انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرا علوم معرفت بخش نیستند؟ (بخش دوم)

در بخش پیشین این نوشته مروری بر اندیشه‌های فلاسفه‌ی شاخصی که از عدم معرفت بخشی علوم سخن گفته‌اند صورت گرفت و دلیل نخست که علیه شناخت بخشی علوم مطرح است را به‌عنوان مسئله‌ی غزالی- هیوم مطرح کردیم. مسئله این بود که در هر رابطه‌ای که ما علی می‌دانیم . الف را علت ب برمی‌شماریم ، وجود الف مستلزم وجود ب نیست و نفی الف نیز مستلزم نفی ب نیست درنتیجه الف و ب رابطه‌ای ضروری ندارند و دیدیم که تنها مشاهدات ماست که رابطه‌ای را میان الف و ب برقرار کرده است که هم غزالی و هم هیوم این رابطه را رابطه‌ای ذهنی دانسته‌اند و شاید حتی به گفته هیوم تنها یک عادت باشد. به‌هرحال این‌که نمی‌توان بدین‌وسیله از طریق مشاهدات تجربی به یک حکم کلی دست‌یافت و هیچ دلیل ضروری برای این امر وجود ندارد. اگر تاکنون هیچ‌کسی نیز نتوانسته غیرازاین مورد را مشاهده کند که : “خورشید از شرق طلوع کرده است. دلیلی نمی‌شود که یک حکم کلی را بر سازد که خورشید از شرق طلوع می‌کند و بگوید حکم ارزش معرفت‌شناختی دارد . درنتیجه تمامی گزاره‌های علوم عاری از معرفت خواهند شد . گزاره‌هایی چون : آب در فلان نقطه در فلان جا به جوش می‌آید ، این درختان دارای این ویژگی هستند، بدن انسان این‌گونه عمل می‌کند، ستارگان این رفتار را از خود نشان می‌دهند و … و منظور از نشان می‌دهد  در گزاره‌های علمی به هیچ صورت نمی‌تواند معنای  در واقعیت چنین هست  را داشته باشد . برای مثال دانشمند فیزیک ممکن است بگوید :  مشاهدات و شواهد نشان می‌دهد که تمامی جهان از انفجار بزرگ آغازشده است. این جمله به این معنا نیست که واقعاً چنین باشد. و همچنین هر جمله‌ی علمی دیگری که در علوم متفاوت طبیعی و حتی انسانی مطرح می‌شود.
اما دلایل دیگری نیز برای این‌که علوم معرفت بخش نیستند وجود دارد و اکنون در این نوشته به یکی دیگر از آن‌ها می‌پردازم. باورهای ما که از طریق علوم حاصل می‌شوند تماماً بر بنیان گزاره‌های مشاهده‌ای هستند. پیش‌ازاین گفتیم که مشاهدات بنیان علوم قرار می‌گیرند و ازآنجاکه انبوه مشاهدات هراندازه که باشند نیز نمی‌توانند ما را به یک حکم کلی برسانند درنتیجه علوم شناخت بخش نیستند. اکنون هرکدام از این مشاهدات جزئی را برمی‌داریم و از آن‌یک گزاره‌ی مشاهده‌ای می‌سازیم . گزاره به معنای جمله‌ای است که قابلیت صدق و کذب دارد یعنی می‌توانیم بدانیم درست است یا غلط . در برابر جملاتی که این قابلیت را دارا نیست مانند جملات ادبی ، دستوری و…و البته می‌توان گفت گزاره معنای جمله‌ای است که وقتی به هر زبانی برمی‌گردانیم این معنا تغییر نمی‌یابد ولی جملات این‌گونه نیستند ، اما این ویژگی دوم چندان دقیق نیست. اکنون یک گزاره‌ی مشاهده‌ای در علوم را برمی‌گزینیم تصور کنید حکمی کلی را در روانشناسی و روان‌پزشکی داریم که “داروی فلوکستین برای افسردگی مفید است” اسم این حکم کلی را الف می‌گذاریم در این حکم کلی الف تعداد انبوهی از مشاهدات جزئی نهفته است که اسم آن‌ها  را میم می‌گذاریم و این مشاهدات ازاین‌قرارند : میم ۱، میم۲، میم۳ و….
اکنون یکی از این مشاهدات را برمی‌داریم و گزاره‌ی آن را استخراج می‌کنیم:
گزاره میم: فلوکستین بر زید مؤثر بوده است.
تصور می‌کنیم زید یکی از بیماران افسرده بوده که روان‌پزشکان این دارو را برای او تجویز کرده‌اند و این گزاره جزئی را از آن دریافته‌اند و در کنار زید ، کسان دیگری هم وجود داشته‌اند مانند علی ، حسن، حسین، عمرو ، فاطمه، زهرا و … و مجموع همه‌ی مشاهدات این افراد اعتماد به‌حکم کلی الف را موجب شده است. اما ما چگونه می‌توانیم درستی حکم میم را بفهمیم؟ به نظر می‌رسد که گزاره میم نه‌تنها گزاره است ، یعنی قابلیت صدق و کذب را داراست . بلکه حتی صادق نیز هست ، دست‌کم برای مشاهده‌کنندگان چون زمان آن به گذشته برمی‌گردد و درباره‌ی واقعه‌ای است که رخ‌داده . آیا می‌توان گفت این گزاره صادق است؟ اما مشکل دیگری در اینجا به وجود می‌آید ، ما چگونه توانستیم کاهش افسردگی زید را با استعمال فلوکستین مرتبط کنیم؟ آیا عوامل دیگری در این امر شریک نبوده‌اند . پرواضح است که می‌تواند بی‌نهایت عامل دیگر در کاهش افسردگی زید مؤثر باشد اما چون هم‌زمان با استعمال فلوکستین بوده است ما بر آن شده‌ایم که فلوکستین را عامل مؤثر به شمار بیاوریم چه از همان ابتدا نیز همین را می‌خواستیم ، پس نمی‌توان گفت این دارو عامل کاهش افسردگی بوده است دست‌کم نمی‌توان به خاطر این مشاهده کاهش افسردگی حکم میم را صادق دانست. ممکن است گفته شود وقتی میم ۱ و ۲ و ۳ و …همه به یک صورت رخ‌داده باشند آن‌وقت می‌توانیم بگویم دارو مؤثر بوده است ، اما این نیز ممکن است که آن بی‌نهایت عامل در این مشاهدات دیگر هم شرکت داشته باشند. درنتیجه اصلاً نمی‌توانیم به صدق میم برسیم . اما آیا می‌توانیم به کذب آن برسیم ؟ یعنی می‌توانیم بگویم که میم کاذب است؟ به نظر نمی‌رسد چراکه هیچ ملاکی برای کذب آن در اختیار نداریم ، ممکن است میم درست باشد.
درنتیجه از همان ابتدا اشتباه کردیم که گفتیم میم گزاره است. میم نمی‌تواند گزاره باشد درنتیجه الف نیز که از نتیجه‌ی میم ها به وجود آمده نمی‌تواند گزاره باشد. یعنی نمی‌توان صدق و کذب آن را تشخیص داد. درنتیجه همه‌ی جملات علوم تنها جمله‌اند و گزاره نیستند . اکنون‌که به این نتیجه رسیدیم این را شرح می‌دهیم که جمله بودن آنچه ما گزاره می‌نامیم در علوم به چه معناست؟ اما پیش از آن خودمان نباید تنها به خاطر این مثال این حکم کلی را صادر کنیم بلکه باید دلیلی کلی‌تر وجود داشته باشد که به این‌گونه آن را می‌نگاریم :
اگر گزاره‌ای را مشاهده‌ای بنامیم به این معناست که برای صدق و کذب آن باید این گزاره به مشاهده نیازمند باشد. اگر مشاهدات آن را تائید کنند آن‌وقت می‌گوییم گزاره صادق است. اما برای آن‌که حکم کلی ما در گزاره صادق باشد ازآنجاکه این گزاره تحلیلی نیست ، یعنی صرف تحلیل مفاهیم آن نمی‌تواند ما را به صدق آن برساند، آشکار است که همان‌طور که در تعریف خودش نیز وجود دارد برای درست و غلطی باید به تجربه رجوع کرد و تجربه تنها یک عامل دخیل نیست و اصلاً هیچ‌گاه نمی‌توان در تجربه تنها و تنها یک عامل را از عامل دیگر جدا کرد به این معنا که برای وقوع هر رخدادی چون میم بی‌نهایت عامل دیگر می‌تواند وجود داشته باشد که مؤثر و یا گمراه کنند تر باشد و از دسترس بررسی ما خارج باشد و چون چنین چیزی قابل‌تصور است می‌توان گفت نمی‌توان به صدق پذیری این گزاره ‌ایمان داشت و همچنین نمی‌توان گفت کاذب است چون ممکن است صدق آن دقیقاً به همان خاطری باشد که ما تصور کرده‌ایم مثل استعمال فلوکستین در جهت کاهش افسردگی. کسی چه می‌داند . درنتیجه هیچ جمله‌ای که برای درستی و غلطی آن ما به تجربه یا به مشاهده رجوع می‌کنیم به خاطر امکان بی شمار مشاهدات و همچنین عوامل ممکن دخیل در صدق و کذب آن جمله در حقیقت نمی‌تواند گزاره باشد.
پس علوم از گزاره‌های مشاهده‌ای تشکیل‌شده‌اند که اگر در آن‌ها دقیق‌تر شویم گزاره نیستند بلکه جمله‌اند. جمله بودن آن‌ها به این معناست که ما تنها به دلایلی نامعلوم بدان‌ها باور داریم یا شاید باید بگوییم ایمان‌داریم از جنس همان ایمانی که اقوام گذشته به اسطوره‌ها داشتند . و هیچ تفاوتی میان حکم اسطوره‌ها و علوم نمی‌توان مشاهده کرد. چه آن‌ها نیز قابلیت صدق و کذب ندارند.
اما فرض  می‌کنیم که چون زمان گزاره میم به گذشته برمی‌گردد یعنی چون مشاهده‌شده است نه آن‌که مشاهده خواهد شد می‌توانیم بگوییم صدق آن برای مشاهده‌کننده یقینی است. البته گفتیم که نمی‌توان چنین ادعایی کرد ولی به فرض آن‌که چنین ادعایی شود. بازهم باید بگوییم از گزاره مبتنی بر مشاهده‌شده است چگونه می‌توان حکم کلی مشاهده می‌شود را برداشت کرد؟ و مشکل همین‌جاست و این امر قابل پاسخ دادن نیست جز از طریق همان ایمان کورکورانه‌ای که در اسطوره و یا خرافات وجود دارد. در نتیجه جملات علوم بیش از آن که شبیه علم معرفت بخش ویا فلسفه باشند به ادبیات شباهت دارند چرا که ادبیات نیز بر مبنای جملات است و نه گزاره ها. در بخش‌های بعد به یاری خدا نشان خواهم داد که چه دلایل دیگری علیه معرفت بخش علوم وجود دارد.