روبرت دامیکو ترجمه ابوالفضل رجبی
من استدلال کردم که دیویدسن با اعتراض به مفهوم شاکلههای مفهومی، گونهای از دیدگاه آشنایی مستقیم را درباره شناخت پذیرفته است. ای.سی. گرایلینگ (A.C. Grayling) اخیراً در پژوهشی به نام «ابطال شکاکیت» (The Refutation of Scepticism) مدعی میشود که دیویدسن دلیلی استعلایی علیه شاکله مفهومی را به شکاکیت یا نسبیگرایی بدل میکند. (۱۴)
نوشتههای مرتبط
این برداشت جالب از دیویدسن ذهن را به گونه ای [خاص] از استدلال معطوف میکند. استدلال مذکور یا در این بحث پوپر نهفته است که حواس انسان فرضیه هایی نظری درباره جهان هستند یا در تحلیلهای تاریخ علم به مثابه تاریخ پیشفرضهایی مفهومی که شناخت را ممکن میسازند. این تحلیل در [مباحث] کونانت یا کوهن یافت میشوند. آیا مسأله تاریخیگرایی با راهبردی استعلایی قابل حل است؟
دلیل استعلایی بهوسیله کانت و در پاسخ هوشمندانه اما بحث انگیز وی به شکاکیت هیوم ابداع شد. کانت نمیخواست شکاکیت را با حفظ مدخلی به جهان و به گونهای پاسخ گوید که گویی «انطباعات» (impressions) ما جهان را آنگونه که واقعاً هست، منعکس میکنند. برعکس، کانت به این موضع شکاکانه تن داد: انطباعات یا حسیات ما نمیگویند که جهان واقعاً چگونه است. وی با پذیرش این فرض تعیینکننده که هر شناختی، شناخت پدیدارهاست، کوشید تا اثبات کند که نیاز به شناخت «چیزها آنگونه که واقعاً هستند»، یا ممتنع است یا صرفاً از تجربه معمولی برمیآید. کانت پاسخ خود را به هیوم چنین خلاصه میکند:
آنچه تلاشهای مرا در نقد عقل محض برانگیخت، آموزه شکاکانه هیوم بود… به اعتقاد من وقتی هیوم متعلقات تجربه را اشیای فینفسه (things-in-themselves) میپندارد (و تقریباً همیشه چنین میکند) کاملاً حق دارد که مفهوم علت (cause) را گمراهکننده و گونهای توهم بداند؛… بدینسان وی نمیتوانسته است این گونه شناخت پیشینی (a priori knowledge) از اشیای فی نفسه را بپذیرد… اما از کاوشهای من این نتیجه به دست میآید که اموری که در تجربه با آنها سروکار داریم، به هیچ روی شیی فینفسه نیستند، بلکه پدیدارند. (۱۵)
کانت چنین استدلال میکند که اشیای فینفسه در دسترس نیستند، زیرا شیوهای که مطابق با آن، «تجربه ممکن است» و شیوهای را که مطابق با آن متعلقات تجربه «به تنهایی برای ما قابل شناخت هستند» نقض میکنند. تلقی کانت از تجربه ممکن نه به معنای امکان منطقی (logical possibility) است و نه به معنای تحقیقی تجربی درباره مبناهایی روانشناختی و فیریولوژیکی که تجربه را موجب میشوند. برای نمونه، علم روانشناسی صرفاً برهانی را برای امکان استعلایی یا مفهومی تجربه پیش فرض قرار میدهد.
بدینسان کانت در عبارت «به تنهایی برای ما قابل شناخت» شکاکیت را تا حدودی میپذیرد، یعنی شکاکیتی نسبت به واقعیت نهایی متعلقات شناخت را. اما امیدوار است که تأثیر تخریبی این پذیرش را مهار کند. بدین منظور اثبات میکند که این شرایط برای امکان جهان همچون پدیدار، کلی، پیشینی (پیش از تجربه) و برای انسانها نامتغیر هستند. کانت این موضع را «ایده آلیسم استعلایی» (transcendental idealism) میخواند، زیرا شناخت از طریق ادراک، به واقعیتی که شیی فی نفسه نهایی تلقی میشود، راه ندارد. تجربه بهواسطه شاکله مفهومی ما شکل گرفته است، اما چنین شاکله ای برای تجربه ضرورت دارد.
تاریخیگرایی کمی با نقد استعلایی کانت مرتبط است، زیرا در هر دو موضع، عینیت ساخته میشود و بازنمودهای جهان پدیدار (appearances) به حساب میآید. اما مطابق با تاریخیگرایی، جهان همچون پدیدار، برحسب قراردادی فرهنگ یا نظمی تحول پذیر، تغییر میکند. تاریخیگرایی به جای این استدلال کانت که مقولاتی ضروری وجود دارند، چیزی بیش از توجیه نسبی و درونی [شاکلهها] پیشنهاد میکند. آیا استدلالی مدرن شبیه استدلال کانت میتواند مرزهای ضروری تباین تاریخی را که موجب تمایل تاریخیگرایانه در فلسفه شده است، نشان دهد؟ اگر چنین باشد آن قسم نسبیت شاکلههای مفهومی که در این دعوی استراوسون نهفته است، پاسخی مییابد: «توصیف انواعی از تجربه که با تجربه بالفعل ما بسیار تفاوت دارند، امکانپذیر است.» (۱۶)
دلیل [این امر] آنست که یک شاکله مفهومی/ادراکی ضروری با امکانپذیر ساختن تجربه، از بستر فرهنگی و تاریخی فراتر میرود. امکان شناخت از حیث تاریخی مشروط نیست؛ برعکس، آنچه شناخت را امکانپذیر میسازد، تصور تاریخمندی را [نیز] ممکن میکند. اگر بخواهیم- همچون برای مثال فوکو- در تاریخ، چارچوبهای متفاوت شناخت یا عینیتهای تجربه را تخیل کنیم، باید ابتدا پیششرطی مشترک را [مسلم] فرض کنیم. بدینسان تغییر مفهومی بنیادین یا «گسستهای معرفتشناختی» (epistemological breaks) ممتنعند. بنابر همین دلایل، گرایلینگ یک استدلال استعلایی مدرن را یگانه پاسخ فلسفی قابل قبول برای نسبیگرایی و شکاکیت مخرب تلقی میکند.
مشخصه استدلالهای استعلایی مناسب آنست که مدعی تثبیت شرایطی ضروری برای تجربه به طور کلی یا تجربه از نوعی خاص هستند و جنجال برانگیزترینشان، تثبیت نتیجهای درباره ماهیت و وجود جهان خارجی را ادعا میکنند… [این استدلالها] در پرتو توجه به آنچه باید درست باشد تا تجربه وجود داشته باشد یا به منظور آنکه تجربه آنگونه که هست باشد [چنان ادعا میکنند.] (۱۷)
پیشفرضهای کلی تجربه چگونه کشف یا مستدل شدهاند؟ پاسخ گرایلینگ آنست که راهبردی استعلایی (که وی با رهیافت دیویدسن مقایسه میکند) نشان میدهد که بدیلهای بنیادین در فهم جهان نامعقول هستند.
اختلاف تنها ممکن است در سطحی تجربی رخ دهد که در تمام ذهنیتهای انسانی مشترک تلقی میشود و نه در سطح پیشفرضی. تغییرات در تاریخ شناخت- که برای تاریخیگرایانی همچون کوهن جذابیت دارند- صرفاً در امور امکانی (contingent) صورت میپذیرند. تصور مجادلات عمیقتر درباره شناخت، به منزله طرح یک مسأله تاریخی حل ناشدنی است. نکته مورد نظر گرایلینگ آنست که تغییرات در تاریخ شناخت تردیدهایی بنیادی یا مبنایی را بر نمیانگیزند.
براین اساس، به طور خلاصه ثابت میشود که تردید شکاکانه باطل یا بیهوده است، زیرا باورهایی که شکاکان توجیهشان را از ما میخواهند، برای اندیشه و گفتار ما درباره جهان ضرورت مییابند و هیچ چیز اندیشه و گفتار محسوب نمیشود مگر آنکه از دیدگاه اندیشه و گفتار خود ما قابل شناخت باشد. بنابراین باورهایی که به آنها متعهدیم و برای هر تبیین یا توصیفی از تجربه به طور کلی باید ارجاعات اساسی را به آنها صورت دهیم، قابل چانه زنی نیستند، یعنی تردید در آنها امکان ندارد. (۱۸)
به اعتقاد گرایلینگ باورهای بنیادین در ادراک و مفهوم یک شیئی قراردادهای فرهنگی یا «انتخابهای» صرف نیستند، بلکه باید از طرف ما «به طور مطلق باور شوند.» به عبارت دیگر مفهوم ادراکات اشیای مستقلاً موجود که قابل تعریف و باز تعریف هستند، شرطی ضروری برای هرگونه مجادله تاریخی و شناخت است و نه گزینهای که در تاریخ تغییر کند. این باورهای بنیادین فراتر از هرگونه بحث نظری یا تاریخی معنادار قرار میگیرند یا پیش فرض آنها هستند. در گفتگوی معنادار اشیایی که به شیوهای سازگار و نظاممند تعریف و متمایز شدهاند، پیشفرض قرار میگیرند. به قول یورگن هابرماس، «ادراکات عینیتناپذیر اساساً متناقض خواهند بود. این امور در واقع ادراک نیستند، بلکه زاییده تخیل، توهم، پندار یا نظایر آن هستند.» (۱۹)
گرایلینگ تأکید میکند که واقعگرا نیست. این مفاهیم پیشفرضِ چیزهای نیستند که «واقعاً واقعی» یا متعلقات نظری یک علم خاص باشند. استعلاگرایی (transcendentalism) گرایلینگ به پیش فرضهای حداقلی «شیئبودگی» (objecthood) یا «شخصبودگی» (personhood) مربوط میشود که در نظریات علمی رقیب و نظریات شناخت خنثی هستند. تمام آنچه این استدلال نشان میدهد آنست که باور به اشیا «پیشفرض تفکر، گفتار و کنشهایی است که انجام میدهیم، به گونه ای که تردید در پیشفرض بودن آن، نه تنها نادرست، بلکه مهمل است.» (۲۰)
پی نوشتها:
۱۴.A.C. Grayling, The Refutation of Scepticism (La Salle: Open Court Publishing ,1985), Chap. 3.
۱۵.Kant, Crtique of Practical Reason, trans. Lewis White Beck (New York: Bobbs-Merrill, 1956), pp. 54-55
۱۶.P.F. Strawson, The Bounds of Sense (London: Methuen, 1966), p. 15.
باری استراود (Barry Stroud) در فقره ذیل چنین استدلال میکند که دلایل استعلایی، در واقع تحقیقگرایانه هستند، زیرا با تصریح بر بیمعنایی شکاکیت، «باد آن را خالی میکند.»
Barry Stroud, The Significance of Philosophical Scepticism (Oxford: Clarendon Press, 1984), Chap. 4.
اگر سخن استراود درست باشد، مسائل انگشتنمایی که نظریه تحقیق معنا به آنها دچار است، استدلال برای پیشفرضهای ضروری تجربه را با تردیدهای جدی مواجه خواهند کرد. من با گفتار استراود درباره دلایل استعلایی موافقم. اما در بحث بعدی همچنان فرض میکنم که این دلایل از نظریه تحقیقگرایانه معنا مجزا هستند.
۱۷. Grayling, Refutation of Sceptieism, p. 83.
۱۸. Grayling, Refutation of Sceptieism, pp. 92-93.
۱۹. Jürgen Habermas, “A Postscript to Knowledge and Human Interests”, Philosophy of the Social Sciences, 3 (1973), p. 171.
۲۰. Grayling, Refutation of Sceptieism, p. 109.
منبع:
Robert D’Amico, Historicism and Knowledge (London: Routledge, 1989), chapter 7
چرخش استعلایی (۱): http://www.anthropology.ir/node/14464
چرخش استعلایی (۲): http://www.anthropology.ir/node/14605
ابوالفضل رجبی: philonousi@yahoo.com