چپگرایی در افغانستان: تحلیل کارنامه پیروان مارکسیسم – لنینیسم. امانالله شفایی. کابل: انتشارات بنیاد اندیشه، ۱۳۹۶. ۳۶۳ ص.
«ساختار دهقانی، مناسبات قومی- قبیلهای و فصلالخطاب بودن مذهب، ویژگیهای اصلی جامعه افغانستان به شمار میرود.» (ص ۷۳). بر این توصیفِ جامعومانعِ امانالله شفایی باید افزود که بنا به تجربه تاریخی، مناسبات قومی- قبیلهای در همه شئون جامعه افغانستان دست بالا را دارند. شاید پدیده یا رویداد مهمی را در تاریخ افغانستان نشود یافت که رنگ قومی نداشته نباشد. برآمدن گرایش چپ در افغانستان هم از این قاعده مستثنا نیست.
سرآغاز چپگرایی در افغانستان به دوره امیر امانالله، شاهِ نوگرا و تحوّلخواه، بازمیگردد. در این زمان با تشکیل سازمان «جوانان افغان» که روشنفکرانی چون غلاممحمد غبار، مورّخ نامدار عضو آن بودند، نخستین محفلهای مطالعاتی شکل گرفت؛ اما نخستین سازمانهای مارکسیستی افغانستان تنها در دهه ۴۰ خورشیدی/ ۶۰ میلادی پدیدار شدند: ابتدا «سازمان دموکراتیک خلق» [بعدتر حزب دموکراتیک خلق افغانستان] (جدی ۱۳۴۳/ ژانویه ۱۹۶۵) که به «اردوگاه سوسیالیسم» و زعامت اتحاد شوروی اعتقاد داشت و سپس «سازمان جوانان مترقی» [بعدتر «حزب دموکراتیک نوین افغانستان»] که مائوئیستهای هواخواهِ چین در پی اعتراضات دانشآموزان مدارس کابل (میزان ۱۳۴۴/ اکتبر ۱۹۶۵) آن را پایه گذاشتند.
نوشتههای مرتبط
پیدایی این احزاب مرهون دورهای از تاریخ افغانستان است که به «دهه قانون اساسی» و «دموکراسی ظاهرشاهی» (۱۳۴۲-۱۳۵۲/ ۱۹۶۳-۱۹۷۳) شهرت دارد؛ دورهای از آزادی اندیشه و بیان و سیاستورزی که به روشنفکران مجال تشکلیابی را داد. گرایش چپ از دانشگاه کابل برآمد، همانگونه که سالها بعد گرایش اسلام سیاسی چنین کرد. بسیاری از چهرههای سرشناسِ چپ دانشآموخته همین دانشگاه بودند؛ اما گرایش چپ به دانشگاه محدود نماند و بهسرعت به دبیرستانها و میان اهلقلم و مطبوعات، نخبگان فرهنگی و همچنین نظامیان راه یافت. کمونیستهای افغانستان از آغاز به تبلیغ در سطوح مختلف ارتش پرداختند. سوای درسآموزی از تجربه روسیه و نقش نظامیان در اکتبر ۱۹۱۷، افسران ارتش در جامعه اکثراً بیسواد آن روز، از اقشار تحصیلکرده و همسو با ترقی کشور به شمار میآمدند.
گرایش چپ افغانستان، همسنگِ تحولخواهی روشنفکری، حتی به درون دربار راه یافته بود و نویسنده از پدیده «شاهزادگان سرخ» یاد میکند که محمد داوود، عموزاده ظاهرشاه و ده سال صدراعظم افغانستان، یکی از آنان بود. همو در ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳ سلطنت را برانداخت و اعلان جمهوری کرد و به جریان کمونیستی پیرو مسکو میدان داد و حتی کسانی از آنان را وارد دولت ساخت.
کمونیستهای افغانستانی زمانی به تشکّل پرداختند که در کشورشان خبر چندانی از طبقه کارگر نبود. افغانستان کشوری بود با اقتصاد کشاورزی و دامداری و نظام اربابورعیتی. در افغانستان متون پایه مارکسیستی، عمدتاً به زبان فارسی، از دو طریق دستیاب میشد: نشریاتی که سفارتخانههای شوروی و چین در کابل توزیع میکردند و بیش از آن، انتشارات حزب توده ایران که بسیاری از آثار نظری مارکسیستی – لنینیستی را ترجمه و منتشر کرده بود. تأثیر ریشهدار این حزب در مقام «حزب برادر» بر چپگرایان افغانستان که تا واپسین ماههای حکومت نجیبالله ادامه یافت، بهتنهایی موضوعی بایسته پژوهش است.
بر حزب دموکراتیک خلق افغانستان شخصیتهایی فرهنگی چیره بودند. شماری از رهبران حزب سابقه آموزگاری داشتند: حفیظالله امین، سلطانعلی کشتمند، آناهیتا راتبزاده و نورمحمد تَرَهکی. فرد اخیر، نخستین رهبر حزب که خاستگاه روستایی داشت، همچنین نویسندهای پشتونویس بود که داستانهای واقعگرا مینوشت و از روشنفکران شناختهشده بود.
حزب دموکراتیک خلق خیلی زود وحدت خود را از کف داد و به دو جناح «خلق» و «پرچم» تقسیم شد (۱۳۴۶/ ۱۹۶۷)؛ «خلق» و «پرچم» نام نشریات ارگان آنها نیز بود. نویسنده توضیح میدهد که جناح «خلق» به زعامت ترهکی گرایشی تندروانه داشت و جانبدار برنامه حداکثری کمونیستی و ایجاد دگرگونی اساسی در ساختار اجتماعی کشور بود. در مقابل، جناح «پرچم» به رهبری بَبرَک کارمَل، میانهروانه، تحقّق تدریجی تحوّل در جامعه و اجرای برنامهای دموکراتیک با کمترین اصطکاک با اعتقادات دینی و سنّتهای کهن مردم را خواستار بود؛ اما در پشت مشی سیاسی افراطی یا اعتدالی، آنچه رقابت دو جناح را تا سرحدّ دشمنی برمیانگیخت تفاوت خاستگاه قومی آنان بود.
خلقیها عمدتاً پشتونتبار بودند و ریشههایی در طوایف مرزنشین داشتند و پرچمیها اغلب از اقوام دیگر، شامل تاجیک، هزاره، ازبک و نیز شماری از پشتونانِ شهرنشین بودند. شاید همین ترکیب متنوّع قومی پرچمیها را هواخواه ایجاد جبهه وسیع ملّی- دموکراتیک ساخته بود و برعکس، خلقیها را جانبدار حزب لنینی و منضبط کارگری.
نویسنده علاوه بر تفاوت قومی دو جناح، به تفاوت خاستگاه اجتماعی آنها نیز توجه کرده است: «بیشتر پرچمیها از میان طبقات بالای شهری برخاسته بودند و به زبان فارسی سخن میگفتند […] حتی پشتونهای پرچمی هم به زبان فارسی سخن میگفتند و از نظر فرهنگی با زندگی قبیلهای فاصله گرفته بودند. در مقابل، خلقیها نماینده قشر پایین طبقه متوسط پشتونهای در حال رشد و تحصیلکرده بودند. آنها نهتنها اِعمالنفوذ پشتونها در داخل کشور را میخواستند، بلکه همچنین طرفدار تلاش فعالانه برای بازپسگیری قلمروهای ازدسترفته بودند.» (ص ۳۲۷).
نمونه شاخص آنها نورمحمد ترهکی بود که گرایش قومی آشکار داشت و برخی او را «پشتون قبیلهگرا» نامیدهاند. برخلاف او، ببرک کارمل کوشید سیاستهای پشتونگرایانه ترهکی و امین را جبران سازد و اقوام غیر پشتون را به خود جلب کند؛ اما کوششهای رهبران حزب، از هر دو جناح خلق و پرچم، برای کنار گذاشتن اختلافات قومی بیثمر بود. بهویژه آنکه با تجاوز نیروهای شوروی به خاک افغانستان، آن کشور وارد وضعیت اشغال نظامی هم شد و قدرتِ مستقر، در جایگاه حکومتِ دستنشانده اشغالگران، خشم و نفرت عمومی را برانگیخت. در واپسین سالهای حکومت حزب دموکراتیک خلق، هم تلاش کارمل برای آشتی ملّی – با تشکیل «جبهه ملّی پدر وطن» – ناکام ماند و هم برنامه توسعه سیاسی نجیبالله که با انحلال دولت حزبی و ارائه پیشنهاد «مصالحه ملّی» خواستار گفتوگو و توافق با رهبران جهادی شد.
رنگ قومیِ تحولات افغانستان در شاخه دیگر چپگرایی آن کشور هم به دید میآید: حزب دموکراتیک نوین افغانستان. این حزب ریشه در «اتحادیه محصلان [دانشجویان]» داشت که در ۱۳۲۹/۱۹۵۰ توسط عبدالرحمن محمودی، از روشنفکران نامدار افغانستان، تشکیل شد. نویسنده این اتحادیه را نیای تشکلهای متعدد مائوئیستی افغانستان میخوانَد. اندیشههای مائو به چند دلیل برای چپگرایان جالب و برانگیزاننده بود. سوای اقبال بخشی از جنبش کمونیستی جهانی به آن، مائوئیسم یک الگوی مبارزه با استعمار را پیش رو میگذاشت که متکی بر روستا و نیروی دهقانان بود.
مائوئیستهای افغانستان توصیف مائو از کشور نیمهمستعمره – نیمهفئودال و در معرض مطامع امپریالیسم را با وضعیت کشور خود سازگارتر مییافتند تا نظریه «اردوگاه جهانی سوسیالیسم» و یا «سوسیالیسم واقعاً موجود» را. آنها جامعه افغانستان را از جهات بسیاری مشابه جامعه چین در دوران انقلاب میدانستند که در آن طبقه کارگر جایگاه قابل اتکایی نداشت و خیل دهقانان بیزمین و کمزمین به بهرهکشی زمینداران بزرگ تن در داده بودند. در ضمن ناگفته نماند که چینیها، برخلاف روسها، پیشینه طمعورزی به افغانستان نداشتند و خاطره بدی در اذهان نگذاشته بودند.
حزب دموکراتیک نوین حاصل سالها تکاپوی شماری از روشنفکران تاجیک و هزاره، مانند برادران محمودی (عبدالرحیم و عبدالهادی) و برادران یاری (اکرم و صادق) بود که در برابر سیطرهجویی تاریخی پشتونگرایان ایستاده بودند. سوای تفاوت دیدگاههای نظری، دلبستگی به مائو و چین رنگی از هویتخواهی و تبارجویی هزارهها را نیز در بر داشت. در دوره امیر عبدالرحمن بر مردم هزاره ستمی رفته بود که خاطره تلخ آن تا امروز باقی است: کشتار و غارت مردم شیعهمذهب هزاره و به اسارت رفتن هزاران دختر و پسر خردسال و فروخته شدن آنها به عنوان کنیز و غلام که تا زمان امیر امانالله بنده و برده ماندند. بعدها تلاش شماری از هزارههای ساکن کویته پاکستان که از بازماندگان این نسلکشی هستند، مصروف انتساب خود به نژاد زرد و کسب اصالت مغولی شد. اگرچه این ادعا از نظر تاریخی بیپایه مینمود، ولی آنان با جدیّت خود را از تبار سربازان چنگیز میشمردند. چهبسا همین تقربجویی به نژاد زرد در مقبولیت مائو و چین بیتأثیر نبوده باشد.
مائوئیستهای افغانستان بسیار کوشیدند تا مشی مسلحانه تودهای را پیش ببرند؛ اما در عمل موفق به برپا کردن مبارزهای فراگیر از راه بسیج دهقانان تهیدست نشدند. در پی کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ و قبضه شدن قدرت به دست حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حزب دموکراتیک نوین که به واسطه نام نشریه ارگانش، شعله جاوید به این نام شهرت دارد، دستخوش اختلافات داخلی و چندپاره شد. چندین تشکیلات کوچک و بزرگ به نامهایی چون «ساما» (سازمان آزادیبخش مردم افغانستان)، سازمان رهایی افغانستان و … پدید آمدند. همه این گروهها و محفلها، همچون حزب مادر، در «دوران جهاد» جنگیدند، اما در دو جبهه: علیه حکومت کابل که آن را دستنشانده مسکو میدانستند و برای دفاع از خود در مقابل شماری از تنظیمهای مجاهدین که «شعلهای»ها را، به فتوای علما، کافر و ملحد و واجبالقتل میشمردند. بهتدریج بسیاری از رهبران سرشناس مائوئیستها به دام تشکیلات امنیتی دولت یا گروههای جهادی (مانند حزب اسلامی حکمتیار) افتادند و کشته شدند. میدان عمل محدود این گروهها نیز همواره به مناطق پایگاه قومیشان وابسته بود: نیمروز، نورستان، فراه و هزارهجات.
اما چپِ روسگرای افغانستان سرنوشت دیگری یافت. در ۱۳۵۶/ ۱۹۷۷ دو جناح خلق و پرچم، احتمالاً با پادرمیانی «رفقای شوروی»، با یکدیگر متحد شدند. در پی ترور مرموز میر اکبر خیبر، از افسران بلندپایه ارتش و عضو حزب دموکراتیک خلق، تشکیلات نظامی حزب در ۷ ثور ۱۳۵۷ / ۲۷ آوریل ۱۹۷۸ حکومت محمد داوود را با کودتایی سرنگون کرد. شواهدی مبنی بر دخالت مستقیم شوروی در کودتای ثور وجود ندارد و میشود آن را اقدامی به ابتکار داخلی شمرد، مگر آنکه مستنداتی خلاف آن یافته شود. حکومتِ پس از کودتا هیچگاه رسماً خود را سوسیالیستی نخواند و همواره بر وجه «دموکراتیک» بودنش تأکید کرد. دو جناح پرچم و خلق هم هیچگاه به معنای واقعی با هم وحدت نکردند و اختلافات آنها همچنان ادامه یافت.
حکومت نوپا خیلی زود با در پیش گرفتن برنامههای مصوب حزب، رویاروی قطبهای سنّتی قدرت در افغانستان قرار گرفت. مخالفتها در آغاز تحت لوای مبارزه با بیدینی و بیبندوباری به میدان آمد؛ اما واقعیت آن است که مخالفت علمای دین و سران قبایل با حاکمان تازه نه به واسطه تظاهرات غیردینی حزب دموکراتیک خلق، بلکه به دلیل سیاستهای حکومتی و رویههای جدید اجتماعی پدید آمد.
همه رهبران جمهوری دموکراتیک خلق، از نورمحمد ترهکی تا نجیبالله، از احترام به اساس دین سخن میگفتند. نویسنده از ترهکی در آغاز حکومتش چنین نقل کرده است: «ما مسلمان و موحدیم و هیچکس حق ندارد از ما در این مورد مطالبه دلیل و برهان نماید؛ زیرا این عملی است بین خدا و بندهاش که کس دیگری از آن اطلاع ندارد. علاوه بر آن ما کاملاً با دخالت در عقاید و تفتیش معتقدات مردم مخالفیم.» (ص ۱۵۶).
ترهکی حتی در نماز جماعت حاضر میشد و بعدها نجیبالله نیز مانند یک مسلمان باایمان مناسک دینی را به جا میآورد. مشکل از زمانی آغاز شد که ترهکی با صدور فرمانی، دستبهکار تقسیم اراضی میان دهقانان و خلعید مالکان شد که منبع ثروت و قدرت روحانیون شافعیمذهب بود. از سوی دیگر شعارهای عدالت اجتماعی و سوادآموزیِ اجباری که تمایزی میان شهر و روستا و مرد و زن قائل نبود و خانوادهها را به فرستادن کودکانشان به «مکاتب جدید» مجبور میکرد، تیشه دیگری بود بر پای اقتدار آنها. اعلان برابری حقوق زنان و مردان و افزایش حضور اجتماعی زنان در جامعه سنّتی و مردسالار افغانستان نیز پذیرفتنی نبود. بهویژه اگر در نظر آوریم که شمار کثیری از مردم افغانستان همچنان تحت سلطه نظام ارتجاعیِ قبیلهای و سنن موسوم به «پشتونوالی» زندگی میکردند و میکنند.
بیتردید برخی از برنامههای اصلاحات اجتماعی حزب دموکراتیک خلق چیزی جز احیای برنامههای تجددخواهانه و ناکام امیر امانالله نبود. برنامههایی که برخی با موفقیت نسبی به اجرا در آمد و حتی امروز، پس از گذشت بیش از چهار دهه، همچنان در دستور کار تحوّلخواهان افغانستان است. یورش طالبان که جلوهای بارز از واپسگرایی دینی و برتریجویی و سلطهطلبی قومی را نمایندگی میکند، پیش از همه، همین دستاوردهای ناتمام را نشانه گرفته است که نویسنده آنها را ناچیز و حتی بیارزش میشمارد.
حکایت رقابتهای قومی در داخل حزب حاکم هم عبرتآموز است. دولت مستعجل نورمحمد ترهکی و جان او را کودتای یار غار و متحد اصلیاش حفیظالله امین بر باد داد. این دو از پشتونان غلزایی جناح «خلق» و بهشدّت قومگرا بودند. امین بهسرعت دست به تصفیه پرچمیها زد، برخی از سرانشان را با سمت سفیر به خارج فرستاد، شماری را روانه زندان ساخت و نظامیانشان را از حزب و حکومت اخراج کرد. سپس با مداخله ارتش شوروی، امین از پا در آمد و ببرک کارملِ تاجیک و پرچمی به قدرت رسید. دولت او هم در زیر سرنیزه ارتش سرخ کاری از پیش نبرد و باز به صلاحدید روسها، محمد نجیبالله پشتونتبار از جناح پرچم، رئیس تشکیلات امنیتی منفور افغانستان (خاد)، جایش را گرفت.
در پی پروسترویکا و گلاسنوست در شوروی و خروج ارتش سرخ از افغانستان، نجیبالله که قرار بود نقش گورباچفِ افغانستان را ایفا کند، از تمام مواضع کمونیستی پیشین عقب نشست و حتی دم از اسلامخواهی زد و پیاپی برای برقراری صلح و وحدت ملّی طرحهایی پیش نهاد… اما همه نادیده گرفته شد. چرا که جبهه مخالفان، بهرهمند از حمایت بینالمللی، پول عربستان و تدارکات پاکستان و سلاحهای آمریکایی و انگلیسی، خود را در آستانه پیروزی نهایی میدید.
در این زمان هم قومگرایی بروزات عجیبی یافت. نمونه مشهور آن نیز همدستی شهنواز تَنَی، ژنرالِ کمونیستِ پشتون است با گلبدین حکمتیار، همقومِ اسلامگرای افراطیاش در طرح کودتایی علیه نجیبالله. همچنین است تمایل نجیبالله به سپردن کابل به حزب اسلامیِ حکمتیارِ پشتون بهجای نهضت اسلامیِ برهانالدین ربّانیِ تاجیک، اگرچه مردی معقول و میانهرو بود و به موازین انسانی پایبندتر؛ و سپس به هنگام هجوم طالبان به کابل، نپذیرفتن دعوت احمدشاه مسعودِ پنجشیری برای خروج از پناهگاهش (دفتر سازمان ملل) و همراه شدن با او در عقبنشینی از پایتخت و اینبار دل بستن به همقومانِ طالب… که به قیمت جان او تمام شد.
در روابط تنگاتنگ جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان با اتحاد شوروی تردیدی نیست، چه آن را وابستگی بدانیم و چه «اتحاد و دوستی» میان دو کشور همسایه. برپایی دیکتاتوری و سرکوب و کشتن مخالفان سیاسی، بهویژه در سالهای آغازین حاکمیت حزب دموکراتیک خلق را هم نمیشود نادیده گرفت؛ اما از یاد هم نباید بُرد روابط تنگاتنگ گروههای جهادی را با آمریکا و عربستان و پول و سلاحی که بهوفور در اختیارشان قرار میگرفت و افغانستان را زادگاه طالبان و القاعده و موجودات عجیبالخلقه دیگر ساخت. اطلاعات ارتش پاکستان دلال و واسطه این روابط بود و مطامع خود را دنبال میکرد.
در کتاب چپگرایی در افغانستان از کشور همسایه چنین سخن رفته است: «نقش راهبردی پاکستان در تحولات جنگ و صلح افغانستان را نباید دستکم گرفت. این پاکستان بود که نهایتاً در مذاکره با مسکو بر خروج نیروهای شوروی از افغانستان و برنامه زمانی آن توافق نمود و این پاکستان بود که رهبران جهادی را زیر چتر واحدی گرد آورد و برای آنها حکومت در تبعید تشکیل داد و زمانی که همه نگاهها به ظاهرشاه دوخته شده بود، این پاکستان بود که طرح بازگشت ظاهرشاه و رهبری دولت موقت توسط او را خنثی کرد.» (ص ۳۰۲).
سرانجام، خاتمه کار جمهوری دموکراتیک افغانستان سرآغاز فجایعی بزرگتر شد. همه میدانند که کابل را جنگهای تنظیمی مجاهدین ویران ساخت و کشتاری که فرماندهان جهادی از مردم غیرنظامی و اقوام غیرخودی کردند، در سراسر حکومت خلقیها و پرچمیها سابقه نداشت. آلودگی فرماندهان جهادی به قاچاق سازمانیافته مواد مخدّر مصیبتی است که تا امروز دامنگیر افغانستان است و فساد نهادین جنگسالارانی که اغلب به پیشینه جهادی خود میبالند و میلیاردها دلار کمکهای جهانی را حیفومیل کردهاند، روی «دستنشاندگان روس» را سفید کرده است. درواقع بهندرت اتهام فساد مالی به دولتمردان خلقی و پرچمی را میبینیم، ازجمله در همین کتاب. آیا آنها، گذشته از منفور بودنشان، بهراستی پاکدستترین حاکمان افغانستان بودهاند؟
چپگرایان افغانستان که در طول سالها در عرصههای اجتماعی و نیز دولتهای حاکم بر افغانستان حضور داشتهاند، از خود میراثی بر جای گذاشتهاند که کتاب التفاتی به آن ندارد؛ اما نویسنده درباره میراث فکری چپ افغانستان نظر تأملانگیزی را مطرح میسازد. او قائل به هیچ دستاورد فکری برای گرایش چپ افغانستان نیست. آن را «مکتبی کاملاً وارداتی» میخوانَد و مینویسد: «شاید بتوان گفت از لحاظ اندیشه و ایدئولوژی این جریان بایرترین جریان فکری سیاسی افغانستان است. ابتدا تا انتها و صدر تا ذیل آن یا محصول روسیه کمونیست و چین مائوئیست است و یا کپی برابر اصل جریانات مارکسیستی […] کشورهای بلوک شرق و جهان سوم، بهویژه احزاب چپگرای ایرانی.» (ص ۱۴۶).
کتاب در بخشهایی به جریان چپ اسلامی در افغانستان هم پرداخته است و آن را متأثر از الگوهای ایرانی (علی شریعتی و سازمان مجاهدین خلق) میداند. در اینجا هم جلوههای قومگرایانه کم نیست، مانند استحاله یک تشکل مائوئیستی جوانان هزاره ساکن کویته («تنظیم نسل نو هزاره مغول») به یک سازمان شیعیان افغانستان!
*
انتقادی اساسی بر کتاب چپگرایی در افغانستان وارد است و آن نگاه جهتدار مؤلف است که بیش از آنکه پژوهشگرانه باشد، ردّیهنویسانه است. همین باعث شده که دیدگاههای چپگراها از زبان خودشان در جایی از کتاب بازتاب نیابد. انتقادِ دیگر تکرارِ کسالتبار مطالب واحدی است که زیر عنوانهای متفاوت بارها آورده شدهاند. بیاغراق بیش از سی درصد مطالب کتاب تکراری است و بیهوده بر صفحات آن افزوده است.
چند نکتهجویی هم بیثمر نیست:
– مازیار بهروز «از پیشگامان جریان چپ در ایران» شمرده شده که بهتر بود «پژوهشگر جریان چپ…» نوشته میشد.
– تروتسکی «یار و شاگرد لنین» نامیده شده که به نظر دقیق نیست. تروتسکی شاگرد لنین نبود و در بیشتر سالهای پیش از اکتبر ۱۹۱۷ رقیب فکری او به شمار میرفت.
– در جاهای مختلف از «م. آقانیسف» نام برده شده که باید همان «م. آفاناسیف» (نویسنده اصول سوسیالیسم علمی) باشد که نوشتههایش در ایران ترجمه و منتشر شده است (گفتنی است که بخش اعظم منابع نویسنده کتابهای چاپشده در ایران است).
– به نقل از کتاب توفان در افغانستان الکساندر لیاخفسکی از تشکیلات ناشناختهای به نام «جبهه کمونیستهای افغانستان» نام برده شده است. معلوم نیست چرا نویسنده صفحاتی از کتاب را به نقش فرضی این تشکیلات در کودتای ۷ ثور اختصاص داده، درحالیکه خود آن را موهوم میداند!
– نخستین کنگره ملل شرق که در سال ۱۹۲۰ در باکو برگزار شد با انترناسیونال سوم که نخستین کنگره آن در ۱۹۱۹ در مسکو برگزار شد یکی فرض شده که درست نیست.
– نویسنده در اغلب موارد از گذشته کشورش با تاریخ میلادی و نه خورشیدی، که تقویم رسمی افغانستان است، یاد کرده است. شاید بهرهگیری از منابع ترجمهشده از زبانهای دیگر باعث این غفلت شده باشد.
این یادداشت توسط مجید رهبانی در نشریه جهان کتاب منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه بر اساس یک همکاری رسمی و مشترک در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.