انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چشم ها را باید شست و گاهی نباید نگریست!

چرا گاهی فکر می­کنیم که همه باید شبیه هم باشیم؟ چرا اگر کسی شبیه ما نبود، باید به طرز دیگری به او نگریست؟ آیا این ما هستیم که به لحاظ ظاهر ،استاندارد هستیم،یا دیگرانی که با متفاوت اند؟ آیا همه باید شکل و ظاهری یکسان داشته باشیم؟ آیا همه باید در یک طیفی از شکل و شمایل و ظاهر قرار بگیریم؟ آیا تفاوت به معنای غریبه بودن و بیگانه بودن هست؟ آیا ما همیشه ظاهری یکسان داریم؟ آیا خودمان در انتخاب چهره مان در بدو تولد، نقش داشتیم؟ آیا حادثه های ناگوار که در روزنامه ها می خوانیم یا در تلویزیون می بینیم و یا در گوشه و کنار خود نظاره می کنیم ،فقط شامل حال دیگران می شود؟ آیا امکان دارد که روزی ما هم دچار سانحه شویم؟آیا تا به حال به نقص عضو فکر کرده ایم؟ آیا به این اندیشیده ایم که اگر یک روز روی ویلچر بنشینیم، مسیر همیشگی خود را چگونه طی خواهیم کرد؟ گاهی به سرطانی ها و شیمی درمانی ها اندیشیده ایم؟ کسانی که دچار سوختگی زیاد در چهره شده اند چی، به آن اندیشیده ایم؟ بیماران سندرم دان؟ بیماران پیسی؟ و … چند مورد از این موارد را تا به حال مشاهده نمودیم؟ زیاد یا کم؟ هر روز یا به ندرت؟ عکس العمل مان چه بوده است؟ آنچه اغلب رخ می دهد این است که نگاه طولانی مدت به مخاطبی که ما فکر می کنیم با ما متفاوت است ، داریم . به او نگاه می کنیم فقط به صرف اینکه با ما متفاوت است. نگاه طولانی مدت، نگاه تمسخر آمیز ؛ نگاه ترحم آمیز، نگاه سوال برانگیز ،نگاه تعجب آمیز، نگاه، نگاه و نگاه.

تا به حال از خود پرسیدیم که ما تا چه حد ، حق نگریستن داریم؟ آیا تا به حال به این اندیشیده ایم ، که معنی نگاه ما منتقل می شود؟ لحظه ای و فقط لحظه ای فکر کرده ایم که نگاه ما چقدرمی تواند سنگین باشد؟ فکر کرده ایم که نگاه ما می تواند عذاب آور باشد؟ فکر کرده ایم که نگاه ما می تواند حتی بدتر از شکنجه های فیزیکی باشد؟ تا به حال به ذهنمان خطور کرده است که نگاه ما خیلی خوب توانسته اشکی را بریزاند، بغضی را بترکاند؟ تا به حال با نگاهمان چند نفر را خانه نشین کرده ایم؟ چقدر سبب گریه ، اشک و آه و ناله شده ایم؟آیا تا به حال شده است که فقط چند ثانیه خود را جایِ کسی بگذاریم که بدون پلک زدن داریم به او نگاه می کنیم؟ اگر ما هم جای او بودیم ، دوست داشتیم، بسیار ، مشاهده شویم؟ دوست داشتیم که همه چهره ها در یک آن، برگردند و نظاره گر ما باشد؟ واقعا دوست داشتیم؟

ما موجوداتی خارق العاده هستیم ، می توانیم بدون کلام ، دیگران را عذاب دهیم. می توانیم بدون تماس افراد را شکنجه کنیم . می توانیم آنقدر مغرور باشیم که هر آنچه را که شبیه ما نبود تمسخر کنیم و در یک کلام می­توان گفت، ما بی نظیریم.

دنیا ، دنیای تفاوت هاست چرا به این قضیه کمتر فکر می­کنیم؟ قرار نیست همه مثل هم باشیم. قرار نیست همه چیز آنطور که ما می خواهیم پیش برود. قرار نیست ما در این نقطه ای که قرار داریم، همیشه و همیشه درهمان نقطه بمانیم. شاید روزی ما به آن نقطه ای برسیم که دیگری ، الان رسیده است ، شاید روزی ما هم چهره ای بدون مو، ابرو و مژه داشته باشیم! شاید روزی ما هم جسم مان ، ظاهرمان دچار سانحه و بیماری شود. آیا فقط زمانی که به آن لحظه میرسیم باید افرادِ دارای آن شرایط را درک کنیم؟

چرا با چشمانمان ، عرصه را برای دیگران تنگ می کنیم؟ چرا با نگاهمان موجودی عذاب آور برای دیگران می شویم؟ چرا فکر می­کنیم، جامعه فقط برای حضور افرادی چون ما هست و دیگرانی متفاوت از ما باید خانه نشین باشند تا ما متعجب نشویم؟ چرا با چشمانی خیره، افرادی را از بودن در جمع، از بودن در جامعه محروم می کنیم؟ چرا سبب می شویم ، دیگران به دور خود حصار بکشند و خود را از بقیه جدا کنند؟ چه کسی این حق را به ما داده است؟آیا فکر کرده ایم که ما چنین حقی نداریم؟

کودکی که همه موهای صورتش ریخته و مویی بر چهره ندارد و شاید خودش کمتر متوجه این قضیه شده باشد و ما خود را موظف می دانیم که انقدر با تعجب به او نگاه کنیم تا او از مادر خود بپرسد ، چرا به من نگاه می کنند و مادر گریه کند و فرزند خود را در آغوش بگیرد.

دختر نوجوان در حالی که در صف اتوبوس ایستاده است ، دائم مقنعه­ی خود را جلو می آورد تا نداشتن ابرو موهایش کمتر جلب توجه کند و سراسر مسیر، سرِ خود را پایین نگه می دارد تا نگاه دیگران عذابش ندهد.

سخت هست پنهان نمودن حیرت و تعجبِ خود ،هنگام مواجهه با صحنه ای که تعجب برانگیز به نظر می آید . جالب است دیدنِ آنچه که به ندرت می توان آن را دید. سؤال برانگیز هست ، مشاهده­ افراد با ویژگی های نادر. اما در هنگام خیره شده به این افراد ، یک سؤال از خود بپرسیم؛ دیدن به چه قیمتی؟؟ به قیمت تخریب دیگران؟ به قیمت گریاندنِ چشمان؟ به قیمت دل شکستن؟ به قیمت خانه نشین کردنِ دیگران؟

اگر نمی­توانیم، مرهم باشیم، درد هم نباشیم . اگر نمی­توانیم پُل درست کنیم، مانع هم برای دیگران نباشیم.اگر کمک نمی­کنیم ، ضرر هم نرسانیم. اگر تکیه گاه نیستیم، آوار هم نباشیم. اگر نمی­توانیم دیگران را بخندانیم، سعی کنیم با نگاهمان ، چشمانشان را نگریانیم.اگر برای رفع مشکلاتشان ، کلید نیستیم، قفل هم نباشیم.

چقدر خوب بود که می توانستیم ، همه را به یک چشم، نگاه کنیم. چه عالی می شد اگر می توانستیم هنگام دیدنِ شخصی که شیمی درمانی کرده است ، عادی با او برخورد کنیم و با حیرت نگاهش نکنیم. کاش به تغییر نگاه­هایمان فکر می کردیم . کاش می توانستیم با حضورمان و نگاهمان به دیگران آرامش را ارمغان دهیم ؛ نه اینکه دلیل اصلی عدمِ حضورِ افراد در جامعه باشیم. کاش می توانستیم شیوه­ی نگریستن خود را تغییر دهیم .

باید قبول کرد که گاهی نباید نگریست، گاهی باید وانمود کرد که چیزی جلب توجه نمی کند ، چشم هایمان را باید شست و گاهی نباید نگریست!

 

maryamhoseinyazdi@yahoo.com