر از قدرت مک کین ادامه نیابد، در این توهم نبودند و نیستند که اوباما یا هر کس دیگری نه بتواند به سادگی به راس قدرت در این کشور راه یابد و نه به خصوص بتواند خود را جز در سطحی گفتمانی آن هم با محدودیت های بسیار از گفتمان رسمی و اسطوره ای در این کشور در لایه سیاسی جدا کند. مسئله در جای دیگری بود و هست.

در حقیقت انتخاب باراک اوباما در راس بزرگترین قدرت اقتصادی سیاسی- جهان نه یک انقلاب آمریکایی روی مدلی فرضا ضد ریگانی( انقلاب محافظه کارانه)، بلکه یک زیر و رویی عظیم در تاریخ جهان معاصر به حساب می آید که آمریکا نیز ناچار به تبعیت از آن خواهد بود و ابعاد نمادین و واقعی آن در سال های آینده خود را به نمایش خواهند گذاشت. آمریکا، پس از جنگ جهانی دوم، به همراه شوروی میراث خوار جهانی شدند که سقوط و فروپاشی امپراتوری های استعماری بر جای گذاشته بود، در آن زمان برغم تقسیم عملی جهان به دو حوزه نفوز بلافاصله جنگ سردی آغاز شد که این دو کشور را در سطح جهان به نبردی سخت اما غیر مستقیم ، و در بسیاری از کشورهای جهان سوم به نبردی واقعی با یکدیگر از خلال ارتش ها و جنبش های کوچک نظامی کشاند، نبردی که سرانجام شوروی را به فروپاشی رساند و آمریکا را نیز به به لبه پرتگاه فروپاشی نزدیک کرد. اما از همین سال های پس از جنگ حهانی دوم، ایالات متحده با یک استراتژی کاملا حساب شده مبتنی بر یک نظامی گری پرخاش جویانه، تلاش کرد اقتصاد نامتعارف و غیر عقلانی خود را مبتنی بر تبدیل مصرف بی رویه ( با فشار بی حد و مرزی به منابع طبیعی و به سایر نقاط جهان به خصوص در حوزه انرژی) به موتور اصلی رونق اقتصادی و مصرف بیش از اندازه بالاتر از توان واقعی تولیدی کشور خود را بر پایه استقراض گسترده خارجی( به دلار یعنی پول ملی خود) و تعمیم دادن یک سیستم اعتباری مردمی در داخل کشور، پیش برده و تنها ضمانتی که برای این کار در دراز مدت داشت، ایجاد یک قدرت نظامی غول آسا، براه انداختن کودتاها و اشغال نظامی جهان بود تا بتواند با یک هژمونی سیاسی- نظامی، تغییر محور اقتصاد جهانی را از اتکا بر طلا به دلار امکان پذیر کند و تضمین این اقدام را نیز صرفا با اتکا بر قدرت نظامی روز افزون و یک جانبه گرایش در جهان انجام دهد.

شاید به همین دلیل عجیب نبود که به دلیل توهمی و شوکی که انتخاب اوباما در جهان ایجاد کرد، یکی از معدود واکنش های سرد و مخالف ضمنی با او از جانب همان کشوری آمد که انتظارش می رفت: چند ساعت بعد از اعلام نتایج، اسرائیل از زبان تزیپی لوینیف وزیر امور خارجه خود به اوباما درباره امکان مذاکره اش با ایران هشدار داد. این مخالفت از جانب رژیمی که باید آن را نمونه بارزی از یک آپارتاید و نژاد پرستی نظامی گرا دانست، رژیمی که بیش از پنجاه سال است به دلیل عدم همخوانی اش با منطقه خاور میانه این پهنه را به خاک و خون کشانده است، نه چندان عجیب نبود بلکه گویای خطری است که امروز تمام نظامی گران و مستبدان جهان نه از تغییر سیاست آمریکا، که لزوما با اوباما و مارژ محدود اقدامات او احساس می کنند، بلکه از پایان یافتن عملی و شکست سیاست یک جانبه گرای آمریکا و تیر خلاصی است که بر سیاست های نولیبرالی که جهان را در وضعیت اسفناک کنونی قرار داده است، احساس می کنند. هم از این رو عجیب نیست که چند روز پیش از انتخاب اوباما در یکی از سایت های نولیبرال وطنی( به مثابه مشت نمونه خروار) در یک اظهار نظر بسیار «کارشناسانه» با این استدلال که «پوپولیسم اقتصادی برگ برنده تبلیغات اوباما است» می خوانیم که: «در مقابل وعده‌های ترغیب‌کننده اوباما، برنامه اقتصادی مک‌کین که بر پایه کاهش مالیات شرکت‌های بزرگ از ۳۵درصد به ۲۵‌درصد است به هیچ وجه جذاب نیست ! اما همانطور که مدافعین اقتصاد بازار تاکید می‌کنند، نشان دادن اینکه برنامه‌های اقتصادی پوپولیستی اوباما به کاهش رشد اقتصادی و فقیرتر شدن فقرا منجر می‌شود، ساده نیست. مگر نه اینکه در نگاه فرد عادی کاهش مالیات طبقه متوسط به ثروتمندتر شدن آن منتهی می‌شود؟ اما پوپولیست‌ها این واقعیت را عنوان نمی‌کنند که کاهش مالیات طبقه متوسط تنها از طریق افزایش مالیات ثروتمندان و شرکت‌های بزرگ ممکن است: این افزایش مالیات به کاهش سرمایه‌گذاری، خروج شرکت‌ها از بازار آمریکا و در نتیجه افزایش بی کاری و کاهش در آمد طبقه متوسط منجر می‌شود. این درحالی است که برنامه اقتصادی مک‌کین به افزایش سود شرکت‌های بزرگ، جذب سرمایه‌های خارجی و در نتیجه افزایش سرمایه‌گذاری، ایجاد مشاغل جدید و ثروتمند تر شدن طبقه متوسط منجر می‌شود. از دیدگاه اقتصادی، برنامه مک‌کین به رشد اقتصادی بلند مدت و برنامه اوباما به کاهش سرمایه‌گذاری و فرار سرمایه منجر خواهد شد»(رستاک، ۱۱ آبان ۱۳۸۷) . این اظهار نظر جالب که صرفا برای نمونه آورده شد و از این دست می توان ده ها و بلکه صدها نمونه دیگر را در نزد اقتصاددانان کشور یافت، گویای آن است که ظاهرا کارشناسان مربوطه خود را در تحلیل روابط دولت و اقتصاد ، زیرک تر و هوشمند تر از ده ها اقتصاددان بزرگ جهانی نظیر استیگلیتز و کروگمن ( دو برنده نوبل اقتصاد و تنها جزئی از یک دستگاه عظیم مشاورتی اوباما) می دانند، زمانی جالب تر می شود که آن را با اظهار نظر جالب دیگری مقایسه کنیم که این بار از سوی یک پوپولیست محافظه کار و نولیبرال واقعی و یک هنرپیشه بسیار محبوب فیلم های هالیوودی آکشن، و فرماندار کنونی کالیفرنیا می آید که بنا بر سایت خبری ایران کمی پیش از انتخاب اوباما در گزارش راجع به او می خوانیم: « آرنولد شوارتزنگر، قهرمان سابق زیبایی‌اندام، در یک گردهمایی انتخاباتی جمهوری‌خواهان در کلمبوس (واشنگتن)، باراک اوباما را به خاطر نحیف بودن فیزیک بدنش به تمسخر گرفت. به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری ایران به نقل از خبرگزاری سوییس(INA)، او روز جمعه در گردهمایی انتخاباتی هم‌حزبی‌هایش و با حضور جان مک‌کین، نامزد جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، نامزد دمکرات‌ها را دعوت کرد تا به دیدن رقابت‌های بدنسازی سالانه «آرنولد کلاسیک» که در کلمبوس برگزار می‌کند، برود. آرنولد گفت اوباما باید «فکری به حال پاهای خشکیده‌اش» بکند. وی گفت برخی دستورهای آموزشی را به اوباما می‌دهد و «بعد چند تمرین عضلانی به او می‌دهیم تا بازوهای لاغرش هم تقویت شود. وی گفت اما پیش از همه، اوباما باید عقاید سیاسی‌اش را تقویت کند. قهرمان سابق زیبایی اندام جهان در برابر هواداران حزبش اظهار داشت: «عقاید اوباما گوشت و استخوان می‌خواهد. سناتور مک‌کین برخلاف او مثل یک صخره است و شخصیت و دیدگاه‌های او مستحکم هستند.»

چنین اجماعی میان افرادی که قاعدتا باید کمتر تجانسی با یکدیگر داشته باشند بیشتر از آنکه گویای جهانی شدن باورها و اندیشه ها و یا وجود یک برنامه سیاسی «توطئه آمیز» باشد، به داد و فریاد هایی شباهت دارد که گویای غرق شدن کشتی یک سیاست اقتصادی – سیاسی پنجاه ساله است. هیچ کاری ساده تر از آن نیست که یک سیاستمدار نسبتا جوان و تازه کار در میدان سیاسی عمیقا فاسد و نظامی گرای آمریکا را حتی پیش از آنکه وارد کاخ سفید شود به باد حمله گرفت، یا از پیش او را محکوم کرد که نمی تواند هیچ چیزی را در آمریکا تغییر دهد، و یا هر کس را که از سر حسن نیت لااقل آرزو می کند که این فرزند بردگان نسل های گذشته بتواند اندکی از جنون یک کشور و جهانی که به سرعت به سوی ورطه های نیستی پیش می تازد، جلوگیری کند را، متهم به طرفداری از یک دشمن که نقاب سیاه پوستان را بر چهره زده تا خود را دوست جلوه دهد، کرد. باز هیچ کاری ساده تر از آن نیست که همچون گروهی از سلطنت طلبان وطنی_که از جمله مهم ترین طرفداران مک کین در این انتخابات نیز بودند)، انتخاب اوباما را نشانه ای از برتری دموکراسی آمریکایی ( در کشوری با تاریخی دویست ساله) بر دموکراسی اروپایی( با تاریخی چند هزار ساله) و از آن بدتر(چیزی که روشن تر از روز است) برتر از دموکراسی های شکننده و دست پخت همین قدرت های بزرگ در جهان سوم دانست و بر این اساس آرزو کرد «ای کاش ما جای آمریکایی ها بودیم» و نام چنین سطحی نگری هایی را نیز « تحلیل سیاسی – افتصادی» گذاشت.

واقعیت در آن است که پیروزی اوباما را ما در تمثیلی بیولوژیکی می توانیم «پیروزی پوست بر قدرت» بنامیم: پوست سیاه، نمادی از ستمی چند هزار ساله بر قدرتی که در سراسر عالم چرخیده و از مرزهای چین تا ایران و اروپا و سرانجام آمریکا در قالب حاکمان و امپراوری های بزرگ تبلور یافته است. پیروزی مردمان کوچک و آرزوهای کوچکشان برای آنکه دولت ها و قدرت ها آسودشان بگذارند و آنقدر آنها را طعمه اهداف سودجویانه شان برای کسب قدرت و ثروت بیشتر نکنند و آنقدر از آنها به صورت خود آگاه و ناخود آگاه ابزارهایی برای تجدید و بازتولید قدرت خود نسازند و شریک جرم خود نسازندشان. پیروزی اوباما، پیروزی اندیشه هایی است که انسانیت در طول بیش از دو قرن اخیر به آنها افتخار کرده است، از مارتین لوتر کینگ گرفته تا امه سزر، از فرانتس فانون گرفته تا ژان پل سارتر و نلسون ماندلا که در فراز زیبایی پس از پیروزی اوباما اعلام کرد: این واقعه نشان می دهد که همواره می توان با اراده های کوچک فردی، تغییرات عظیم به وجود آورد.

از یک اشتباه سطحی به در بیاییم: توهمی در کار نیست؛ چه کسانی که تمایل دارند در اوباما تداومی مستقیم و تقریبا بدون تعییر از بوش ببینند، چه کسانی که تصور می کنند می توانند تا ابد به سیاست های مبتنی بر نظامی گری و زور به مثابه ضمانت های سیاسی عرصه اقتصاد ادامه دهند، تا ابد خانه های مردمی آواره را بر سرشان ویران کنند و جهان را نسبت به این امر بی تفاوت بپندارند، و چه کسانی همچون نولیبرال های وطنی ما که چنان از غافله پرتند که هنوز دوغ و دوشاب را از هم تشخیص نمی دهند و در آغاز هزاره سوم هنوز در پی اثبات استدلال های خود بر اساس آخرین داده های قرن نوزدهم هستند، می توانند مطمئن باشند، هیچ توهمی در کار نیست: تصور نکنید که اکثریت قریب به اتفاق دانشگاهیان امریکا و جهان، هنرمندان، روشنفکران، برندگان جوایز نوبل صلح و اقتصاد، و حتی ژنرال های آمریکایی که چندین جنگ را تجربه کرده اند اما هنوز دستکم از اندکی عقلانیت و شعور برخوردارند، به یکباره دچار جنون و از بی خودی شده اند و رنگ پوست اوباما، آنها را دچار کور رنگی کرده است؛ تصور نکنید که میلیون ها نفر در سراسر عالم، آنقدر ابلهند که تصور کنند یک فرد، حال هر که می خواهد باشد، بتواند سیستم ناعادلانه و بی رحمی را که تا کنون میلیونها نفر را از جنگ جهانی دوم تا امروز نابود و بی خانمان کرده است، از میان برده و به جای آن یک بهشت برین و عاری از هر گونه بی عدالتی و جنگ و توطئه و نظامی گری بر پا کند، چنین کسی، ولو آنکه خود بخواهد، اوباما نیست و شاید هرگز در راس هیچ قدرتی در هیچ کشوری در جهان قرار نگیرد، به ویژه قدرتی همچون آمریکا، مسئله در این نیست، مسئله درست بر عکس در آن است که این پیروزی نشان می دهد که هنوز امیدی وجود دارد که برغم میلیاردها دلاری که به کار افتادند و لابی های بی شماری که از ابتدا تلاش می کردند تا این انتها را ناممکن جلوه دهند، زیرا حتی فکر آنکه کسی یا کسانی در سیاست های نولیبرالی قدرت وثروت که جهان را به مصیبت کشانده اند، شک کند، آزارشان می داد، امروز ناچارند شکست خود را بپذیرند، اینکه صاحبان قدرت ناچارند بپذیرند که منطق دیگری هم، ولو یک منطق اقلیتی، که از گفتمان سیاسی محروم و دستش به هیچ کجا بند نیست می تواند وجود داشته باشد که سیر حوادث را تغییر داده و خود را به قدرت تحمیل کند. امروز در سراسر جهان میلیون ها انسان کوچک و بدون قدرت احساس می کنند که وجود دارند، میلیونها پوست رنگین، می توانند به خود ببالند که لااقل به یک پیروزی صوری دست یافته اند. این رازی است که در اسطوره ای کردن انتخابات آمریکا نقش داشته است و نه شخص اوباما و تیم او که در نهایت نه لزوما می خواهند و نه به خصوص خواهند توانست سیاستی فراتر و رادیکال تر از سیاست کلینتون را جز تا حد اندکی به اجرا در آورند.

پیروزی اوباما بیش و پیش از هر چیز به معنی به صدا در آمدن ناقوس های مرگ یک سیستم مرگبار اقتصادی است که بیش از نیم قرن است تلاش می کند خود را به مثابه آلترناتیوی در برابر مشکلات جهان نشان دهد، در حالی که خود مشکل اصلی در جهان امروز است. این پیروزی یک معنای واقعی دارد و آن اینکه انسان ها حق دارند زندگی کنند و این حق برای آن به آنها داده نشده است که ثروتمندان را ثروتمند تر و خود را هر روز در رنج و فشار بیشتری ببینند. از این رو این پیروزی بیشتر از آنکه پیروزی اوباما و آمریکا باشد، به باور ما پیروزی جهان انسان محور و انسان گرا بر جهان نولیبرال و سود محور است.

این مقاله روز سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷ در روزنامه کارگزاران به چاپ رسیده است.