انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چون دوستش داشتم

برگردان ترانه رجبیان

در سال ۱۹۹۹ جومپا لاهیری توانست برای اولین کتاب خود، «مترجم دردها»، جایزه پولیتزر را به دست بیاورد. در سال ۲۰۰۳ از روی رمان دیگرش، «همنام»، فیلمی ساخته شد و در سال‌های بعد «خاک غریب و گودی» را نوشت اما همچنان از خودش راضی نبود: «دنبال صدایی بودم که همیشه از من فرار می‌کند.» به همین خاطر هم بود که این بار تصمیم گرفت چیز تازه‌ای- خیلی تازه – بنویسد و همین کار را هم کرد.

«به دیگر سخن» شامل خاطرات جدیدش بود که به زبان ایتالیایی منتشر شد: «یک هفته بود که به رم رسیده ‌بودم و شروع به نوشتن کرده بودم. در دفتر یادداشت‌های روزانه‌ام و به زبان ایتالیایی می‌نوشتم. این اولین قدمی بود که در این مسیر برداشتم و از آن به بعد هرگز متوقف نشدم.» پدر و مادر لاهیری از هند به امریکا آمده بودند و او تا چهار سالگی فقط به زبان بنگالی صحبت می‌کرد. او خواندن و نوشتن به زبان انگلیسی را یاد گرفت اما هیچ‌وقت احساس نکرد که هیچ‌کدام از این دو زبان واقعا متعلق به خودش باشد. پس وقتی برای یافتن صدای واقعیش شروع به جست‌و‌جو کرد، ماجرای نوشتن به یک زبان دیگر اتفاق افتاد. لاهیری با زبان انگلیسی به یک نویسنده موفق در امریکا تبدیل شد و نامش در همه دنیا سر زبان‌ها افتاد و به قول خودش جایزه‌ای دریافت کرد (پولیتزر) که استحقاقش را نداشت؛ جایزه‌ای که همیشه به نظرش می‌رسید اشتباهی به او داده شده و با وجود این‌که برایش یک افتخار بود، اما همیشه به دریافت آن مشکوک بود. او به شهرت رسید و این شهرت زندگی‌اش را تغییر داد اما نتوانست با آن انس بگیرد. نوشتن به زبان ایتالیایی راهکار لاهیری برای فرار از همه موفقیت‌ها و البته شکست‌هایش در زبان انگلیسی بود؛ یک راه فرار کاملا هوشمندانه. او گفت‌وگویی با شبکه رادیویی ان‌پی‌آر انجام داده است که ترجمه‌اش را می‌خوانید. لازم به گفتن هم نیست که کتاب‌های لاهیری در ایران طرفداران زیادی دارد.

چرا زبان ایتالیایی؟‌

خیلی ساده است، چون دوستش داشتم. ولی فکر می‌کنم علت دیگری که باعث شد شروع به خواندن زبان ایتالیایی کنم، یک نوع نیاز بود؛ یک نیاز غیرمنطقی و کاملا احساسی. زبان ایتالیایی برای نوشتن و موفقیت مسیر تازه‌ای جلوی پایم گذاشت. وقتی به زبان ایتالیایی می‌نوشتم، می‌دانستم احتمال زیادی وجود دارد که شکست بخورم ولی برخلاف احساسی که در گذشته به شکست داشتم، احساسم این بار عذابم نمی‌داد یا غمگینم نمی‌کرد.

به عنوان یک نویسنده احساس کردید باید خودتان را ویران کنید و از نو بسازید؟
خب، فکر کنم این کاری است که همیشه انجام می‌دهم، حتی اگر فقط به یک زبان خاص بنویسم. فکر می‌کنم این بخشی از فرایند طبیعی برانگیزش خلاقیت است.

موقع استفاده از زبان ایتالیایی برای این‌که از زیر بار فشارها و انتظاراتی که ممکن است در مورد شما به وجود بیاید رها شوید، چکار می‌کردید؟‌
من به عنوان یک آرتیست یا یک نویسنده، مثل هر هنرمند دیگری، می‌خواهم در بیان افکار و اندیشه‌هایم آزادی کامل نیز داشته باشم؛ آزادی برای جست‌و‌جو، کشف و حرکت‌ در مسیرهای پیش‌بینی نشده و غیرقابل انتظار. به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک نویسنده، انتشار آثار و ورودشان به بازار و خوانده شدنشان و مورد استقبال قرار گرفتن آن‌ها چیزهای خاصی را با خود به همراه می‌آورد. از یک طرف احساس می‌کنید به عنوان یک نویسنده یا هنرمند کار ارزشمندی انجام می‌دهید و از طرف دیگر با این کار یک‌سری انتظارات جدید از شما به وجود می‌آید. من از آن دسته آدم‌هایی هستم که نمی‌توانند بدون توجه و محقق کردن انتظارات دیگران – و بیشتر از همه انتظارات خودم – زندگی کنند. فکر می‌کنم آن چیزی که این مسیر را برایم خیلی جذاب و فریبنده می‌کرد، این بود که هیچ‌کس از من انتظار نداشت این کار را بکنم.

نوشتن به زبانی که کمتر با آن آشنا و مانوس هستید، با آزادی در تضاد نیست؟
به طور قطع یک مغایرت جذاب و جالب دارد، اما همه چیز در مورد این مسیر، این فرایند، این پروژه، انتخاب شخص من بود. برای اولین بار در زندگی‌ام بود که برای ابراز وجود و بیان افکار و احساساتم کاملا احساس آزادی می‌کردم. همیشه دنبال صدایی بودم که از من فرار می‌کرد. ممکن بود این اتفاق واقعا بیفتد. پس جست‌و‌جو برای یافتن این صدا بود که مرا در مسیر تازه‌ام به پیش برد. کتاب اولم را نوشتم و با خودم گفتم «خب، حالا چطور می‌توانم احساسات و افکارم را به شکل واقعی‌تر و راضی‌کننده‌تری ابراز کنم؟» بنابراین کتاب دیگری نوشتم و کتاب بعد از آن را. باز هم کتاب نوشتم اما در نهایت هیچ احساس رضایتی نداشتم.

و جست‌وجویتان برای آن صدا؟
من فقط می‌خواهم صادق و واقعی باشم و می‌خواهم قوی باشم و اصیل. ولی این‌ها آرمان‌های بزرگی هستند در حالی که زبان چیز آشفته و پیچیده‌ای است. به همین دلیل هم هست که به من می‌گویند آن صدا فقط یک توهم است، یک ایده‌آل که فقط مرا به جلو پیش می‌برد. می‌دانید، هر قدر نزدیک‌تر می‌شوید، احساس می‌کنید از چیزی که دنبالش هستید فاصله بیشتری گرفته‌اید. ولی من با خودم فکر می‌کنم که مگر این نکته اصلی خلاقیت نیست، همین که به جست‌و‌جویمان ادامه بدهیم؟!

این مطلب در همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود