انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چه زیباست رشتِ پاریس

چه زیباست رشتِ پاریس

رفیق نصرتی

فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ کلاً شش تا و نصفی شخصیت دارد که بجزعروس بینوا، بقیه، همچون نوه نتیجه‌های مارسل پروست اند و رشت هم برای آنها جایی است همچون بهشت خیالی پروست؛ «کومبره»، و لهجۀ گیلکی در کاورهای موسیقاییِ کریستف رضاعی، که همچون سونات‌های ونتوی‌وار دلنشین اند، انگار گویشی است در زبان فرانسوی. در این دنیای خیالی صفی یزدانیان، بینواهای‌ شهری هم فرانسه می‌دانند ارباب‌ها که جای خود دارد. اما این جعل شاعرانه که در آن چراغ‌ها به جای خاموش شدن، راحت می‌شوند، آدمها در ۵۰ سالگی سروته می‌شوند تا از دختر همسایه دلبری کنند، فارغ از سانتی‌مانتالیسمِ نخ‌نمایش ایرادی دارد؟

 

زمانی، برخی گرایش‌های روشنفکری چپی، در همین مملکت، برای مطابقت تاریخ ما با روایت دترمینیستی‌شان از تاریخ، برده‌داری جعل ‌کردند، چنان که دیاکونوف که یکی از آکادمیسن‌های بلشویک بود در کتاب تاریخ ماد چنین کرد، یا در حالی که تا دهۀ چهل، مملکت هنوز از نظر اقتصادی در وضعیت پیشاسرمایه‌داری بود و حدود ۴۰ درصد از مملکت را زمینداران تشکیل می‌دادند و منطق فرهنگی زیر سیطرۀ مناسبات فئودالی بود، گروه‌های چپی در جزوه‌هایشان از پرولتاریایی (اینجا پرولتاریا به همان معنی که مارکس مد نظر داشت آمده است یعنی کارگر‌های ماهر و نیمه‌ماهر صنعتی. احمد اشرف و علی بنوعزیزی در کتاب درخشانشان، طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران نشان داده اند که جمعیت آنها تا پیش از دهۀ چهل هیچگاه به میزان یک درصد جمعیت کل کشور نرسیده است.) دفاع می‌کردند که وجود خارجی نداشت و حتا از نظر کمی، جمعیتش به یک درصد جمعیت کشور نمی‌رسید. همین دن‌کیشوت‌های چپی، ولشان می‌کردی، رشت را در جغرافیای سیاسی به مسکو منضم می‌کردند.

در گذاری تاریخی، آن دن‌کیشوت‌های چپ، جای خودشان را به شازده‌کوچولوهای خرده‌بورژوای امروزی داده اند، که مایل اند طبقه‌ای از بورژوازی اصیل را زورچپان تاریخ ما کند، این جعل تاریخی که یکی از سیاست‌های راهبردی اش، زیبایی‌شناختی کردن نوستالژی است، در حسرت از دست رفتن گذشته‌ای طلایی است که همان اندازه جعلی و ارتجاعی است که آیندۀ دن کیشوت‌ها بود. اما تفاوتی میان این دو جریان وجود دارد که بسیار مهم است. چپ دن کیشوتی، در جایی داشت تن به جعل و تخیل می‌داد که تحت لوای مارکسیسم علمی، سرتاپای کارش غیرعلمی و غلط بود. اما روشنفکران خورده‌بورژوای امروزی برخلاف رفقا، برای چنین جعلی بستری بسیار مناسب یافته اند. هنر به طور عام و درام به طور خاص از همان زمان ارسطو تکلیف خود را با واقعیت تاریخی روشن کرد و از هرگونه تعهد به واقعیت تاریخی شانه خالی کرد. به یاد بیآورید دفاعی که ارسطو از تراژدی نویسان کرد؛ مورخ باید چیزها را آنگونه بیان کند که بوده اند و رخ داده اند، درام نویس، چیزها را آنگونه که باید باشند. هرچند این دفاع ارسطو کارگر نیفتاد و هنر در بیشتر برهه‌های تاریخی در معرض اتهام‌های افلاطونی بود. اما از نیمۀ دوم قرن بیستم و از زمانی که سارتر بند را شل کرد و شعر را از هرگونه تعهد رها کرد تا به امروز جریان نوپای نوارسطویی به مرور کل انگارۀ افلاطونی را به گور سپرد. طرفه آنکه سینما به عنوان شکلی از درام در این انتقام تاریخی از افلاطون و انگارۀ افلاطونی، سهم اصلی را بازی کرد. سینما، بخصوص سینمای قصه‌گوی هالیوود با فراهم کردن شکل بی‌بدیلی از لذت ناشی از تخیل هنری که تا قرن بیستم دیده نشده بود ( این تخیل به خاطر تکیه‌اش بر امر دیداری که حس غالب در دنیای امروز است حتا از لذت تخیل رمان فراتر می‌رود که همچنان به فرآیند کهن سال نوشتن و خواندن وابسته است) درام را بیش از پیش از سنگینی بار تاریخ رها کرد.

پس هیچ ایرادی ندارد، رشتِ «در دنیای تو ساعت چند است؟» از نظر جغرافیای فرهنگی به پاریس منضم شود که اتفاقاً ایدۀ ناب فیلم یزدانیان ناشی از همین جهان‌وطنی فرهنگی است. چیزهای زیبا، به همۀ انسانها تعلق دارند، چه سونات ونتوی باشد، چه یک آهنگ گیلکی. اما ایراد فیلم یزدانیان این است که جسارت تحقق ایده اش را پیدا نمی‌کند. چون برای چنین ایدۀ رهایی بخشی کارکترهایی بسیار نازل انتخاب می‌کند، آدمهایی میانه حال که حتا از وجوه فرامتنی خود بازیگران فیلم فراتر نمی‌ر‌وند. گیله گل و فرهاد فیلم یزدانیان از خود لیلا حاتمی و علّی مصفا میانه حالترند و روح بازیگران به طرز زننده‌ای از کاراکترها بیرون می‌زند. کاراکترهای این فیلم نمی‌توانند بار ایدۀ ناب فیلم را به دوش بکشند و واجد روحی عظیم باشند که ایده برای تحققش به آن نیاز دارد و اینکه تمثال لیلا حاتمی و علّی مصفا بر شانۀ فیلم سنگینی می‌کند ناشی از همین عدم پرداخت مناسب کاراکترهاست و یکی از نتایجش همین است که در تمام طول فیلم بازی زهرا حاتمی در نقش حوا مستوفی، مادر گلی، بر بازی دختر و دامادش سایه انداخته است.

 

برای توضیح بیشتر ناکامی فیلم در تحقق ایده‌اش، باید از ساحت ایدئولوژیکی که فیلم روایت خود را در آن برمی‌‎‎سازد، شالوده شکنی کرد. طبقۀ متوسط شهری نوپا در ایران، یا همان خرده‌بورژوازی شهری از زمان پیدایشش در دهۀ چهل، بخاطر جایگاهش در مناسبات تولید که مبتنی بر پول نفت بود، صرفاً همچون طبقه‌ای مصرف کننده جلوه‌ کرد که در مناسبات تولید تنها نقشی انگلی دارد. این انگاره از طبقۀ متوسط، که در بیشتر این سالها، کم‌ و بیش با واقعیت همخوانی داشته است این طبقه را تو سری خور سایر طبقات و لایه‌های اجتماعی کرده است. طبقه‌های فرودست شهری با تکیه بر معنویتی توهمی و ایدئولوژیک همیشه طبقه متوسط را به خاطر فقدان روایت‌های کلان از معنای زیستن و سکولاریسم حاکم بر سلوک زندگی‌شان تخطئه کرده اند این در حالی است که از آن سو، طبقه‌های بالادستی نیز که نه تنها از اندک وجوه تولیدی طبقه متوسط برخوردار نبوده اند بلکه چپاولگرانه بخش از زیادی از منابع مالی ملی را چپو کرده اند نیز با بهره از نمایش وقیحانۀ سبک زندگی تجمل‌گرایانه‌ و مصادرۀ همۀ ارزشهای انسانی دنیای مدرن و همگون کردن آن با هستی انگلی‌شان که جز تحریف ارزشهای انسانی نتیجه‌ای دیگر نداشته است، طبقه متوسط را به خاطر عدم اصالت ارزش‌های انسانی اش تحقیر کرده است.

در چنین وضعیت دشواری است که شازده کوچولوهای طبقه متوسط، برای روایتی عاشقانه، نیاز دارند تصویری جعلی از گذشتۀ تاریخی خود برسازند و برای آنکه عشق شان به خاطر زمینی بودن از سوی معنویت‌گرایان فرودست و دون‌ژوان‌های بالادست خوار داشته نشود خانۀ پدری در رشت را به حومۀ پاریس ببرند تا از گزند هر دو در امان بماند. طرفه آنکه این شازده کوچولوهای طبقه متوسط، در فرهنگی، چنین جعلی را بر خود روا می‌دارند که زیر سلطۀ سنتی ادبی قرار دارد که از رودکی تا مرحوم سپانلو در خدمت پاسداشت عشق بوده است. طبقۀ متوسط شهری سالهاست راه رهایی خود را از این وضعیت بغرنج ایدئولوژیک، در جهان وطنی کردن خود می‌جوید. و در این راه سینما به عنوان جهانی‌ترین هنر موجود، بیش از سایر هنرها یاری اش کرده است. این همه دانشجو و علاقمند به کار سینمایی که با هیچ کشور دیگری حتا چین و هند با آن جمعیت انبوه قابل مقایسه نیست، بیش از عشق به مدیومی هنری از گرایشی غریزی به کورسوی رهایی خبر می‌دهد که می‌تواند با بیانی جهان‌شمول از طریق پیوند رویا‌ها و مصایب آنها به سایر مردم جهان امکانی برای برساختن ارزش‌های طبقاتی اش را برای خود فراهم سازد.

فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ فیلمی است که در بازنمایی این خواست غریزی طبقه متوسط صادق است و شریف اما دانسته یا نادانسته، از اضطراب ناشی از چنین خواستِ رهایی‌بخشی، سوژۀ فیلمش را به روایت عشقی سانتی‌مانتال و کودکانه میان دو موجود میانه حال فروکاسته است که هیچ بهره‌ای از یک آگاهی روشنی بخش ندارند. ( این میانه حالی نیست که همچو فرهاد در میانۀ دهۀ پنجاه زندگی که همه در فکر اتینایشان اند درگیر چهارتا اسباب بازی جامانده از عشقی کودکانه و نافرجام باشی؟ میانه حالی نیست که در میانۀ دهۀ پنجاه زندگی بعد از بیست سال از فرانسه برگردی به زادگاه پدری بدون آنکه بدانی دقیقاً چرا برگشته‌ای؟ این پادرهوایی بیش از آنکه نشانۀ متفاوت بودن کاراکترها باشد از میانه‌حالی آنها خبر می‌دهد چون تقریبن بیشتر جمعیت جهان امروز همینگونه اند، خودشان هم نمی‌دانند دقیقاً چه می‌کنند. میانه حالی است دیگر! البته اینکه بعد از بیست سال برگردی و همسایه‌ات آقای مهربان را بشناسی اما فرهادی که همکلاسی و همبازی کودکی ات بوده است و تا دانشگاه شب و روزش را یا با تو یا به یاد تو طی کرده است به یاد نیآوری، بیشتر از اینکه نشانۀ میانه حالی باشد نشانۀ بدحالی است!) روایتی که تا حد بسیار زیادی ظرافتش را از خودآشکارگی شاعرانه‌ای می‌گیرد که ترکیبی است از خلاقیت فیلمساز و روحیۀ آشنای بازیگرانش که هر یک به سهم خود دستی در این آفرینش شاعرانه دارند اما این خود آشکارگی از آنجا که راه به آن ساحت رهایی بخش ایده اش نمی‌برد همچون نوعی خودنماییِ اسنوب مآبانه جلوه‎ می‌کند که تماشاچی سرخوش شده را در نهایت با آن پایان باسمه‌ای اش نومید از سالن خارج می‌کند. و تماشاچی نومید شده و سرخورده چاره‌ای جز پناه بردن به موسیقی زیبای فیلم به عنوان تنها بخش به یادماندنی فیلم ندارد. فیلم صفی یزدانیان همچون کاراکترهایش میانه‌حال است چون نه آنقدر سرخوش، شاد و جسور است که تخیلش را در مرزهایی فراتر از اندیشۀ مقید تماشاچیان طبقه متوسطی‌اش رها کند و روایتی از عشق را برایشان برسازد که تا سالها بعد هرکه هوس عاشقی کرد میزان عشق خود را با فرهاد فیلم بسنجد یا حداقل درکی فراتر ارائه کند از آنچه این روزها معنای تثبیت شدۀ عشق است در میانۀ پیامک‌های ۱۰۰ تومنی. نه آنقدر روشنفکر و مؤلف، که روایت عشق آدم‌های میانه حال طبقه متوسطی اش را دستمایۀ روایتی کند از وضعیتی اجتماعی که در آن آدم‌های میانه حال فرم‌های رنجوری اند که محتوای روح خود را برنمی‌تابند.