انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ژان دیولافوا (مادام دیولافوا)

تهیه و تنظیم: مهسا اکبری

ژان پاول هنریت راشِل (Jean Paul Henriette Rachel) در سال ۱۸۴۳م./۱۲۲۲ش. در تولوز فرانسه به دنیا آمد. او به همراه همسرش، مارسل-آگوست دیولافوا( Marcel-August Dieulafoy)، مهندس راه وساختمان فرانسوی و مامور کارهای باستان شناسی درایران در سال۱۸۸۱م./۱۲۶۰ش. برای مطالعه وتحقیق درسبکهای معماری آثارباستانی ایران، ازطریق قفقازیه به ایران آمد و نقش مهمی رادر باستان شناسی ایران ایفا نمود.

زندگی نامه

ژان دیولافوا/ ویکیپدیا

ژان دیولافوا/ وبلاگ رنگ خیال

ایران و اسلام از نگاه دیولافوا

امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در سفرنامه مادام دیولافوآ/ پرتال جامع علوم انسانی

قسمتهایی از کتاب «ایران، کلده و شوش» که شامل خاطرات خواندنی «مادام دیولافوا» (Dieulafoy) در مدت حضور در ساوه و آوه در دهه ۱۸۸۰ میلادی (نزدیک به ۱۲۰ سال پیش) است./ ساوه سرا

قم از نگاه یک زوج فرانسوی (مارسل دیولافوا)/ کتابخانه دیجیتال آستانه مقدسه حضرت معصومه (ع)

میدان نقش جهان از دید دیولافوا/ وبلاگ میدان نقش جهان

آثار و اقدامات دیولافوا

سفرنامه: خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش/ وبلاگ شوش

به یغما بردند میراث نیاکانمان را/ وبلاگ امپراتوری بزرگ هخامنشیان

آپادانای شوش/ وبلاگ جاودانان

زوج فرانسوی شوش را غارت کردند/ فرهنگ نیوز

مارسل و ژان دیولافوا (Marcel-August & Jane Dieulafoy) دیو ودزد های میراث فرهنگی ایران/ وبلاگ گنگ خواب دیده

زندگی نامه

ژان دیولافوا/ ویکیپدیا

مادام ژان دیولافوا همسر مارسل اوگوست دیولافوا (۱۸۴۳ـ ۱۹۲۰)، مهندس راه و ساختمان و باستان‌شناس فرانسوی بود و به همراه همسرش از سوی دولت فرانسه برای انجام کاوش‌های باستان‌شناسی سه بار به ایران سفر کردند. اولین مسافرت آنها در سال ۱۸۸۱ به بنادر جنوبی ایران صورت گرفت. مادام دیولافوا مطالعات و مشاهدات اجتماعی و یافته‌های باستان‌شناسی همسرش را به صورت یادداشت‌های روزانه جمع‌آوری کرد و در دو کتاب جداگانه انتشار داد.

کتاب اول با نام مسافرت دیولافوا در ایران و شوش و کلده است. این کتاب یکی از منابع مفید برای تحقیق در تاریخ دوره قاجاریه به ویژه سالهای سلطنت ناصرالدین شاه، و آشنایی با اوضاع اجتماعی و اقتصادی مردم ایران در عصر مذکور به شمار می‌رود. طرح‌ها و نقاشی‌ها و عکس‌هایی که مولف از مکان‌ها و اشخاص تهیه کرده در کتاب به چاپ رسیده‌است.[۱]

کتاب دوم مشتمل بر یادداشت‌های سفر دوم و سوم آنهاست و سال‌های ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ را در بر می‌گیرد.[۲]

اشیای باستانی پرشماری بوسیلهٔ این زوج از کاخهای هخامنشی داریوش بزرگ و اردشیر دوم در شوش به موزه لوور پاریس انتقال یافت، که اکنون در معرض نمایش قرار دارد.

دیولافوا در در ۲۰ اکتبر ۱۸۸۶ به دریافت مدال لژیون دونور نائل آمد.

ژان دیولافوا در کتاب خاطراتش راجع به کاخ آپادانای شوش می‌گوید:

دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده‌است با تاسف تماشا می‌کردم، در حدود دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین تودهٔ عظیمی غیر ممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی بدست گرفتم و بجان حیوان سنگی افتادم. ضرباتی وحشیانه به‌او زدم. سر ستون در نتیجه ضربات پتک مثل میوهٔ رسیده از هم شکافت…[۳]

منابع

 

↑ * سفرنامه مادام دیولافوا: ایران و کلده. ترجمه علی‌محمد فره‌وشی. تهران. ISBN 964-6916-08-2.

↑ * سفرنامه: خاطرات کاوشهای باستان شناسی شوش ۱۸۸۴ – ۱۸۸۶. تهران. ISBN 964-03-3758-7.

↑ دیولافوا، سفرنامه دیولافوا، ۲۸۰.

لینک مطلب: ژان-دیولافوا/http://fa.wikipedia.org/wiki

تاریخ دسترسی: ۳/۲/۱۳۹۲

 

ژان دیولافوا/ وبلاگ رنگ خیال

مادام ژان دیولافوا همسر مارسل اوگوست دیولافوا (۱۸۴۳ـ ۱۹۲۰)، مهندس راه و ساختمان و باستان شناس فرانسوی بود ، برای تهیه مقدمات کاوشهای باستانشناسی در شوش به سال ۱۸۸۳ م . / ۱۳۰۱ هـ . ق . ، وارد ایران شد .

او و همسرش از سوی دولت فرانسه برای انجام کاوش های باستان‌شناسی سه بار به ایران سفر کردند .

مادام ژان دیولافوا در سبک های معماری شرق و غرب و ارتباط آنها با یکدیگر مطالعه می کرده و متعاقب آن در پیوستگی اسلوب ابنیه ی قرون وسطی با اشکالاتی مواجه شده است. مخصوصا بیشتر در صدد حل این مساله بوده است که آیا سبک معماری دوره ی ساسانیان در معماری دوره ی اسلامی سرایت و نفوذی داشته است یا نه؟ چون در اروپا از تحقیق و مطالعه ی کتب به نتیجه نمی رسد تصمیم به مسافرت به کشورهای شرقی مخصوصا ایران گرفته می شود تا از مشاهده ی ابنیه ی باقیمانده ی باستانی به هدف خود برسد.

اولین مسافرت آنها در سال ۱۸۸۱ به بنادر جنوبی ایران صورت گرفت. مادام دیولافوا مطالعات و مشاهدات اجتماعی و یافته‌های باستان شناسی همسرش را به صورت یادداشت‌های روزانه جمع‌آوری کرد و در دو کتاب جداگانه انتشار داد. به کمک پزشک فرانسوی ناصرالدین شاه یعنی دکتر تولوزان (Tholozan) توانستند موافقت شاه را برای کاوش در شوش کسب کنند . سرانجام طی تشریفاتی که ناصر الدین شاه در فرمان خود به ظل السلطان حاکم وقت اصفهان و خوزستان متذکر گردید ، کاوش فرانسویان در شوش رسماً در سال ۱۸۸۵ م . / ۱۳۰۳ هـ . ق آغاز شد به شرط آن که به مقبره‌ی دانیال نبی آسیبی نرسانند و هرچه فلز گرانبها یافت شد از آن دولت ایران باشد اما چیزهای دیگر نصف نصف بین دو دولت تقسیم شود.

این زوج ابتدا به بررسی و شناخت منطقه پرداختند و کتابی به نام هنر باستانی ایران(l’Art antique de la perse) را در پاریس منتشر کردند. انتشار این کتاب سبب شد بتوانند هزینه‌ی لازم برای کاوش بیشتر را از موزه‌های فرانسه به دست آورند.

کتاب اول با نام مسافرت دیولافوا در ایران و شوش و کلده است. این کتاب یکی از منابع مفید برای تحقیق در تاریخ دوره قاجاریه به ویژه سالهای سلطنت ناصرالدین شاه و آشنایی با اوضاع اجتماعی و اقتصادی مردم ایران در عصر مذکور به شمار می‌رود. طرح‌ها و نقاشی‌ها و عکس‌هایی که مولف از مکان‌ها و اشخاص تهیه کرده در کتاب به چاپ رسیده است .

سپس ۴ سال بعد در سال ۱۸۸۴ دوباره به تهران بازگشتند و شروع به حفاری و جستجو کردند. این گروه فرانسوی توانستند اشیا و کالاهای فراوان و بی‌بهایی را از جایگاه شوش استخراج و کشف کنند و هر چه را توانستند با خود بردند.

ژان دیولافوا در کتاب خاطرات خود نقل می‌کند که دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا می‌کردم. نزدیک دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین توده‌ی عظیمی ناممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربه‌های وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجه‌ی ضربه‌های پتک مانند میوه‌ی رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد، اگر با چالاکی خودمان را کنار نمی‌کشیدیم پایمان را خرد می‌کرد.

معمار فرانسوی بدون در نظر گرفتن مفاد قرار داد با دولت ایران وبا توسل به روشهای غیر قانونی ، اشیاء مکشوفه و حتی اجزاء معماری را که جا به جایی آنها به صراحت در توافق نامه ایران منع شده بود ، به موزه « لوور» پاریس منتقل کرد . دربار قاجار که متوجه عهد شکنی دیولافوا شده بود ، رسماً در این مورد به دولت فرانسه اعتراض کرد ، اما دولت فرانسه این اعتراض را جدی تلقی نکرد و فقط برای رفع کدورت از شاه ایران دعوت کرد تا برای بازدید از نمایشگاه اشیاء مکشوفه در شوش به فرانسه سفر کند . این سفر سومین و آخرین سفر شاه قاجار به اروپا و فرهنگستان ، بود که در سال ۱۳۰۷ هـ . ق / ۱۸۸۹ م. انجام شد. شاه از نمایشگاه اشیاء شوش در پاریس بازدید کرد و تحت تأثیر آن قرار گرفت و سرانجام از اعتراض خود صرف نظر کرد و مقدمات کار برای انعقاد قرار داد جدیدی درباره کاوشهای فرانسویان در شوش فراهم آمد.

در سال ۱۳۱۲هـ ق/۱۸۹۵ م. ، قرار داد جدیدی میان دولت ایران و فرانسه در ۸ فصل تدوین گردید امّا با کشته شدن ناصر الدین در ماه ذیعقده ۱۳۱۳ هـ . ق . این قرار داد هرکز به مرحله اجرا درنیامد .

کشفیات دیولافواها سر و صدای زیادی در پاریس برپا کرد و گنجینه گرانبهای کاخهای هخامنشی که نصیب فرانسه شد امروز هم افتخار موزه لوور است و اهمیت جهانی دارد.

پیشتر ذکر کردیم که فرانسوی ها نقض عهد کرده و کل اشیاء را بر خلاف قرارداد از ایران بردند. دربار قاجاریه به زودی در جریان موضوع قرار گرفت و دولت وقت ایران اعتراض خود را اعلام کرد. دیولافوا هم به محض رسیدن به کشور خود از بدی شرایط در ایران گلایه نمود و بیشتر باعث خشم هیئت حاکمه ایران شد و به همین علت دربار از تمدید مجوز آنها برای حفاری امتناع کرد . پس از متوقف شدن حفریات ،مارسل و ژان به نوشتن گزارش کارهای خود مشغول شدند.

کتاب دوم مشتمل بر یادداشت‌های سفر دوم و سوم آنهاست و سال‌های ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ را در بر می‌گیرد. مارسل کتاب آکروپل شوش پس از حفریات انجام شده در سالهای ۱۸۸۴-۱۸۸۵-۱۸۸۶ را با پشتیبانی موزه لوور در سال ۱۸۹۳ منتشر کرد و ژان سفرنامه خاطرات کاوشهای باستانشناسی شوش از ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ را در سال ۱۸۸۸ عرضه نمود. در رابطه با آپادانا مارسل دیولافوا طرح تخیلی بازسازی کاخها را ارائه و در این مورد فرضیاتی را مطرح کرد که البته از واقعیت بسیار دور بود. سئوال مطرح این بود که ورودی آپادانای شوش کجاست؟

دیولافوا بر این گمان بود ورودی کاخ در ضلع جنوبی تل و سکوی مجموعه کاخها قرار دارد. با الهام از الگوی پلکان ورودی تخت جمشید مارسل دیولافوا دروازه ورودی و پلان کاخ را ترسیم کرد . جالب آن که اینان در خاطرات خود از ناامنی و وجود دزد در منطقه‌ی شوش گله کرده‌اند! انگار که خودشان در حال پاسداری از میراث ایران بوده‌اند!

پس از این که میزان زیادی آثار باستانی به چنگ مارسل و ژان دیولافوا افتاد آنان به عهد و قرارداد خود نیز پایبند نبودند. آنان توانستند مظفرالملک، فرماندار خوزستان و نیز پسر بزرگ ناصرالدین شاه، ظل‌السلطان را که بر بیشتر ایران فرمان می‌راند با رشوه و تطمیع راضی کنند که از سهم ایران بگذرند. آنان فرماندار خوزستان را بر سر ۲۵۰ صندوق بزرگ بسته‌بندی شده بردند و گفتند بیا خودت بشمار و تقسیم کن و هزینه‌ی جعبه‌ها و بسته‌بندی ما را بده!

فرماندار نیز پس از ناهار مفصلی منصرف شد و گفت:

من هم با شما موافقم. قطعاً اگر این پاره‌سنگ‌ها و آجرها را برای اعلیحضرت بفرستم به شدت ناراحت می‌شوند. بنابراین شما قول بدهید به محض رسیدن به فرانسه تلاش کنید تا مدال‌های دولتی باقی‌مانده‌ی اعلیحضرت در فرانسه را هر چه زودتر برای ایشان بفرستند.

دستاوردها (و غارت‌های) زوج دیولافوا از شوش آن قدر ارزشمند بود و برای فرانسه پربها بود که به خاطر آن به این زوج نشان افتخار لژیون دونور / Légion d’honneur داده شد! یکی از موزاییک‌های کاخ شوش که زوج دیولافوا به فرانسه بردند و اینک در موزه‌ی لوور پاریس نگهداری می‌شود. در سال ۱۸۸۵ بخشی از این اموال غارتی در راه فرانسه به خاک عثمانی رسید. دولت عثمانی ۵ هزار فرانک حق گمرک طلب کرد و تقی‌الدین، حاکم بغداد، گفت باید ۵۵ صندوق از این محموله به موزه‌ی استانبول داده شود.

لینک مطلب: http://sobh-bahar.blogfa.com/post-2.aspx

تاریخ دسترسی: ۴/۲/۱۳۹۲

 

ایران و اسلام از نگاه دیولافوا

امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در سفرنامه مادام دیولافوآ/ پرتال جامع علوم انسانی

محمدعلی احمدیان

«سفرنامه مادام دیولافوآ» عنوان کتابى است که توسط یک محقق و مستشرق فرانسوى به رشته تحریر درآمده و به فارسى ترجمه شده است. در این سفرنامه، ستایشى از مولاى متقیان، على ابن ابیطالب(علیه السلام) به عمل آمده که از یک فرد غیرمسلمان، جاى تأمّل دارد.

براى برطرف شدن این شبهه که مبادا مترجم کتاب چیزى بر آن افزوده باشد به متن اصلى مراجعه و مجدداً جملات مذکور از زبان فرانسه به فارسى ترجمه شد.۱ پیش از بیان این جملات، لازم است براى آشنایى بیش تر با اثر مذکور و نویسنده آن، معرفى کوتاهى از این کتاب به عمل آید.

عنوان اصلى کتاب سرزمین پارس (کلده و شوش)۲ مى باشد. متن اصلى به زبان فرانسوى است و در سال ۱۸۸۷ میلادى در فرانسه به چاپ رسیده است. تعداد صفحات کتاب ۷۳۹ صفحه همراه با فهرست الفبایى موضوعى و فهرست تصاویر است. محتواى کتاب حاصل یادداشت هاى خانم دیولافوآ، همسر دانشمند آقاى مارسل دیولافوآ، مهندس و باستان شناس فرانسوى مى باشد که در دهه ۱۸۸۰ سفر خود را از بندر مارسى در جنوب فرانسه آغاز نموده، پس از عبور از دریاى مدیترانه و ترکیه و قفقاز به ایران و عراق آمده، سپس از طریق راه آبى خلیج فارس و دریاى عرب و دریاى سرخ و دریاى مدیترانه، به فرانسه بازگشته اند.۳ نقشه مربوط، مسیر این سفر را نشان مى دهد.۴

این کتاب که نشان ملى لژیون دونُر (Legion Dhonneur) فرانسه را به خود اختصاص داده است۵، توسط آقاى بهرام فرهوشى، با عنوان سفرنامه مادام دیولافوآ (ایران و کلده) ترجمه شده است.۶ این سفرنامه داراى اطلاعات فراوانى از اوضاع اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سیاسى ایران ـ همچون نحوه اداره کشور توسط زمامداران قاجار، آداب معاشرت و عادات و رسوم مردم، نوع خوراک و پوشاک آن ها، ویژگى هاى معمارى و خصوصیات کالبدى شهرهایى مانند تبریز، قزوین، قم، اصفهان، شیراز و اوضاع و احوال اقلیت ها و مانند آن ها مى باشد و بدین لحاظ، یکى از منابع ایران شناسى در اواخر قرن نوزدهم به شمار مى رود.

از ویژگى هاى این اثر، تصاویر و نقاشى هایى است که توسط این زوج هنرمند تهیه شده و تعداد آن ها بیش از سیصد مورد است. این تصاویر و نقاشى ها چشم اندازهایى را از مساجد، کلیساها، خیابان ها، آب انبارها، کاروان سراها، اجتماعات و حتى چهره و پوشاک اقشار مختلف مردم ارائه مى دهد که از طریق آن ها مى توان تصویر روشنى از ایران آن زمان به دست آورد. به عنوان نمونه، طرّاحى چشم انداز بغداد، از صفحه ۵۶۲ متن اصلى ارائه گردیده است.

خانم دیولافوآ، تنها گزارش گر سفر نبوده است. بلکه در ارتباط با مسائل مختلف، اظهارنظرهایى نموده که حاکى از اطلاعات وسیع وى درباره تاریخ و فرهنگ ایران و سایر نقاطى است که در مسیر وى سفر قرار داشته است. به عنوان نمونه، هنگامى که به خرابه هاى تیسفون رسیده، ضمن مقایسه آن با شهر یونانى سلوسى که در مجاورت تیسفون قرار داشته است، از این که کاخ شاهان ایرانى، آشیانه کلاغان شده است ابزار تأسف نموده، خطاب به «باربد» مى نویسد: “اى شاعر، چنگ خود به دست گیر و آن را با اشعار دلپذیرت هماهنگ ساز و پیش از آن که انگشتان خود را قطع کنى و سازت را بسوزانى، براى آخرین بار در مقابل این کاخ ویران، مرثیه سرایى کن.”۷ خانم دیولافوآ در این جا ۳۷ بیت از اشعار فردوسى را که مربوط به نوحه سرایى “باربد” براى خسروپرویز است، به زبان فرانسه ذکر کرده است.۸

آشنایى نگارنده به تاریخ ادبیات فارسى، محدود به فردوسى نبوده است و بلکه به تناسب مطالب، به بیان احوال و افکار شاعرانى همچون خاقانى، خیام و حافظ پرداخته و ابیاتى از قصیده انورى را نقل کرده است که به دنبال فتنه “غز”ها در خراسان، سروده شده است:

بر سمرقند اگر بگذرى اى باد سحر نامه اهل خراسان به بر خاقان بر…

خبرت نیست کزین زیر و زبر شوم غزان نیست یک پى زخراسان که نشد زیر و زبر…۹

وى همچنین به تاریخ سیاسى ایران آشنایى زیادى داشته و در خلال کتاب به بیان تحلیل هایى در این زمینه پرداخته است. سفرنامه دیولافوآ به دلیل توصیف هایى که از اوضاع جغرافیایى ایران و ترکیه و قفقاز و عراق (مانند وضعیت شهرها، راه ها، کشاورزى، سدّ و بندها، فعالیت هاى صنعتى و نظایر آن ها) در اواخر قرن گذشته ارائه داده است، مى تواند به عنوان یکى از منابع جغرافیاى تاریخى نیز محسوب گردد. وى همچنین با تاریخ اساطیرى و پژوهش هاى باستان شناسى، به خصوص در ارتباط با کلده و شوش و آشور و بابل، آشنایى داشته است.

یکى از ویژگى هاى مهم نگارنده کتاب و همسرش، آقاى مارسل دیولافوآ، گرایشات مذهبى آن هاست. خود کلمه دیولافوآ از دو ترکیب “دیو” (Dieu) به معناى خدا و “لافوآ” (Lafoy) به معناى ایمان تشکیل شده است. در سطور زیر که از سفرنامه وى نقل مى گردد، وجود یک روحیه ایمانى، در تعابیر و اصطلاحاتى که به کار رفته است به خوبى نمایان مى باشد. وى به هنگام خروج از ایران و ورود به قلمرو امپراتورى عثمانى در خاک ترکیه، چنین مى نویسد: «پریروز مارسل مى گفت: هنگام مسافرت در ایران من هوش صنعتى و فهم و ادراک و نیروى روحانى و معنوى ایرانیان را مى ستودم ولى از طرز ادارى دولت و اخلاق مردم معمولى شکایت داشتم و آنان را مورد ملامت قرار مى دادم. اکنون مى بینم که خداوند در حین خلق کردن عثمانى ها، نظرش این بوده که من از جداشدن از ایرانیان بى نهایت متأسف شوم. از موقعى که ایران را ترک کرده و قدم به خاک ترکیه گذارده ام، مثل این است که از بهشت بیرون آمده و در جهنم وارد شده ام.»۱۰

اذیت و آزارى که خانم دیولافوآ از ناحیه برخى افراد متعصب مذهبى دیده است و حتى کلمات رکیکى که به هنگام عبور آنان از کنار برخى مساجد و اماکن متبرکه نثارشان کرده اند، موجب نشده کینه و نفرتى از مسلمانان پیدا کند، بلکه عموماً با واقع بینى به قضاوت درباره مسائل مذهبى پرداخته، هرچند مصون از خطا نیز نبوده است.

در پایان این کتاب، تحلیلى از تاریخ ادبیات ایران و از جمله شاهنامه و چگونگى پیدایش تعزیه و ارتباط آن با حادثه عاشورا، ارائه شده است.

خانم دیولافوآ در ارتباط با مطالب مزبور و حوادثى که براى فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در واقعه کربلا رخ داده است، از آن حضرت نام برده، شمّه اى از فضائل آن بزرگوار را بیان نموده است که حاکى از شناخت عمیق وى از تاریخ سیاسى اسلام و شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سیره آن بزرگوار است.۱۱ بنابر اهمیت این جمله ها که از زبان یک محقق مسیحى بیان شده است، ترجمه دقیق آن را، به عنوان حُسن ختام این سطور قرار مى دهیم و متن اصلى را نیز در پایان، تقدیم خوانندگان گرامى نماییم:۱۲

«پس از وفات على(علیه السلام) فرزندانش حسن و حسین از آتش قیام انتقام خلفاى جور (که در زمان وى از سریر قدرت به زیر آمده بودند) در امان نماندند; در مدینه و کربلا شهید شدند و نهال تشیّع ازخون آنان قوّت گرفت. مبارزه فرزندان على با خلفاى اموى مایه نمایش هاى مذهبى گردید که در قرن ۱۹ رواج وسیع یافت. از آن تاریخ به بعد است که بین شیعه و سنى گسیختگى ایجاد شد. شیفتگى شیعه نسبت به على به صورت سنتّى استوار درآمده است… چه کسى را مى توان یافت که عالم تر از على و بیش از او مشتاق صلح و آرامش باشد؟

چه خاندانى را پاک تر از خاندان على مى توان سراغ گرفت؟

در عصرى که خداپرستى با بت پرستى و دیگر مظاهر شرک درآمیخته بود، چه کسى بیش از على زبان به توحید گشود؟

در جنگ ها زمانى که همه از صحنه مى گریختند چه کسى استوارتر از على پیکار مى نمود؟

زمانى که همه به فکر جان خویش بودند، چه کسى جز على به استقبال مرگ مى شتافت؟

چه کسى عادلانه تر از على فرمان رانده؟ چه کسى رئوف تر از او مى شناسید؟

چه کسى بیش از او در تهدیدهایش راسخ و به وعده هایش وفادار بود؟

… اى دیدگان من گریه کنید و قطرات اشک را با ناله درآمیزید; بگریید بر مظلومیت خاندان رسول اللّه(صلى الله علیه وآله).»۱۳

——————————————————————————–

پى نوشت ها

۱- جا دارد از آقاى دکتر افضل وثوقى، عضو محترم هیأت علمى گروه آموزشى زبان و ادبیات فرانسه، به خاطر این ترجمه، تشکر نمایم.

۲ LAPERSE (La Chaldee Et La Susiane), M. Jane Divlafoy, (Relation De Voyage), Hachette paris, 1887

۳- این سفرنامه ظاهراً به منظور تحقیقات باستان شناسى و از جمله تأثیر معمارى ساسانى بر معمارى اسلامى صورت پذیرفته است، هرچند این گونه مسافرت ها ـ به خصوص در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادى که مصادف با افزایش فعالیت هاى استعمارى کشورهاى صنعتى اروپاست ـ معمولاً از انگیزه هاى اقتصادى و سیاسى، خالى نبوده است.

۴. La Perse, Ibid, P: 276

۵- اعطاى جوایز و نشان هاى ملّى به چنین تحقیقاتى، یکى از شیوه هاى رایج در کشورهاى سلطه گر جهانى بوده است که به منظور ترغیب پژوهشگران به انجام تحقیقات درباره کشورهاى زیرسلطه، صورت مى گرفته است.

۶- مادام دیولافوآ، سفرنامه مادام دیولافوآ، ترجمه و نگارش فرهوشى (مترجم همایون سایق)، کتابفروشى خیام، سال۱۳۳۲هـ. ش

۷- همان، ص ۵۴۰

۸- کنون شیون باربد گوش دار سر مهر مهتر به آغوش دار

چو آگاه شد باربد زآن که شاه بپرداخت ناکام و بى رأى گاه

زجهرم بیامد سوى تیسفون پر از آب مژگان و دل پر زخون…

۹ و۱۰ـ مادام دیولافوآ، پیشین، ص ۶۸۵ / ص ۵۶۴

۱۱- ممکن است این شائبه به دل خطور کند که خانم دیولافوآ ستایش از امیرالمومنین على(علیه السلام) را به قصد خاصى و یا به منظور فرصت طلبى بیان کرده است. در پاسخ باید گفت، وى در شرایطى از على(علیه السلام) ستایش کرده است که حکومت عثمانى از چنین امرى کراهت داشته و شیعیان و زائران آن حضرت در قلمرو حکومت آن ها مورد اذیت و آزار مردم و در معرض حمله راهزنان و اخّاذى مأموران دولتى قرار مى گرفته اند. بنابراین، مى توان گفت که بیان جملات مزبور، صرفاً از طینت پاک و وجدان بیدار این بانوى حق طلب نشأت گرفته است.

۱۲- La Perse, Ibid, pp: 703 – 704

۱۳- ستایش مادام دیولافوآ از امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، به زبان فرانسوى از متن اصلى:

Apres lui ses fils, Hassan et Houssein, n¨echapperent pas a la vengeance des familles delronees et perirent miserablement tous deux les plaines de Medine et de kerbela. De leur sang repandu nailra le schisme chiite, de leurs querelles avec les califdw un drame pieux, qui formera au dix – huitieme siecle l¨element constitufif du theatre dramatique. A parlir de colle epoque la scission est complete entre les Sunnites et les Chiites; la vaneration de ces derniers pour Ali devient une sorte de culte; ses vertus, ses exploits, le massacre de ses fils sont les uniques objefs de leur devotion et de leur piete:

” Qui etait plus empresse a la paix, plus riche en science, qui avait une famille, une posterite plus pure?

” Qui tenait d¨un pied ferme au combat quand la deroute etait generale, et se prodiguait dans le danger quand chacum etait avare de vie?

” Qui etait Plus juste dans ses arrets, plue equitable dans sa mansuetude, plue sur dans ses menaces et ses promesses?

“… Pleurez, mes yeux; que vos larmes se melent a mes soupirs; pleurez la famille du prophete!”

منابع: معرفت ۱۳۸۰ شماره ۴۷

لینک مطلب: http://www.ensani.ir/fa/content/67077/default.aspx

تاریخ دسترسی:۳/۲/۱۳۹۲

 

قسمت​هایی از کتاب «ایران، کلده و شوش» که شامل خاطرات خواندنی «مادام دیولافؤا» (Dieulafoy) در مدت حضور در ساوه و آوه در دهه ۱۸۸۰ میلادی (نزدیک به ۱۲۰ سال پیش) است./ ساوه سرا

مادام دیولافوا همسر مارسل دیولافوا (مهندس و باستان‌شناس)، در مسافرت‌های علمی و تحقیقاتی همسرش در سال‌های ۱۸۸۱-۱۸۸۶، به فرانسه، ترکیه، قفقاز، ایران، و بین‌النهرین او را همراهی می‌کرد. او از هنگام حرکت از فرانسه تا مراجعت به آنجا، وقایع روزانه مسافرت و مشاهدات و تحقیقات شوهر خود را یادداشت کرده و به‌صورت کتابی با نام >مسافرت دیولافوا در ایران و شوش و کلده< به چاپ رسانیده است. مطالعه این کتاب عظمت و شوکت ایران و سربلندی ایرانیان را در ازمنه تاریخی مجسم می‌سازد و از سوی دیگر سلطنت استبدادی؛ اوضاع اداری، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، زراعتی و تجاری؛ راه‌ها و وسایل نقلیه؛ و به‌طور کلی وضع زندگی ایرانیان در دوره شاهان قاجار را به‌طور کامل و دقیق، روشن می‌سازد و نیز درباره آثار تاریخی و ابنیه ایران اطلاعات مفید و دقیقی در اختیار خوانندگان می‌گذارد.

مادام دیولافؤا در سفر خود به ایران از شهرهای بسیاری می​گذرد. یکی از آن شهرها، شهر ساوه است.

فصل​های نهم و دهم کتاب مربوط به خاطرات وی از ساوه و آوه است که بسیار خواندنی است.

خواندن آن را به همه ساوجی​ها و ساوه​دوستان پیشنهاد می​کنیم.

ایران

کلده و شوش

تألیف مادام ژان دیولافؤا

شوالیه لژیون دونور، افسر اکادمی

(با ۳۳۶ کلیشه روی چوب از روی عکس‌های مولف و دو نقشه پاریس۱۸۸۷)

ترجمه:شادروان علی محمد فره فروشی (مترجم همایون)

فصل نهم

عزیمت از تهران – تفاوت فاحش درجه هوا در شب و روز – مامونیه – خانه حاکم – ورود به ساوه – مسجد – مناره غزنوی – املاک موقوفه.

۲۰ژویه- در این مسافرت راهنمای ما سرتیپ عباسقلیخان آجودان نایب السلطنه است. دیروز عصر از تهران حرکت کرده‌ایم. در موقع روز، میزان الحراره درجه چهل را نشان می‌دهد ولی در شب به تدریج تنزل کرده و به درجه دوازده می‌رسد. البته این نوع تغییر فوق العاده هوا تحمل ناپذیر و زیان آور است.

یک نفر ماژور اتریشی پیر هم با پسر خود از همسفران ماست. این ماژور برای تربیت قشون به ایران آمده و در مدرسه دولتی هم درس حشره‌شناسی به زبان فرانسه می‌دهد. اما زبان ما را بسیار بد تلفظ می‌کند و چون شاگردانش مطالب او را نمی‌فهمند، معلم و شاگرد با هم ساخته‌اند. او نیز می‌خواهد به ساوه رفته با دوست خود بارون اتریشی که فعلا حاکم ساوه است ملاقاتی کرده و راجع به تجارت اتریش مطالعاتی بکند.

در موقع ظهر کاروان در زیر اشعه آتشبار آفتاب به قلعه پیک رسید. سرتیپ امر کرد که ما را به خانه سلطان فوج ببرند.

سلطان خانه خوبی داشت. تالاری که ما در آن وارد شدیم دو بادگیر داشت و جریان هوایی اتصالاً از تالار عبور می‌کرد. بادگیرها بطور قرینه در تالار ساخته شده و هوا را فوق العاده خنک می‌کردند و مثل این بود که ما در آب سرد فرو رفته‌ایم. نوکران بلافاصله چای آوردند و سلطان از ما پذیرایی خوبی کرد.

۲۱ ژویه- پس از یک روز استراحت، کاروان شبانه به راه افتاد و در بیابان خشک و لم یزرعی راه می‌پیمودیم. وقتی صبح می‌شود چه منظره غم انگیزی در جلوی چشمانم می‌دیدم! چیزی جز بیابان بی آب و علف نیست. اما راهنمایان لکه خاکستری رنگی را که در منظره دور دست پیداست به من نشان می‌دهند و می‌گویند که به منزل نزدیک شده‌ایم. اینجا دهکده مامونیه است که منظره عجیبی دارد. خانه‌ها بیش از سه متر ارتفاع ندارند و از خشت خام ساخته شده‌اند و بر بالای آنها گنبدهای کوچک به هم چسبیده دیده می‌شود. کمیاب بودن چوب در این کشور بی‌درخت ساکنان را مجبور می‌کند که سقف خانه‌های خود را مانند دیوارها با گل بسازند. در جای پنجره‌ها و درها، پنجره و در چوبی دیده نمی‌شود. در زمستان پرده‌ای از فرش مانع عبور هوا به داخل می‌گردد و در تابستان هم روستاییان چیز پنهانی از یکدیگر ندارند و به همین جهت خانه‌ها در و پیکری ندارند. حتی یک درخت کوچک در مامونیه نیست. روستاییان که هیچ‌گاه از روستایشان خارج نشده‌اند، اولین بار گل و درخت را پس از مرگ خود در بهشت عدن خواهند دید و جبران انتظار آن‌ها خواهد شد زیرا در آنجا در ازای اعمال نیک خود جویبارهای آب صاف و خنک خواهند داشت. امیدوارم آب آنجا مثل آب این قنات‌ها تلخ نباشد. اسب‌های ما که از این آب نوشیده‌اند بیمار شده‌اند. ساکنان محل که آدت به نوشیدن این آب دارند، آن را مطبوع می‌یابند و تاثیر نمک منیزی را حس نمی‌کنند.

۲۲ ژویه- پیش از رسیدن به ساوه از استپ‌هایی که مانند بیابان مامونیه خالی از گیاه است گذشتیم. معهذا کم‌کم منظره تغییر یافت و شکاف‌های عمیقی در زمین پیدا شد که با زحمت از آنها عبور کردیم. نصف شب به کاروان‌سرای خرابه‌ای رسیدیم که می‌گفتند مامن دزدان است و مکرر کاروانیان را لخت می‌کرده‌اند. اخیراً پانزده نفر راهزن را قشون دولتی در اینجا محاصره کرده و آنها را شجاعانه از خود دفاع کردند و چندین نفر از سربازان دولتی را کشتند. سرتیپ عباسقلیخان با اینکه صاحب منصب شجاعی است، محض احتیاط به این خرابه نزدیک نشد.

چون کمی از کاروانسرا فاصله گرفتیم ناگهان دیدیم که سرتیپ شجاع به تاخت پرداخت. من هم به دنبال او رفتم، از دور دو نفر دهقان دیده شدند که چند قاطر در جلو داشتند. سرتیپ تیری به طرف آنها خالی کرد، دهقانان بیچاره متوحش شده و با تمام نیرویی که داشتند با سرعت فرار کردند و قاطر‌ها هم ایستاده مشغول خوردن علف‌های خشک بیابان شدند و چون معلوم شد که اینها راه گذرند و دزد نیستند آنها را صدا کردیم و به آنها اطمینان دادیم ولی آنها به خیال آنتکه ما راهزن هستیم به فرار خود ادامه می‌دادند و با اینکه فاصله زیادی گرفتیم، باز هم جرئت برگشتن و بردن قاطرهای خود را نداشتند. البته سرتیپ از این حرکت به خود می‌بالید و تصور می‌کرد با این عمل ما را از شر دزدان خلاص کرده است.

باری پس از مدتی سفیده بامدادی طلوع کرد. وحشت تاریکی و چرت زدن بر طرف گردید و سرتیپ یکی از سواران جلودار را فرستاد تا به تاخت رفته و حاکم ساوه را از ورود ما آگاه کند.

تقریباً سه ساعت بعد گرد و غباری از دور مشاهده کردیم و معلوم بود که اردویی به استقبال ما می‌آید. اسبان بر سرعت افزوده و اتصالاً شیهه می‌کشیدند و بالاخره دو اردو به هم رسیدند. مدت شش ماه است که نایب السلطنه یک نفر اتریشی را به حکومت ساوه منصوب کرده است. این بارون اتریشی ملبس به لباس اروپایی است ولی شکوه و جلال حکام ایرانی را کاملاً تقلید کرده است. بی‌مناسبت نیست که در این‌جا خواننده را به طور اختصار با زندگانی و تجمل حکام ایرانی آشنا کنم.

هریک از وزرا و حکام یک عده فراش در اطراف خود دارند که باید در مسافرت چادر بزنند و داخل آن را مفروش سازند و به نگاهداری آن بپردازند. اشخاص دیگری هم هستند که باید کارهای مخصوص را انجام بدهند.

در ردیف اول باید منشی‌ها و میرزاها را قرار داد که شغلشان خواندن و نوشتن مراسلات رسمی است. این دسته مردمان ساکتی و آرام هستند، هیچ‌وقت مسلح نمی‌شوند و به جای شمشیر قلمدان دراز و لوله کاغذی در لای شال خود قرار داده‌اند.

در ردیف دوم ناظر و کارکنان او هستند که باید خوراک برای آقا و همراهان او فراهم نمایند. ناظر اشخاص متعددی را تحت فرمان دارد از قبیل آشپز، و آبدار و قلیانچی. آبدار موظف است که در مسافرت آب خنک و مشروبات به همراه داشته باشد و قلیان‌دار که معمولا مرد سبیل کلفتی است بایستی منقل و آتش و چنته قلیان را به زین اسب بیاویزد و در موقع لزوم هنگام سواری قلیان برای ارباب درست کند.

یک نفر هم کباب‌چی نام دارد که گوشت را خرد کرده و در ماست و پیاز و ادویه نگاه می دارد و هر وقت ارباب مایل به خوردن کباب باشد فوراً برای او حاضر می‌کند. این شخص را نباید در ردیف آشپزان قرار داد زیرا که در نزد ارباب مقام خاصی دارد و بسا می‌شود که مانند امین السلطان به وزارت هم برسد ولی آشپز هیچ‌وقت ترفیع مقام پیدا نمی‌کند و همیشه باید مواظب دیگ پلو و خورش باشد.

در هنگام مسافرت ارباب یا گردش او هریک از این مستخدمین خورجینی به ترک اسب می‌بندند و لوازم کار خودر را در آن جای می‌دهند تا بتوانند در موقع لزوم به وظیفه خود بپردازند. تشکیلات آنها بسیار منظم است. آبدار جعبه مخصوصی برای سماور و استکان نعلبکی و قوری دارد که آنها را هزار پیشه می‌گویند و قلیانچی همیشه چلیک پر از آبی در پهلوی اسب آویخته دارد. کبابچی هم گوشت و سیخ و لوازم کباب را در ترک اسب می‌بندد. فراشان هم در موقع حرکت چادرها را جمع کرده، بار قاطر می‌کنند و خودشان هم بالای بار می‌نشینند.

باری، پس از آنکه دو اردو به هم رسیدند مراسم معرفی به عمل آمد و تعارف لازمه مبادله شد. هر دو اردو یکی شده به راه افتاد و پس از طی مسافتی منظره قلعه مستحکم ساوه پدیدار گردید. شهر در جلگه پستی واقع شده به طوری که اهالی نقل می‌کردند این‌جا در قدیم دریاچه‌ای بوده که در موقع تولد پیامبر اکرم (ص) خشک شده‌ است و چنانکه می‌گفتند طاق کسری هم در همان زمان به شدت تکان خورده و رو به خرابی گذارده است.

به هر حال چون به دروازه نزدیک شدیم فراشان زیادی را از دور دیدیم که روی زمین نشسته و تکیه به دیوار داده بودند. به محض ورود ما بلند شده و دو قطار تشکیل دادند و پیاده در جلو به راه افتادند و چماق‌های خود را حرکت می‌دادند تا تماشاچی عقب بروند و پیوسته فریاد می‌کشیدند: برو… سرپا…خبردار…دور شو. ما هم به این ترتیب مجلل آهسته راه می‌پیمودیم و جمعیت را می‌دیدیم که از جلوی چماق فراشان فرار می‌کردند ولی از چهره آنها پیدا بود که نسبت به اروپاییان نظر خوبی ندارند و مهر و ملاطفتی به آنها نشان نمی‌دهند. یک علت دیگر هم در کار است که ما را خوب نمی‌پذیرند و آن این است که می‌دانند سرتیپ برای جمع آوری مالیات آمده است.

در ایران گرفتن مالیات مطابق اصول منظمی نیست. دفاتر رسمی که طرز ادای مالیات را معین کند وجود ندارند. حکومت محل به دلخواه خود از مردم مالیات می‌گیرد و اگر از مبلغ تقاضا شده سرپیچی کنند مبتلا به انواع شکنجه و آزار می‌شوند. حاکم و اطرافیان او همیشه با تدابیر مخصوص و قوه قهریه مشغول پر کردن کیسه‌های خود هستند.

حاکم علاوه بر اینکه از دولت حقوق نمی‌گیرد در موقع رفتن به ماموریت هم مبلغ گزافی باید به شاه و وزرا به عنوان پیش‌کش تقدیم نماید و هرکس بیشتر پول داد به حکومت منصوب می‌گردد. بنابراین حاکم مجبور است علاوه بر مبلغ تقدیمی، مبالغ زیادی از اهالی بگیرد و با صندوق‌های پر از پول مراجعت کند.

البته در نتیجه این فشار تحمل ناپذیر اهالی پریشان و بی‌سر و سامان می‌شوند و اگر احیاناً کسی پولی داشته باشد مجبور است آن را در زیر خاک پنهان نماید و نمی‌تواند آن را به مصرف تجارت یا اصلاح و تعمیر ملک خود برساند و با اینکه نرخ مرابحه به بیست و پنج درصد می‌رسد از این منافع سرشار چشم می‌پوشد.

باری هنگامی که اردو به دارالحکومه رسید قصابی با عجله گوسفند سیاهی را جلو آورد و فوراً سر آن را بریده به یک طرف راه انداخت و تنه را به طرف دیگر تا اردو از میان آنها عبور کند. عمل قربانی کردن در حین ورود شخص محترمی در ایران سابقه تاریخی دارد. سرتیپ با تکان دادن سر به قصاب اظهار امتنان کرد و از اسب پیاده شد و از پله‌هایی که دم درب عمارت بود بالا رفت. ما نیز بر حسب دعوت بارون حاکم بالا رفتیم و روی صندلی نشسته به تماشای جمعیتی پرداختیم که برای تماشای ما ازدحامی داشتند.

سرتیپ پس از آنکه بیش از یک ساعت در اینجا نشست و تشریفات احترام آمیز را دید بلند شد و اسب خود را طلبید و گفت ما نمی‌توانیم در این‌جا منزل کنیم زیرا که عمارت دارالحکومه کوچک است و گنجایش ما را ندارد ولی معلوم بود که قصدش این بود که در محل آزادتری منزل کند تا بتواند با فراغت خاطر نایب الحکومه محلی و اشخاص ناراضی و مفتشینی را که مامور رفتار حاکم یعنی بارون اتریشی هستند ملاقات کند. ماهم بدنبال فراشان به راه افتادیم از قبرستانی عبور کردیم و به خانه ویرانی وارد شدیم که فراشان سکنه آن را بضرب چماق از آنجا بیرون کرده بودند. در اینجا من در انتخاب اتاق سرگردان شدم زیرا بعضی در سمت جنوب واقع شده و ممکن بود با بستن در کاملا تاریک شوند و برخی هم که آفتاب‌رو بودند بند و بستی نداشتند و روشنایی آفتاب خیره کننده و گرما هم تحمل ناپذیر بود بعلاوه مگس‌ها هم به اندازه شمارش شن‌های پراکنده حیاط، در اتاق‌ها جمع شده بودند. بالاخره از ناچاری اطاقی را که یک در داشت اختیار کردم و به نوکران گفتم که گلیم و لحاف را به زمین اندازند و پس از آنکه پرده پشمی سیاهی را که در تهران تهیه کرده بودم در مقابل در آویختم دراز کشیدم تا استراحتی کنم.

طولی نکشید که احساس کردم گرفتار کابوسی شده‌ام زیرا که حشرات زیادی را دیدم که در کف اتاق در گردش هستند و پاره‌ای از آنها هم از روی صورت من عبور می‌کنند. در این فکر بودم که این سیل حشره از کجا به اتاق راه یافته است. عنکبوت‌هایی که بدنشان به درشتی یک دانه باقلا با چنگال‌های دراز فوج مانند از دیوارها سرازیر شده و روی زمین می‌دویدند. ناگهان بدنم سخت به خارش افتاد. از وحشت بلند شده و نشستم و دیدم تمام بدنم از ساس‌های متعفن پوشیده شده است. فوراً از جای برخاسته و به طرف در دویدم و پرده‌ای را که با امیدواری در مقابل آن آویخته بودم برداشتم. همین که روشنایی در اتاق تابید عنکبوت‌های زشت و بد ترکیب و ساس‌های متعفن فرار کردند و در سوراخ‌های دیوار گلی پنهان شدند. کمی بعد دوباره دراز کشیدم ولی باز روی آسایش و استراحت ندیدم زیرا که افواج زنبور و مگس سنگرهای دشمنان پیشین را اشغال کردند و من از عقب نشینی مهاجمین اولیه متاسف شدم زیرا که آزار اینان بیش از آنان شد. علاوه بر این هوا هم بشدت بر گرمی افزود. نظری به میزان الحراره انداختم دیدم درجه حرارت چهل وچهار را نشان می‌دهد. خلاصه در این منزل ویران به شکنجه و عذابی مبتلا شدم که از نشریح و توصیف کامل آن عاجزم.

۲۳ ژویه- امروز سرتیپ ما را به دیدن شهر سرافراز فرمود. شهر ساوه کرسی ولایتی بوده که به چهار ناحیه تقسیم می‌شده و دارای یکصدو بیست و هشت قصبه و قریه بوده است ولی امروز اغلب آنها خراب و خالی از سکنه مانده است، در قسمت‌هایی که به وسیله قنات یا رودخانه مزدغان مشروب می‌شوند و زمین هم حاصل‌خیز است پنبه و برنج و گندم بسیار عالی به عمل می‌آید که به تهران می‌برند.

با وجود گرمای شدید اهالی این خوشبختی را دارند که به امراض مسری مبتلا نمی‌شوند. تنها بنایی که آبادی قدیمی شهر را به خاطر می‌آورد مسجد جامع است. این مسجد چون از مرکز شهر دور مانده متروک شده و حتی روز جمعه هم در آن نماز خوانده نمی‌شود و اکنون پناه‌گاه گدایان و درویشانی است که از شهرهای دیگر به ساوه می‌آیند و در سایه دیوارهای ضخیم آن به سر می‌برند.

یکی از این دراویش هیکل عجیبی داشت و نمونه‌ای خاص بود. پوست بدنش مانند هندی‌ها زرد و موهای بلند سرش مجعد و پریشان و سینه عریانش از زیر شنل پاره پشمی بیرون افتاده بود. چماق کلفت پر گرهی در دست داشت و اثاثه زندگانیش منحصر بود به یک کشکول. (کشکول پوست یک نوع میوه هندی است که گاهی با هنرمندی و د نهایت ظرافت حکاکی شده است.)

در خارج از دیوار محوطه مسجد جامع در طرف راست منار قدیمی خرابی دیده می‌شود که با آجر بنا شده است و در بدنه آن موزاییک بسیار زیبا و جالب توجهی نمایان است که از آجرهای نازک یک رنگ ترکیب یافته و با ساختمان قدیمی که به رنگ مس است هم آهنگی دارد. حضور این مناره به دلیل است که این مسجد سلجوقی بر روی خرابه بنایی از آثار غزنویان ساخته شده و شاه طهماسب هم آنرا تعمیر کرده است.

۲۴ ژویه- از وقتی که وارد ساوه شده‌ایم عباسقلیخان کاملاً سرگرم کار شده و تفتیش‌هایی می‌کند. از عملیات او من به فکر دوره شاهان هخامنشی افتادم که با مسافرت من برای تحقیق ابنیه و آثار تاریخی آنها مناسبتی دارد. اگر قرون عدیده‌ای گذشته و اگر دوران عظمت و اقتدار ایران باستانی کاملا رو به انحطاط گذارده و صورت افسانه مانندی به خود گرفته است. هنوز ترتیب اداری کشور ایران شباهتی به زمان قدیم دارد. سرتیپ را می‌توان با مفتشینی مقایسه کرد که از طرف شاه به ساتراپی‌های کشور پهناور داریوش می‌رفتند تا اعمال و رفتار فرمانروایان را از نزدیک دیده و به شاه گزارش دهند. در آن زمان بازرسانی به نام چشم و گوش شاه همه ساله به ممالک تابعه می‌رفتند و به عرایض مردم و شکایاتی که نسبت به ساتراپ داشتند با دقت رسیدگی می‌کردند و از دبیرانی که به امر شاه مامور نظارت بر امور جاریه بودند تحقیقاتی به عمل می‌آوردند و از اوضاع کشور کاملاً آگاهی حاصل می‌کردند و نتیجه را به دربار شاهنشاهان گزارش می‌دادند.

وضع ساتراپی ساوه به نظر من چندان رضایت بخش نیست و چنین به نظر می‌آید که بارون اتریشی بر حسب ضرورت یا جاه طلبی خود را به زحمت انداخته است. ایجاد رفرم مالیاتی در کشوری مانند ایران که در آن دسیسه و تزویر به حد وفور وجود دارد کاریست بس مشکل. مخصوصاً برای کسی که با اخلاق و عادات اهالی آشنایی ندارند و بعلاوه کافر هم است. مسلماً بارون را باید آدم مجنونی به نظر آورد که با این همه مشکلات چنین ماموریتی را قبول کرده است زیرا که هر قدر هم تخصص و مهارت داشته باشد نمی‌تواند در مقابل موانع زیاد شخصیت و لیاقتی بروز دهد و بطور کلی ایجار رفرم مالی از عهده او خارج است.

از طرفی هم دخالت روحانیان در امور مالی انجام وظیفه یک حاکم عیسوی را با اشکالات مواجه کنند. از بدو ورود بارون به ساوه ملاها از تماس با او پرهیز کرده‌اند زیرا که او را نجس و کافر می‌دانند و برای اینکه از شر او خلاص شوند دسته دسته به ملاقات سرتیپ می‌شتابند و ساعات طولانی با او خلوت می‌کنند و به شکایت می‌پردازند. با این حال معلوم است که هرگز بارون به انجام مقاصد خود نائل نخواهد شد. مسلمانان خیر اندیش قبل از مرگ غالباً یک ثلث از املاک و دارایی خود را وقف مسجد و مدرسه و یا اعمال خیریه دیگر از قبیل روضه‌خوانی و اطعام مسکین می‌کنند.

واقف حق دارد که تولیت املاک موقوفه را به اولاد و یا اقوام نزدیک خود بدهد و تولیت را نسل اندر نسل در اعقاب خود باقی گذارد. یک قسمت از عایدات موقوفه اختصاص به متولی دارد که به عنوان حق نظارت و تولیت بر می‌دارد و آزاد است که صرف احتیاجات خود نماید و یا به مصرف اعمال خیره نماید. با این ترتیب هر کس می‌تواند تمام دارایی خود یا قسمتی از آن را برای همیشه در اختیار اولاد و اعقاب خود بگذارد زیرا که شاه و حکام نمی‌توانند در ملک وقف دخالت کنند و اموال و املاک موقوفه تحت نظارت روحانیون قرار می‌گیرد و از دستبرد محفوظ می‌شود.

به موجب قوانین اسلامی اداره املاک موقوفه باید کاملا منظم باشد و متولیان هم باید مطابق وصیت‌نامه واقف عمل نمایند و عایدات وقف را با سایر عایدات مخلوط ننمایند. در وقف نامه هم نمی‌توانند تغییری داده و عایدات را به مصرف دیگری غیر از آنچه واقف تعیین نموده برساند. هرگاه متولی بر خلاف وقف نامه عمل کند و در مال وقف تصرفات غیر مشروعی بنماید از تولیت معزول می‌شود و بر حسب وصیت واقف دیگری به جای او منصوب می‌گردد.

املاک موقوفه قابل انتقال نیست و فقط اشخاص معین از عایدات آن حق تمتع دارند. ملک وقف را نمی‌توان تبدیل به ملک دیگری کرد مگر با شرایط خاصی. به طوری که من استنباط کردم دو ثلث عایدات موقوفه صرف اعمال خیریه و ثلث دیگر صرف معاش طلاب علوم مذهبی می‌شود و باید در اختیار علما باشد و هرگاه عایدات زیادتر از مخارج معین باشد متولی مجاز است که از این مازاد ملک دیگری خریده و به موجب وصیت واقف وقف کند و ممکن است این املاک فرعی با اجازه مجتهدین قابل انتقال باشد.

هرگاه ملک موقوفه‌ای مجهول التولیه باشد در اختیار روحانیون وقت قرار می‌گیرد، غالباً برای تصرف این املاک در میان ملاها کشمکش و نزاع تولید می‌گردد و بالاخره حکم مجتهدین و حکم شاه تکلیف آنرا معین می‌کند و به نزاع خاتمه می‌دهد.

در چنین مواقع است که ملاها برای تصرف موقوفه‌ای که به حکام و اشخاص متنفذ متوسل می‌گردند و در غیر این موقع همیشه از حکام دوری می‌کنند.

اکنون ملاهای ساوه و ملاهای اصفهان راجع به یک ملک وقفی که عایدات سرشاری دارد کشمکش دارند. اگر چه من نمی‌توانم در محاکمات حضوری سرتیپ حاضر شوم ولی از دور ناظر وقایع هستم زیرا که پاره‌ای از آنها چون دانسته‌اند که ما در نزد سرتیپ احترامی داریم از ملاقات ما چندان پرهیزی ندارند و ما را واسطه کار خود قرار می‌دهند.

فصل دهم

سد ساوه- رتیل‌ها- مباشرین ایرانی- ورود به آوه- ملاقات با یک خانم- مسافرت در بیابان- ورود به قم- دور نمای شهر قم- نقشه اندرون حکومتی- حاکم شهر قم- مقبره حضرت فاطمه- مقبره شیوخ- نغمه بلبل‌ها

 

۲۶ ژویه- توقف ما در ساوه دو روز طول کشید. مارسل برای اینکه وقت تلف نشود به دهکده سبزآباد رفت که یک فرسخ از سد ساوه فاصله دارد و امر کرد که مستخدمین اردوی ما را در کلبه‌های گلی چند نفر دهقان که پرستار انارستانی هستند بزنند.

این انارستان تازه ایجاد شده و در پهلوی یکی از شعب رودخانه واقع است و درختان جوان آن هنوز آن اندازه سایه ندارند که ما را از اشعه آفتاب محفوظ نگاه دارند. قبل از طلوع آفتاب ما به کنار سد می‌رویم و مشغول مطالعه و نقشه برداری می‌شویم.

این سد در دره‌ای واقع شده که در طرفین آن دو کوه بلند وجود دارد. پایه‌های این دو کوه در قعر دره بهم متصل است. این شکاف طبیعی را در زمان قدیم از سنگ و ساروج پر کرده و سدی ساخته بودند تا از آب رودخانه برای کشت و زرع استفاده کنند، اما از ابتدا دقت نکرده و شالوده آن را بر پایه کوه قرار نداده‌اند بلکه بر روی شن‌های ته دره قرار داده‌اند. پس از مدتی آب فشار آورده و از زیر شن‌ها رخنه کرده و کم‌کم سد را از زیر سوراخ می‌کند به طوری که دیگر آب در جلوی آن جمع نمی‌شود.

سال‌هاست که حکام به فکر تعمیر آن افتاده‌اند و مکرر قطعات سنگ را با ساروج در داخل شکاف فرو برده‌اند ولی در موقع طغیان رود، فشار آب سنگ و ساروج را جاروب کرده و مانند کاه با خود برده است.

در پایین سد، در طرف چپ ساختمان آجری گنبد مانندی وجود دارد که یک قسمت آن خراب شده است. به طوری که می‌گویند اینجا قبر معمار تعمیر کننده سد است. چنانچه اهالی نقل می‌کنند، معماری سد را تعمیر کرده و برای اطمینان از استحکام آن، در دهکده نزدیک توقف داشته است. همین که رودخانه طغیان کرده و فشار آب رشته او را پنبه نموده، به او خبر داده‌اند. فوراً سوار بر اسب شده به تاخت آمده و مشاهده کرده که ساخته او به کلی ویران شده است از شدت یاس حال سکته به او دست داده و درگذشته است. بنا بر این کارگران جسد او را در همان‌جا دفن کرده‌اند.

۲۷ ژویه- در اینجا حرارت هوا تحمل ناپذیر است و زندگانی ما به اشکالاتی بر خورده است. رتیل‌های درشت از هر طرف در جست و خیز هستند. آذوقه ما هم نزدیک به اتمام است، بطری عرقی داشتیم که گاه گاهی چند قطره از آن برای بهداشت در آب آشامیدنی می‌ریختیم. متاسفانه استاد معمار به بهانه اینکه گناه آشامیدن یک گیلاس با یک بطری یکسان است تمام آن را در معده خود سرازیر کرده است.

۲۸ ژویه- شب گذشته من خوب خوابیدم اما صبح احساس کردم که حشره‌ای پایم را گزیده است و چون دردی نداشت به ورم آن اعتنایی نکردم.

شب را به وسیله نردبان به بالای بام رفتیم و مستخدمین را وادار کردم که روی بام را خوب جاروب کنند تا اگر عقرب و رتیلی باشد به پایین ریخته شود. بعد بسته لحاف را آوردند و آنها را هم به نوبت بازرسی کردم ولی بدبختانه با این همه احتیاط نمی‌دانم با نیش چه نوع حشره‌ای پایم ورم کرده است. ابتدا موضع نیش خوردن چندان دردی نداشت که به فکر داغ کردن آن باشم ولی کم‌کم درد شدت کرد و بر التهاب افزود به طوریکه به زحمت می‌توانستم راه بروم. از طرفی هم نمی‌خواستم مانند سنت سیمئون استیلیت که گمان می‌کنم مدت بیست و دو سال در روی ستونی زندگانی کردف در روی این بام به ایام عمر خود خاتمه دهم. به علاوه ناچار هم بودم که به چادر سرتیپ بروم و به طوری که قبلاً استنباط کرده بودم در نمایش مضحکی هم باید حضور پیدا کنم. باری مارسل نقشه سد را کشید و دریافته که بنای آن غیر از پایه خراب شده و در کمال استحکام است و با شاقول دره را طراز کرده و با محاسبه مقدار آبی را که ممکن است در جلوی سد ذخیره شود معین نموده است و امروز می‌خواهد از استاد معمار قیمت چوب و مصالح لازم و دست مزد کارگر را برای انجام نقشه تحقیق کند. سرتیپ و استاد بنا با بی‌صبری منتظر نتیجه هستند. خلاصه استاد معمار مخارج لازم را طوری به حساب آورد که قبول آن ممکن نبود. هر گاه در فرانسه یا انگلستان که مصالح بی‌نهایت گران است بخواهند چنین عملی را انجام دهند با نصف مبلغی که این استاد ماهر تعیین نموده عمل خاتمه پیدا خواهد کرد. گذشته از اینکه در اینجا اجرت کاگر روزی یک فرانک و نیم بیشتر نیست و عمده مصالح سنگ و آهک است که در پای سد آماده می‌باشد.

مارسل از این حساب تعجب کرد و چون به مقصود سرتیپ و معمار پی برد به صحبت خاتمه داد و به هر دو نفر که طرف اعتماد السلطنه بودند گفت: من نمی‌توانم با مخارج این دو موافقت کنم. می‌روم به اصفهان و همین که فراغتی حاصل شد نقشه را با صورت مخارجی که در فرانسه برای چنین کاری لازم است برای نایب السلطنه خواهم فرستاد تا هرطور که می‌داند دستور ساختن سد را بدهد. البته این جواب مطابق میل سرتیپ و معمار باشی نبود.سرتیپ سلحشور با حالت مایوسانه‌ای به سکوت پرداخت و از جلسه خارج شد و به بهانه درد شدید امعاء سر سفره هم حاضر نشد و برای ما پیغام فرستاد که به واسطه شدت درد مجبور است فوراً به تهران برود و به معالجه بپردازد و از این به بعد نمی‌تواند ما را تحت حمایت خود به کاشان یا اصفهان ببرد.

بنابراین ما تصمیم گرفتیم شبانه حرکت کنیم و من دستور دادم که قاطرها را حاضر کنند، اما متاسفانه جواب دادند که سرتیپ قاطرها را به تهران فرستاده است که بیکار نمانند و کرایه‌ای بیاورند و ممکن است از ساوه قاطر تهیه کرد ولی پس فردا ماه رمضان شروع می‌شود و قاطرچیان در سه روز اول ماه رمضان مسافرت نمی‌کنند. بالاخره از عباسقلیخان کسب تکلیف کردیم گفت: مفرش‌ها و اسباب‌های عکاسی را بر شتری که در اینجا هست بار کنید و بقیه را به بسته‌های چهل کیلوگرمی تقسیم کرده بار الاغ کنید و بروید. شتری که حاضر بود خیلی پیر بود و بیش از سه فرسنگ نمی‌توانست در روز راه برود. الاغ‌ها هم خیلی کوچک و به اندازه سگ‌های درشت بودند اما یک خوشبختی داشتیم و آن این بود که دو اسب را که با آنها به سد می‌رفتیم نبرده‌اند. ناچار الاغ‌هایی کرایه کرده و سوار بر اسبان شدیم و با انارستان خداحافظی کردیم و به طرف قم روی آوردیم. سرتیپ مرحمت کرده یک سرباز سوار هم همراه ما کرد.

۳۰ ژویه- امشب به من بسیار بد گذشت. هیچ در خاطر ندارم که در مسافرت ها به این اندازه متحمل رنج و خستگی شده باشم. الاغ‌ها نمی‌توانستند با قدم اسبان حرکت کنند و ما ناچار بودیم پیوسته توقف کنیم تا برسند. اسبان چهار روز استراحت کرده و دارای نیرویی شده بودند و نگاه‌داشتن آنها زحمت داشت. طرف نیمه شب به واسطه خستگی زیاد خواب بر ما غلبه کرد بنا بر این سینه‌ها را به زین تکیه دادیم و یال اسبان را دست آویز قرار داده به خواب رفتیم و چون بیدار شدیم به غیر از حسین سرباز کسی را ندیدیم و او همانند ما روی اسب خواب رفته بود. از او پرسیدیم که آیا می‌تواند ما را به منزل راهنمایی کند، گفت این اولین دفعه‌ای است که من قدم در این بیابان گذارده‌ام ولی مظطرب نباشید نظر به اینکه حیوانات را آزاد گذارده بودیم البته راه را گم نکرده‌اند و یک ساعت دیگر الاغ‌دار‌ها به ما خواهند رسید. بنابراین از شدت خستگی پیاده شده و در کنار جاده سرها را روی کلاه گذارده بخواب رفتیم.

وقتی که چشم باز کردم هوا روشن شده بود و تعجب کردم که چگونه در این زمین سنگلاخ افتاده بودم. البته مارسل هم به درد من گرفتار شده بود و مدت دو ساعت در روی این تختخواب فنری که مجاناً در بیابان به ما تقدیم شده بود استراحت کرده بودیم.

ناگهان صدای زنگوله الاغ‌ها به گوش رسید الاغداران رسیدند و گفتند زودتر سوار شوید نباید تا منزل مسافت زیادی داشته باشیم. من گفتم دیروز شنیدم که از سد تا آوه هشت ساعت راه بیشتر فاصله نیست. ما تمام شب راه پیمودیم و معلوم نیست چه وقت به منزل خواهیم رسید. یکی از الاغداران گفت: ما مدتی شب به دنبال شما آمدیم و به جست و جوی شما پرداختیم و راه را گم کردیم به هر حال باید رفت البته به جایی خواهیم رسید.

مارسل به قطب نما نگاه کرد و به فراست دریافت که ما باید به طرف جنوب شرقی برویم بنابراین به چاروادارن امر کرد که در همان امتداد بروند. پس از یک ساعت راه پیمایی دیوارهای خراب دهکده‌ای از دور نمایان شد. چاروادارها از دیدن آن خوشحال شده و اطمینان پیدا کردند که به منزل رسیدند.

من نیز از دیدن این خرابه‌ها شاد شدم زیرا که از کشمکش‌ با اسب و خوابیدن روی قلوه سنگ‌ها احساس می‌کردم که ستون فقراتم شکسته و پاهایم خرد شده‌اند. جراحت پایم وسعت یافته و درد شدت کرده است و خلاصه آنکه قوای خود را به کلی از دست داده‌ام.

بالاخره پس از سیزده ساعت راهپیمایی الاغداران آوه را به ما نشان دادند. من به خیال افتادم که زودتر به منزل ذسیده و در گوشه‌ای بیفتم. بنابراین آخرین توانایی خود را به کار انداختم و به اسب رکاب زدم و با مارسل و حسین سرباز به اول قصبه آوه رسیدیم در مدخل قصبه، پیرمردان ریش قرمز روی سکوی گلی نشسته و کنفرانسی داشتند و برای منزل جایی را در خارج از آبادی به ما نشان دادند. اینجا باغ تازه‌ای بود و درختان آن قابل سایه اندازی نبودند. خیال منزل کردن در این مکان آن هم در وسط آفتاب سوزان، حزن و یاس فوق العاده‌ای در من ایجاد کرد و خوشبختانه حسین سرباز به این پیرمرد گفته بود که این‌ها مهندسین فرنگی هستند که به امر شاه برای تعمیر سد ساوه آمده‌اند. از شنیدن این خبر پیرمردان بلند شده و با هیجان و حرارت از ما پرسش‌هایی می‌کردند. مارسل گفت: فقط اراده شاه کافیست تا این دشت وسیع مشروب گردد.

این مردم که تا لحظه قبل با قیافه عبوسی به ما نگاه می کردند، اکنون خوشرویی و محبت فوق العاده‌ای نسبت به ما بروز می‌دهند و برای تندرستی ما دعا می‌کنند و حتی لباس ما را گرفته و می‌بوسند و می‌گویند خداوند شما را برای نجات ما فرستاده است. البته ما در هر پنج نوبت نماز دعا خواهیم کرد که خداوند بلا را از جان شما دور کند. بسیار خوش آمدید، قدم شما روی چشم همه ماها باشد، خواهشمندیم بر ما منت گذارده و به کلبه‌های ما فرود آیید و ما را سر افراز نمایید. یکی از آنها که به نظر می‌آمد محترم‌تر از دیگران است به جلو آمد و در خانه را باز کرد. دیگران هم عنان اسبان را گرفته و ما پیاده شدیم و به بالاخنه قشنگی رفتیم. من احساس کردم که دیگر نمی‌توانم قدم بردارم و بدون اینکه منتظر فرش شوم در پهلوی تکه چوب قطوری افتادم به خیال آنکه آنرا بالش خود قرار دهم و از فرط خستگی و کوفتگی بیهوش افتادم. هنوز هم وقتی که به فکر مسافرت آن شب و صدماتی که کشیدیم می‌افتم لرز مختصری در اعضایم پیدا می‌شود.

پس از سه ساعت سر از خواب برداشتم و احساس کردم که گرسنگی به من آزار می‌دهد. آشپز حاضر بود گفتم زود چیزی بیاور که ما سدجوع کنیم، او هم فوراً ظرف بزرگی که پر از میوه بود در مقابل من گذارد و گفت اینها را اهالی دهکده به شما تقدیم کرده‌اند. من مشغول خوردن شدم. در این ضمن صاحب‌خانه هم به بالا خانه آمد و پس از احوال‌پرسی گفت: خواهش می‌کنم ناهار را در حیاط میل کنید تا تمام جمعیتی که در اطراف خانه ما روی بام آمده‌اند بتوانند از دیدار شما بهره‌مند شوند. حس کنجکاوی و تفتیش زنان هم به شدت تحریک شده بود زیرا که سرباز به آنها گفته بود یکی از این دوفر فرنگی، زن است. مخصوصاً زنان خانه میل وافری به دیدن زنان فرنگی داشتند. پس از صرف مختصر میوه، خدمتکار منزل آمد و مرا دعوت به اندرون کرد. با کمال بی‌میلی به دنبال او رفتم. زنان به استقبال من آمدند و انتهای انگشتان را به طرف من دراز کردند و دستم را گرفته به لب خود چسبانیدند و با بوسه‌های گرمی نوازش دادند و با نهایت مهر و لطافت خوش آمد گفتند و بالای اتاق را برای نشستن من نشان دادند. همین‌که نشستم تمام چشمان به طرف من دوخته شده بود. من نیز این افواج کنجکاو را به دقت سان دیدم.

زن صاحب‌خانه که فاطمه نام دارد به نظر بیست و پنج ساله می‌آید. چهار قد ابریشمی سفیدی بر سر دارد که با سنجاق سر فیروزه‌ای در زیر گلویش بسته شده است. مقداری از گیسوانش مانند منگوله ابریشمی در روی پیشانی ریخته و بقیه که با رشته‌های باریکی بافته شده در پشت سر افتاده است. پیراهن گاز نازکی پوشیده که در جلو چاک دارد و سینه و پستانش را نمایان می‌سازد. تنبانش از پارچه ابریشمی بنارسی است و تا زانو می‌رسد. سایر زنان هم به‌همین طریق لباس پوشیده‌اند. تنها زنان مسن تنبان‌هایی از متقال و چلوار سفید دارند که دامن آنها تا روی پا است.

دو طفل هشت الی نه ساله هم به خدمتکار کمک کرده و چای و شیرینی آورده. من متوجه اطفال شدم، فاطمه گفت: این مریم کوچکترین فرزند من است، علی هم پسر یکی از دوستان آقا می‌باشد که دختر من نامزد اوست.

من گفتم چگونه شما این بچه‌ها را با این سن کم به ازدواج وا می‌دارید؟

– فاطمه گفت: حالا که نه … سال آینده آنها را از هم جدا می‌کنیم و مدتی باید یکدیگر را نبینند و بعد اگر والدین رضایت بدهند عروسی خواهند کرد.

– آیا لذتی که اینها در بازی‌ کردن با هم دارند باعث آن خواهد شد که بعدها هم دیگر را دوست بدارند؟

– فاطمه: مگر زنان عاقله خانواده آنها را از زیر نظر دور می‌کنند؟ البته مواظب آنها هستند و آنها را به دوست داشتن یکدیگر تشویق و ترقیب می‌کنند.

– اگر اینها پس از عروسی همدیگر را نخواهند تکلیف چیست؟

– فاطمه: اهمیتی ندارد مرد زن را طلاق می‌دهد و با دیگری ازدواج می‌کند و زن هم با مرد دیگری پیوند زناشویی می‌بندد. بعد روی به پسر کرده، گفت: علی بیا اینجا خانم خیال می‌کند که تو سواد نداری. آن تقویم را از روی طاقچه بردار و به ما بگو که امروز برای چه کاری خوب است. علی نظری به تقویم انداخته و گفت: امروز پذیرایی دوستان خوب و حضور مهمانان موجب تندرستی و سلامت است.

البته فاطمه پیش‌گویی این تقویم را از صبح می‌دانسته و برای خاطر من علی را به خواندن آن وادار کرد. به هر حال این دقت و باریک بینی فاطمه را یکی از خصائص خوب ایرانی است که من تمجید می‌کنم.

من گفتم: آیا ابتدا خواندن تقویم را به اطفال یاد می‌دهند؟

– فاطمه: نه … اول قرآن خواندن را به آنها یاد می‌دهند و در ضمن خواندن تقویم را هم به آنها می‌آموزند تا ساعات خوب و بد را برای اهل خانه معیین کنند.

– بعضی از قسمت‌های این تقویم چیزهایی دارد که خوب نیست بچه‌ها از حالا بدانند. دانستن اینگونه مطالب با سن آنها تناسبی ندارد.

از شنیدن این حرف تمام زنان با نظر تعجب به من نگرستیتند و با صدای بلند خندیدند.

یکی از آنها گفت: شما چه می‌گویید؟ عاقبت پسر زن خواهد گرفت. و دختر هم در خانه محبوس خواهد شد. چه لازم است که ما آنها را از خواندن تقویم باز داریم. اقلاً ساعت خوب را برای شروع به هرکاری برای ما معین می‌کنند.

– فاطمه: خانم شما البته از زنان اندرون شاه دیدن کرده‌اید. از طرز لباس آنها برای ما صحبت کنید. می‌گویند شاه پس از برگشتن از فرنگستان حکم کرده که زن‌ها تنبان کوتاه بپوشند که در ازای آن ثلث یک ذرع باشد و شاهزاده خانم‌ها هم گل‌هایی که در فرنگستان ساخته شده بود به‌دور صورت خود روی چهارقد می‌زنند. من خیلی دلم می‌خواهد که شما از این گل‌ها به من بدهید. در عوض من هم بازوبند‌های قشنگ نقره خودم را که از فیروزه و مرجان و مروارید زینت یافته‌اند به شما پیشکش کنم.

– خیلی متاسفم که نمی‌توانم خواهش شما را انجام دهم. من مثل درویش‌ها مسافرت می‌کنم و به غیر از اسباب کار خودم و شوهرم و چند دست لباس چیز دیگری به همراه نیاورده‌ام.

– فاطمه: چرا شما کار می‌کنید مگر فیر هستید؟

– نه فقیر نیستیم.

– فاطمه: پس چرا مسافرت می‌کنید؟ برای چه به ایران آمدید؟ خوشی هر زنی در این است که خوب غذا بخورد و خوب لباس بپوشد و خوب بزک کند و خوب استراحت و گردش کند.

– پس معلوم است که شما تمام روز را در فکر بزک هستید؟

– فاطمه: البته، ولی نه تمام روز. آرایش من چند ساعت بیشتر طول نمی‌کشد. ببینید به چه قشنگی با حنا سر انگشتی گذارده‌ام و چطور ابروها را با وسمه رنگین کرده‌ام و چگونه سرمه به چشمان کشیده‌ام! آیا خیال می‌کنید که این کارها آسان است؟

– بعد از آرایش مشغولیت شما چیست؟

– فاطمه: قلیان می‌کشم، چای می‌خورم. به دیدن اقوام و دوستان می‌روم آنها هم از هم نشینی و صحبت‌های من لذت می‌برند.

خلاصه صحبت طول کشید و من نمی‌توانستم زنان را وادار کنم که به نوبت حرف بزنندو به علاوه چون پرسش‌های آنان را درست نمی‌فهمیدم مجبور می‌شدم که آنها را واردم سوال خود را تکرار کنند و آنها هم دقت داشتند که جملات مرا خوب بفهمند و چون می‌فهمیدند جمله مرا دوباره با بیان خود تکرار می‌کردند یعنی حرف زدن مرا اصلاح کرده و افعال را با زمان شایسته تلفظ می‌کردند. و کلماتی را که پس و پیش گفته بودم درست می‌کردند و در همین حال از به کار بردن فرمول‌های ادب و احترام مضایقه نداشتند. من اسم و فعل مصدر را خوب استعمال می‌کردم ولی در استعمال فاعل و مفعول و مضاف‌الیه و غیره اشتباه می‌کردم و درست و به موقع نمی‌آوردم ودر زمان‌های حال و گذشته و آینده هم اشتباهاتی داشتم و البته آن فصاحت بیان معلمین تازه خود را نداشتم و خلاصه آنکه زبان فارسی را با آن شیرینی که دارد نمی‌توانستم درست تلفظ کنم.

اکنون ساعت پنج است. آفتاب رو به زوال می‌رود. موقعی است که باید از پذیرایی فاطمه تشکر کرده و دردسر را کم کنم. بنابراین برخاستم و از او اظهار امتنان کردم. او در پاسخ گفت: من کنیز شما هستم و خانه ما به شما تعلق دارد.

باری چون شب شد مارسل مرا امر کرد که اسبان‌را زین کنند ولی الاغ‌دارن متعذر شدند که چون قبایل چادر نشین برای چراندن گوسفندان به این نواحی آمده و به چند کاروان کوچک دستبرد زده‌اند بهتر آن است که در روز حرکت کنیم. مارسل گفت: ممکن نیست باید شب که هوا خنک است راه پیمود. روز نمی‌شود در این بیابان لم یزرع و در آفتاب سوزان طی راه کرد، و بالاخره به راه افتادیم و تجربیات دیروز ما را از جلو افتادن مانع گردید، به علاه الاغ‌داران هم وحشت داشتند و با فی الجمله پیش آمدی خود را به زین اسبان می‌چسباندند.

ناگهان چاروادار باشی گفت: من راه را گم کرده ام و مانند وکلای پارلمان که به موکلین خود دروغ می‌گویند گفت: ما بی‌خود زحمت می‌کشیم. بهتر آن است به دهکده‌ نزدیک که صدای سگان در آن بلند است برویم و راه را بپرسیم.

چون شب بود و ما راه را هم نمی‌دانستیم به پیشنهاد او تن در دادیم و طولی نکشید که به قلعه‌ای رسیدیم. چاروادار باشی در قلعه را محکم کوبید و با صدای آمرانه‌ای گفت: باز کنید. ولی کسی به فرمانش اطاعت نکرد. بعد با ملایمت گفت: دوستان عزیز، ما راه را گم کرده‌ایم به ما ترحم کنید از تشنگی در شرف هلاکت هستیم.

ایرانیان نسبت به رنج و خستگی چندان ترحمی بزروز نمی‌دهند ولی نسبت به تشنگی که شاید غالباً مزه آن را چشیده و رنج آن‌را دیده‌اند بیشتر توجه می‌کنند. بنابر این یک نفر مرد با رحمی از دیوار سر بلند کرد و گفت: « در عقب شما قناتی هست بروید آب بخورید.» چاروادار بر عجز و الحاح افزوده گفت: این آب شیرین نیست خواهش می‌کنم به ما رحم کنید و در را به روی ما بگشایید آخر ما هم مثل شما مسلمان هستیم. «رحم خوب است اگر در دل کافر باشد.» ولی التماس و تضرع او بی‌نتیجه ماند و دیگر پاسخی نشنید. یکی از کوچکترین معایب شرقیان عدم اعتماد آنهاست. پس از آنکه قلعه نشینان کاملاً به التماس‌های چاروادار گوش دادند یکی از آنها گفت: دست از سر ما بکشید و بیهوده به خود و ما زحمت ندهید بروید در جلوی قلعه بیفتید.

الاغ‌دارن از این جواب مایوس شدند و حالت رقتی به آنها دست دادو من هم برای اینکه آنها را از دروغ گفتن تنبیه کرده باشم. به نوکران خود گفتم که مفرش‌ها را پایین آوردن و در نزدیکی در قلعه باز کنند و گلیم و لحاف را به زمین بیاندازند و مثل اینکه به یک مهمان‌خانه عالی وارد شده باشم روی لحاف دراز کشیدم و چقدر خوشبخت شدم که اثاث سفری خوبی متناسب با این زندگی بیابان گردی همراه دارم. چون سه ساعت از نصف شب گذشته الاغ‌داران از ترس حرارت آفتاب روز به ما گفتند بهتر آن است که زودتر حرکت کنیم.

اشخاص کم جرئت به دیدن روشنایی شجاعتی پیدا کردند و به او ملامت نمودند که تو ترس راه خود را کج کردی و همه را به زحمت انداختی.

آشپز ما به او گفت: چه عیب داشت که ما شب با روشنایی مهتاب مسافرت می‌کردیم و امروز از آفتاب رنج نمی‌بردیم؟

چاروادار عصبانی شده و با تغییر گفت: «اگر در این ساعت سرت از تنت جدا شده بود با این شجاعت حرف نمی‌زدی.»

خلاصه مسافرت کردن در ماه ژویه آن هم به دنبال کاروان الاغ و در بیابان لم یزرع قم کار دیوانگان است. برای اینکه تا اندازه‌ای از صدمه آفاتاب برکنار باشیم تصیم گرفتیم که اثاثته و تفنگ‌ها و سه هزار فرانک پول نقره را به دیانت چاروادارن و نوکران سپرده و جلوتر برویم و اگر اسبان نایب السلطنه هم در تاخت و تاز تلف شوند باکی نیست، باید کاری کرد که قبل از ساعت هشت به قم برسیم. بنابر این با حسین سرباز حرکت کردیم.

لینک مطلب: http://savehsara.aftab.cc/articles/Dieulafoy/

تاریخ دسترسی: ۳/۲/۱۳۹۲

 

قم از نگاه یک زوج فرانسوی (مارسل دیولافوا)/ کتابخانه دیجیتال آستانه مقدسه حضرت معصومه (ع)

عنوان کتاب: قم از نگاه بیگانگان

نویسنده: محمد جواد صاحبی

از نگاه یک زوج فرانسوی (مارسل دیولافوا)

مارسل دیولافوا، مهندس و باستان شناس معروف که در سالهای ۱۸۴۳ تا ۱۹۲۰ میلادی در قید حیات بوده و در سبکهای معماری خاور و باختر و پیوند آنها با یکدیگر مطالعه می کرده است، در سیر مطالعاتش این پرسش در ذهنش نقش می بندد که:

 

آیا سبک معماری دوره ساسانیان در معماری دوره اسلامی سرایت و نفوذی داشته است یا نه؟ و چون در اروپا از تحقیقات ومطالعه کتابها به نتیجه مثبتی نمی رسد، تصمیم می گیرد که مسافرتی به کشورهای خاوری به ویژه ایران بکند و از مشاهده ابنیه باقیمانده باستانی به مقصود خود نایل گردد.

بنابراین، در سال ۱۸۸۱ میلادی، با هزینه شخصی، از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمده و مدت یکسال در ترکیه و قفقاز و شمال و مرکز و جنوب ایران و بین النهرین به مطالعه ابنیه تاریخی پرداخته است و سرانجام علاوه بر اینکه به کشف مجهول خود موفق گردیده، در شوش هم به گنج گرانبهایی بر خورده است؛ یعنی از مشاهده آثار و قراین، خصوصاً از حفریاتی که انگلیسها قبل از او در این تلهای خرابه کرده و به نتایج خوبی هم رسیده بودند، دریافته که بایستی خزینه مهمی از اشیای عتیقه در این ناحیه که سابقاً پایتخت سلاطین بزرگ ایران بوده، مدفون باشد.

پس از مراجعت به فرانسه، به فکر استخراج این گنج عظیم می افتد و طبق مقرراتی در سال ۱۸۸۴ م. دوباره به ایران بر می گردد و مدتها در آنجا مشغول به پژوهش و کاوش می شود و اشیای آنتیک نفیس بسیاری از زیر خاک بیرون می آورد، از آن جمله است: کاشیهای سربازان جاویدان و کاشیهای تزئینی دوران سلاطین هخامنشی که فعلا زینت افزای موزه او و پاریس است.

پس از او هم هیأتهای دیگری از فرانسه به شوش آمدند و کارهای وی را دنبال کردند و خلاصه آنکه بهای ذخایری را که فرانسویان از این ناحیه به دست می آوردند و همه را به کشور خود منتقل نمودند، نمی توان به درستی معین کرد و به حساب آورد. باری، مادام دیولافوا در این مسافرتها با شوهر خود همراه بوده است.

این زن فاضله از هنگام حرکت از فرانسه تا موقع مراجعت به آنجا، وقایع روزانه مسافرت و نتیجه مشاهدات و تحقیقات و مطالعات شوهر خود را مشروحاً یادداشت کرده و به صورت کتابی به عنوان «مسافرت دیولافوا در ایران و شوش و کلده» در پاریس به طبع رسانیده است.

دیولافوا، با تکیه بر پژوهشهای خویش، ثابت می کند که سبک معماری ایرانی از ابتکارات خود ایرانیان است و ابداً در این فن از سایر ملل اقتباس نکرده اند؛ بلکه برعکس، ملل دیگر، وسیله واسلوب ایرانیان را تقلید نموده اند. به ویژه از استادی و مهارت معماران ایرانی و هنرمندی آنها دراستحکام بنا و شیوه کاشیکاریهای بی نظیر و سلیقه خاصی که در ظرافت و زیبایی بناها به کار می برده اند، تمجید و تحسین بسیار می کند. عکسها و تصاویر کم مانندی نیز از ابنیه تاریخی کهن برداشته و درکتاب خود آورده که وجه امتیاز کار وی می باشد.

گزارشهای روشنی نیز از اوضاع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران عصر قاجاری ارائه کرده است که برای پژوهشگران آن دوره تاریخی می تواند سودمند باشد؛ اگر چه در برخی از موضوعات نظیر وقایع مربوط به ظهور و سقوط بابیه دچار خطاهایی در نقل و برداشت و تحلیل می گردد.

 

مذاهب نو ظهور

از اظهارات دیولافوا چنین استنباط می شود که وی به هنگام نگاشتن حوادث مربوط به بابیت و بهائیت، کتاب کنت گوبینو با نام «فلسفه و مذهب در آسیای مرکزی» را پیش رو داشته و مطالبی را که دیده و شنیده با بخشهایی از آن درآمیخته است. به هر حال، آنچه که او در این باره نقل کرده، حاوی خطاهای آشکار است؛ چنان که میرزا یحیی را به عکا می فرستد؛ در صورتی که او به جزیره قبرس رفت، آن هم نه اختیاری، بلکه اجباری!

یعنی دولت عثمانی چون دید که میانه دو برادر که یکی موسوم به میرزا حسینعلی بها و دیگری میرزا یحیی صبح ازل بود، در «ادرنه» نفاقی بروز کرد؛ زیرا که در آنجا برادر بزرگ تر میرزا حسینعلی ادعا کرد که من موعود باب هستم و بنابراین، کشمکش بین آنها شروع شد و تابعین آنها به زد و خورد پرداختند، هر دو برادر را به اسلامبول احضار و میرزا یحیی را به قبرس و میرزا حسینعلی را به عکا تبعید کرد.

دیگر اینکه به میرزا یحیی لقب حضرت اعلا می دهد، در صورتی که او ملقب به صبح ازل بوده است و به محمودخان کلانتر لقب صدر اعظم می دهد.

اشتباهات دیگری هم دارد که اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.

در کنار این اشتباهات و گاه ستایشهای مبالغه آمیز، البته انتقادهایی هم از آنها دارد؛ چنان که می نویسد:

«در مقابل این افکار بلند، دستورات بی معنی و مخلوطی از اوهام و خرافات نیز در کتب او دیده می شود، مثل اینکه اصرار دارد که به طلسمات و فضایل آنها معتقد باشند و آنها را زیب پیکر خود نمایند. البته نوع آنها هم باید با جنس مرد و زن متناسب باشد. هر کس باید انگشتری عقیق محکوک با جملات عربی در دست داشته باشد. معابد را زینت و آرایش دهند و زیارتگاه خاصی در خانه بنا کنند و مراسم عبادت را با موسیقی انجام دهند و روحانیون را بر کرسی نشانند.

صورت را بتراشند و لباسهای حریر بپوشند و حتی الامکان مسافرت نکنند و از اوطان خود دور نشوند و عجب تر آنکه پیروان را از تحصیل علومی که با مذهب خود موافقت نداشته باشد، منع می کنند».(۱)

گزارشی از اوضاع فرهنگی و اجتماعی قم

ریزبینی و نکته سنجیهای دیولافوا سبب گردیده تا هر چه را که در کوه و دشت و بیابان و روستا و شهر می بیند، به دقت توصیف کند. از این رو، ورود خود به آستانه شهر قم را چنین شرح می دهد:

«خوشبختانه ساعت هفت، گنبد طلای قم پدیدار گردید که در پرتو اشعه آفتاب، مانند ستارگان نیزه بازی می کرد. بالاخره نزدیک ساعت هشت به قم رسیدیم و در کاروانسرای معموری داخل شدیم که عده زیادی از تجار یهودی در آنجا منزل داشتند.

دربان نگاهی به اسبان ما انداخته و چون دم آنها را رنگین دید، دریافت آنها متعلق به اصطبل شاهی هستند و البته سواران هم باید اشخاص بزرگی باشند و چون سرباز با تبختری به او گفت که از «آوه» تا اینجا چاپاری آمده ایم و این راه را در مدت سه ساعت طی کرده ایم، نسبت به ما احترامی بروز داد و به ما نزدیک شد و رکاب را گرفت تا در پیاده شدن به ما کمک نماید و فوراً به نوکران امر کرد که زود آب خنک بیاورند، کوزه های پر از آب را بر سر ما ریخت، قدری بعد متوجه شدم که در بالا خانه هیاهو و نزاعی روی داده و کاروانسرادار با دو نفر نوکران خود اسرائیلیان را مجبور کرده است که آنجا را تخلیه نموده و به غاصبان اسبان سلطنتی واگذارند. آنها هم داد و فریادی راه انداخته، می گفتند: ما اول وارد شده ایم و باید همین جا باشیم، اما کاروانسرادار به اعتراضات آنها گوش نداده، فرش و دیگ و آفتابه و سماور و سایر اثاثیه آنها را از بالاخانه در حیاط ریخت.

معلوم است که کاروانسرادار به این عمل پرداخته بود تا یهودیان را اجباراً از آنجا بیرون کند. البته این رفتار چندان تعجبی نداشت؛ زیرا که یهودیان در این مملکت باید با کمال حقارت و پستی زندگانی کنند و چون اتصالاً گرفتار ظلم و تعدی هستند، به تحمل سختی و شداید عادت کرده اند.

بالاخره بالاخانه وسیع و هواگیر در اختیار ما گذارده شد. پس از مختصر استراحتی از روزنه های این بالاخانه به تماشای منظره شهر پرداختم. خانه ها همانند مأمونیه و ساوه دارای نیم گنبدهای خشت و گلی هستند که شکل آنها از خارج دیده می شود و به قدری زیاد هستند که از دور هم مانند کله های درخشنده ای در پرتو آفتاب خودنمایی می کنند و به افق مه آلوده ای که در پایه کوهستان به نظر می آید، منتهی می گردند. از طرفی هم در دور دست بامهای مخروطی شکل مقابر شیوخ نمایان است و در طرف چپ، باغها قشنگی مقبره حضرت فاطمه را احاطه کرده اند.

۲ اوت. منزل ما خوب بود. غذایی خوردیم واستراحت کردیم. به محض اینکه از خواب بیدار شدیم، نوکران ما به بالاخانه آمدند و یکی از آنها نفس زنان گفت: «صاحب» حاکم قم سی نفر فراش فرستاده که به شما تبریک ورود بگویند و شما را به دارالحکومه ببرند و می گویند: کاروانسرا شایسته اشخاص بزرگی مانند شما نیست.

ما هم از لطف حاکم ممنون شده، به راه افتادیم. فراشان و نوکران به طور دسته جمعی جلو افتاده ما را با تجلیل از پل رودخانه عبور دادند. از خرابه های مسجدی که دو منار آن هنوز بر سر پا هستند، گذشتیم و از آنجا به بازار داخل شده، از قبرستانی عبور کردیم و وارد کوچه های پر پیچ وخم شدیم.

مردم عابر هم از دیدن این جمعیت همه جا در عرض راه توقف کرده و به تماشای ما می پرداختند.

بالاخره در مقابل سر در بزرگی رسیدیم که با گچ بری تزیین یافته بود.

از این سر در گذشته وارد حیاط اول دارالحکومه شدیم. در آنجا جمعیتی از سربازان و ملاها را دیدیم که در زیر طاقها نشسته بودند.

یک دسته از دزدان هم که زنجیرهای آهنین برگردن داشتند و به هم بسته شده بودند، با سر برهنه در آفتاب، در وسط حیاط دیده می شدند.

حاکم قم، شوهر یکی از دختران شاه است. شاهزاده خانم، زن او، در تابستانشهر گرم قم را ترک کرده و با اطفال و اطرافیان خود به کوهستان رفته است. بنابراین، اندرون حکومتی خالی بود و به دستور حاکم این قسمت عمارت را در اختیارما گذاردند.

چون حس کنجکاوی اروپاییان به شنیدن کلمه اندرون و حرم تحریک می شود و می خواهند وضع این بنا را که غالباً وصف شکوه و جلال آن را در کتاب «الف لیل» خوانده اند، بدانند، ناچار به طور اختصار به شرح آن می پردازیم:

ما اکنون در قصر یکی از دختران عزیز پادشاه ایران هستیم. مارسل با اینکه می داند ترسیم نقشه عمارتی، مطالعات زیاد لازم دارد، به من تکلیف کرده که نقشه این اندرون را ترسیم نمایم و من هم پیشنهاد او را پذیرفتم.

ارتباط عمارت بیرونی با اندرونی به وسیله دهلیز طویلی است که در آن چندین در قرار دارد. آخرین آنها به طرف باغی باز می شود که در انتهای آن دو عمارت مقابل یکدیگر واقع شده اند: یکی رو به طرف شمال و محل سکنای تابستانی و دیگری رو به جنوب و مخصوص زمستان است. در زیر این عمارت، بناهای آجری است که آنها را زیرزمین می گویند و در هنگام گرما به آنجا پناهنده می شوند. عمارت تابستانی، دارای سه سالن بزرگ است که از پنجره های متعدد روشنایی می گیرند.

در عقب این سالنها، اتاقهای دیگری وجود دارند. درهای آنها به سالنهای اولی باز می شوند و داخل آنها کمی تاریک، ولی دارای هوای خنکی هستند.

در هنگام تابستان، سکنه خانه شب را در بالای بام به سر می برند که اطراف آن از دیوار احاطه شده است.

طرف صبح به اتاقهای اول می آیند و همین که هوا قدری گرم شد، به اتاقهایعقب می روند و بلاخره در وسط روز، به زیرزمینها پناه می برند که هوای خنک و مطبوعی دارند.

تمام اتاقها با گچ سفید شده و بخاریها گچ بری و تزییناتی دارند. درها خیلی پست و کوتاه و ابداً رنگ وروغن نخورده اند و به وسیله یک قطعه زنجیر آهنی باز و بسته می شوند که آن را چفت می گویند.

اثاثیه و مبلهای جالب توجه در این اتاقها دیده نمی شود. کف اتاق از قالیهای فراهانی مفروش و چند مخده در کنار دیوار قرار دارد که در موقع نشستن به آنهاتکیه می دهند.

پرده های ابریشمی یزدی با میخهای سربرگشته آهنی در مقابل درها آویخته و در طاقچه ها ظروف بلور و چینی و لاله و لامپ قرار دارند.

عمارت زمستانی هم به استثنای اتاقهای تاریک و زیرزمین، شبیه به همان عمارت تابستانی است که شرح آن گذشت. البته چنین عمارتی به این تفصیل، برای یک شاهزاده توانا و حرم او منزل فقیرانه ای است ولی برای مسافرینی مانند ما به منزله بهشت برین است.

۴ اوت. شهر قم به اندازه ای بزرگ است که ما مجبور شدیم سواره به سیاحت آن بپردازیم. این شهر سابقاً دارای دویست مقبره عالی بود که اکنون سه ربع آنها خراب شده است.

مورخین نوشته اند که این شهر از بناهای بسیار قدیمی ایران است و پاره ای بنای آن را به سال ۲۰۳ مسیحی می دانند. می گویند: مذهب تشیع را پسر عبدالله ابن سعد شاگرد قدیمی مؤسسه مذهبی کوفه به اینجا آورده است. مقبره حضرت فاطمه، دختر امام موسی کاظم علیه السلام موجب افزایش زهد و تقوای سکنه و خصوصا روحانیان شده است. علاقه شدیدی که اهالی به مذهب خود دارند، در سایر ایالات کمتر دیده می شود. این امام زاده مشهور در عقب قبرستان وسیعی قرار دارد که مانند کوچه سنگ فرشی از سنگهای بزرگ که روی قبرها انداخته اند، پوشیده شده است. در جنب امام زاده، بناهای دیگری هم هست که فتحعلی شاه و پدر و مادر ناصر الدین شاه در آنجا دفن شده اند. گنبد امام زاده را هم ناصر الدین شاه مطلا کرده است.

پس از غروب آفتاب، حاکم از ما وقت خواسته بود که به دیدن بیاید، اما مارسل جواب داد که ما باید شرفیاب شویم و از پذیرایی او اظهار تشکر کنیم. بنابراین، ده نفر فراش فانوس کش آمدند و ما را به بیرونی راهنمایی کردند.

میرزا مهدی خان حاکم، در زیر سرپوشیده ای نشسته و جمعی از ملاها و صاحب منصبان در اطراف او بودند. ملاها به محض ورود، خداحافظی کرده، رفتند و حاکم با کمال خوشرویی وملاطفت از ما پذیرایی کرد و از مقصود مسافرت پرسید و بعد روی به من کرده، گفت:

آیا در اندرون راحت هستید؟ و وعده داد که شرابی را هم برای ما بفرستد. من در این فکر بودم که اقلاً چند روزی از نوشیدن دوغ ترش خلاص خواهم شد، اما مارسل گفت: ما مشروب الکلی صرف نمی کنیم، به خصوص حالا که تابستان و هوا گرم است. از این جواب بشاشتی در چهره حاکم نمودار شد؛ زیرا از زحمتی خلاص گردید. البته برای کسی که صرف مشروبات الکلی را در این شهر به احترام امامزاده ممنوع کرده و هر کس را که مرتکب شود، به چوب می بندد، بیرون آوردن بطری شراب از زیر زمین، خودش خالی از اشکال نیست.

۵ اوت. با وجود گرمای طاقت فرسا، من بسی خوشوقتم که در شهری هستم که نعمت به حد وفور وجود دارد و زندگانی چند روز قبل را به خاطر می آورم که چگونه گرفتار رنج و مرارت بودیم و حالت غم انگیزی به من دست داده بود. چقدر وضع زندگانی در این کشور تغییر پیدا می کند! گاهی انسان در وفور نعمت وراحتی است و زمانی به منتها درجه مصیبت و مشقت مبتلا می گردد. اکنون من راحت شده ام و توانسته ام دو دفعه پایم را با دوا داغ کنم. زخم تا حدی رو به بهبودی گذارده و می توانم چندین ساعت پیاده راه بروم و به تماشای مقابر شیوخ و سایر ابنیه پردازم. مقابر شیوخ عبارت از سه برج بزرگ است که در باغ مشجری واقع و در دوره مغول ساخته شده است.

سنگ فرش و در و پنجره آنها از میان رفته، ولی زینتهای گچ بری ظریف که در اطراف درگاههای بیضی شکل انجام یافته، هنوز به حالت خود باقی است.

زیارت مقابر شیوخ، به گردشها و سیاحت خارج شهر ما خاتمه داد و چون دیگر در قم کاری نداشتیم، تصمیم گرفتیم که با اولین کاروان به طرف کاشان حرکت کنیم. حاکم، شب نشینی مجللی به افتخار ما فراهم ساخت. در میان باغی بودیم که به واسطه زیادی چراغ، مانند روز روشن بود.

گله های غزال مأنوس هم در روشنایی در اطراف ما می خرامیدند. قفس بلبلی هم با پارچه سیاه پوشیده و به شاخه درخت آویخته بود. به امر حاکم، پیشخدمت پارچه را از روی قفس برداشت. بلبل بیدار شد و نظر به روشنایی زیاد تصور کرد که آفتاب طلوع کرده است و به نغمه سرایی پرداخت و مدتی ما را با نغمه های طرب انگیز خود سرگرم کرد؛ اما قدری بعد به اشتباه خود آگاه شد و یکدفعه سکوت اختیار کرد. بنابراین، قفس دیگری را آوردند و در موقعی که اولی آخرین نغمه خود را تمام کرد، پرده از روی آن برگرفتند. این بلبل نیز تا مدتی با سرودن آهنگهای دلپذیر بر مسرت و شادمانی حضار افزود.

چون امشب، باید نصف شب حرکت کنیم. بنابراین، با حکومت قم تودیع به عمل آورده پس از استراحت مختصری منزل مهمان نواز حاکم را که چند روز با آرامش خاطر و خوشی در آن به سر برده بودیم، ترک کردیم».(۲)

باری، «مادام دیولافوا» چون به همراه شوهر باستانشناس خود، مارسل، ابنیه تاریخی را مورد مشاهده و مطالعه قرار داد، اطلاعات مفیدی را از اماکن مذهبی و فرهنگی ایران فراهم آورد که در نوع خود کم نظیر است.

البته، دقت در آثار باستانی این سرزمین، او را از پرداختن به مسایل تاریخی و اجتماعی و سیاسی آن دوره باز نداشته است و به همین جهت، آگاهیهای بسیاری در زمینه های گوناگون در کتاب او یافت می شود.

پی نوشت:

۱) سفر نامه مادام دیولافوا، ترجمه فره وشی (همایون)، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۷۸، ص ۱۰۴.

۲) سفر نامه مادام دیولافوا (ایران و کلده)، ص ۲۴۲ – ۰۲۱۵.

لینک مطلب: http://books.masoumeh.com/html/8/13/13.php

تاریخ دسترسی: ۳/۲/۱۳۹۲

 

میدان نقش جهان از دید دیولافوا/ وبلاگ میدان نقش جهان

ژان دیولافوا (Jane Dieulafoy) بین سال های ۱۸۴۳ تا ۱۹۲۰ میلادی در قید حیات بوده است. وی در سبک های معماری شرق و غرب و ارتباط آنها با یکدیگر مطالعه می کرده و متعاقب آن در پیوستگی اسلوب ابنیه ی قرون وسطی با اشکالاتی مواجه شده است. مخصوصا بیشتر در صدد حل این مساله بوده است که آیا سبک معماری دوره ی ساسانیان در معماری دوره ی اسلامی سرایت و نفوذی داشته است یا نه؟ چون در اروپا از تحقیق و مطالعه ی کتب به نتیجه نمی رسد تصمیم به مسافرت به کشورهای شرقی مخصوصا ایران گرفته می شود تا از مشاهده ی ابنیه ی باقیمانده ی باستانی به هدف خود برسد.

بنابراین وی به همراه همسرش مارسل دیولافوا که مهندس و باستان شناس معروف فرانسوی بوده، در سال ۱۸۸۱ میلادی به هزینه ی شخصی خود از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمده، و مطالعات زیادی را در ایران انجام داده اند. خانم دیولافوا از هنگام حرکتش از فرانسه تا به هنگام بازگشت، تمام وقایع روزانه و مشاهدات و کاوش های خود را یادداشت کرده و تحت عنوان کتاب”مسافرت دیولافوا در ایران و شوش و کلده” در پاریس به طبع رسانده است. آنچه در ادامه می خوانید، مشاهدات این زن فرانسوی از میدان نقش جهان در آن سال (۱۸۸۱م) است.

۹ سپتامبر۱۸۸۱

قبل از طلوع آفتاب قافله ی کوچک ما وارد میدان شاه شد. این میدان وسیع که به امر شاه عباس کبیر در سال ۱۵۸۰ ترسیم یافته به شکل مربع مستطیل است و تقریبا مساحت آن ده هکتار می شود و از بازارهای مجلل و باشکوهی احاطه شده است. مخصوصا بازار خیاطان که آراسته ترین بازارهای ایران است.یک در هم که مرسوم است به در نقاره خانه این بازار را با میدان ارتباط داده است. در طرف چپ و راست نقاره خانه دو عمارت نیمه خراب دیده می شود که می گویند در زمان شاه عباس رامشگران ترک و فارس در آنها به نغمه سرایی می پرداخته اند.

چون از بالاخانه که محل ارکستر سلطنتی است نگاه کنیم تمام میدان دیده می شود. در اطراف آن مجرای آبی با سنگ مرمر دور می زند و مانند کمربندی آن را احاطه می کند. این میدان از بالای امارات منظره ی بسیار باشکوهی دارد. وسعت زیاد آن و قرینه بودن ساختمان ها بی اندازه جالب توجه و قابل ملاحظه است. این امتیازات و خصایص که نتیجه ی ذوق و سلیقه ی معماران ایرانی می باشد نه تنها این میدان را بر تمام عمارات شرقی برتری داده، بلکه در موقعی که ساخته شده در اروپا هم نظیری نداشته است.

آثار و علامات برجسته ی آن سلیقه ی عالی شاه عباس کبیر را به خوبی نشان می دهند و می رسانند که این مرد بزرگ دارای هوش فوق العاده و فکر بلند بی نظیری بوده است. بلندی فکر او از ترسیم خیابان زیبای چهارباغ و بیست کاخ رفیع که در حاشیه ی آن خیابان واقع بوده است کاملا مشهود می گردد. آیا حیرت آور نیست که در اواخر قرن شانزدهم در مملکتی که در آن هنر اصولا مشی آزادی داشته است ابنیه ای به وجود آید که از حیث نظم و ترتیب دارای خصایص معماری قرن هفدهم فرانسه باشد و تا کنون در مقابل پادشاه ستارگان که پیوسته مایل به ویران کردن آثار تاریخی است مقاومت به خرج داده و از جلوه گری خود نکاسته باشد؟ در مقابل این شکوه و جلال بالضروره انسان از خود می پرسد که آیا روح معماران امپراطوری رم قبل از دخول در وجود غریبان در وجود معماران چهارباغ و ابنیه ی میدان شاه حلول نکرده است؟

بی آنکه بخواهم پس از فیثاغورث یونانی، در حل مسئله ی مهمی تلاش کنم، به سادگی برای من مکشوف است که در دنیای متمدن امروز هیچ گونه بنایی وجود ندارد که بتواند از حیث وسعت و زیبایی و تقارن عمارات شایسته ی مقایسه با این میدان باشد. این عقیده ی شخص من نیست. سایر اروپاییان هم که در فن معماری و مهندسی تخصص دارند با عقیده ی من همراهند. سیاحانی که از قرن هجدهم به بعد به ایران آمده اند و این ابنیه را دیده اند همه متفق القول هستند که در هیچ یک از شهرهای مهم اروپا مجموعه ی ساختمانی نیست که قابل مقایسه با میدان شاه اصفهان باشد.

اولین دفعه که از میدان شاه عبور کردم چنین به خاطرم آمد که از میدان سن مارک (Saint Marc) ونیز عبور می کنم، زیرا که آن میدان هم مانند این میدان دارای عماراتی است که در جلوی آنها طاق نماهایی ساخته شده و در دو انتها متصل به معابدی می شوند.

مسجد شیخ لطف الله در طرف چپ مسجد شاه واقع شده و وضع آن محل ساعت بزرگ ونیز را به خاطر می آورد، و در طرف راست آن، بجای مناره ی ناقوس کلیسا کاخ رفیع عالی قاپو واقعشده است. به عقیده ی من نباید به این مقایسه پرداخت زیرا به زیان ایتالیا تمام خواهد شد. کجا در ونیز می توان به تماشای آسمان صافی پرداخت که اشعه ی زرین آفتاب بر روی کاشی های فیروزه ای تیره با اشکال مارپیچی سفید و زرد گنبدها و مناره ها مرتعش باشد؟ آفتاب پرده ی زرین طلایی خود را بر روی تمام این بناها انداخته است. شتران زیادی در این میدان هستند که با آن قد بلند در این محوطه گم شده اند.

نقاره چیان با آن کرناهای بلند قبل از طلوع آفتاب و بعد از غروب آن در بالای عمارت نقاره خانه به رسم نیاکان باستانی خود به آفتاب که بزرگترین نماینده ی قوای زنده ی طبیعت است سلام می دهند. کرناهای بلند مسین و نقاره، آلات و ادوات این ارکستر عجیب و غریب و پرهیاهو هستند. شاهان صفوی در همین تالار باشکوه عالی قاپو که سقفش به وسیله ی دوازده ستون از چوب سدر نگاه داشته شده، می نشینند و درحالی که درباریان دست به سینه در مقابل یا پشت سر آنها ایستاده بودند به شکایات رعایای خود رسیدگی می کردند، ویا به مشاهده ی مجازات قطاع الطریق می پرداختند و در جشن های عمومی که در میدان برپا می شد حضور می یافتند.

از این نقطه شاه می توانست مسجد شاه را با تمام منظره ی باشکوهش ببیند. چون از این نقطه نگاه کنند، تا اندازه ای از بی نظمی و انحنای وضع بنا که تنها در ورودی آن در محور میدان واقع شده است کاسته می شود. ایجاد این انحنا برای این بوده است که محور صحن شبستان به طرف مکه قرار گیرد. وضع منحرف مسجد نسبت به میدان نشان می دهد که قبل از سلطنت شاه عباس در قلب بازار محوطه ی آزاد بدون ساختمانی وجود داشته است که شاه آن را تبدیل به میدان کرده و نخواسته است به بازار که محل تجارت عمده بوده است دست بزند. اما مسجد در محل بوستانی بنا شده که گفته می شود متعلق به پیرزنی بوده است که از فروش آن امتناع داشته و عاقبت به واسطه ی نصایح علما به تسلیم آن رضایت داده است.

پس از حل این مشکل، شاه عباس خواست فورا به ساخت مسجد بپردازد و چون سنگ های مرمر دیر می رسید، حکم کرد مسجد جامع را خراب کنند و مصالح آن را به کار برند تا وقفه ای در ساختمان مسجد روی ندهد. چون علما از حکم شاه آگاه شدند به طور اجتماع آمدند و خود را به زانوی شاه انداختند و تمنا کردند که چون این مسجد به واسطه ی قدمت و طرز معماری قابل توجه و احترام است، از خرابی آن صرف نظر شود. خوشبختانه در همین موقع خبر رسید که سنگ های مرمر در شرف رسیدن هستند و بنابراین شاه از خیال اولیه منصرف گردید و این بنای قدیمی یعنی مسجد جامع از انهدام محفوظ ماند.

اولین سنگ بنای مسجد شاه در تاریخ ۱۵۸۰ گذارده شد و بلافاصله با سرعت عجیبی ساختمان آن شروع گردید.

در بزرگ جلو خان که به طرف میدان باز می شود دارای حاشیه های ظریفی است. سه ردیف ستون های باریک مارپیچی از کاشی مینایی آبی رنگ اطراف در را احاطه کرده اند و انتهای آنها بر روی سنگ های مرمر قرار دارد که مانند گلدان حجاری شده اند. جلوخان از طاق خمیده ای پوشیده شده است و دارای اشکال منشوری شکل قشنگی است که به یکدیگر متصل و روی هم واقع شده اند. تمام سقف و دیوارها و سردر و مناره ها از قطعات کاشی مینایی پوشیده شده است که به اسلوب عربی دارای نقش و نگاری گیرنده هستند. کتیبه هایی از آیات قرآن در آنها دیده می شود که با گل و بته های قشنگ تزیین یافته اند.

کاشی های مربع که در پوشش ساختمان های سلاطین صفوی به کار رفته کم خرج تر و طرز تهیه ی آنها هم آسان تر بوده است ولی از کاشی های دوره ی سلجوقیان کم دوام ترند و آن هنرمندی صنعتی دوره ی مغول هم در آنها دیده نمی شود. زیرا که کاشی های دوره ی مغولی معرق یعنی مرکب است از قطعاتی که هر یک جداگانه به شکل گل و بته بریده شده و بعد با هم ترکیب و اتصال یافته و در پوشش دیوارها به کار رفته است.

خوش نمایی و جلوه ی کاشی معرق مربوط به طرز ساختمان و انتخاب و جور کردن مصالح آن است. ابتدا تمام قطعات هم رنگ را بریده و بعد هر قسمت را در کوره با حرارتی که متناسب با آن باشد می پزند ولی کاشی های مربع که با رنگ های مختلف نقاشی شده است با حرارت متوسطی در کوره پخته می شود، زیرا که در حرارت زیاد یا کم نقاشی آنها خراب می شود. اما راجع به عدم استحکام و بی دوامی این کاشی های مربع بهترین دلیل چوب بستی است که درمقابل سردر اصلی قرار دارد و بازوهای لاغر و عریان خود را در طرفین گسترده است و چنین به نظر می آید که آن را برای تعویض کاشی هایی که از رطوبت زمستانی فاسد شده و از میان رفته اند قرار داده اند اما به طوری که عموم مردم می گویند این چوب بست برای این مقصود در آنجا به کار نرفته است زیرا به خاطر ندارند که تا کنون مسجد را تعمیر کرده باشند. حضور آن در انظار مسافرین که به ندرت به اصفهان می آیند ثابت می کند که اولیای دولت در فکر تعمیر مسجد هستند ولی پولی که سالیانه برای تعمیر آن معین شده است به جیب متولیان و معماران فرو می رود. بنابراین اگر بگوییم که در این جا هم بوی دخل می آید گویا سخن به گزاف نگفته باشیم.

باری در عقب این جلو خان هشتی وسعی است که از آنجا حیاط بزرگ مسجد با دو طبقه عمارات و گالری ها دیده می شود. در مرکز هشتی سنگ آبی قرار دارد که از سنگ سماق تراشیده شده و همیشه پر از آب است تا مومنین در موقع ضرورت رفع تشنگی نمایند.

لینک مطلب: http://naghshejahan.persianblog.ir/post/15

تاریخ دسترسی: ۴/۲/۱۳۹۲

 

آثار و اقدامات دیولافوا

سفرنامه: خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش/ وبلاگ شوش

دیولافوا، ژان، ۱۳۵۳، ترجمه ایرج فره وشی، سفرنامه: خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش (۱۸۸۴- ۱۸۸۶)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران

درباره نویسنده:

ژان دیولافوا (۲۹ جون ۱۸۵۱- ۲۵ می ۱۹۱۶) باستان شناس، کاشف، رمان نویس و روزنامه نگار فرانسوی و همسر مارسل آگوست دیولافوا بود. هر دوی آن ها به خاطر کاوش های شوش شناخته شده اند.

ژان در یک خانواده متمول به دنیا آمد و تحصیلات خود را در کالجی در پاریس (از سال ۱۸۶۲- ۱۸۷۰) به اتمام رساند. او در نوزده سالگی با مارسل ازدواج کرد. در همان سال همسرش برای جنگ داوطلب شد و به جبهه فرستاده شد. ژان نیز با لباس مردانه و سربازی همراه شوهر خود عازم جنگ شد.

با اتمام جنگ مارسل به عنوان مهندس راه آهن استخدام شد و در طول ده سال پس از آن، آن ها برای کاوش های باستان شناسی و کشفیات به مصر و مراکش سفر کردند. مارسل به علت علاقه به ارتباطات معماری شرق و غرب وارد حیطه باستان شناسی شد.

دیولافوا برای اولین بار ایران را در سال ۱۸۸۱ بازدید کرد و دو بار دیگر هم برای کاوش های باستان شناسی به شوش آمد.

بعد از سفر به ایران ژان و همسرش زمانی را به مسافرت در اسپانیا و مراکش گذراندند (بین سال های ۱۸۸۸ تا ۱۹۱۴). او دو رمان به نام های «پرشیا» که وقایع آن در شوش باستان اتفاق افتاده است و «سقوط» دارد.

با آغاز جنگ جهانی دوم مارسل به مراکش اعزام شد و ژان نیز همراه او رفت ولی به علت دیسانتری آمیبی مجبور به برگشت به فرانسه شد و نهایتا در سال ۱۹۱۶ بر اثر همین بیماری در فرانسه درگذشت.

درباره مترجم:

ایرج فره وشی فرزند محمد فره وشی می باشد. پدر او مترجم کتاب اول سفرنامه شوش که شرح مسافرت مولف و همسرش از راه قفقاز به ایران و بازگشت به فرانسه از راه خلیج فارس بود، می باشد. پس از مرگ پدر ایرج به ترجمه جلد دوم کتاب که منحصرا درباره کاوش های انجام شده در شوش است می پردازد و کتاب در سال۱۳۵۳ به چاپ رسید.

درباره کتاب:

کتاب خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش از چند دیدگاه قابل بررسی است. به عقیده بسیاری این کتاب معرف اوضاع اجتماعی و سیاسی دوران قاجار است. نوشتار کتاب به صورت خاطرات روزانه مادام دیولافوا است و همان طور که معمول می باشد یکی از ویژگی های خاطره نویسی بررسی وقایع از دیدگاه شخصی است.

دیولافوا در توصیف جزئیات مهارت بالایی دارد و چون احساسات خود را در نوشتن خاطرات مطرح کرده است، خواننده در اکثر مواقع بی آنکه خود بخواهد همراه او شده و گاهی فراموش می شود که این هیئت باستان شناسی برای تارج میراث ملی آمده اند.

گرفتن اجازه برای حفاری به ساده ترین صورت امکان می پذیرد و شرایطی گذاشته می شود که بود و نبودش در نهایت امر فرقی نمی کند:

اجازه ای (اجازه مربوط به دولت ایران مبنی بر حفاری هیئت فرانسوی) که از راه دیپلماسی درخواست شده بود به عدم موافقت صریح برخورد. هنوز یک ماه از درخواست صدور فرمان نگذشته بود که این خبر یاس آور به وسیله تلگراف به ما رسید. همه از تفره و تعللی که در دیپلماسی شرق موجود است شکایت داشتند.

با سرعتی که در ارسال جواب به کار رفته بود، جواب قطعی و بی چون و چرا به نظر نمی رسید. بنابراین فکر کردیم برای رسیدن به مقصود راه دیگری را انتخاب کنیم. ۲

هنگامی که سفیر ما برای بار دوم با دولت ایران وارد مذاکره شد، دکتر تولوزان مستقیما به خود شاه مراجعه کرد و او را به کاوش های باستان شناسی که تاریخ درخشان اسلاف کهن او را آشکار می کردند، علاقه مند کرد. به او گفته بود اروپا شاهی را که به کوشش های دنیای علم یاری دهد، خواهد ستود. گرچه ناصرالدین شاه هرگز مایل به نقض دستوری که صادر کرده نیست در عوض متقابلا کم و بیش به افکار عالی ارج می گذارد و اگر کسی به سخاوت و رادمردی او متوسل شود مایوس نخواهد شد.

دولت ایران ملاحظاتی را درباره چند قبیله غارتگر خوزستان عنوان کرد، و ترس از تعصب افراد محلی را پیش کشید، مقبره دانیال را از حیطه کاوش مستثنی کرد و تقسیم اشیاء مکشوفه را خواست، تملک فلزات قیمتی را به خود اختصاص داد و با این شرایط به ما اجازه داد در ویرانه های ایلامی به کاوش باستان شناسی بپردازیم. ۳

اعضای اصلی هیئت متشکل از خانم و آقای دیولافوا، یک پزشک و یک مهندس است. البته آشپز و نجاری هم هستند که در هر دو فصل حفاری حضور ندارند.

زمینه وقایع در شوش و در دوران ناصرالدین شاه می باشد. در طی دو فصل حفاری صورت گرفته حاکمان نواحی عوض می شوند و در مجموع ثبات سیاسی وجود ندارد. در این زمان خوزستان در دست ظل السلطان فرزند ناصرالدین شاه است. چیزی که از تک تک صفحات کتاب می توان فهمید ظلمی است که در این دوران به مردم فرودست می کردند تا جایی که هیئت فرانسوی خود را در شرایطی مجبور به حمایت از کارگرانش و حقوق آن ها می بیند. فرستاده حاکم را که برای نظارت آمده است و از حقوق کارگران به عنوان هدیه مقداری را برای خودش بر می دارد توبیخ می کنند، راهنمای عربی را که می خواهد به زور از کارگران برنج و خوراک بگیرد، با تیراندازی دور می کنند و در نهایت وقتی حاکم و همراهانش برای تقسیم اموال مکشوفه می آیند، دارایی های کارگران را در انبارهای خود مهر و موم می کنند تا از دست فراشباشی ها در امان باشد و البته به قول خود دیولافوا برای حفظ عفت زنانشان دیگر کاری از دستم بر نمی آمد.

در این روزگار بی ثبات قبایل عرب بر اوضاع مسلطند و از راه راهزنی و باج گیری از مردم ضعیف روزگار می گذرانند. مردم به این بدبختی عادت کرده اند و خودشان هم از هم می دزدند. اگر خشکسالی باشد مالیات ها بیشتر می شود و به قول دیولافوا مردمانی تیره روزتر از این ها وجود دارد؟ به علت دور ماندن از پایتخت هیچ نظارتی بر این سرزمین حاصلخیز نیست. تنها جزیره امنشان مقبره دانیال است و کسی جرات تعرض به آن را ندارد.

اما نکته ای که نمی توان از کنار آن به سادگی گذشت، بیان وقایع از دید یک اروپایی است که با فرهنگ ایرانی قرابتی ندارد و تمام اتفاقات را از دیدگاه خودش شرح می دهد و به تفسیر آن ها می پردازد.

مادام دیولافوا به خوبی از پس برقراری ارتباط با بومیان برآمده است به طوری که به حرمسراها راه پیدا می کند، از اسرار و آرزوهای کسانی که با آن ها برخورد دارد با خبر است و با آن ها همدلی و هم دردی می کند. زنان قبیله های کوچ نشین به دیدن او می آیند برایش هدایایی می آورند و از او برای مشکلاتشان کمک می خواهند دلیل آن هم مشخص است، زنی که لباس مردانه می پوشد به خوبی مردان و حتی بهتر از مردان خودشان تیراندازی می کند، سواد خواندن و نوشتن دارد، به زبان آن ها آشناست و می تواند بدون مترجم با مردم ارتباط برقرار کند و مهم تر از همه از طرف دولت خود مامور به انجام کاری شده است. نویسنده در جائی می گوید مرا با فرزند شیطان اشتباه گرفته اند، از من طلسم می خواهند و می خواهند تا من بیمارانشان را معالجه کنم.

نمی توان انکار کرد که وضع اجتماعی مردم در آن زمان آن ها را راضی به کار کردن زیر دست یک هیئت فرانسوی کرده بود. کسانی که حقوقشان را به موقع می پرداختند، در کنارشان امنیت داشتند، هنگام کار آن ها را نمی زدند، با آن ها مثل مایملک اربابان برخورد نمی کردند و اگر بیمار می شدند می توانستند از درمان رایگان استفاده کنند. البته پزشکی هم که همراه هیئت بوده از فرصت استفاده کرده مطالعات انسان شناسی خود را انجام می داده است. در اینجا شعری که کارگران می خواندند به عینه نقل می کنم:

در جوانی خبر از غم نداشتم. نمی دانم غم وجود نداشت یا دل من از آن بی خبر بود./ اگر فرنگی ها که دزدی و جنگ نمی کنند به شوش بیایند، ایلات کنار قصرشان خانه می سازند و این سرزمین پیشرفت می کند./ اگر فرنگی ها که دزدی و جنگ نمی کنند به شوش بیایند، زمین ها زیر کشت می رود، دسته های طلائی گندم، اسب، گاومیش و گوسفند فراوان می شود، کسی آن ها را نمی گیرد و مردم خوشبخت می شوند./ اگر مردی صاحب چهار قران شود، حاکم می گوید: پنج قران به من بده. و بدبخت که زور و جرات ندارد از گرسنگی می میرد./ اگر سلطان در کنار آتش چاروادارها بنشیند به او خواهم گفت: سلطان خدا از تو بازخواست می کند. خوابت سنگین است، چرا ناله بندگانت تو را بیدار نمی کند.

مردم بیچاره کشور من خبر نداشتند سنگ و خشتی که از زیر خاک به بهای روز پانزده شاهی در می آوردند و اکنون در موزه لوور فرانسه جا خوش کرده اند، ارزشش از تمام گاو و گوسفندهایی که از آن ها دزدیده می شده، بیشتر بوده است. و این اعتماد از بی اعتمادی صرف به وجود آمد. اول باستان شناسان را کافرانی می دیدند که با ورودشان به شوش باعث بلایا می گردند و قصد دارند بدن دانیال نبی را از شوش بدزدند ولی بعد درجه اعتمادشان تا حدی می رسد که در مدتی که هیئت منتظر رسیدن پول است و چیزی ندارد تا به عنوان مزد به آن ها پرداخت کند، صبورانه صبر می کنند و در این مدت چیزی نمی خواهند و یا حتی کار را تعطیل هم نمی کنند.

از کاوش های شوش جز کف سنگ فرش آپادانا چیزی برای ایران نمی ماند. آجرهای لعاب دار، تعدادی از ستون های سنگی و مقداری اشیای دیگر همه به موزه لوور منتقل می شوند و سهم فرانسه از زحمت بی دریغ فرزندانش در تپه های گرم شوش می شوند. شاه ایران از این کاوش ها چیزی نمی خواهد. نصف اموالی که قرار بود برای ایران باشد به طمع چند مدال از فرانسه برای شاهزاده قجری خوزستان، به فرانسه بخشیده می شود.

هیئت فرانسوی در نهایت با سختی تمام این اشیای سنگی به دست آمده را، از راه دریا به فرانسه منتقل میند.

جدای از سبک رمان گونه کتاب، همانطور که در ابتدا اشاره کردم می توان آن را از چند دیدگاه مورد مطالعه قرار داد:

۱- دیدگاه سیاسی و وضع مملکت داری در زمان قاجار، از ریخت و پاش های جزئی بی دلیل حکومت تا چگونگی اداره کردن یک کشور به سبک دیکتاتوری

۲- دیدگاه انسان شناسی فرهنگی ، با اینکه به طور خاص به آداب و رسوم مردم قبایل مختلف نپرداخته است ولی می توان لابلای خاطرات و بازدید از قبایل به مقداری از آن ها پی برد.

۳- دیدگاه انسان شناسی زیستی: گاهی صحبتی از نژادهای گوناگون و خصوصیات اخلاقی و فیزیکی آن ها می شود.

۴- مطالعات تاریخی: نمی توان این کتاب را مرجعی برای معماری دوران هخامنشی به حساب آورد ولی توصیفات دقیق بناهای یافته شده هنگام معماری و ترجمه کتیبه های یافته شده و یا توضیحاتی که درباره بناها و گذشته آن ها می دهد درکنار کتاب های دیگر مفید فایده است.

۵- تاریخچه باستان شناسی: این حفاری جزء اولین حفاری هایی است که به سبک نوین و از طریق جدول بندی انجام شده است. برای همین در مطالعه تطور باستان شناسی و تغییراتی که از ابتدا تا امروز کرده، قابل بررسی است.

لینک مطلب: http://www.iransusa.blogfa.com/post-19.aspx

تاریخ دسترسی: ۳/۲/۱۳۹۲

 

به یغما بردند میراث نیاکانمان را/ وبلاگ امپراتوری بزرگ هخامنشیان

گنجینه‌هاى با ارزش شوش هزاران سال در آغوش بهترین امانتدار تاریخ یعنى خاک ، مدفون بودند تا این که شاهان بى لیاقت قاجار براى تامین مخارج عیاشى و سفرهاى پر خرج به فرنگ ، امتیاز حفارى از مناطق باستانى کشور را به بهاى بسیار اندک به خارجى ها فروختند. بیگانگان هم سرخوش از این معامله پرسود شروع به غارت آثار باستانى ایران کردند.

در سال ۱۸۸۰ میلادى یک گروه از باستان شناسان فرانسوى به سرپرستى دیولافوا به سراغ خرابه هاى باستانى شوش رفتند و هنگام کاوش به کاخ آپاداناى داریوش رسیدند. این باستان شناسان به اصطلاح متمدن غربى هر آنچه جدشان اسکندر نتوانسته بود نابود کند ، غارت کردند و با خود بردند. ستون ها و سرستون هاى سالم را با اره هاى مخصوص بریدند و صدها جعبه عظیم را پر از آجرهاى لعابدار کردند و هر آنچه توان حملش را نداشتند ، خرد و نابود کردند.

از خانم دیولافوا که همراه شوهرش به ایران آمده بود ، کتاب خاطراتى به نام سفرنامه مادام دیولافوا چاپ شده است. او در بخشى از کتابش نوشته است : « کشف مجسمه گاو (منظور سرستون کاخ آپادانا شوش است) باعث خوشحالى شوهرم شده ، ولى در عین حال او را بسیار اندوهگین و نگران ساخته است. زیرا بدن گاو که از یک قطعه سنگ مرمر تراشیده شده است ، وزنى بیش از ۱۲ هزار کیلو دارد. ما هنوز وزن ستون آن را تخمین نزده ایم و نمى‌دانیم که چگونه موفق خواهیم شد این قطعات سنگین را تا ساحل دریا برسانیم. تکان دادن چنین توده عظیمى واقعا غیر ممکن است .»

متاسفانه خانم دیولافوا قادر به کشیدن آز و خودخواهى خود نمى‌شود و سرانجام یکى از زیبا ترین آثار هنرى ایران را (گویا در حالت مستى) در هم مى‌شکند :

« بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم. پتکى به دست گرفتم و به جان حیوان سنگى افتادم. ضرباتى وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجه ضربات پتک مثل میوه رسیده از هم شکافت ».

گروه غارتگر فرانسوى به سرعت همه آن آثار بى‌ نظیر و ارزشمند کشورمان را به ساحل خلیج فارس رساندند و سوار بر کشتى جنگى با خود به فرانسه بردند. امروزه اگر به شوش سر بزنید ، از آن همه شکوه و جلال کاخ هاى داریوش فقط تعدادى ستون و مجسمه خرد شده مى‌بینید و دیگر هیچ!

و حال مجبوریم براى دیدن آثار تمدن اجدادمان راه دور و درازى طى کنیم ، تا موزه لوور فرانسه!

منبع : کتاب از کوروش کبیر تا داریوش کبیر نوشته بهنام محمدپور

نویسنده وبلاگ : اگر این آثار در ایران مى‌ماند و « دیولافوا »ها به ایران نمى‌آمدند ، آیا این آثار به همین مقدار هم باقى مى‌ماند؟

لینک مطلب: http://perse.blogfa.com/cat-11.aspx

تاریخ دسترسی: ۴/۲/۱۳۹۲

 

 

آپادانای شوش/ وبلاگ جاودانان

زوج دیولافوا(مارسل و ژان دیولافوا-Marcel&Jane Dieulafoy))

مارسل دیولافوا مهندس و باستانشناس معروف(۱۸۴۳-۱۹۲۰) در سبک های معماری شرقی و غربی و ارتباط آنها با یکدیگر مطالعه می کرده است و در صدد حل این مساله بوده است آیا سبک معماری ساسانیان در معماری دوره اسلامی نفوذ داشته است یا خیر؟چون در اروپا از تحقیقات به نتیجه ای نمی رسد،تصمیم می گیرد که مسافرتی به کشورهای شرقی و به ویژه ایران کند و با مشاهده آثار باستانی موجود این ابهام را برطرف سازد.از این رو در سال ۱۸۸۱ با هزینه شخصی از راه عثمانی و قفقاز به ایران آمده مدت دو سال در عثمانی و قفقاز و شمال و مرکز و جنوب ایران و میان رودان به مطالعه بناهای تاریخی می پردازد.در این سفر دو ساله همسر او ژان دیولافوا او را همراهی و وقایع مسافرت و خاطرات و مشاهدات روزانه خود را ثبت و یادداشت می کرده است.این زوج دانشمند در شوش به گنجینه گرانبهایی برخورد میکنند.بهتر است قسمتی از خاطرات ژان دیولافوا را با هم بخوانیم.در این زمان اثری از شوش به جز چندین تل عظیم و مقبره دانیال باقی نمانده است.

شوش ۱۴ ژانویه

«…متولی(مقبره دانیال)گفت:بیهوده وقت خود را تلف نکنید زودتر برویم پایین تا بتوانیم قبل از غروب آفتاب خرابه های قصر را تماشا کنیم.چون پیشنهاد متولی عاقلانه بود من سوار الاغ شدم و رفتیم بطرف زاویه شمالی تلی که در کنار جاده دزفول واقع شده بود.متولی خارهای بلند را کنار زد و پایه ستون های سنگی را به ما نشان داد که از خاک بیرون افتاده بودند.چهارتای آنها مزین به کتیبه های سه زبانی به خط میخی هستند.این ته ستونهای متعدد پنج به پنج در فاصله قرار گرفته اند به طوریکه چهار عدد آنها در اطراف و پنجمی در میان آنها واقع شده است.این پایه ها که اکنون بیشتر از یک متر در خاک فرو رفته اند تقریبا در سی سال پیش توسط لفتوس انگلیسی کشف و از خاک خارج شده است.این شخص از روی این پایه ها نقشه اولیه بنا را ترسیم نموده که کاملا شبیه است به کاخ آپادانای خشایارشا در تخت جمشید و از سه طرف دارای رواق است.از اوضاع عمومی بنا و سرستونی که سالم مانده و مجسمه حیوان عظیم الجثه ای که پاهای خود را در زیر شکم تا کرده معلوم می شود که این بنای شوش هم بدون حرف از ساخته های معماران هخامنشی می باشد».

دیولافوا پس از مراجعت به فرانسه به فکر استخراج این گنج عظیم می افتد.او طرح خود را با آقای دورونشو مدیر موزه های ملی فرانسه در میان گذاشت و با او درباره قدمت بی چون و چرای تل ها و ویرانه های شوش و سودی که از کاوش در این خرابه های کهن حاصل خواهد شد گفتگو کرد.وجهی به مبلغ سی و یک هزار فرانک ر ا که از اعتبارات موزه های فرانسه باقی مانده بود به دیولافوا واگذار کردند تا ماموریت خود را به انجام برساند.وزارت فرهنگ فرانسه مبلغ ده هزار فرانک به این مبلغ اضافه کرد و وزارت جنگ نیز چادر،سلاح،زین و برگ در اختیار او گذاشت.همینطور دو جوان تحصیلکرده فرانسوی نیز توسط روسای خود انتخاب شده و تحت اوامر دیولافوا قرار گرفتند.درخواست فرانسه جهت حفاریهای باستانشناسی در ایران با مخالفت صریح و سریع دولت وقت ایران روبرو شد.دیولافوا به دکتر تولوزان دوست و پزشک فرانسوی ناصرالدین شاه متوسل شد.با ملاقات تولوزان با ناصرالدین شاه و وساطت او اجازه فعالیت هیات فرانسوی صادر شد و فرمانی در این خصوص به ظل السلطان که فرماندار اصفهان و خوزستان بوده نوشته شد.در مقدمه این فرمان اشاره شده است که برای نظارت در امور حفاری شخص واجد شرایطی از تهران انتخاب شود که کاملا در امور صنعتی و تاریخ آگاهی کافی دارد.ضمنا انجام حفاری منوط به رعایت شرایطی شده بود از جمله:

تعمیرات مقبره دانیال بر عهده دیولافواست و تاکید شده بود که نزدیک مقبره حفاری صورت نگیرد.
دیولافوا و همراهان آزادند که هرنوع تحقیقاتی خواستند انجام دهند به غیر از مطالعه در داخل مقبره دانیال
کلیه اشیاء کشف شده که طلا و نقره و جواهر باشد متعلق به دولت ایران است.در ضمن تصریح شده بود که دولت ایران هرگاه طالب اشیاء دیگری جدا از طلا و نقره و جواهر سهم خود باشد،فرانسوی ها باید بی درنگ آن را به ایران بفروشند و اگر ایران خواست از آثار موجود خود چیزی را بفروشد حق اولویت را به فرانسه دهد.
فرانسوی ها می توانند از اشیاء متعلق به ایران قالبگیری کنند به شرط آنکه هزینه آن را بپردازند.
فرانسویان ملزم هستند به قوانین و آداب و سنن و عادات و رسوم ایرانی احترام بگذارند.

دیولافوا به مدت دوسال(۱۸۸۴-۱۸۸۶) در شوش مشغول فعالیت و حفاری می شود و آثار شگفت انگیزی به ویژه از دوره هخامنشی و آپادانای شوش کشف میکند.کاشی های الوان کاخ داریوش. سرامیکهای شگفت شیرهای غران وسربازان گارد ده هزار جاودانان که زمانی زینت افزای دیوارهای آپادانا بودند.سرستونها و ستونها و……به عبارتی پانصد تن!! از مواریث فرهنگی ایران بدون اینکه دیولافواها احترامی به قول و قرار خود بگذارند عازم موزه لوور پاریس شد و سر و صدا و هیجان زیادی برپا کرد.متاسفانه این کاوشگران نخستین با دقت مشاهدات و یافته های خود را ثبت نمی کردند و از طرفی بیشتر به فکر این بودند که موزه های کشور خود را از اشیاء نفیس و گرانبها لبریز کنندتا تحقیقات دامنه دار علمی انجام دهند.از این رو بسیاری از اطلاعات و آگاهیهای تاریخی که می توانست به دست آید را خواسته و ناخواسته از میان بردند

یک نمونه را با هم مرور میکنیم.

شوش ۸ فوریه

«دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا میکردم،در حدود دوازده هزار کیلو وزن دارد!تکان دادن چنین توده عظیمی غیرممکن است.بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم،پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم.ضرباتی وحشیانه به او زدم.سرستون در نتیجه ضربات پتک مثل میوه رسیده از هم شکافت.یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد،اگر با چالاکی خودمان را کنار نمی کشیدیم پایمان را خرد میکرد.مرمر،سختی خود را کاملا از دست داده بود.در طی دو هزار سال،ریشه گیاهان در میان ترک هایی که هنگام سقوط سر ستون ایجاد شده بود،رخنه کرده و تکه های آن را از هم جدا کرده است.به این ترتیب بدون آنکه انتظار داشته باشیم دوازده هزار کیلو به بارهای ما اضافه شد زیرا حمل قطعات کوچک گاو سنگی میسر شد»

پیامد کاوشهای دیولافوا

همانطور که گفتیم کشفیات دیولافواها سر و صدای زیادی در پاریس برپا کرد و گنجینه گرانبهای کاخهای هخامنشی که نصیب فرانسه شد ژان دیولافوا را لایق دریافت مدال لژیون دونور کرد و در ۲۰ اکتبر ۱۸۸۶ ژان به دریافت این مدال نایل آمد.امروز هم آثاری که این زوج کشف کردند افتخار موزه لوور است و اهمیت جهانی دارد.پیشتر ذکر کردیم که فرانسوی ها نقض عهد کرده و کل اشیاء را بر خلاف قرارداد از ایران بردند.دربار قاجاریه به زودی در جریان موضوع قرار گرفت و دولت وقت ایران اعتراض خود را اعلام کرد.دیولافوا هم به محض رسیدن به کشور خود از بدی شرایط در ایران گلایه نمود و بیشتر باعث خشم هیئت حاکمه ایران شد و به همین علت دربار از تمدید مجوز آنها برای حفاری امتناع کرد .

س از متوقف شدن حفریات ،مارسل و ژان به نوشتن گزارش کارهای خود مشغول شدند.مارسل کتاب آکروپل شوش پس از حفریات انجام شده در سالهای ۱۸۸۴-۱۸۸۵-۱۸۸۶ را با پشتیبانی موزه لوور در سال ۱۸۹۳ منتشر کرد و ژان سفرنامه خاطرات کاوشهای باستانشناسی شوش از ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ را در سال ۱۸۸۸ عرضه نمود.در رابطه با آپادانا مارسل دیولافوا طرح تخیلی بازسازی کاخها را ارائه و در این مورد فرضیاتی را مطرح کرد که البته از واقعیت بسیار دور بود.سئوال مطرح این بود که ورودی آپادانای شوش کجاست؟؟دیولافوا بر این گمان بود ورودی کاخ در ضلع جنوبی تل و سکوی مجموعه کاخها قرار دارد.با الهام از الگوی پلکان ورودی تخت جمشید مارسل دیولافوا دروازه ورودی و پلان کاخ را ترسیم کرد که در تصویر زیر ملاحظه میکنید.

در این گیر و دار ناصرالدین شاه تصمیم داشت عازم سومین سفر اروپایی خود شود و مقامات فرانسوی در تکاپو بودند تا رنجش او را مرتفع کنند.از این رو نخست وزیر وقت فرانسه بالوا( Rene Balloy ) هدایایی به این شرح تقدیم کرد:جهت ناصرالدین شاه مجموعه ظروف نفیس((سور)) و برای ظل السلطان نشان لژیون دونور.همینطور از شاه ایران دعوت شد که از نمایشگاه مخصوصی که در سال ۱۸۸۹ در پاریس برگزار می شد دیدن کند و در نتیجه با به دست آوردن دل ناصرالدین شاه نه تنها ایران از ادعاهای خود صرفنظر کرد بلکه فرانسویها با مقدمه چینی تلاش کردند امتیاز انحصاری حفاریهای باستانشناسی در کل خاک ایران را به دست آورند و عاقبت هم موفق شدند در ۱۲ ماه می ۱۸۹۵ این قرارداد را به امضاء برسانند که بی درنگ از تصویب مجلس فرانسه گذشت.دو فصل از این قرارداد را در اینجا می نویسم و قضاوت با خوانندگان گرامی است.

فصل اول:نظر به اتحاد قدیمی و دوستی خالصی که خوشبختانه از سالیان دراز فیما بین دولتین ذی شوکتین ایران و فرانسه موجود است سرکار بندگان اعلیحضرت قدرقدرت اقدس شاهنشاهی کل ممالک محروسه ایران اعطا می فرمایند بدولت فرانسه امتیاز و انحصار اکتشاف آثار و عتیقه را در تمام خاک ایران.

فصل هشتم:در برابر این التفات مخصوص ملوکانه که دولت قوی شوکت اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی دام سلطانه نسبت به خواهش دولت فرانسه فرموده اند،فرانسه مبلغ ده هزارتومان به حضور مبارک بندگان اعلیحضرت شاهنشاهی تقدیم خواهد نمود.

سال بعد از امضای این قرار داد ناصرالدین شاه به قتل رسید و بی نظمی هایی در ایران اتفاق افتاد که فرانسه نتوانست آنطور که باید و شاید از قرارداد استفاه کند ولی در سال ۱۸۹۷ وزیر فرهنگ وقت فرانسه به ژاک دمورگان برای حفاری در شوش ماموریت داد.

لینک مطلب: http://immortals.blogfa.com/8504.aspx

تاریخ دسترسی: ۴/۲/۱۳۹۲

 

 

زوج فرانسوی شوش را غارت کردند/ فرهنگ نیوز

به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از جدید آن لاین وقتی به شوش می روید فکر می کنید دست کم ۱۰۰ سال دیر رسیده اید. این دیگر آن بهشت باستان شناسان نیست که گنجینه های خود را سخاوتمندانه تقدیم فرانسویان کردو شکوه شوش را باید هزاران کیلومتر آن سو تر در موزه ی لوبر مشاهده کرد. جایی که تالارهایش در پرتو خواب زدگی عصر قاجار مملو از آثار ایرانی است. فکر بردن گنجینه های شوش به پاریس حدود ۱۳۰ سال پیش به وسیله مارسل دیولافوا مطرح شد.مارسل مهندس راه آهن فرانسه و علاقه مند به معماری و باستان شناسی بود. او در سال ۱۸۸۱ میلادی همراه همسرش مادام ژان دیولافوا به ایران آمد تا درباره تاثیر معماری شرق و غرب بر روی هم تحقیق کند. این دو هنگام گردش در خوزستان به وجود تپه های باستانی در شوش پی بردند و هنگام بازگشت به کشورشان از مدیر موزه های ملی فرانسه خواستند تا بودجه ای را برای کاوش این تپه ها در اختیار بگذارند. این خواسته پذیرفته و ۳۱ هزار فرانک به این خانواده پرداخت شد. آنها در سال ۱۸۸۴ برای دومین بار به ایران آمدند و با پادر میانی دکتر طولوزان پزشک فرانسوی ناصر الدین شاه قاجار اجازه کاوش در شوش را به دست آوردند. طبق قرارداد قرار شد فلزاتی که کسب می شوند متعلق به دولت ایران باشد و سایر آثار نصف به نصف تقسیم شود.

کاوشهای این دو نفر از ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ میلادی طول کشید و در این مدت آثار کاخ های هخامنشی کشف شد.از جمله این آثار گاو سنگی بزرگی به وزن حدود ۱۲ تن متعلق به سر ستون یکی از کاخها بود. مادام ژان دیولافوا در خاطرات خود نوشته است از اینکه نمی توانست این توده ی عظیم سنگی را با حمل کند به شدت عصبانی شد و با پتک به جان سر ستون افتاد. سر ستون مثل میوه ی رسیده از هم شکافت و بدین ترتیب امکان حمل قطعات کوچک به فرانسه فراهم شد.

کاوشها که پایان یافت نوبت به تقسیم آثار رسید. اما زوج فرانسوی مایل نبودند قرارداد را محترم بشمارند. آنها با فریب مظفرالملک حاکم محلی که دست نشانده ظل السلطان بود به او قبولاندند که در صورت چشم پوشی از تقسیم آثار تلاش می کنند تا دولت فرانسه چند مدال و نشان برای ظل السلطان بفرستند.بدین ترتیب در سال ۱۸۸۶ ، ۳۲۷ صندوق از آثار باستانی ایران به وزن تقریبی ۵۰۰ تن از راه بندر بوشهر رهسپار پاریس شد.

ورود این آثار به پاریس، انجمن علمی فرانسه را مصمم ساخت که امتیاز انحصاری کاوش باستان شناسی را از دولت ایران بگیرد. این امتیاز در سال ۱۸۹۵ میلادی به روزگار سلطنت مظفر الدین شاه واگذار شد. طبق قرارداد تمام اشیا و عتیقه هایی که از حفاری در خاک ایران به دست می آمد به طور مساوی بین ایران و فرانسه تقسیم می شد. اما اشیاء شوش همگی متعلق به دولت فرانسه بود. سرپرست کاوشها فردی به نام ژآن دمورگان؟؟ بود. او روی تپه ای مشرف به آرامگاه دانیال نبی، قلعه ی بزرگی را برای اقامت باستان شناسان فرانسوی و نگهداری موقت آثار بنا کرد. ساخت این قلعه به آثار تاریخی شوش آسیب زد و این گمان را تقویت کرد که دمورگان بیشتر دغدغه ی به دست آوردن عتیقه را دارد تا چاوشهای علمی.او در ساخت قلعه از آجرهای کتیبه دار ایرانی و هخامنشی به عنوان مصالح ساختمانی استفاده کرد و هزاران قطعات تاریخی را ویران کرد. انجمن علمی فرانسه به مدت ۳۲ سال به کاوش در شوش پرداخت و آثار تاریخی بسیاری را به فرانسه منتقل کرد یکی از گران بهاترین این آثا، تندیس بزرگ و برنزی “ناپیر اسو” ملکه ایلام بود که ۱۸۰۰ کیلوگرم وزن و بیش از ۳۰۰۰ سال قدمت داشت. کم کم کشف و خروج چنین آثاری اعتراض روشنفکران ایرانی را برانگیخت و سر انجام در سال ۱۹۲۷ میلادی مجلس شورای ملی امتیاز کاوش باستان شناسی فرانسویان را لغو کرد. اما قلعه ی آنان در شهر شوش همچنان باقی است تا شرنگ افسوس را در دل ایرانیان بریزد و این حس را بر انگیزد که دست کم ۱۰۰ سال دیر رسیدیم.

لینک مطلب: http://www.farhangnews.ir/content/10977

تاریخ دسترسی: ۴/۲/۱۳۹۲

 

مارسل و ژان دیولافوا (Marcel-August & Jane Dieulafoy) دیو ودزد های میراث فرهنگی ایران/ وبلاگ گنگ خواب دیده

شهر شوش از کهن‌ترین و باستانی‌ترین شهرهای ایران است. شوش در دوران ایلامیان از شهرهای مهم بود و پس از پاگیری هخامنشیان نیز شوش در کنار پارسه (تخت جمشید یا پرسپولیس)، همگتانه (اکباتان یا همدان) و بابل یکی از چند پایتخت مهم هخامنشیان شد. کاخ آپادانه یا آپادانا، کاخ معروف داریوش بزرگ، در این شهر ساخته شده بود و یونانیان در کتاب‌های خود وصف شکوه این شهر را آورده بودند.

در دوران‌های بعدی نیز شوش همواره از شهرهای مهم ایران بود. تا این که در سال ۱۸۸۰ میلادی/۱۲۵۹ خورشیدی یعنی زمان پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار مردی فرانسوی به نام مارسل-آگوست دیولافوا (Marcel-Auguste Dieulafoy) و همسرش ژان (Jane) به ایران آمدند. این دو که وصف شکوه شوش و ثروت افسانه‌ای آن را خوانده بودند به کمک پزشک فرانسوی ناصرالدین شاه یعنی دکتر تولوزان (Tholozan) توانستند موافقت شاه را برای کاوش در شوش کسب کنند به شرط آن که به مقبره‌ی دانیال نبی آسیبی نرسانند و هرچه فلز گرانبها یافت شد از آن ِ دولت ایران باشد اما چیزهای دیگر نصف نصف بین دو دولت تقسیم شود. این زوج ابتدا به بررسی و شناخت منطقه پرداختند و کتابی به نام «هنر باستانی ایران» (L’Art antique de la Perse) را در پاریس منتشر کردند. انتشار این کتاب سبب شد بتوانند هزینه‌ی لازم برای کاوش بیشتر را از موزه‌های فرانسه به دست آورند. سپس ۴ سال بعد در سال ۱۸۸۴ دوباره به تهران بازگشتند و شروع به حفاری و جستجو کردند.

این گروه فرانسوی توانستند اشیا و کالاهای فراوان و بی‌بهایی را از جایگاه شوش استخراج و کشف کنند و هر چه را توانستند با خود بردند. ژان دیولافوا در کتاب خاطرات خود نقل می‌کند که

دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا می‌کردم. نزدیک دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین توده‌ی عظیمی ناممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربه‌های وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجه‌ی ضربه‌های پتک مانند میوه‌ی رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد، اگر با چالاکی خودمان را کنار نمی‌کشیدیم پایمان را خرد می‌کرد.

جالب آن که اینان در خاطرات خود از ناامنی و وجود دزد در منطقه‌ی شوش گله کرده‌اند! انگار که خودشان در حال پاسداری از میراث ایران بوده‌اند!

پس از این که میزان زیادی آثار باستانی به چنگ مارسل و ژان دیولافوا افتاد آنان به عهد و قرارداد خود نیز پایبند نبودند. آنان توانستند مظفرالملک، فرماندار خوزستان و نیز پسر بزرگ ناصرالدین شاه، ظل‌السلطان را که بر بیشتر ایران فرمان می‌راند با رشوه و تطمیع راضی کنند که از سهم ایران بگذرند. آنان فرماندار خوزستان را بر سر ۲۵۰ صندوق بزرگ بسته‌بندی شده بردند و گفتند بیا خودت بشمار و تقسیم کن و هزینه‌ی جعبه‌ها و بسته‌بندی ما را بده! فرماندار نیز پس از ناهار مفصلی منصرف شد و گفت:

من هم با شما موافقم. قطعاً اگر این پاره‌سنگ‌ها و آجرها را برای اعلیحضرت بفرستم به شدت ناراحت می‌شوند. بنابراین شما قول بدهید به محض رسیدن به فرانسه تلاش کنید تا مدال‌های دولتی باقی‌مانده‌ی اعلیحضرت در فرانسه را هر چه زودتر برای ایشان بفرستند.

دستاوردها (و غارت‌های) زوج دیولافوا از شوش آن قدر ارزشمند بود و برای فرانسه پربها بود که به خاطر آن به این زوج نشان افتخار (لژیون دونور / Légion d’honneur) داده شد!

در سال ۱۸۸۵ بخشی از این اموال غارتی در راه فرانسه به خاک عثمانی رسید. دولت عثمانی ۵ هزار فرانک حق گمرک طلب کرد و تقی‌الدین، حاکم بغداد، گفت باید ۵۵ صندوق از این محموله بهموزه‌ی استانبول داده شود. پس از این زوج خوشبخت نوبت به فرانسوی دیگری رسید به نام ژاک دو مورگان که برای غارت به شوش بیاید.

ژاک دو مورگان در شوش و در نزدیکی بناهای باستانی آن قلعه‌ای ساخت اما در ساخت این قلعه از آثار باستانی موجود استفاده کرد. یعنی با این که به ارزش این گونه کالاها کاملا آگاه بود به عمد سنگ‌نبشته‌ها و ستون‌ها و آثار باستانی را در ساخت این قلعه به کار گرفت!

فرانسویان در زمان ناصرالدین شاه توانستند امتیاز خفت‌بار دیگری نیز بگیرند. یعنی امتیاز انحصاری کاوش‌های باستان‌شناسی در سراسر ایران! خوشبختانه پس از انقلاب مشروطه مجلس ایران این انحصار را باطل کرد.

متاسفانه هنوز هستند بسیاری از ایرانیان که می‌گویند «بهتر است این میراث ما در دست دیگران باشد وگرنه خودمان که لیاقت نگهداری از آن را نداریم!»

لینک مطلب: http://fkarani.mihanblog.com/post/3

تاریخ دسترسی:۴/۲/۱۳۹۲