چند نکته را باید در نظر داشت: ساختار نظام تحصیلی ایران در حال حاضر بر اساس ساختاری جهانی شکل گرفته است که در یک دگرگونی کامل را تجربه می کند. اما در ایران ما این تحول را نمی بینیم. چه چیزی در جهان تغییر می کند؟ مهم ترین مسئله آن است که طبقه بندی مشاغل و رابطه آنها بر اساس سلسله مراتب علوم طبیعی و علوم انسانی دیگر گویایی پیشین را ندارد. امروز لزوما کسی که در یکی از رشته های علوم طبیعی تحصیل کرده باشد، شانس بیشتری برای یافتن شغل نسبت به کسی که در یکی از رشته های علوم انسانی خوانده باشد، ندارد. موضوع بیشتر بر سر آن است که هر کس تا چه حد و با چه تخصص یا تخصص هایی تحصیل کرده و تا چه اندازه مهارت و هوشمندی و قابلیت کاربردی دارد یعنی می تواند تحصیلات نظری خود را بدل به کاری مفید و مورد نیاز برای دیگران بکند.
افزون بر این هر کس باید در نظر داشته باشد که نقاط ضعف و قدرت خود را به صورت واقع بینانه در نظر داشته باشد و تحت تاثیر گفتمان «برابری شانس ها» که بیشتر یک گفتمان اسطوره ای دانشگاهی است، قرار نگیرد. انسان ها از لحاظ جنسیت، سن، موقعیت اجتماعی و توان ها و هوش فیزیکی همواره با یکدیگر متفاوت بوده، هستند و خواهند بود. البته نظام های دموکراتیک تا حدی این امر را تعدیل می کنند اما در کل نمی توانند این تفاوت ها را از میان ببرند و بهتر است بگوئیم هیچ سیستمی نمی خواهد و نمی تواند این تفاوت ها را از بین ببرد. اما برای رسیدن به جوامعی با کمترین تنش و مشکل، باید بیشترین تلاش را در سیستم های اجتماعی به سوی برابری نسبی شانس ها برد. و هر جامعه بنا بر موقعیت و چشم اندازهایش باید برای خود برنامه متفاوتی داشته باشد.
نوشتههای مرتبط
در کشور ما، بازار کار چه از لحاظ سلسله مراتب اجتماعی و چه از لحاظ جنسیت موقعیت برابری را به افراد نمی دهد. البته باید این وضعیت را تغییر داد، اما این امر نیاز به زمان و کار زیادی دارد. دانشجویان باید توجه داشته باشند که اگر برای به دست آوردن شغل تحصیل می کنند، ساختار واقعی کار را در نظر داشته باشند. مثلا سطح اشتغال زنان در جامعه ما در حدود ۱۲ درصد است در حالی که تعداد دختران دانشجو با پسران تقریبا برابر و در بعضی از رشته ها حتی بیشتر است. و یا نیاز بازار کار ما امروز و حتی در آینده با نرخ رشدهای بسیار بالاتر نمی تواند تمام فارغ التحصیلان را که تعدادشان بسیار زیاد است جذب کند. بنابراین بازار شغلی در آینده بسیار رقابتی خواهد بود.
با وجود این، دانشجویان باید دقت داشته باشند که هدف از تحصیل لزوما به دست آوردن شغل نیست. سرمایه فرهنگی که تحصیل یکی از مهم ترین بخش های آن است، می تواند در سیستم اجتماعی به سرمایه های دیگر تبدیل شود، مثلا به داشتن روابط بیشتر، به یافتن موقعیت های اقتصادی بهتر و یا داشتن آبرو و احترام بیشتر و همه این موارد در زندگی یک فرد موثر هستنند. اما اینکه تحصیل باید برای این سرمایه ها انجام بگیرد یا برای به دست آوردن شغل بحثی طولانی است که در عین حال به میزان و سطحی که هر فرد تحصیل می کند، نیز بستگی دارد. به طور کلی باید گفت که تحصیل بیش از حد کارشناسی، باید با هدف شغلی یا کار جدی در زمینه تخصصی انجام گیرد و دیگر کمتر می تواند به معنای سرمایه اجتماعی باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، پیشنهاد من برای انتخاب رشته شامل سه مولفه می شود که آنها را برای همه دانشجویان همواره مطرح می کنم:
اولین و مهم ترین مسئله علاقه شخصی است، انسان ها باید بیش از هر چیز به علاقه خود توجه کنند زیرا به جرات می توان گفت هیچ کس در شاخه ای که به آن علاقه ای ندارد، موفق نخواهد شد و به سطوح بالایی دست نخواهد یافت. اما این نکته را هم توجه داشته باشیم که علاقه ما از سر شناخت کاذب یا غلط از یک موضوع یا شاخه نباشد. بسیاری از افراد از رشته ها و زیر شاخه هایشان تصوری غلط و خیالین دارند و مثلا پزشکی یا دارو سازی، یا جامعه شناسی یا معماری یا مهندسی ساختمان برایشان جذاب است و تصور می کنند به آنها علاقه دارند . این درحالی است که تصور دقیق و روشنی از این مشاغل و رشته ها ندارند. برای به دست آوردن تصویری تقریبا روشن امروز امکانات بی شماری در اختیار همه هست: مثلا کسی که تصور می کند به جامعه شناسی علاقه دارد، می تواند وارد سایت های این رشته بشود ، مقالات آن را بخواند، در جلسات تخصصی آن شرکت کند، پای کرسی اساتید آن بنشیند و به خصوص تلاش کند که یک فرد یا چند فرد شاخص را در نظر نداشته باشد، بلکه به مجموعه نگاه کند، زیرا ممکن است آن فرد استثنایی باشد و نباید یک شغل یا موقعیت را بر اساس بهترین یا بدترین نمونه هایش مورد قضاوت قرار داد، بلکه باید میانگین را در نظر گرفت. همین طور لازم است هر کس در محیطش نیز تصویری را که شغل مزبور دارد مورد بررسی قرار دهد و بداند که این قضاوتی است که بعدها درباره او می شود. بدون آنکه این قضاوت ر به تنهایی ملاک قرار دهد. برای مثال تا چند دهه پیش تصویر بسیار مثبتی از پزشکان در جامعه وجود داشت و تصویر نه چندان مثبتی از جامعه شناسان، اما امروز لزوما این طور نیست. ورود به مباحث و شرکت در محافل حرفه ای و شناخت افراد مختلفی که در یک حوزه کار می کنند به ما تصویری نسبتا واقعی از آن می دهد که البته با تصویر درونی متفاوت است اما این تصویر درونی معمولا تا زمانی که کسی وارد حرفه نشده و یا بسیار درباره آن مطالعه نکرده است، قابل دسترسی نیست.
دومین مولفه برای انتخاب به نظر من، دسترسی واقعی و امکان عملی برای به تحقق رساندن هدف خود در یک شاخه یا زیر شاخه علمی است. مثالی بزنم: ممکن است فردی به هر دلیلی تصور کند که به پزشکی بسیار علاقمند است ، اما همین فرد طاقت تحمل درد کشیدن آدم ها، یا برخی موقعیت ها مثلا دیدن زخم و خون و … را نداشته باشد، یا مثلا ممکن است شغل یا شاخه مورد نظر فقط در جایی امکان کار داشته باشد که فرد مجبور باشد به دلیل این فاصله از بسیاری از نزدیکان خود دور شود و مشکلات متفاوتی در زندگی اش ایجاد کند. برای مثال بسیاری از مشاغل از لحاظ جنسیت برای همه افراد مناسب نیستند و هرچند امروز در جهان از این امر دفاع می شود که نباید تفکیک جنسیتی در برابر مشاغل وجود داشته باشد و این امری درست است اما قابل تعمیم به همه افراد نیست . بنابراین نباید از برابری جنسیتی مشاغل برای خود یک دگم بسازیم و بهتر است هر کس به موقعیت کنونی و آتی خود در هنگام انتخاب یک شاخه یا زیر شاخه توجه کند. نتیجه ام از این بحث آن است که اسطوره «خواستن توانستن است» را کنار بگذاریم و موقعیت کنونی و آتی خود را واقع بینانه ، بدون خود کوچک بینی ولی بدون خود بزرگ بینی ، بررسی کنیم.
موضوع سوم، وجود تقاضا و بازار کار یا نیاز اجتماعی در شاخه یا زیر شاخه مورد نظر است. هر کس وقتی می خواهد رشته ای را انتخاب کند باید توجه کند که سال های سال ممکن است در آن مشغول تحصیل شود و این زمان باید بتواند به نتیجه ای برای او برسد. تحصیل به خودی خود نمی تواند هدف باشد بلکه کاری که یک فرد پس از تحصیل انجام می دهد مهم است. در این زمینه باید نیازی برای آن تحصیل و کار وجود داشته باشد. البته جامعه به همه شاخه های علمی معمولا نیاز دارد اما این نیاز برابر نیست و اینکه باز خواسته باشیم از نوعی برابری تصنعی صحبت کنیم خودمان را گول زده ایم. مثلا در کشور ما نیاز به کسانی که شعر افریقای سیاه را بشناسند در هر نسل، از تعداد نسبتا اندکی نمی تواند بیشتر باشد، در حالی که همین نیاز وقتی به ادبیات فارسی یا انگلیسی برسیم، بسیار بیشتر می شود. میزان نیاز یک جامعه به پزشکان عمومی بسیار بیشتر از پزشکان متخصص است و در تخصص ها نیز نیاز ها بسیار متفاوت است، مثلا ما بسیار بیشتر نیاز به متخصصان قلب و اعصاب داریم تا به متخصصان بیماری های بسیار خاص. این ربطی به ارزش ذاتی رشته ها ندارد اما کسی که وارد هر شاخه ای می شود باید دو نکته را در نظر بگیرد ، هر اندازه رشته ای که او انتخاب می کند بیشتر مورد نیاز باشد، تعداد بیشتری افراد وارد آن می شوند و بنابراین برای موفقیت و یافتن موقعیت در آن باید درخشان تر باشد، و هر اندازه رشته ای که واردش می شود نیاز کمتری را در جامعه ایجاد کرده باشد، رقبای کمتری هم خواهد داشت. بر اساس این معادله که لزوما هم ساده نیست باید انتخاب خود را تنظیم کنیم.
نکته ای هست که باید به دختران پیشنهاد کنم: در کشوری که برابری جنسیتی در مشاغل وجود ندارد تبعا باید هر کاری کرد که این برابری ولو به ضرب ایجاد سهمیه ایجاد شود، اما حتی با چنین اراده قدرتمندی، اگر هم وجود داشته باشد، نیاز به سالیان سال زمان هست که نرخ اشتغال ۱۲ درصدی را دو یا سه برابر کنیم که آن نیز بسیار پایین تر از موقعیت تحصیلی دختران است اما این امر به معنی آن نیست که دختران هیچ آینده ای نمی توانند داشته باشند. بسیار ی از دختران می توانند وارد سیستم های شغلی بدیل(آلترناتیو) شوند، یعنی مثلا کاری برای خودشان و در راس موسساتی که خود تاسیس می کنند ایجاد نمایند و یا وارد فرایندهای کارهای انجمنی و جمعی و کار داوطلبانه که کمتر درایران شناخته شده است بشوند . این فرایندها در کشور ما کمتر شناخته شده است و افراد به آن به چشم یک امر حاشیه ای می نگرند، در حالی که در جهان امروز بیش از پیش مطرح هستند و در حال خاضر شبکه های بزرگ بین المللی از سازمان های مبتنی بر کار جمعی داوطلبانه وجود دارد مثل «پزشکان بدون مرز» یا «خبرنگاران بدون مرز» .
آنچه در اتخاب رشته و تداوم تحصیل مطرح است اینکه دانشجویان بدانند جهان کنونی جهانی است که در آن افرادی موفق خواهند بود که تفکر بین رشته ای و فرهنگ عمومی بالایی داشته باشند. پیچیدگی جهان سبب می شود که افرادی که به یک تخصص، آن هم در علوم دقیقه، بسنده کرده باشند، اغلب ناچار باشند در مرزهای تنگی از کارشناسی در بدترین معنای این واژه، اسیر مانده و هرگز در جامعه به فردی دارای قدرت تاثیر گزاری تبدیل نشوند از این رو اگر در پی به دست آوردن تخصص و در عین حال تاثیر گزار بودن و توانایی به ایجاد تغییر در جامعه خود هستید، بدون شک به این نکته فکر کنید که باید چند رشته ای بیاندیشید و فرهنگ عمومی بالایی داشته باشید.
سرانجام به این نکته اساسی توجه کنید که در موقعیت کنونی جهان تکیه کردن و گذاشتن سنگ بنای آینده خود بر فرایند مهاجرت و رفتن به «کشورهای پیشرفته» برای زندگی و کار در آنها چندان واقع بینانه نیست. دقت داشته باشید که اکثر این کشورها، خود وارد بحران های ساختاری دراز مدت شده اند ولی حتی پیش از این بحران ها فرد مهاجر در نسل اول عموما خود را فدای نسل بعدی می کرد. امروز چشم انداز مهاجرت تنها در کشورهایی با موقعیت اقلیمی و جغرافیایی بسیار نامساعد فراهم است که از مهاجران برای آباد کردن نقاط دورافتاده و غیر قابل سکونت خود و یا برای صرفه جویی در سرمایه گزاری تحصیلی برای تربیت افراد متخصص، استفاده می کنند. بنابراین هر اندازه به نظر من تحصیلات در یک کشور و فرهنگ دیگر امر مفیدی است، زیرا دانشجویان را با زندگی و سبک های مختلف آن آشنا می کند، تصور آنکه مهاجرت یک ساختار قابل اتکا برای پایه ریزی آینده باشد، هر چه بیش از پیش تصوری خام به نظر می آید و چشم اندازی برای تغییر این وضعیت نیز به چشم نمی آید . برعکس دانشجویان وجوانان باید بیش از هر چیز در فکر ساختن محیطی مناسب برای آینده خود و فرزندانشان باشند. جهانی شدن ابدا به معنی آن نیست که فرهنگ ها و سبک های زندگی و پهنه های محلی و زبانی از میان بروند، ولو آنکه، مرزهای ملی کنار گذاشته شوند. تجربه بیش از بیست سال از اتحاد اروپا این را به خوبی نشان می دهد که فرهنگ های اروپایی همچنان با قدرت هر چه بیشتر بر سر جای خود هستند، زبان ها همچنان قدرتمندند و اروپایی ها حتی زمانی که دو یا سه زبان می دانند ، زبان مادری خود را به زبان های دیگر برای مطالعه و سخن گفتن ترجیح می دهند همانگونه که غذاهای خود، سبک زندگی و جغرافیای فرهنگی خود را. ما نیز باید به همین امر فکر کنیم که چگونه می توانیم آینده بهتری برای خود و فرزندانمان بسازیم. کاری که بدون شک ممکن است. مهاجرت در نهایت امری غم انگیز است دستکم برای نسل اول مهاجر در حالی که در نسل های بعد یا باید به استحاله آن نسل ها و از میان رفتن فرهنگ مبدا بیانجامد و یا به تداوم نوعی نوستالژی بازگشت که تبعا ناممکن است.